جنبش کُردستان و نقش آن در آینده انقلاب
ما (ملل ایران) با ارزیابی تجربیات مبارزاتی خود و سایر ملل جهان باید به این واقعیت پیبرده باشیم که هرچه آزادی سیاسی در کشور بیشتر باشد، هرچه مؤسسات انتخابی باثباتتر، دموکراتیکتر و عادلانهتر باشند به همان نسبت، برای تودههای ملل ایران پی بردن به ماهیت مبارزهی هدفمند و سازمان یافته و متشکل و آموختن سیاست، یعنی افشای فریب و کشف حقیقت آسانتر خواهد بود. رژیم با آگاهی از این مسئله استکه با شدت هرچه تمامتر راه را بر هرگونه فضای دموکراتیکی میبندد و با سانسور، تقلب در انتخابات، تعطیلی مطبوعاتِ آزاد، سرکوبی آزادیها، فیلترگذاری سایتهای اینترنتی، جمعآوری ماهوارهها و یا پخش پارازیت بر روی آنها کمترین آزادیهای سیاسی را تحمل نمیکند. جهانی که مژدهی آن را داده بودند، بهتر از گذشته نبود.
کودتایی انتخاباتی نشان داد؛ مشتی عوامفریبِ پست، خائن به جامعه و کشور، ابله، جانی و دزد که تودهی نادان به آنان اعتماد کرده و از آنها حمایت میکند، دست به کارهای میزنند که کشور را به نابودی و آشوب میکشانند.
تقسیمِ هر جامعهای به نیروهای اجتماعی- سیاسی هنگامی با وضوحِ تمام نمایان میشود که بحرانهای عمیق تمام کشور را متشنج ساخته باشد. در چنین شرایطی دولتها مجبورند در بین طبقات مختلف جامعه تکیهگاههایی را برای خود جستجو کنند. در شرایط مذهبیِ حاکم و سراسر حیات اجتماعی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران، احساسات و هیجانات تودهها منحصراً از دین فراهم میشود و از آن به مثابه ابزاری در دست دولت، برای در قید گذاشتن طبقات پایین جامعه سود میجویند. ارتجاع پیروزمند ردای فلسفی در بر کرده و محصول و شرایطی را به بار آورده که شاهد آنیم که مردم را محسور در خرافات باقی گذاشتهاند.
تجربهی بیش ازچهار دههی گذشته نشان داد که رژیمِ مذهبی برای نگهداشتن مردم در قید و بند، دو روش دارد: روش نخست قهر است، که توسط آن به مردم نشان دادند چه چیزی شدنی و چه چیزی نشدنی است. روش دوم فریفتن، حقهبازی، توطئهگری، افترا، وعده و وعیدهایی توخالی، سوءاستفاده از احساسات مذهبیِ مردم و اعطای امتیازات بیاهمیت جهت حفظ اهمیت.
بعضی از افراد، احزاب و جریانهای فریبکار که از تحلیل وضعیت ناتوانند، مدعیاند که آنچه در اوایل انقلاب در کُردستان اتفاق افتاد موجب تقویت رژیم مذهبی گردید یا به عبارت روشنتر کُردستان مسئول وضعیت فعلی ایران است. این هم در حالی است که تنها گناه ملت کُرد و احزاب آن این بود که مطالبات بر حق و حقوق دموکراتیک خود را به دنبال فروپاشی نظام سلطنتی مطرح کردند به این امید و با این تصور که انقلاب به دوران سرکوب، خفقان و بیعدالتی پایان داده است.
بر خلاف این ادعا، مسائل و رویدادهای کُردستان در واقع محکِ ماهیت نظام و جریانهایی بود که حاکمیت از آنان تشکیل شده بود. رژیم به تدریج که کُردستان را سرکوب میکرد و از حمایت گروهها و جریانهای سیاسی- اجتماعی و ملل دیگرِ ایران از اقدامات سرکوبگرانهی خود در حق مردم کُرد مطمئن و دلگرم میشد، دو شعار اساسی را مطرح کرد که کل ماهیت سیاسی- اجتماعی و اقتصادیِ خود را به عریانترین وجهی نشان داد، به نحوی که انسان باید فقط سفیه سیاسی باشد تا متوجه آن نباشد، شعار اول؛ «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» و شعار بعدی در مورد زنان؛ «یا روسری یا توسری» بود. هر دو شعارِ فوق جنبش دموکراتیک ملل ایران را در فضای مهآلودی فرو برد و جایگاه و موقعیت ملل، افکار، آرا، اندیشهها و عقاید گوناگون اجتماعی، ادبی، هنری، سیاسی، فلسفی و زنان را در نظام اسلامی به خوبی ترسیم کرد.
شعار اول بیانگرِ تلاش اساسی نظام برای احیاء مناسبات قرون وسطای و یکپارچگی عقیده بود. شعار دوم آیندهی تاریک زنان را نشان داد. بدین ترتیب، نفوذ عمیق مذهب در جامعهی ایران که موقعیت بسیار با نفوذی را برای روحانیت بوجود آورده بود، آنان فرمان بازگشت به سنتهای کهن را صادر کردند. روحانیت کهنهگرا بود. تلاش اصلیِ رژیم مذهبیِ جدید این بود؛ که جامعه با گذشتهی کهن به اندازهیکافی معاصر شود.
هیچ کشوری شبیه کشور دیگر نیست: و نه تنها میان دو کشور بلکه میان دو دوره از تاریخ همان کشور هم همیشه اوضاع و احوال متفاوت است. لذا تجربهی یک کشور یا دورهای از آن کشور و یا حتی یک ایدئولوژی کهن، نمیتواند «درس»های قطعی به ما بدهد. همه چیز، در شرایط و موقعیتهای متفاوت، به هیچوجه یکسان نیستند، باید گذشت زمان و دگرگونیهای (درونی و بیرونی) ناشی از آن را مد نظر داشت. بر این اساس و به عنوان یک اصل کلی باید به کسانیکه برای هر وضعیت و فرصتی «درس»های فوری ارائه میدهند، مظنون بود. ملل ایران در درک این وضعیت از خود ضعف و ناتوانی نشان دادند. کُردستان زیرِ بارِ آن نرفت، فرمان جهاد بر علیه آن صادر شد. بدینسان فکر کهنه، موجبِ از دست رفتنِ آزادی گردید. در آن زمان ملل ایران درک نکردند که حداقل (مانند کُردستان) کمی طغیان بهتر از آن است که اصلاً نباشد.
رابطهی مستقیم، طبیعی و ضروری انسان با انسان همانا رابطهی زن با مرد است. از اینرو براساس این رابطه میتوان دربارهی سطح کلی پیشرفت انسان قضاوت کرد. رابطهی زن و مرد طبیعیترین رابطهی انسان با انسان است. در این رابطه آشکار میشود که تا چه حد رفتار طبیعی انسان، انسانی شده است. از سوی دیگر زنان در بسیاری از جوامع غیر غربی، شاخص و نمودار تحول اجتماعی بوده و در برخی نقاط جهان، نیروی پیشتاز در ایجاد تحول اجتماعی بودهاند. اما وقتی رژیم آنان را که نیمی از جمعیت کشوراند، با توجیه ایدئولوژیکی به زیر روسری و حجاب اجباری و سلطهی مرد برد، این پتانسیل عظیمِ اجتماعی را خنثی کرد. رژیم مذهبی با این اقدامات خود نشان داد؛ دیکتاتورها با زیر پا گذاشتن همهی مقدسات آزادی و دموکراسی به حکومت میرسند.
به دنبال طرح شعارهای فوق، رژیم که عکسالعمل جدی و درخورِ توجه به استثناء جنبش کُردستان در برابر خود ندید و حتی بعضی از گروههای سیاسی نظیر سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان جایگاه خاصی را در میان ملل ایران داشت از آن دفاع کردند، یعنی روسری اجباری در جامعه را تأیید کردند، و حتی الگوهایی هم به رژیم ارائه دادند که مانتوی فعلی نمونه آن است، شعارهای خود را به راحتی عملی کرد و با تمرکز اقتصادی و سیاسی و نقض آزادیهای اجتماعی و سیاسی به سوی فاشیسم حرکت کرد.
جهان غرب که در آن زمان هم از دولت مذهبی در همسایگی شوروی چندان ناخرسند نبود و هم به خاطر اقدامات استعماریِ سابق مانند کودتایی ۲۸ مرداد مورد تنفر مردم بود، نمیتوانست تأثیر مثبتی برمبارزات دموکراتیک مردم ایران به ویژه در کُردستان داشته باشد و اصولاً در آن شرایط مسائلی مانند حقوق بشر و دموکراسی در ایران برای آنان اهمیتی نداشت و حتی خودِ جهان غرب، نقش اساسی در روی کار آمدن رژیم مذهبی در ایران داشت. از سوی دیگر برغم تعارضات ظاهری بین آمریکا و جمهوری اسلامی، هر دو دولت در افغانستان در یک سنگر بر علیه ارتش سرخ مبارزه میکردند، و نشان میدادند که از گفته تا عمل فاصله زیاد است.
