عشقم مرده است!
امروز رو در روی من نشسته بود
با من حرف میزد
از عشق نگفت
تهدیدم کرد
گفت مرده تو هستی
تو دزد هستی، جانم را ربوده ای
تهمت میزد، توهین میکرد
گفت تو باید بقبرستان بروی
زبانم بند آمده بود
به او گفته بودم دوستش دارم
گفته بودم مرا تحقیر نکن
باز آمده بود، تا در سکوت تحقیرم کند
همه مسافران قطار پیاده شدند
حتی راننده هم فرار کرد
و او کفنش را بیرون آورد
استخوان هایش مرا بوحشت انداخت
با همان دستان استخوانی اش دهانم را گرفت
لباس هایم را از تنم بیرون آورد
عورتم عریان شد
شرم کردم
فهمیدم که زنده هستم!
کفن پاره اش را جلو من پرتاب کرد
لباس های من برایش بزرگ بود
اما آنها را به تن کرد
کفن را به تن کردم
ساعت ها در خیابان ها پرسه زدم
در این نیمه شب
از خیابانی به خیابان دگر میروم
باورم شده است که مرده ام
هرکس مرا میبیند فرار میکند
مرده در آن سوی خیابان در حرکت است
هیچکس از او نمیهراسد
من هم از او نمیهراسم
اکنون دیگر از خودم وحشت دارم
تر س از به قبرستان رفتن مرا میآزارد!
ر. باقری
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.