ای اسماعیل، ای خیانت شده.
برای تو مینویسم، امروز تمام صفحات بوی اسماعیل میدادند، تمام خیابانها بوی اسماعیل میدادند، همهجا اسماعیل بود، ای پسر واقعی ابراهیم و نیما با هم، ای شاعر نسلی تهی دست.
عدهای فکر میکنند شعر تنها در خطوط تبلور مییابد، اگر میدانستند که شعر یعنی خلق لحظههای شاعرانه، یعنی موسیقی، یعنی نواختن و نواختن و نواخته شدن، ای شاعر نسلی تهی دست، تو شعر ما را سرودی، تو لحظهی ما شدن ما را سرودی، هیچ خبر نداری چند بار نام تو به چند زبان دنیا گفته شد، نوشته شد، خوانده شد، چند بار در چند نیمه شب با اشک و سرود زنده ماندی، چند شب بیداری را تو نوشتی!
آی اسماعیل! ای شعر خوان جوان سیسال پیش برای کارگران، که شعری هست که کارگران هم میفهمند. اسماعیل، تو را به عربی خواندیم، به عبری خواندیم، به آلمانی خواندیم، به ترکی خواندیم، به فرانسوی خواندیم، در مشتهای گره کردهی ما در لبنان نام تو سروده شد، برلبهای سرود خوان ما در ،بیروت، در بغداد، در پاریس، رم، کابل، شیلی. اسماعیل تو بارها گفته شدی، تو خوانده شدی، تو نواخته شدی.
اسماعیل برای تو مینویسم، نه من نمینویسم، تو از درون من مینویسی، هیچ کس نزدیک تر از تو به ما نبود وقتی که نبودی, میفهمی؟
من باز گمت کردم، و بازیافتمت، توجه کردی؟
عکسها افسردهاند اسماعیل، اما تو میخندی، تو بارها آمدی و رفتی. تو زندان بودی اما هرگز زندانی نبودی اسماعیل، اسماعیل آنها میخواستند تو فراموش شوی، بی اعتبار شوی، مردم بیلبخند را تو لبخنداندی، اسماعیل من و تو اینک، تو را گمت کردم وقتی یافتمت دوباره در هفت تپه در اهواز خوانده شدی، صدایت میکردند: “اسماعیلو گرفتند با همه بخشی هستیم”، تو زندان بودی اما هرگز زندانی نبودی.
اسماعیل تو را دیوانه میخواندند، میگویند آنکه رقص رقاص را میبیند و موسیقی را نمیشنود رقاص را دیوانه میداند، تو را دیوانه میخواندند و حواسشان نبود که صدای موسیقی را نمی شنوند، اسماعیل! اگر شعر در زمان ما بخواهد در بدن کسی تبلور کند تو یکی از آن بدنهایی، تو شعری اسماعیل، شعری که روی لبهای ما خوانده میشوی، به عبری، به عربی، به انگلیسی، به فرانسوی به آلمانی. زبان ما برای بیان تو کماست. ما زبان نداریم، دست نداریم، چشم نداریم، بی تو، تو خودت نیستی، تو اسم رمزی اسماعیل، اسم رمز همهی ناممکنهای ذهن ما که با نام تو عجین شدهاند در ممکن شدن. هر تاریخی ناخودآگاهی دارد، تو خودآگاه ما شدی. اما اسماعیل هیچ آگاهی کامل نیست!
مرده باد شاعری که راز عشق و مرگ را نداند، زنده باشی تو که راز نیزه و خون را هم میدانستی.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.