کسانی که مدعیاند حوادث کُردستان باعث تحکیم نظام مذهبی در ایران شد در حقیقت درست میگویند. مشکل در این است که آنان واقعیت را وارونه جلوه میدهند. جنبش کُردستان به این جهت موجب تحکیم پایههای رژیم مذهبی شد که جریانهای سیاسی- اجتماعیِ ملل دیگرِ ایران، بویژه آذریها، ضمن این که از جنبش کُردستان حمایت نکردند و هم صدا نشدند و مطالبات خود را مطرح نکردند، بلکه رژیم را در سرکوبی آن یاری رساندند. جنبش کُردستان به این جهت موجب تحکیم رژیم مذهبی شد، نه جهات دیگر.
حمایتِ قاطع و جدیِ سایر ملل ایران از خواستها و مطالبات مردم کُردستان که در واقع خواستها و مطالبات آنان نیز بودند و همکاری با جنبش آن (کُردستان) مانند نقش آذربایجان در انقلاب مشروطه پایههای رژیم را سست میکرد و موجب توسعهی جنبش اجتماعی- دموکراتیک ملل ایران، تقسیم عادلانهی قدرتِ سیاسی و مانعِ سیستم متمرکز جهنمی میشد.
تجربهی رژیم مذهبی ایران نشان داد، قدرت هر اندازه بیشتر و مسئولیت آن کمتر باشد فاسدتر است. بعد از گذشت بیش از چهاردهه از انقلاب، تازه ملل ایران متوجه شدهاند که کاری کردهاند که همه در گِل فرو رفتهاند و دیگر نمیتوانند یکدیگر را به این سادگی از آن بیرون آورند و مجبورند تاوان سنگینی بابت این اشتباه خود بپردازند. تازه روشنفکران و مبارزینشان گروه گروه نامههای سرگشاده امضاء و صادر میکنند که خواهان استعفای آیتالله خامنهای و تغییر قانون اساسی و عبور از نظام جمهوری اسلامیاند. کاری که چهل سال پیش مردم کُرد انجام دادند، و به هیچ یک از موارد فوق رأی ندادند. در تاریخ معاصرِ ایران، این از افتخارات ملت کُرد است؛ که در همان اوایلِ انقلاب رفراندوم تعیین نظام سیاسیِ آیندهی ایران و هم رفراندوم قانون اساسی را بایکوت کردند.
به دنبال طرح مسئلهی خودمختاریِ مردم آذربایجان و سیستم فدرال برای ایران از سوی مرحوم آیت الله شریعتمداری در سال ۱۳۵۸ شمسی، رژیم سریعاً صدای او را در حلقوم و طرح او را در نطفه خفه کرد. نامبرده در آن زمان در مصاحبهای اعلام کرد؛ «ایران باید به صورت فدرال اداره شود و من نظر خود را اعلام میدارم تا تاریخ در مورد آن قضاوت کند.» در آن زمان کسی سخن مرحوم شریعتمداری و اصطلاح فدرال را که از سوی وی مطرح شد درک نکرد. اصطلاحِ «فدرالیسم» بعد از پیروزیِ انقلاب ملل ایران، از سوی جنبش کُردستان مطرح شد. اکنون با گذشت بیش از چهار دهه از آن زمان، تازه ملل ایران کم کم به ماهیت آن پی میبرند.
ملل ایران دلایل و اهدافی را که ملت کُرد به خاطر آن مبارزه میکرد و میجنگید درک نکردند و هنوز هم از درک درست آن عاجزند. در واقع کُردها با قرار دادن خواستهها و مطالبات خود در برابر هیئت حاکمهی انقلاب (شورای انقلاب) و برخورد با آن از سوی گردانندگان انقلاب، به سرعت پیبرد که انقلاب تنها طبقات نوین، شرایط نوینِ جور و ستم و اشکال نوینِ مبارزه را جانشین اشکال و شرایط رژیم سلطنتی ساخته است و تمام آزادیهای که مردم به خاطر بدست آوردن آنها بر علیه سلطنت شوریده بودند در پردهی پندارهای مذهبی و سیاسی پیچیده و مستور ساختهاند.
در چنین شرایطی قانون اساسی بعد از رژیم سلطنتی که وعدهی تدوین و تصویب آن را در مجلس مؤسسان داده بودند، آن را در مجلسی تحت عنوان خبرگان که اکثریت آن را روحانیون تشکیل میدادند و نمایندگان ملت کُرد نظیر زنده یاد دکتر قاسملو را به آن راه ندادند، دیکته کردند که در آن مانند رژیم سابق از حقوق ملل ایران و مسئلهی ملی آنان خبری نبود.
چرا آخوندها با تشکیل مجلس مؤسسان مخالفت کردند؟ در هر انقلابی، چشمانداز جنبش دموکراتیک، مجلس مؤسسان و حکومت موقت است. حکومت موقتِ انقلابی- برخلاف حکومت موقتی که آخوندها تشکیل دادند- بنای سیاسیِ استبداد را فرو میکوبد، نیروهای استبداد را سرکوب میکند و شرایطی را که در آن خواست و ارادهی نیروهای ضد استبدادی، بتوانند آزادانه متبلور شوند و شکل همگانی به خود بگیرند، فراهم میآورد. شرکت مستقلِ تمام اقشار و ملل در انقلاب سیاسی و توازنِ نیروها محتوای حکومت موقت را تعیین میکند. خواست و ارادهی اکثریت آخوندها که در رهبری انقلاب قرار گرفته بودند عملاً فرارفتن از کلیهی مظاهر رژیم قبلی نبود، به این خاطر نتوانستند از ساختار رژیم قبلی فراتر روند.
رژیم وقتی از طرف جنبش کُرد در تنگنا قرار گرفت در پاییز ۱۳۵۸ شمسی به دنبال پیام آیتالله خمینی به مردم کُردستان با جنبش کُرد آتش بس اعلام کرد و در همان سال قانون اساسیِ ارتجاعی مصوب خود را به همه پرسی ملل ایران گذاشت که با توجه به ماهیت ارتجاعی آن از میان ملل ایران تنها ملت کُرد و بلوچها شرکت در آن رفراندوم را بایکوت کردند. زیرا ساخت آغازین رو به آینده نبود. سایر ملل ایران چشمبسته بدان رأی دادند و اکنون قدرت مطلقهای به نام «ولایت فقیه» که از آن حاصل شده، بدتر از قدرت مطلقهی رژیم سلطنتی است. بدین ترتیب، ملل ایران قدرت مطلقهی مذهبی را جایگزین قدرت مطلقهی رژیم سلطنتی کردند و از این موضوع غافل بودند که به قول میخائیل باکونین؛ «اگر تاج قدرت را بر سر دموکراتترین انسان بگذارند، طی بیست و چهار ساعت مبدل به یک دیکتاتور پست و فرومایه خواهد شد و یا اخلاقاش به فساد خواهد گرایید».
چنین بود که مردم ایران بعد از گذشت بیش از چهار دهه از عمر رژیم مذهبی در خیابانهای تهران فریاد برآوردند؛ مرگ بر «دیکتاتور» در حقیقت بعد از جنبش کُردستان، جنبش سبز جزئی از تکانهای سیاسی- اجتماعی بود که هم طبقات اجتماعی و هم هئیت حاکمهی ایران را شکاف داد. در صورتی که رژیم مذهبی با سرکوبی کُردستان قبلاً نشان داده بود که محدودیت آزادی و دموکراسیشان تا کجاست. کر و کورها متوجه نشدند.
بدین ترتیب قانونی را به مردم کُردستان تحمیل کردهاند که نمایندگان ملت کُرد در تدوین و تصویب آن نقشی نداشتند و خودِ ملت کُرد هیچگاه آن را تأیید نکرده است. در تاریخ معاصر ایران این از افتخارات ملت کُرد است. بدین ترتیب عدمِ حمایت از جنبش کُرد باعث شد جریان ضد انقلابی و آنتیدموکراتیک در حاکمیتِ انقلاب تثبیت شد، به نحویکه خودِ کسانی که مدعی بودند حوادث کُردستان موجب تحکیم نظام مذهبی شد، قربانیان بعدی اقدامات سرکوبگرانهی رژیم شدند. اینگونه بود که انقلاب و ضد انقلاب در ایران زمین غلط تعریف شدند. از این جهت، تشابهات زیادی بین انقلاب ایران و انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه وجود دارد.
