آنچه انتخابات نود و دو را از انتخابات گذشتهی ایران متمایز میکند، علاوه بر خاطرهی تلخ انتخابات هشتاد و هشت، از همگسیختهگی و رویارویی منافع متنوع و متضادی است که شکافهایی عمیق در سطوح قدرت سیاسی و اقتصادی ایجاد کردهاند. بحرانی که به هیچ وجه با حوادث دوران بازرگان و بنیصدر قابل مقایسه نیست. برههای سرنوشتساز که بسیاری از گروهها را به قماری بیبازگشت ترغیب میکند.
اگر به نیروهای درگیر در نبرد داخلی ایران نگاهی بیندازیم، میتوانیم آنها را تحت چند گروه شاخص تقسیمبندی کنیم.
یک) اصولگرایی مبتنی بر ولایت فقیه یک جریان یک دست نیست. این جریان پس از پیوند با اسلام متحجر سیاستگریز، اسلام آخرالزمانی را از دل خود بیرون داد. این ایدئولوژی برای بقای خود به یک قدرت مطلق نیاز دارد. همانگونه که پیش از این دست در دست سلطنت داشت. ممکن است به زودی این جریان از طریق اشتراکاتش بتواند برای تاثیرگذاری در مناسبات جهانی، با بنیادگرایی اهل تسنن ائتلاف کند. مسئلهای که با در نظر گرفتن ثروت بیاندازهی یک طرف و نیروهای جهادی بیشمار طرف دیگر چندان دور از ذهن نیست.
دو) اما اسلام آخرالزمانی نیز در بدنهی خود یکدست نمانده است. این ایدئولوژی در بدنهی بورژوازی وابستهاش به اسلام ایرانی مبدل میشود. این دگرگونی، امیدوار است که بتواند این تولید ملی را در بازارهای جهانی مبادله کند تا به ثروتش بیفزاید. بزرگترین مانع پیش رویشان ولایت فقیه است. علاوه بر اینکه این جریانها در نقطهای رویاروی یکدیگر میایستند، مبارزان دیگری نیز پیش روی خود دارند.
سه) اصولگرایان قدیمی که نمایندگان بازار سنتی هستند و
چهار) بورژوازی طرفدار بازار آزاد که پشتوانهی معنوی اصلاحات است. این دو گروه آمادهاند تا به اتفاق نیروهای اپوزیسیون بر علیه وضع موجود با یکدیگر ائتلاف کنند. بیشک ولایت فقیه بزرگترین معضل و مسئلهی آنهاست.
پنجم) گروه دیگری نیز هستند که از نتیجهی تفاهم و همکاری بخش دیگری از اصولگرایان و بخشی از بورژوازی که برایشان ثبات بازار داخلی کافی است به وجود آمدهاند. آنها ولایت فقیه را به عنوان مسئلهای اعتقادی و حتا سیاسی میپذیرند، اما در ساختار اقتصادیشان چنین مقامی از لحاظ ساختاری هیچ جایگاهی ندارد. اگرچه این مسئله هرگز (یا لااقل در این بازهی زمانی) به رویارویی با ولایت فقیه نمیانجامد.
خامنهای حتا به این گروه نیز نمیتواند اعتماد داشته باشد. گزینههای مناسب برای او، در مرحلهی اول یک فرد تا حدودی مستقل و دستنشانده است و در مرحلهی دوم یکی از میان گروه پنجم. اما خامنهای میداند که در این وضعیت نمیتواند به سادگی حرف خودش را پیش ببرد. او نمیتواند معتدل باشد، نه به این دلیل که از لحاظ روانشناختی فردی معتدل نیست یا خودکامه است؛ به این دلیل که بهتر از همهی نیروهای تحولخواه میداند که این وضعیت نمیتواند ادامه داشته باشد و برخورد اجتناب ناپذیر است. دو نیروی بزرگ در برابر او ایستادهاند. بورژوازی فاسد رانتخوار که در سایهی الطاف خودش پرورانده است و رفقای قدیمیاش که در کنار دشمنان فکریاش ایستادهاند. اگر بخواهد به هر یک از این دو گروه تن بدهد کارش ساخته است. بنابراین چرا باید در انتخاب بین دو گزینهای مردد بماند که نتیجهی یکسانی برای او دارند؟ به این دلیل است که اگر احتمال بدهد در پیشبرد هر یک از گزینههای دوگانهاش هیچ شانسی ندارد، ممکن است ترجیح بدهد در یک اقدام تدافعی (و پیشدستانه) جامعه را به سوی استبداد بیشتر ببرد. یعنی گروهی را تحت حمایت خود به قدرت برساند که او را به صورت ساختاری بهرسمیت میشناسند. از طرفی این گروه قدرتمندترین گروهی است که او را به رسمیت میشناسد. یعنی گروه اول.
کسانی که از شنیدن زمزمههای آمدن هاشمی امیدوار میشوند، به رشتهی باریکی در باد امید بستهاند و با خوشبینی میپندارند این بازی با آمدن فردی قدرتمند همچون هاشمی، مسالمتآمیز و بدون رویارویی ختم به خیر خواهد شد. کسانی که پرهیز از رویارویی مهمترین معیارشان در اتخاذ تصمیمات سیاسی است باید بگذارند رهبری آزادانه گزینهی مطبوعش را انتخاب کند و یا نهایتن او را مجاب کنند که یکی را از میان گروه پنجم برای ریاست جمهوری برگزیند. به گمان من، مهمترین مسئلهی نیروهای تحولخواه این است که چیزهایی را میخواهد که راه تحقق آن و مسئولیت خطیر آن را نمیپذیرد و هیچ برنامه و تئوری مشخصی برای پیشبرد آن ندارد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.