در غروب ۶ اردیبهشت ۱۳۳۳، دستگاه پلیسی کودتا در خیابان دروازه دولت به اتومبیلی که وارطان سالاخیان و‌ کوچک شوشتری در آن بودند، ایست داد. پس از چک کردن صندوق ماشین و پیدا کردن نشریه‌های رزم ارگان جوانان حزب توده، هر دو جهت بازجویی، شکنجه و اقرار آدرس محل چاپخانه به فرمانداری منتقل شدند. پس از شش روز، کوچک شوشتری بدون کوچکترین اعترافی بر اثر شکنجه جان سپرد.

پس از شوشتری، وارطان به شکنجه‌گران گفت: “حالا خیالم راحت شد، من می‌دانم و نمی‌گویم. هر کاری می‌خواهید بکنید.”

ششم بهمن‌ماه سالروز تولد وارطان سالاخیان است، او که به زبان شاملو، از تیرگی درآمد و در خونْ نشست و رفت.

*******************

«ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
    در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.
    دست از گمان بدار!
    با مرگِ نحس پنجه میفکن!
    بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار…»

 

نازلی سخن نگفت
                        سرافراز
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت…

 

 

«ــ نازلی! سخن بگو!
    مرغِ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
    در آشیان به بیضه نشسته‌ست!»

 

نازلی سخن نگفت؛
                        چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت…

 

 

نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت…

 

نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گُل داد و
          مژده داد: «زمستان شکست!»
                                               و
                                                 رفت…

 

زندان قصر ۱۳۳۳

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)