معیار تمایز واقعهی تاریخی مهم از واقعهی تاریخیِ غیر مهم کدام است؟ این پرسشی بود که ملل ایران علاوه بر اینکه قادر به پاسخگویی به آن نبودند بلکه اساساً از طرح چنین پرسشی ناتوان بودند. از نظر تاریخی واقعهایی مهم و انقلاب محسوب میشود که به تحول ساختاری بینجامد. از این نظر انقلاب ایران اصلاً انقلاب محسوب نمیشود. چون به تغییرات اساسی در ساختار جامعه منجر نشد. اگر تغییراتی هم در آن بوده در جهت عکس پیشرفت یا به عبارت دیگر پسروی بوده است. براساس شواهد و قرائن در طول بیش از چهل سالِ گذشته این پرسش مطرح است؛ آیا اساساً میتوان عنوان انقلاب را در مورد آن به کار برد یا نه؟ تا «ضد انقلابی» هم مطرح باشد! با چنین مفاهیمی (ضد انقلاب) تلاش کردند که تمایز میان آنکه انقلاب میکند و آنکه از انقلاب بهرهمند میشود، محو گردد. مسئلهی اساسی عبارت است از اینکه چه رخ داده است و چرا؟ نه کاربرد بر چسبهایی نظیر «ضد انقلابی». باید میان شباهتهای سطحی یا تصادفی و شباهتهای با معنا فرق قائل شد. یکی با واقعیتِ مهم گره میخورد در حالیکه دیگری به درک غلط از موقعیتِ واقعی میانجامد. ملل ایران هنوز از تمایز بین مفاهیم «انقلاب» و «ضد انقلاب» ناتواناند. به عبارت دیگر، میان عینیت و جانبداری فرقی بنیادین قائل نیستند. گناه ملت کُرد درک روشن از این مفاهیم است.
با مرور تاریخِ انقلاب ملل ایران که از طرف مرتجعینِ مذهبی به انحراف کشانده شد و تبدیل به حرکت آنتیدموکراتیک شد، ملاحظه میگردد که اولین تاکتیکهای حاکمان جدید ریاکاری، پیمان شکنی، حیلهگری، نفاق افکنی، خدعه و نیرنگ بود. به قول مارکس؛ «از سخن گفتن برای دروغگویی، از مغز برای توطئهچینی، از دست برای دزدی و از پا برای فرار استفاده میکنند. آزادی دست و پا تنها با رهایی مغز اهمیت انسانی مییابد زیرا دست و پا در خدمت سر هستند.» تا کنون کارشان نظم بخشیدن به خدعه و دسیسه، بهره بردن از تقیّه و مکر، بحرانسازی و هیجان و ماجراجوی در داخل و در سرزمینهای دیگران است. تحقیر ملل، قتل و شکنجه، تفتیش عقاید، تهمت و افترا، دروغ و ریا و… به تشکیلات دائمی آنان تعلق داشته و دارد. برای مشروعیتِ اجتماعیِ خود با سوءاستفاده از اعتقادات مذهبیِ مردم، با قتل و شکنجه و سرکوب، هالهی شبح وحشتی ایجاد کردهاند تا مردم را مرعوب کنند. مهمترین سلاحشان در درجه اول بهتان و افتراست.
مردمِ کُرد، دقیقاً با چنین ماهیتی مبارزه میکند و میجنگد که از سوی سایر ملل ایران درک نگردید و متهم به «ضد انقلاب» شد. آیا در حال و آینده هم چنین خواهد بود؟! در واقع رژیم با حربهی ایدئولوژیکی سایر ملل ایران را از کُردها جدا ساخت و به نفاقِ ملی روز به روز بیشتر دامن زد به نحوی که با تأسف باید گفت؛ هم اکنون تودههای سایر ملل ایران نسبت به ملت کُرد سرشار از بغض و کینه و کدورت و نفرتاند.
هیئت حاکمهی انقلاب با ابراز تعلق خاطرِ خود به نظام کهن، دقیقاً تودههای مردم را اینگونه پرورده است. در صورتِ عدم رعایت حقوق ملتکُرد و سایر ملل ایران، جامعهی ایران دستخوش طوفانهای عظیمتری خواهد شد و ثبات و امنیت و آرامش ممکن است با هزینههای اندک بدست نیاید و یا حتی با هیچ هزینهای نتوان بدان دست یافت و این منفیترین نتیجهی عملکرد حکومت مذهبی برای ملل ایران خواهد بود.
با این اقدامات و عملکرد، مردمان شریف و پاک ملل ایران زمین را به چنان نگونبختی، تیره روزی، چاکرپیشگی و دنائتی گرفتار کردهاند که مجبور است صدقه قبول کند و برای حاکمان، اعیان و اشرافاش، رانتخوران و دزدانِ با فرهنگاش، عامل سرگرمی و ارضاء حب ذات شدهاند. جمعیتها، نهادها و سازمانهای نظیر کمیتهی امداد، سازمان بهزیستی و… نمایشنامههای اطعام و جمعآوری اعانهی عمومی برای فقرا و تهیدستانِ ملل ایران ترتیب میدهند که خودِ سیاستهای اقتصادی و نظامی و دزدیهای کلانِ مقامات و آقازادهها مسبب فقر و تهی دستی آنان است، هدفی جز فریب و به دام اندختن فقرا و سوءاستفادههای غیر انسانی و دون صفت ندارند.
از این اقدامات به عنوان شیوه و اسلوبی برای پردهپوشیِ منشاء و ریشههای نگونبختی مردم سوءاستفاده میشود. به علل سیهروزی مردم توجه نمیشود و بدین شیوه با دسیسهچینی و لذت بردن از ماجراهای نیکوکاری هویت واقعی خود را پنهان میدارند و به ظاهر به سود فقرا و تهیدستان از حساب و ثروت ملیِ همین فقرا شام و نهار صرف میکنند. این اقدامات را نیز خداپسندانه جلوه میدهند، کسی هم نمیپرسد آیا انباشت ثروتهای سرسام آور از راههای استثمار، رانتخوری، امتیاز، دزدیهای کلان، کاخنشینی به قیمت فقر و تهیدستی تودههای مردم هم خداپسندانه است؟ خادمین دین مغایر با شعارهای اولیهی خود بخش بزرگی از ثروت جامعه را که از راه دزدی گرفتهاند با این نمایشها از مردم پنهان میکنند. فقرا و تهیدستان را استثمار میکنند ولی بزعم خودشان وجدان خود را با «اعمال خیریه» راحت میسازند.
در جایی که انباشت ثروت و شرایطی که به نفعِ تراکم نابرابرِ ثروت در دست گروهی انگشتشمار است، بحث از صدقه و ایدهی کارهای عمومی که به عنوان راهی برای تأمین شغل و حرمت انسانی مطرح میکنند، مضحکهای بیش نیست. شرایطی فراهم آوردهاند، افرادی که فاقد اشتغالاند، که جانگدازترین مصائب زندگی است، اگر به دریوزگی، سرقت و فحشاء متوسل نشوند از گرسنگی خواهند مرد.
به جای عطف توجه به بدبختی مردم به اشاعهی معجزات از راه افسانهآفرینی ناآگاه از درون جامعه میپردازند. وضع طبقات فقیرِ کشور بد و شرایط رنجبرانِ ملل ایران سخت است. تقوا و فضیلت که ارزش اجتماعی بزرگی دارد، درحال حاضر وسیله و هدفی نه برای سعادت جامعه، بلکه برای کسب سعادت در ماورای گور تبدیل شده است. تقوا و فضیلت را بسان صدقهای بسوی انسانهای فقیر و بینوایی جامعه پرت و فراموش میکنند که پرورشِ فضائل اخلاقی دقیقاً عبارت از آگاهی دادن افراد به تکالیف خود نسبت به دیگران است.
کسانی که خود این تکالیف را به جای نمیآورند، ریاکاری محض است اگر از این فضائل اخلاقی حرفی بزنند. این اوضاع و احوال ما را به یاد غزل معروف حافظ میاندازد؛
واعظان که این جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
که توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گویا باور ندارند روز داوری
که این همه قلب و دغل در کار داور می کنند
آیا دقت کردهاید، نهادهای که زیر قدرتشان زندگی میکنید، تا چه حد کر و کور و ابلهاند؟ چگونه جان و زندگی مردم در اختیار آنهاست؟ و چگونه عدالت اسلامی با شمار وسیعی از زندانها، مجازات جسمانی و وسایل مرگآفرین پیرامون خود انباشته است تا شرایط خود را تحمیل کند؟ این جامعه، جامعه نیست بلکه به قول روسو؛ بیابانی است مملو از جانوران وحشی.
بدون اصلاحات تمام عیارِ سازمان جامعهی کنونی ما، تمام تلاشهای دیگر بیهوده به نظر میرسد. روحانیت بنیان استبداد مذهبی را تشکیل دادهاند، چنان خرد آدمی را به افق فکری بینهایت تنگی محدود کردهاند و با تبدیل آن به بازیچهی مطیعِ خرافات و بردهی چاپلوسِ اصول سنتی، هرگونه علو طبع و توان تاریخی را از آنان سلب کردهاند.
