اشعار هزاره سوم / از مجموعه کابوس / اثر: فرهاد صادقی / تاریخ: ۲۵/۱۱/۸۷ / تاریخ ویرایش: ۹/۲/۹۲
……………………………………………………………………………………………………………..
ساعت شش
ساعت شش
بهمن سرد
در مسیر پایان
تهی از برف گذشت
شب تاریک
این زمستان
تهی از خویش گذشت
…………..
خواب می بینم باز
رنگِ خاکستری رویاهاست
کوهساران چه بلند
و چه اعماقِ سیاهی
در دلِ جغرافی
آن صدایی که به پژواک شبیه است
از قطارِ تاریخ
از میانِ اعماق
تا به این دامنه ها
تا … به ما
کلماتی ست ظریف
نه …
نه گوشی که
توانایِ شنودش باشد
همه از نعره ی هم کر شده اند
همه فریاد. فریاد.
همه در قله ی دانایی
داد
…….
همه در پهنه ی دشت
همه در پهنه ی دشتی خالی
همه در خالیِ دشتی خاموش
و چه غوغایِ کثافت باریست
این خاموش
.
.
.
هیچ کس «حرف» نزد
ساعتِ شش شده بود
وَهـم بود آن.
که به ذهنم تابید
هیچ پژواکی نیست
جیک جیک دسته ی کنجشک ها ست
قوه قوهِ قمری پنجره ها ست
و سپیده که به نرمی صبح را می آرد.
——————————–
فرهاد صادقی
تاریخ ویرایش: ۹ / ۲ / ۹۲
این اثر تحت قانون حمایت از مالکیت معنوی می باشد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
همه از نعره ی هم کر شده اند
همه فریاد. فریاد.
همه در قله ی دانایی
داد
جمعه, ۲۷ام اردیبهشت, ۱۳۹۲