چرا بحثی درباره امور واقعیِ جامعهی ما یعنی شکاف طبقاتی، رانت، فساد، عدم آزادی بیان و حتی چالشهای امنیتی و نظامی کشور -که هر کدامشان زندگیِ عینی و انضمامی هریک از ما را تحت تاثیر قرار دادهاند- نمیشود؟
به بهانهی خطبههای نماز جمعه در ۲۷ دی
صورتِ تقلیلیافته و خلاصهی حرف «ایدئالیسم» به عنوان یک سنت فلسفی، یک چیز است: دستاندرکاریِ سوژه در قوامبخشی به جهان. جهانْ فارغ از ذهن ما وجودی خودبسنده ندارد و این ما هستیم که با ذهنمان عالَم را میسازیم. این رویکرد در تقابل با سنتهای رئالیستی در تاریخ فلسفه است که مبنا را بر تجربهی انضمامی انسان و عینیت خودِ امور واقعی در جهان میگذاشتند.
در ایدئالیسم، جهان است که خود را با معیارها و مقولات ذهن انسان منطبق میکند اما در رئالیسم، این انسان است باید خود را با «واقعیتِ جهان» همآهنگ کند.
خطبههای امروز نماز جمعه را که میدیدم، با خودم فکر کردم چرا ارجاع به خودِ واقعیت اینقدر کم است و رویکرد تفسیرگرایانه در قبال واقعیت تا این حد جولان میدهد؟ چرا بحثی درباره امور واقعیِ جامعهی ما یعنی شکاف طبقاتی، رانت، فساد، عدم آزادی بیان و حتی چالشهای امنیتی و نظامی کشور -که هر کدامشان زندگیِ عینی و انضمامی هریک از ما را تحت تاثیر قرار دادهاند- نمیشود؟
خطبه پر از ارجاعات به آیهها و روایات دینی و طرحوارههای الهیاتی بود. با شبکهای از روایتها مواجهیم که واقعیت را درون خود هضم میکند. «یومالله» و «دستِ خدا» و داستانِ «موسی و بنیاسراییل» و «وعدهی پیروزیِ الهی به شرط صبوری» و… دست به دست هم دادهاند و با تشکیل یک شبکهی نظری- گفتمانی، واقعیت زندگی ما را درون خود هضم کردهاند.
فرقی نمیکند در متن جامعه، کف خیابان، در تاکسی و اتوبوس و مترو و روستاهای دورافتاده و… چهخبر است. مهم همان شبکهی نظری-گفتمانی است که همه اینها را میبلعد و حتی از مصیبتها و پلشتیها هم روایتی ظفرمندانه میسازد که در آن، همه این بدیها یا در حکم آزمایش الهیاند یا در حکم «مقاومت» و غیره. در این میان نیز پیروزی همواره نزد ماست چراکه خدا با ماست و ما نمایندهی خدا بر روی زمین هستیم. آسمان به زمین بیاید و همهجای «واقعیت» را تباهی بردارد هم توفیری نمیکند. این شبکهی نظری-گفتمانی که مزین به رتوریکِ الهیاتی و دینی نیز هست، «از پیش» حاضر و آماده است تا به هر واقعیتی آنطور که تفسیر میکند معنا بخشد.
این وجوه پیشینی و کلی و عام در این شبکهی مفهومی، که به فیلسوف/عالِم/روحانی این امکان را میدهد که به واقعیت معنا ببخشد، دقیقاً همان چیزهایی است که بیش از هرچیز به کلیات سنت ایدئالیسم نزدیک است و همانطور که دیدیم، «واقعیت زندگی» مهمترین قربانیِ چنین رویکردیست.
علت غلبه این رویکرد را بیش از هرچیز باید در تطورات تاریخی گفتمان انقلاب اسلامی جست و جو کرد. استحالهی انقلاب اسلامی ایران از یک «انقلاب اجتماعی» به یک «انقلاب فرهنگی» همان چیزی بود که از منظر کسانی مثل ابراهیم فیاض سبب شد تا اهداف «واقعی و عینی» انقلابِ مردم نظیر عدالت اجتماعی و آزادی و فسادستیزی و… به مرور کنار رود و اهداف به سمت مباحثی «ذهنی و کلامی» درباره تقابل «ایدئولوژیک» ما با جبهه کفر برود. در این استحاله است که «مبارزه با دشمنان خدا» و جنگ با کفر و شیطان و… جای آرمانهای مستضعفین و پابرهنگان را میگیرد. مشکل مردم ما با سرمایهداری غرب به خاطر جنبههای مخربِ اجتماعی و اقتصادیاش و بیعدالتیهای ناشی از آن بود نه به دلیل تقابل «فلسفی» و در ساحت ایده با آن!
مقایسه میان خطبههای تند و ساختارشکنِ نمازجمعه در اول انقلاب درباره بحثهای «واقعی» و ملموس جامعه یعنی فقر، ظلم، رانت و…با خطبههای دیگرگونِ امروز دراینباره راهگشاست.
ما باید به واقعیت و مسائل واقعی برگردیم. ما در حصار اَبَر روایتها و تفاسیر و تصاویر اسطورهای و طرحوارههای نظری و انتزاعیای که به واقعیت افکنده میشوند و آن را ذبح میکنند، گرفتار شدهایم. شبکههای نظری-گفتمانی به واقعیتِ زندگی ما هجوم آوردهاند. همه جا را گرفتهاند و جایی برای مسائل واقعی زندگی روزمره ما نگذاشتهاند.
حتی اگر اساساً گریز از تفاسیر ممکن نیست باید این تلاش را بکنیم و در هر بحثی، واقعیت را به عنوان اصلیترین ملاک در نظر بگیریم. واقعیت چیزی است که همه مردم در آن مشترکاند و آن را به لحاظ تجربی حس میکنند فلذا میتوانند در بحث و فکر درباره آن هم آزادانه مشارکت کنند و آرمانهایی عینی مانند عدالت اجتماعی را پیش ببرند. درست برعکس شبکههای رواییِ ایدئالیستی که سوژهمحورند نه مردممحور و دقیقاً اقتضاء میکنند که «یک» فرد دانای کل، بر فراز بلندی بایستد و برای همگانْ جهان را معنا و روایت کند و گفتمانی ایدئالیستی، نخبگانی و منقطع از «کف جامعه» را رواج دهد.
محمد رضوانیپور
برگرفته از کانال تلگرام نویسنده
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.