نمیتوان فراموش کرد که انسانهایی را چنان وحشی پروردهاند که مرتکب جنایات وصفناپذیر و سلاخیِ جمعیت شهرهای بزرگ میشوند بیآنکه ارزشی بیش از وظایف ملی- مذهبی برای چنین اعمالی قائل باشند و به پرستش طبیعتِ خامِ ددمنشانهای معتقد باشند. ملل ایران تنها در حوادث بعد از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ با گوشههای از جنایات رژیم در ملاء عام آشنا و از آن آگاه شدند، در صورتی که دهها سال است با مردم کُردستان چنین رفتار میکنند.
چگونه میتوانیم شمار تکان دهندهی طبقات رها شده در فقر و فلاکت را توسط تمام کسانی که در این امر دخالت دارند نظارهگر باشیم؟ چگونه با مطرودانِ اجتماعی رفتار خشونت بار، بازدارنده و تحقیرآمیز میشود تا مبادا کسی این زحمت را به خود دهد که آنان را از کثافت خویش بیرون آورد؟ وقتی همهی اینها را در نظر میگیریم، نمیتوانیم درک نکنیم که چگونه به نام هر نوع اقتداری (ملی- مذهبی) به فرد فرمان میدهند که از حیاتی مراقبت کند که سنتهای ما، جوانمردی، گذشت، همیاری، پیشداوری، قوانین و آداب و رسوم ما را لگد مالش میکنند.
شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فکریِ جامعهی ملل ایران گزینههای دیگری را میطلبد. کشور دستخوش هیستری خرافهپرستی است، سرگردانیِ ناشی از جهل عمومی هنگامی که وجود آن پذیرفته شود، بزرگترین فاجعه برای هر جامعهای است.
در جامعهای که نابرابری عمیق ثروت وجود دارد، انسانهای کاخ نشین و کوخ نشین متفاوت میاندیشند. گرسنگی و فقر انسان را خم و قدرت تفکر را از وی میگیرد و مغز را فاسد میکند.
منفعت خصوصی روحانیت و هیئت حاکمه نتوانسته است با منفعت عمومی هماهنگ شود. به جرایمِ کوچک بطور فردی مجازات تعلق میگیرد اما به منابع ضد اجتماعیِ جرم و دزدیهای کلان که به آن جنبهی قانونی هم میدهند توجه ندارند. آزادانه مواد مخدر را در جامعه توزیع میکنند. وقتی کوشش میشود کسی را از اشتباهی بیرون آورند به این معنا نیست که او را به اشتباه دیگری سوق دهند و اگر میخواهیم جنایتی را جبران کنیم بدین معنا نیست که ما مرتکب جنایت دیگری شویم. مردم خود را از رژیم سلطنتی و ساواکاش نجات دادند، اما گرفتار رژیم به قول بنیصدر «ملا تاریسم» و دستگاه اطلاعاتاش شدند، به نحوی که آیتالله منتظری به آیتالله خمینی نوشت؛ «وزارت اطلاعات شما با جنایاتاش روی ساواک شاه را سفید کرده است.» این موارد تنها بخشی از عوارض سرکوبیِ جنبش کُردستان بود که مانند کفارهی گناهان گریبانگیر همهی ملل ایران شده است.
اکثر تودههای ملل ایران هنوز از درک عقوبتی که به آن گرفتار آمدهاند عاجز و ناتوانند و ناآگاهانه احساس شادمانی میکنند. در واقع ملل ایران در انقلاب ۱۹۷۹ با عواقب پرنسیبی که خواهان تحقق آن بودند ناآشنا، اما در مورد آرمانها و انتظاراتشان اشتباه نکرده بودند. ملل ایران وقتی بعد از ساقط کردن رژیم سلطنتی خود را حاکم و مستقل احساس کردند از یاد بردند هوشیار و خردمند هم باشند. از برگزیدگان خود بزرگی و دوراندیشی نخواستند، بلکه دهانی گشاد برای پرگویی و نانی بخور و نمیر خواستند. در حقیقت ملل ایران به استثنای کُردستان چندان اهمیت ندادند که چه کسانی بر آنان حکومت کنند. آنچه که ملل ایران انتظار نداشتند و اکنون در برابر آن عاجزند، افسردگیِ جمعیای است که منتخبینشان برای آنان به ارمغان آوردهاند.
گرانی رو به افزایش، مشکلات روزمرهی زندگیِ مردم ناشی از عملکرد ارتجاعیِ رژیم، فشارِ انحصارات دولتی و خصوصی، فعالیتهای اقتصادی پنهان و غیر قانونیِ نهادهای خارج از کنترل و نظارت، مردم را در تنگنای عجیبی قرار داده است و به دلیل عدم حضور سازمانها و احزاب رادیکال و عدم سازماندهی این نارضایتیها، رژیم را به روئینتنی معروف کرده است و یأس و ناامیدی روزافزون در میان مردم توسعه پیدا کرده و امید به نیروی خارجی و یا به عبارت دیگر سیاستهای سوشیانس (موعود) گسترش یافته است.
براساس گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۰۷ سطح زندگی در ایران در زمینهی توسعهی انسانی و استاندارد زندگی در بین ۱۸۰ کشور جهان در ردیف ۱۰۱ قرار داشت. بدون تردید هم اکنون وضعیت بدتر شده است. رژیم با بوق و کرنا دم از جزیرهی آرامش میزد، اما حوادث بعد از کودتای انتخاباتی ۲۲خرداد ۱۳۸۸ شمسی نشان داد که این صلح اجتماعی بیش ازهر چیزی شبیه بشکهی باروت است.
تمام نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج از ابتدا تا جنبش سبز هیچ کدام راه برون رفت از قدرت رژیم مذهبی را نشان ندادهاند. از هم پاشیدگی اپوزیسیون، تفرقه، عدم اتحاد، بی برنامهگی آن، ارزیابیهای غلط، رخنه و نفوذ اطلاعات رژیم در میان آنان و فقدان تاکتیک و استراتژی روشن از سوی اپوزیسیون، عمر رژیم را طولانیتر کرده است.
رژیمِ کهنهپرست و ارتجاع اجتماعیِ حامی آن همیشه در خصوص مسائل حیاتی مرتبط با منافع تهیدستان و ملل تحت ستم با استدلالات پوچ و واهی، در غیر ممکن نشان دادنِ اجرای عملی برنامهها، طرحها و قوانین به نفع تودهی مردم، میکوشند افرادِ جاهل، بیسواد، زجرکش و نیز عامیانی که هر حرفی را باور کرده و در هیچ نکتهای تعمق نمیورزند بفریبند. برای حکومتی که نام انقلابی، مردم سالاریِ دینی و اسلامی را فریبکارانه بر خود نگذاشته باشد کافی بود در همان هفتهی اول تشکیل خود فرمانی دربارهی مهمترین اقدامات و از جمله برابریِ حقوق ملل صادر کند، مقرر دارد، حکم دهد و برای کسانی که میخواستند از راه فریب از اجرای اقدامات انقلابی شانه خالی نمایند، مجازات جدی و بدون شوخی معین مینمود و از خودِ اهالی دعوت میکرد همه چیز را تحت نظارت و مراقبت داشته باشند نه اینکه در همان اوایل موجودیت خود در پاسخ به مطالبات بخشی از مردم کشور (کُردستان) فرمان جهاد صادر کند. در ابتدا در کُردستان جنگ به نام مذهب صورت گرفت تا تمامی جامعه را در آن شرکت دهند. به همین خاطر آیتاللهخمینی در فرمان جهاد خود بر علیه کُردستان اعلام کرد؛ «…اینها از یهودیان بن قریظه بدترند…» و یا ما در کُردستان؛ «با کفر میجنگیم نه با کُرد». هیچ مذاکره یا مصالحهای در کار نبود. راه حل، راه قساوتآمیز بود… با این قبیل فسادیها، یعنی کشتنِ بخش پیکارجوی مردم (به ویژه درکُردستان)، تا کنون خطر انقلاب تازهای را از سر دور کردهاند.
بعد از پیروزی انقلاب ملل ایران، تمام وعده و وعیدها به سرعت نادیده گرفته شدند. با این اوصاف حقیقتِ حوادث کُردستان زودتر از هر حادثهی دیگر ماهیت سرکوبگرانهی رژیم را نشان داد، فقط کر و کورها، سودجویان و فرصتطلبان متوجه آن نشدند و یا نخواستند بشوند. اگر فرض کنیم احزاب و گروههای سیاسی- نظامی کُردستان دارای ماهیت ضد انقلابی بودند، آیا میشود در حقانیت خواستهها و مطالبات مردم کُردستان تردید کرد؟ سرکوبی جنبش کُرد و صدور فرمان جهاد بر علیه آن در همان اوایل انقلاب به خوبی نشان داد آنچه که در سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد پیروزی انقلاب نبود بلکه سوار شدن ارتجاع آخوندی بر امواج مبارزات تودهای مردم ایران و به انحراف کشاندن انقلاب دموکراتیک ملل ایران بود.
