کشور ایران، نه اکنون که از دیرباز با بحرانهای بسیاری دست به گریبان است؛ بحرانهایی که در جان و روان این سرزمین و مردمانش ریشه دواندهاند و در هر روز و هر دوره به شکلی دیگر رخ مینمایند: از بحران هویت (ملی، قومی، فکری، فرهنگی و تاریخی) گرفته تا بحران خانوادگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. ما در درازنای تاریخ، بحرانزده بودهایم و هستیم، ولی تا آنجا که تاریخ نشان میدهد یا راهکار و راهبردی برای رهایی از این بحرانها نجستهایم، یا آنکه برای رهایی از بحران به ریشۀ همان بحرانها آویختهایم. بزرگترین عامل و ریشۀ بحرانهای ما درونی و فرهنگی است. تا هنگامی که این ریشهها را نشناسیم و آنها را از میان نبریم، همچنان در بحرانها خواهیم ماند.
شاید کسی بپرسد چرا و چگونه ریشۀ بحرانهای ما فرهنگی است؟
پاسخ این است که فرهنگ، درختی تناور با شاخسارهای گونهگون است.
۱ – بنیادیترین عنصر فرهنگ، اندیشه و چگونگی اندیشیدن است. اندیشۀ ایرانی اکنون چه جایگاهی در جهان و چه کارکردی در زیست ایرانیان دارد. سوگمندانه باید گفت اندیشۀ ما در بحران است.
۲ – آگاهی و دانش، چراغ راه آدمیان و ملتهاست. مردمان ایران کنونی بسیار کم کتاب و روزنامه و مجله میخوانند؛ مردمان ما از تاریخ ایران و جهان، آگاهی ندارند؛ مردم ما نه تنها از رویدادهای جهان که حتی از رویدادهای پیرامون خود بیتفاوت میگذرند؛ مردم ما توانایی بررسی و ارزیابی رویدادها را ندارند، جز شمار بسیار بسیار اندک و آنها هم خود گرفتار بحرانند.
۳ – ما به سرنوشت جمعی خود نمیاندیشیم. هر یک سر در لاک خود فرو بردهایم و همۀ توانمان را به کار گرفتهایم تا به جای زندگی کردن، زنده بمانیم.
حکومت حقوقمان را پایمال میکند، از مردم صدایی درنمیآید؛ سرمایههایمان توسط حکومت برای امور بی حاصل ایدئولوژیک هزینه میشود، دم برنمیآوریم؛ حیثیت و آبروی یک ملت در پیشگاه جهانیان لکهدار شده و ما را به خشونت و توحش و واپس ماندگی میشناسانند، ما همچنان تماشاگریم؛ دانشگاههایمان به کارخانۀ تولید مدرک تبدیل میشود، منابع انسانی ما هدر میرود، منابع اقتصادی ما تاراج میگردد، بانکها، سرمایههای گروهی از مردم را میربایند، کارفرماهای حکومتی و دولتی و خصوصی، حقوق کارگران را پایمال میکنند، ورزشکاران را به بهانههای پوچ از قهرمانی باز میدارند، زنان را از ورود به ورزشگاهها باز میدارند، ورزش و هنر و اقتصاد و فرهنگ را به انواع فساد آلوده میکنند، دستگاه قضا بازیچۀ نهادهای امنیتی و نظامی میشود، نهادهای نظامی و امنیتی یکسره بر جان و مال مردم چیره گشتهاند، زنان و مردان را از دستیابی به حقوق اولیه محروم و سرکوب میکنند، گرانی سازمانیافتۀ کالا و ارز، نَفَس همگان را بند میآورد و… هر یک از ما با آنکه از چنین وضعیت و چنین سرگذشتی ناخرسندیم، ولی هر یک در پی کار خویشیم و نمیدانیم سامانیابی کار کشور، به سامان بهینۀ زندگی ما میانجامد.