تاکنون روحانیت با استفاده از سنتهای دینی پیوسته هیرارشی را در جامعه تعالی بخشیده است. راهبری انقلاب توسط ارتجاعِ مذهبی، ملل ایران را به عقب راند که مدت زمان طولانی لازم است تا به جایگاه اولیهی خود باز گردند. شکل و مضمونی که در سال ۱۳۵۷ جایگزین نظام کهنه شد، خود کهنهتر از کهنه بود و با خود هیچ نظم و ترتیب و منطقی به همراه نداشت.
نیروهای درون حاکمیت و برونِ آن
تودهی ملل ایران در انقلاب ناکام ۱۳۵۷ فاقد تفکر و ایدهی سیاسی براساس منافع خود بود. شرایط واقعیِ رهایی تودههای ملل ایران اساساً از شرایطی که در آن روحانیت توانست خود را آزاد سازد و کسب قدرت کند متفاوت بود. علت آن هم این بود که ملل ایران جامعالاطراف نبودند و گرفتار تنگنظری شدند. آنان نه منافع واقعی خود را در اصل انقلاب و نه تفکری از خود داشتند، تنها تصوری را از آن داشتند. این موضوع باعث شد که بورژوازیِ ملی ایران به منظور سرکوب نیروهای انقلابی و چپ قدرت را به دست نمایندگان مذهبی خود سپرد. تنها کُردستان بود که زودتر از سایر ملل ایران به این موضوع پیبرد و دست به مقاومت و مبارزهی سرسختانه بر علیه آن زد ولی ضمن اینکه از سوی سایر ملل درک و حمایت نشد بلکه سایر ملل در صف هیئت حاکمه قرار گرفتند و در سرکوبی ملت کُرد مشارکت کردند.
از جبههی ملی، نهضت آزادی، حزب ملت ایران، چپنماها، آخوندهای حوزهی علمیهی قم، مدرسهی حقانی، حجتیهها و مؤتلفهی اسلامی و… بیش از آن چه انجام دادند و ما شاهد دستآوردهای آنایم کاری بر نمیآمد. اکنون تقریباً برای همه روشن شده است که مشارکت کنندگان در جنبش ضد استبدادِ شاه همه الزاماً ضد استبداد نبودند. در حقیقت گرهخوردنِ این اقشارِ اقتدارگرا با جنبش ضد استبدادی از طریق بازپس گرفتن امتیازات حقوقی جامعهی قدیمی، اقدام به «انباشت سرمایهی اولیه » و پایمال نمودن تمام حقوق شهروندی مردم کردند.
حقیقت این است که مبارزهی جدی، هرگونه عبارتپردازی، ریزهکاری و تظاهری را از سر راه خود به کنار مینهد. تا آب نباشد معلوم نیست چه کسی شناگر خوبی است. اگر کُردستان و حوادث آن که در واقع رژیم به دلیل به کارگیری زبان زور و اعلام جهاد علیه ملت کُرد به جای انتخاب راههای مسالمتآمیز و دموکراتیک، مسبب اصلی آن بود، بزعم بعضیها عامل تثبیت نظام و حاکمیت بود، جنبش کارگری چه گناهی کرده بود که به شدت سرکوب و همهی خواستهها و مطالبات تودهی کارگران و دهقانان را به حاشیه راندند و به فراموشی سپردند. چرا دانشگاهها را به بهانهی انقلاب فرهنگی سرکوب و تعطیل کردند؟ فاجعهای که پس از گذشت چهار دهه میخواهند دوباره تکرار کنند. چه دلیل و مستنداتی وجود دارد، که اگر ملت کُرد برای حقوق خود مبارزه نمیکرد، ملل ایران دوباره انقلاب میکردند و زیر بار این رژیم نمیرفتند، و آیا رعایت حقوق بر حقهی ملت کُرد برای ایران و ملل ایران اینقدر خطر مهلکی بود که سایر ملل ایران که خود دارای همان حقوق و محروم از آن بودند، در مقابل سرکوبی آن (جنبش کُرد) این دیکتاتوری دهشتناک و قرون وسطای را ترجیح دادند؟ اصلاً برخی افراد و جریانها بنا بر عادت و منافع خود همیشه از طرف قوی حمایت میکنند. آنچه که رژیم را به اینجا رساند، اطاعت کورکورانهی مردم ایران (به استثناءکُردستان) بود. به قول امرسن: «ابلهی مردم همیشه داعی و جالبِ گستاخی قدرت بوده است.» وقتی رژیم مذهبی متوجه شد؛ مردم میخواهند گول بخورند، گفتند؛ پس گولشان بزنیم.
بر خلاف این طرز تفکر، اگر جنبش کُردستان به عنوان بخشی از جنبش ملل ایران از سوی جریانها و نیروهای مترقیِ غیر کُرد و کشوری و جنبش کارگری وآزادیخواهی و روشنفکری ملل ایران حمایت میشد به دموکراتیزه کردن کشور کمک میکرد. در آن زمان فقط از سوی جنبش کُردستان به طور اساسی شعار دموکراسی و تقسیم قدرت سیاسی مطرح شد. همیشه در چنین بحرانهای است که گروهبندی حزبیِ نیروهای اجتماعی برای سالهای زیادی و حتی مانند ایران برای دهها سال معین میشود.
احزاب چپ نظیر حزب توده، حزب کمونیست، سازمان فدایی خلق و سایرین، با توجه به تجربهی انقلاب مشروطه و نقش آذربایجان در آن و تصرف تهران، به جای آن که از کُردستان به عنوان پایگاه ادامهی انقلاب ملل ایران استفاده کنند، به تجزیه و انشعاب و تضعیف جنبش آن کمک کردند و در کنار رژیم نقش اساسی در جنگ داخلی در جنبش کُردستان (جنگ بین کومله و حزب دموکرات) داشتند. سازمان مجاهدین خلق به جای آن که در کُردستان به دنبال تکیه گاهی بگردد، سرنوشت خود را با حزب بعث گره زد. همهی آنها به جای آنکه به توسعهی هرچه بیشتر جنبش کُرد که عمق و ژرفا مییافت کمک کنند و یک رابطهی ارگانیک بین آن با جنبش سایر ملل و به ویژه با جنبش کارگری به منظور حفظ وحدت مبارزه بوجود آورند، به خنثیسازی آن کمک کردند.
رژیمِ مذهبی از این انفعال جریان چپ به نحو احسن استفاده کرد. با تأسف هم اکنون شاهد فلاکت همهی آنها هستیم. در واقع جریان چپ در ایران، فریب ادعای مبارزهی ضد امپریالیستی رژیم را خورد و قادر به درک و تمیز مبارزه با امپریالیسم از مواضع انقلابی و ارتجاعی نبود. بین این دو شیوهی مبارزه با امپریالیسم از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد.
جریانها و گروههای فعلی کشور نیز که در ساختار سیاسی حاکم اجازهی فعالیت دارند، همگی به انحاء گوناگون در پی اثبات این موضوع هستند که مصلحت مردم و کشور تنها در صورت بر قراری کامل حکومت مطلقه و در ارتباط ناگسستنی حوزه و مسجد و دانشگاه و دولت و وجود پارلمانی که منحصراً از افرادی تشکیل شود که در خط آنها هستند، تأمین و ممکن است. سیاست و برنامهی آنها، سیادت شوونیزم فارس بر سایر ملل، مراعات کامل خواست و اصول اساسی محافظهکاران اصولگرا، اعمال سختترین گزینشهای عقیدتی در مورد کارمندان و شاغلین و تمام انسانهای آزادیخواه و مخالف قدرت مطلقه، تقسیم مردم به خودی و غیر خودی، باندبازی و خویشاوند سالاری است.
مجالس شورا در واقع دستیار دولتاند، قسمت اعظم مشاجرات بین گروههای آن بر سر کلمات است. نمایندگان واقعی ملل، کارگران، دهقانان و سایر تهیدستان نمیتوانند به آن راه یابند. دورهی ششم که در اختیار اصلاحطلبان و در واقع یکی از مستقلترین دورههای مجلس در جمهوری اسلامی محسوب میشد، همه شاهد بودیم که چگونه در مورد «قانون مطبوعات» در مجلس، در برابر حکم آیتالله خامنهای تحت عنوان «حکم حکومتی» سرِ تعظیم فرود آورد و قانون فوق را از دستور مجلس خارج کرد. حتی در دوران سلطنت هم شخص شاه چنین اختیاراتی نداشت.