۴ – جامعهای که گرفتار بحران بیاندیشگی و ناآگاهی و بیدانشی است، به دانشوران و نخبگانش روی میآورد، ولی مردمان ما از سویی هر یک خود را دانشمند میپندارند و دانشمندان و بزرگانشان را ارج نمیگذارند و از سوی دیگر، بیشتر بزرگان و دانشوران ما نیز انگیزۀ جلوداری و نقشآفرینی ندارند و حاضر نیستند از شخصیت و دانش و منزلت خود برای جامعه هزینه کنند. از این بدتر آنکه بسیاری از دانشوران و نهادهای دانش و بزرگان، رسالت اجتماعی خود را وا نهاده و با تباهکاران و ستمگران و دشمنان جامعه همدست شدهاند. جان سخن اینکه جامعۀ ما گرفتار تودههای نادان و نخبگان خائن است.
بحرانهای کشور ما ریشههای فرهنگی، تاریخی، جغرافیایی، قومی و جهانی دارد. این ریشهها همچنان میبالند و میرویند: از سویی ژرفتر و از سویی گستردهتر میشوند. مشکل ما تنها یک حکومت نیست. طی پانصد سال گذشته، شش سلسلۀ حکومتی در کشور ما جابهجا شدهاند؛ ولی بحرانها پابرجا ماندهاند. در همین بازۀ زمانی، جهان، از دوران سنتی و کهن به دوران مدرن گام نهاده و بخشی از جهان، تمدن نوینی آفریدهاند، ولی کشور ما همچنان در همان حال و هوای گذشتههاست. تا راهی برای خشکاندن این ریشهها نجوییم، همچنان در بحرانیم.
افزون بر همۀ عوامل بحرانزا، یکی از بزرگترین زمینهها و عوامل بحران جامعۀ ایران کنونی، باورهای مذهبی ما ایرانیان است. باورهایی که ریشه در این فرهنگ و جغرافیا ندارند، راهگشای زندگی نیستند و یکسره هزینهبر هستند. ایرانیان طی پانزده قرن گذشته، هزینۀ این باورها را میپردازند. این باورها طی پانصد سال گذشته، در همنشینی با قدرت سیاسی و اقتصادی، منافع گروههایی از مردم را تأمین میکنند؛ از این رو، دستگاه دینی و قدرتهای سیاسی و اقتصادی به فراخور منافع خود، آن را شاخ و برگ دادهاند و برنامههای نو ساختهاند و در میان تودههای عوام نهادینه کردهاند. اکنون حکومت به بهانۀ این باورها، بیشتر ثروتهای مادی و سرمایهای انسانی و معنوی کشور را هر طور که میخواهد هزینه میکند و هر طور میخواهد با مردمانش رفتار میکند و با همراه کردن بخشی از تودهها و بازاریان، راه هرگونه اعتراض بر این سیاست را بسته است و بسا که اعتراض جدی به این سیاستها، به رویارویی مردم با یکدیگر بینجامد.
تودههای مردمی – که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل میدهند – بیآنکه در اندیشۀ حقوق خود باشند، بیآنکه منافع و مصالح کلان کشور و ملت را بدانند و بیآنکه از وظایف یک حکومت در برابر مردم آگاه باشند، خرسندند که برنامههای خود را به خوبی و آسودگی برپا میکنند و صد البته هر سال آن را به خرافههایی تازهتر میآلایند و صاحبان منافع نیز خرسندتر که رونق این بازار رو به فزونی است. در این فرایند، مردم چشمان خود را بر حقایق زندگی فردی و جمعی خود میبندند و درست شدن کار خود و کشور و ملت را از همین مناسک و شعائر خودساخته انتظار میکشند؛ چنین است که همچنان که هر سال گنبدهای مساجد و حسینهها بزرگتر، خیمههای هیئتها فراختر، صدای طبلها، سنجها و بلندگوها گوشخراشتر و حجم تاریخهای جعلی، افزونتر میشود، مردمان از اندیشه گری دور، از آگاهی بیزار، و از دانش تُهیتر میشوند و به جایش بحرانهایشان نیز بزرگتر و پیچیدهتر میگردد.
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.