در بین گروههای حاکمیت تحریکات بر ضد ملل، به ویژه علیه کُردها و آذریها، به طور آشکار و واضح و صریح در برنامهی باندهای سیاه قید شده است. ترور رهبران کُرد در وین و میکونوسِ آلمان و سایر شخصیتهای سیاسی نمونهی آشکار آن است. آنچه را که بقیهی گروهها و افراد حاکمیت با کم و بیش شرم و حیا و دیپلماسی پردهپوشی مینمایند، باندهای سیاه مانند همیشه خشنتر، آشکارتر و گستاخانهتر اظهار میدارند و انجام میدهند. نظیر برخورد با مردم در حوادث بعد از انتخابات خرداد ۸۸ و جنایاتیکه در زندانهای نظیر کهریزک مرتکب شدند.
پرسشی که پیش میآید این است؛ پایهی اجتماعی این گروهها و جریانات کدام است و نمایندهی کدام طبقهاند و به چه جریانها و طبقات خدمت میکنند؟
اگر آنان (عاملین جنایات) جزو تشکیلات دولت و یا نهادهای مرتبط با آن باشند، یا دوستانی در آن داشته باشند، مطمئن هستند که هر جنایتی بکنند توقیف نخواهند شد و اگر توقیف شوند محکوم نخواهند شد و اگر محکوم شدند به زندان نخواهند رفت و اگر به زندان رفتند مورد عفو قرار خواهند گرفت و اگر مورد عفو واقع نشدند راه فرار به رویشان باز خواهد بود. اگر در حین انجام عمل کشته شوند لوحههای یادگار به افتخارشان نصب مینمایند. مگر این موارد را در حین استقبال از قاتلین دکتر شاهپور بختیار، دکتر عبدالرحمان قاسملو، دکتر شرفکندی، در حین محاکمهی سوءقصد کنندگان به جان سعید حجاریان، قتلهای زنجیرهای و… مشاهده نکردیم؟! اهداف آنان بازگشت به شعار دوران قبل و دفاع از تمام نظامات کهنه و قرون وسطایِ زندگی، دفاع از امتیازات مأمورین بلند پایهی دولتی و آخوندها، تجارِ انحصارگر بازاریان، سرکوبی روشنفکران، دگراندیشان و ملل است.
تکیهگاه و یا منافع اقتصادی و مالی این گروهها، نهادها، مؤسسات دولتی و غیر دولتی، بازاریانِ بزرگ و تجار انحصارگر و کهنهپرست و بویژه صاحبان مرتجع سرمایهی تجاری (مؤتلفهی اسلامی) و انجمن حجتیه هستند. هر یک از این گروهها ناچار می شوند تا حدود معینی به مردم متوسل شوند. با چه چیزی میتوانند به مردم متوسل شوند؟ هرچه از احساسات مذهبی و دینی بود خرج کردند، بدیهی است که آنان نمیتوانند آشکارا از بعضی منافع خود دفاع نمایند، بدین جهت از لزوم حفظ بساط کهن بطور کلی صحبت میکنند. با تمام قوا کوشش به عمل میآورند تا حس عدم اعتماد ملل نسبت به یک دیگر بر انگیخته شود و مردم کاملاً و مطلقاً جاهل بمانند. آنان خوب میدانند که جهل مردم، آنان را از تشخیص منافعشان ناتوان میسازد و نادانی مردم هم در اشاعهی خرافات است.
در مقابلِ این باندهای سیاه دست راستی، اصلاحطلبان وجود دارند که در برخورد با حقوق ملت کُرد وجه تمایزشان با دست راستیها ناچیز است، در ماهیتِ امر در برخورد با حقوق ملت کُرد اختلاف نظر ندارند. همان عمل را یکی خشنتر و دیگری ظریفتر انجام میدهد. برای دولت هم با صرفهتر است که دست راستیهای افراطی که از عهدهی هر کاری و هر جار و جنجالی و غارتی و قتلی نظیر قتلهای زنجیرهای بر میآیند، به ویژه در شرایطی که فشار جهانی زیاد باشد، کمی کنار به مانند، تا افکار عمومی را بازهم فریب دهند. بنابراین، وقتی جوانان تحت حکومت عوامفریبان و جانیان و ناکسان هستند چه انتظار دیگری از آنها میتوان داشت؟!
در شرایطی که رژیم مذهبی ایجاد کرده است، رفتار سرمایهداران با کارگران فرقی با رفتار فئودالها با رعایا در اعصار گذشته ندارد. چنین استکه در ایران، انقلابی و ضد انقلاب غلط و معکوس تعریف و تعبیر شدهاند. ضد انقلاب که بارسنگین و اتهام بزرگی بر دوش ملت کُرد است، در حاکمیت جا گرفته و لانه خوش کرده است.
جریانهای که در داخلِ اپوزیسیون داخلی قرار دارند، نظیر نهضت آزادی، جبههی ملی، حزب ملت ایران، ملی- مذهبیها، مشارکتیها، جریانات دانشجوی و سایرین، هنوز از یک جریان واقعیِ سیاسی و دموکرات و آزادیخواه بودن، فاصلهی زیادی دارند.
دموکرات کسی و یا جریانی است که به مردم، جنبش ملل و آزادی ایمان دارد و احترام قائل است و خود را قیوم آنان نمیداند. با صداقتِ بیشتری برای قطع علاقه با کلیهی نظم و نسق قرون وسطای میکوشد. فرد و یا جریان دموکرات و آزادیخواه به امکان و لزوم محو کلیهیی نظامات کهنه و قرون وسطایی در مورد رژیم سیاسی ایمان دارد و میکوشد امتیازات سیاسی برای گروهها و یا ملل خاص را از بین ببرد. جریانهای فوق تا کنون نشان دادهاند که از جنبش انقلابی تودهها و ملل به مراتب بیشتر میترسند تا از ارتجاع حاکم، جلوی آن را سد میکنند و آگاهانه از بعضی مؤسسات قرون وسطای و آن هم از عمدهترین آنها دفاع میکنند. آنچه را که آنان برای آن میکوشند تقسیم قدرت است نه خاتمه دادن به کلیهی پایههای قدرت حاکمهی آخوندی. آنان هنوز درک نکرده و یا نمیخواهند بپذیرند، که ذهنیت کهنِ مقامات مسبب این فلاکت و بدبختی است. در واقع در سراسر دهههای گذشته در یک نادانی مداوم با اعمال گزینشهای ایدئولوژیکی، نالایقترین افراد را برای دشوارترین مقامها و مسئولیتها برگزیدهاند.
دیوانسالاری حاکم
کشورِ عظیمی مانند ایران با هشتاد میلیون جمعیت که در سرزمینی پهناور پراکنده و متفرق است از هر طرف در معرض ظلم و بیدادگری است، در ظلمت و جهل به سر میبرد و به وسیلهی اردویی از مأمورین و پلیس و جاسوسان راه هرگونه نفوذ زیانآور به ارتجاع حاکم را سد کردهاند. از عدالت خبری نیست، زیرا عدالت منفعت عمومیِ کسانی استکه با آنان غیر عادلانه رفتار میشود، نه منفعت کسانی که این بیعدالتی ها را روا میدارند. صاحب منزلتها و طبقاتی که منافع خود را فقط در امتیازات و رانتخوری و حیف و میل اموال عمومی جامعه میبینند نمیتوانند عدالتخواه باشند. فشار و سوداگری، ولع ثروتمند شدن به هر قیمت و روشی، افراط کاری در حیات سیاسی- اجتماعی و اقتصادی ویژگیهای دوران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ است که اکنون لذت شخصیاش، بیشرمی، تزویر، حقهبازی، عیاشی و فساد اخلاقی در خفاست. لازم است میزان سودها و اختلاسها و حیف و میل سرمایهداران، مقامات، آخوندها و آقازادهها را انتشار دهند تا همه از تعجب انگشت به دهان گیرند.
رژیم همیشه از افشای اسامی مفسدین اقتصادی واهمه دارد، زیرا پای خودشان گیراست. کسی آشکارا نمیداند این مفسدین چه کسانی هستند، کسی از دستگیری آنان (اگر دستگیر شوند!) و از محلی که دزدی کردهاند و میزان دزدی، دادگاهی که در آن محاکمه میشوند و از نحوی محاکمه و احکام صادره و چگونگی اجرای آن خبری ندارد. اگر مقدار دزدی زیاد نباشد کیفر سختی دارد، یعنی اگر فردی از فرط بیکاری و فقر ناشی از آن دست به سادهترین دزدی بزند، دستاش را قطع میکنند. این است؛ علت هرج و مرج مالی و اقتصادی، اجتماعی- سیاسی که وضعیت را بدتر از سابق کرده است.
سیاستی که عملی میشود ضد دموکراتیک است. اهالی حق انتخاب مقامات خود را ندارند، نمایندهای که برای پارلمان انتخاب میکنند باید از فیلتر مرکز از طریق شورای نگهبان بگذرد که با این کار رژیم الفبای دموکراسی یا به قول خودشان مردم سالاری دینی را هم نقض میکند. به مردم مرتب وعدهی اصلاحات و بهبودی شرایط اقتصادی و اجتماعی و اشتغال میدهند که عملی شدن آن در این ساختار عملاً غیر ممکن است. دولتی انقلابی و مردمی هیچگاه و تحت هیچ شرایطی، نه به شیوهی قدیم و نه به شیوهی جدید، هیچ ملتی را تحت ستم قرار نمیدهد و یا با هیچ ملتی براساس زور زندگی نمیکند.
در دوران پس از انقلاب و به ویژه پس از جنگ ایران و عراق، در کشور صورتبندی اقتصادی- اجتماعی دچار تغییرات گردید و به تدریج با رشد سرمایهداریِ انحصاری، خصوصاً در بخش تجارت، سرمایههای کوچک توسط سرمایهی بزرگ بلعیده شد و موجب افزایش سپاه بیکاران در جامعه گردیده است. هرچند دولت با سیاست طرحهای زود بازده تلاش کرد وضعیت را به شرایط عادی بازگرداند اما عملاً شکست خورد و نتیجهی آن از دست رفتن تریلیونها تومان سرمایهی بانکها شد. به دلیل رشد سریع جمعیت روستائی کشور و کشاورزی سنتی و فرهنگ خرده دهقانی که ریشه در سیاستهای رژیم سلطنتی داشت و در دوران انقلاب نتوانستند تغییرات مثبتی در آن بوجود آورند، روز به روز بر این سپاه بیکاران افزوده است که اغلب درکلان شهرها در کارهای فصلی، ساختمانی، رستورانها، دستفروشی و کارهای پست و موقت مشغولاند. درکُردستان وضع کاملاً به گونهای دیگر است. رژیم تعمداً از سرمایهگذاری درکُردستان خودداری میکند. زیرا از شکلگیری بورژوازی ملی کُرد نگران است و تلاش دارد در راه آن مانع ایجاد کند.
هر فعالیتی در زمینههای اقتصادی، حتی اگر اندکی مستقل و شرافتمندانه باشد، باعث تعقیب سیاسی میگردد. ملت کُرد که در فقر و فاقهی ناشی از توزیع نابرابر و اعمال سیاستهای منطقهگرای در اقتصاد، به سر میبرد وقتی از روی ناچاری با قاطر و الاغ، باری را برای گذران زندگی ابتدایی خود به این سو یا آن سوی مرزها میآورد یا میبرد، از طرف رژیم به خاطر حمایت از سرمایهداری انحصاری و تجار انحصارگر و بازاریان کلان به گلوله بسته میشوند. اکنون تلاش دارند با هزینه کردن سرمایه ملی مردم ایران مرزهای کُردستان را دیوار کشی کنند. از طرف دیگر به اعتراف خودِ مقامات رژیم ۸۰% قاچاق کالا از طریق نهادها و مقامات دولتی صورت میگیرد. مقامات دولت اصلاحات خاتمی اعلام کردند که از ۲۴ اسکلهی بارگیری ۱۶ اسکله معلوم نیست در دست چه کسانی و یا گروههای است.
دستگاه مأمورین دولتی، یعنی بوروکراسی به مثابه قشر خاصی از افرادی که در ادارهی امور متخصص شده و در مقابل مردم موقعیت با امتیازی احراز کردهاند، در برابر بیحقوقیِ مردم مدافع هیئت مأمورین دولت و خودسریِ کامل بوروکراسی صاحب امتیازاند که از ویژگی دولت مطلقه است. دستگاه اداری کشور با این ویژگیها فاقد بازرسی نیرومند و نظارت افکار عمومی است و به جای آنکه نوکر مردم باشد، آقای آنان است. تشکیلاتی که به نام بازرسی کل کشور ایجاد کردهاند و هزینههای کلانی هم از حساب مردم ایران دارد، به جای افشاء و جلوگیری از تخلفات دستگاه اداری، بیشتر به پردهپوشی آن کمک میکند.
این بوروکراسی به نفع دستجات نیرومند اجتماعی کار میکند، به این خاطر از سوی دستجات فوق پشتیبانی میشود و مانعِ دموکراتیک شدن این سیستماند. علت آن استکه دموکراتیک شدن به آن به نفعِ اکثریت کارمندان جزء و تهیدستان است. زیرا هیئت بلندپایهی مأمورین دولتی نسبت به کارمندان جزء که فاقد هرگونه سندیکا و یا اتحادیهای از خود هستند، از قدرت و اختیارات ویژهای برخوردارند و بیشتر از آنان به منابع مالی و اطلاعاتی دسترسی دارند. دستگاه فوق در شرایط حاضر برای تودههای مردم تهیدست نقش تار عنکبوت را دارد که ضعفا گرفتار آن میشوند.
دستجات نیرومند اجتماعی که متصل به حاکمیتاند، از امتیازات مأمورین دولتی پشتیبانی میکنند و مخالف انتخابی بودن آنان، الغای کامل قیود منفی بر ضد مسئولیت هیئت مأمورین در برابر مردم و غیره هستند.
حاصل کلام اینکه، همهی آنان دست در یک کاسه دارند و میدانند؛ اگر تهیدستان و اکثریت کارمندان جزء از چنین دموکراسی برخوردار شوند بر ضد آنان (یعنی ضد تبعیض و نابرابری) استفاده خواهند کرد. کلیهی افراد دستگاه بوروکراسی متورمِ رژیم، انبوه خدمتکاران و محافظان (ارتش، سپاه، بسیج، نیروی انتظامی، تشکیلاتهای امنیتی آشکار و پنهان و قانونی و غیر قانونی) همه از درآمد ملی ارتزاق میکنند، درآمدی که یا از طریق اخذ مالیات از مردم، یا از طریق کار و تلاش اکثریت عظیم جامعه، یعنی کارگران، دهقانان و سایر تولید کنندگان و نیروهای مولد خلق میشود و خودِ آنان از تملک واقعی بر نتیجه کارشان بیبهرهاند و یا این که از محل فروش و تاراج منابع طبیعی و ملی آنان تأمین میشود.
چه بخش عظیمی از درآمد ملی صرف تأمین اهداف امنیتی رژیم و سیاستهای نظامیگری در قالب کمک به گروههای فرامرزی نظیر حزبالله لبنان، حماس و… میشود. اگر دزدیهای کلان مقامات رژیم، وابستگان و آقازادهها را به آن اضافه کنیم، آنگاه پیخواهیم برد که فقر در جامعه ایران از کجا ناشی میگردد.
نتیجه حاصل از سلطه رژیم مذهبی برای ملل ایران در چهل سال گذشته
آمارهای رسمی و غیر رسمی مبنی بر کسب ۸۰% ثروت کشور از سوی ۱۰% از افراد جامعه گویای بزرگترین بلا و مصائبی است که گریبانگیر ملل ایران است. بنابراین تشخیص منشاء فقر و تهیدستی مردم کار چندان سختی نیست، سختی در بر ملا کردن آنگونه محیط و مناسبات اجتماعی است که هرگونه عقلانیتی را نفی میکند و در آن محیط و شرایط نه کسی از رژیم میپرسد چه کار میکند و نه رژیم پاسخگوست. عوامل رژیم و وابستگان ایدئولوژیکی آن هم از چنین شرایط و اوضاع و احوالی ستایش عرفانی میکنند.
از لحاظ تاریخی- اقتصادی روحانیت قشر خاصی را تشکیل میدهد. این قشر در رژیم مذهبی به ممتازترین طبقه تبدیل شده است. حتی حاضر نیست در دادگاههای که مردم در آن محاکمه میشوند، محاکمه گردند. در واقع در داخل کشور در مقابل سایر اقشار جامعه برای خود نوعی قانون کاپیتولاسیون، که روزگاری بر علیه آن مبارزه میکردند، وضع کرده و دادگاه ویژهی روحانیت برای خود تشکیل دادهاند که کسی از شهروندان از چگونگی محاکمه، قضاوت، صدور حکم، اجرای آن و جرایم متهمان و مجرمان، هویت کسانیکه در آن دادگاهها محاکمه میشوند و محاکمه کنندگان خبری ندارد. آنچه که تا حالا برای مردم روشن شده است؛ سختترین مجازات و یا حکم آن دادگاهها خلع لباس روحانیت از محکومین است، یعنی تازه درجایگاه مردم عادی (شهروندان) قرار میگیرند. در مجلس خبرگان رهبری فقط روحانیت حق شرکت دارد و این بدان معناست که در میان سایر طبقات اجتماعی ملل ایران صرف نظر از روحانیت خبرهای وجود ندارد. نکتهی جالبتر آنکه مردم ایران گروه گروه و با علاقه در چنین انتخاباتی شرکت و به چنین خبرگانی رأی میدهند و فرزندان خود را فاقد جنین دانای و خبرگی میدانند.
برخورد رژیم با ملل شدیدتر است. مردم مظلوم و تهیدست بلوچستان را سرکوب و به دار میآویزند. خود هرگونه رفتار وحشیانه را با مردم آن دیار دارند، اما کمترین خواست و مطالبات آنان را تروریسم جلوه میدهند و نمیگذارند مردم ایران از حقایق آنجا مطلع شوند. مانند کُردستان عشایر و قبایل آن را وادار به مزدوری و جنگ برعلیه مردم خود (بلوچ) میکنند.
با مردم آذربایجان با تحقیر رفتار میکنند، هنوز در بیشتر روستاهای آذربایجان وسیلهی کار مردم الاغ است. زمانی آذریها از نظر رژیم مردمان و هممیهنان خوبیاند که مطلقاً مطالبهی حقوق ملی و فرهنگی- قومی نکنند.
مردم خوزستان که در دوران جنگ خانمانسوزِ هشت سالهی ایران و عراق، بزرگترین فداکاریها را از خود نشان دادند و بچههایشان در زیر تانگهای دشمن خود را منفجر کردند، سختترین شرایط را در دوران آوارگی ناشی از جنگ سپری کردند، روی نفت و گاز خوابیدهاند اما هنوز در بیشترِ مناطق خوزستان مردم با هیزم غذا میپزند. مساحت بسیار وسیعی از زمینهای مرغوبشان در چنار اهواز به افراد غیر بومی واگذار کردهاند و اعراب بومی را موذیانه تشویق به مهاجرت از اهواز و سایر شهرهای خوزستان میکنند تا افراد غیر بومی مورد نظر خود را جایگزین کنند.
همان کاری را که رژیم بعث عراق با خشونت با مردم کُرد در شهر کرکوک کُردستان و یهودیان در فلسطین انجام دادند، رژیم موذیانه و بدون سر و صدا در خوزستان انجام میدهد. خوزستان سرزمینی است سرشار از منابع، غنیترین منابع نفت و گاز کشور در خوزستان واقعاند، بهترین زمینههای اشتغال و فعالیت را دارد، ثروتمندترین استان از نظر منابع، پرآبترین و دارای حاصلخیزترین زمینها در کشور است، اما مردمان آن در فقر و محرومیت شدید به سر میبرند، ثروتشان به یغما برده میشود (صرف کارهای میشود که شرح آن رفت) و خود کمترین بهرهای از آن ندارند، آبشان به باغهای پسته در کرمان انتقال داده میشود. اگر مردم خوزستان کوچکترین اعتراضی هم به این وضعیت داشته باشند مانند مردم کُردستان متهم به تجزیهطلبی و ضد انقلابی میشوند و مانند آواخر فروردین ماه ۱۳۸۴ به شدت سرکوب میشوند. بدین ترتیب درکُردستان، خوزستان، بلوچستان و آذربایجان و… ستم ملی را با ستم طبقاتی و مذهبی توأم ساختهاند.
سرانجام، ویژگیهای ایران زمین در دوران سلطهی رژیم مذهبی عبارت است از؛ سطح پایین زندگی و آگاهی عمومی، سیاسی و اجتماعی، بدون آزادی و دموکراسی، ملل سرکوب شده، زندانهای وسیع و مملو از روشنفکران و دگراندیشان، قبرستانهای آباد، سطح پایین بهرهوری کار به دلیل عدم تناسب بین نیروی کار و مکملهای آن نظیر سرمایه، مدیریت، تکنولوژی، مهارتهای تجربی و آموزش، نرخ بالای رشد جمعیت و نرخ بالای بار تکّفل (نسبت کل افراد غیر شاغل جامعه به جمعیت شاغل و فعال) نرخ بالای بیکاری درکنار کمکاری و بیکاریِ پنهان، وابستگی به صادراتِ تک محصولی، دوگانگی اقتصادی و اجتماعی مانند تولید مدرنتر در بخش کوچکتری از اقتصاد نسبت به روشهای سنتی در بخش بزرگتری از اقتصاد، وجود طبقات ممتاز و رانتخور نسبت به تودههای فقیر، رواج طرز تفکر غیر علمی و خرافی در میان مردم به جای طرز تفکر علمی و امروزی و… کشوری بنام ایران در هزاره سوم دارای این ویژگیهاست که سرشار از منابع طبیعی روی زمین و زیر زمینی بسیار غنی و با تمدن و تاریخ کهن است. کشوری دارای تمدن و تاریخ قدیمی که اصولاً میبایستی از لحاظ ادارهی امور و حکومت دارای قابلیت و توانایی بالا باشد، اگر چه تا حالا ایران مستعمره نبوده است، بسیار عقبماندهتر از کشورهای است که در گذشته به مدت طولانی مستعمره بودهاند و یا کشورهای جوان و تازه به استقلال رسیده هستند.
دورهای را ایجاد کردهاند که طی آن بیشترین رنج و ناگواری به ملل ایران چشاندهاند. میتوان آن را خونینترین سیمای تاریخ ملل ایران نامید. با مدح و ستایش بسیار، چگونگی شیوههای سرکوب و شکنجهی مردم را به عنوان معیار عظمتشان تعریف مینمایند. بجز آنانی که به بردگی فکری وادشتهاند، دیگران را مانند مردم کردستان قتل عام میکنند. رژیمی است نه تنها نابایسته بلکه به واسطهی بوروکراسیای که بر قرار ساخته، جنگها و غصبهای که صورت داده، اقتصاد و جامعه را تخریب نموده که پوشش ایدئولوژیکی و خدایی بر تن نموده و اطرافاش را با یک دیوار محکم نظامی- سیاسی محصور ساخته و انحصار دولتی سهگانهی ایدئولوژیکی، سیاسی و نظامی پدید آورده است. از نقاب ایدئولوژیکیِ آن سیاست و اقتصاد میتراود.
باید استثمارکنندگان و مسببین چنین وضعیتی را افشا کرد، وظیفهای که بر دوش اندیشمندان و روشنفکران است. مشکلِ روشنفکران و اصلاحطلبانِ خودی این است که از روبرو شدن با واقعیت هراس دارند و نمیخواهند و یا نمیتوانند قبول کنند که تقسیم مردم به دارا و ندار ناشی از ساختار سیاسی، حقوقی، اجتماعی و سرمایهداری انحصاری است.
اگر گفته شود که یگانه راه علاج، مبارزهی جدی با این حاکمیت است، آنگاه به اصطلاح دوستان مردم آه و ناله سر میدهند؛ میهن و تمامیت ارضی در خطر است و میخواهند سازمان اقتصادی و ملی ما را منهدم نمایند. تجربهی تاریخی تمام زورگویان و مستبدین و به ویژه تجربهی یک قرن گذشتهی خود ملل ایران نشان میدهد که احزاب، نیروها و دولتهای ارتجاعی هرگاه با مبارزات جدی و سازمان یافتهی مردم روبرو شوند و منافع خود را در خطر ببینند، برای مناسبات قرون وسطای، زندگی پدرسالاری، رجعت به آداب و رسوم ساده و فضائل بزرگ اجدادمان و با سوءاستفاده از احساسات دینی و مذهبی مردم ندبه و زاری، شیون و فریاد سر میدهند و مردم را به حفظ آن مناسبات دعوت میکنند.
با همین شعارها و حقهها بود که در تابستان ۱۳۵۸ بر علیه ملت کُرد اعلام جهاد و دهها سال بعد جنایات وحشیانهی خود را در روز عاشورا در خیابانهای تهران توجیه کردند.
در حقیقت میهن تهیدستان، فقرا، کارگران، دهقانان و ملل تحت ستم در خطر نیست، بلکه حکومت ثروتمندان و قدرتمندانِ صاحب امتیاز و آخوندها در خطر است. راه هرگونه انتقادی از این وضعیت بستهاند و آن را همکاری با دشمن تلقی میکنند. دشمنِ کشور کیست؟! قضاوت با مردم و تاریخ است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
ما در ایران ملت کورد و تورک و خلق عرب و غیرو نداریم. اقوامی گوناگون داریم که در کنار هم جامعه ایران را از دیرباز تشکیل داده اند.
این قبیل نامه نگاری ها درواقع برنامه ای است در راستای برنامه های نظام امت گرا که در کنار چب های بی وطن سعی در ایجاد اختلاف بین ایرانیان دارند و از گروه های تجزیه طلب چب استفاده ابزاری می کند
پنجشنبه, ۴ام مهر, ۱۳۹۸