«باید یاد بگیریم که افراد را کمتر در پرتو آن چه که انجام میدهند و باید انجام دهند ببینیم و بیشتر از دریچه آن چه که رنج میکشند ببینیم»( دیتریش بونهفر کشیشی که توسط نازی ها در سال ۱۹۴۵ کشته شد)…همدلی قرار دادن خودمان در جایگاه دیگران است. همدلی، بیشتر بر درک دلالت دارد، یعنی بفهمیم طرف مقابل چرا چنین کاری میکند یا چرا چنین حسی دارد، منشاء این حس چیست، انگیزه این کارش کدام است
***
بسیاری از ما یاد گرفتهایم که با خواندن یا شنیدن یک خبر ناراحتکننده در مورد دیگران به راحتی بگوییم متاسفیم. تاسف خوردن در مقابل ناراحتی دیگران را از دوران کودکی یاد گرفتهایم و معمولا گفتن آن برایمان خیلی راحت است بدون این که این احساسات را عمیقا درک و تجربه کنیم. ممکن است در یک روز هم ماجرای تجاوز به دختران ایرانشهر را در خبرها بخوانیم و هم جزئیات هولناک قتل زنی توسط شوهرش دقیقا یک روز بعد از ازدواجشان و از شنیدن این اخبار هم برای آن دخترها و هم عروس تازه ازدواج کرده احساس تاسف بکنیم.
ممکن است در کنفرانسی باشیم و از شنیدن این آمار که «دوازده میلیون مرد و زن هر روز در دنیا دارند خشونت را تجربه میکنند» متعجب شویم و قبولش برایمان سخت باشد. ممکن است به راحتی از این آمار و ارقام بگذریم و یا شاید این آمار برایمان بیمعنی باشد، اما ممکن است چند روز بعد برای یک ارائه درسی از این آمار به راحتی استفاده کنیم و دیگران را با دادن این اطلاعات منحصر به فرد درباره خشونت متاثر کنیم. در واقع کسانی که ممکن است جزو این آمار محسوب نشوند یا بهتر بگوییم تا به حال خشونت را تجربه نکردهاند یا لااقل خشونت به نوعی تاثیر ملموسی بر زندگی آنها نگذاشته است، کمتر میتوانند ارتباطی با این آمار برقرار کنند و همدلی نشان دهند. بدون همدلی، معمولا خواندن یا شنیدن این نوع اخبار و بازگویی این آمار راحت است و ممکن است هیچگونه تاثری در افراد ایجاد نکند.
البته واکنش آنی همه ما ممکن است احساس ناراحتی باشد ولی معمولا این احساس گذرا است و شاید کمکم شنیدن این آمار برایمان تفاوتی با شنیدن آمار جمعیتی نداشته باشد. گاهی ممکن است فکر کنیم این آمار و خبرها خیلی وحشتناک است و درصدد باشیم کاری هم بکنیم، مثلا با دیدن عکسهای تجاوز به کودکان بلافاصله این عکسها را در شبکههای اجتماعی مختلف به اشتراک بگذاریم بدون این که فکر کنیم اجازه داریم تصویر خشونتدیده را پخش کنیم و وقتی خشونتدیده چند سال بعد این عکسها را ببیند چه حسی خواهد داشت و چه ترومایی را دوباره تجربه خواهد کرد. برای ما تکرار آمار و به اشتراکگذاری خبرها بسیار راحت است و گاهی هم افتخار میکنیم از گفتن و به اشتراک گذاشتن آن و نشان دادن اینکه میفهمیم موضوع چقدر دردناک است.
با این مقدمه میخواستم نشان دهم که بسیاری از ما از این احساسات مقطعی فراتر نمیرویم و شاید هرگز نتوانیم احساس خشونتدیده را درک کنیم، چرا که همدلی کردن را یاد نگرفتهایم. خیلی از ما فکر میکنیم همدلی کردن چیزی است که به راحتی در روند بزرگ شدن یاد میگیریم و اگر در این باره از ما بپرسند بپرسند بدون این که تعریف مشخصی داشته باشیم به راحتی میگوییم که بله میدانیم همدلی کردن چیست. در صورتی که همدلی یک مهارت است و مثل خیلی از مهارتهای دیگر نیازمند یادگیری درست و تمرین است. مثل رانندگی کردن اصول خودش را دارد و مثل رانندگی کردن نیازمند تمرین، تمرین و تمرین است.
ابراز احساسات در مواجهه با خشونتدیده خیلی مهم است. این که چگونه با فرد خشونتدیده برخورد کنیم تاثیر مهمی در روند بهبود و توانمندسازی او دارد. همانطور که در ابتدا اشاره شد بسیاری از ما همدردی (sympathy ) را معمولا در کودکی آموختهایم و با همدلی (empathy) اشتباه میکنیم و ممکن است این دو برایمان تفاوتی نداشته باشند. مثلا آموختهایم برای ابراز همدردی با کسی معمولا از جملاتی مثل «از شنیدن این ماجرا خیلی ناراحت شدم» و «خیلی برایت غمگینام» استفاده کنیم و اگر بخواهیم همدردی بیشتری نشان دهیم ممکن است بگوییم «آنقدر برایت ناراحت بودم که نتوانستم دیشب بخوابم».
همدلی و همدردی از اساسیترین مفاهیم درمان در روانشناسی است و بدون آن درمان بیتاثیر است. اما نکته قابل ذکر این است که میان همدلی و همدردی تفاوت وجود دارد، در همدردی شنونده سعی میکند با احساسات و عواطف گوینده همنوایی داشته باشد، بدین معنی که خوشحالی گوینده به خوشحالیاش و ناراحتی او به ناراحتیاش منجر میشود ولی در همدلی، شما به عنوان شنونده الزاما درصدد تایید و موافقت با طرف مقابلتان نیستید.
همدردی احساس ترحم برای دیگران است، احساس ناخوشایندی و ناراحت بودن ولی همدلی قرار دادن خودمان در جایگاه دیگران است. همدلی، بیشتر بر درک دلالت دارد، یعنی بفهمیم طرف مقابل چرا چنین کاری میکند یا چرا چنین حسی دارد، منشاء این حس چیست، انگیزه این کارش کدام است. همدردی، شریک شدن در احساسات است و در همدلی هدف و آنچه رخ میدهد، این درک و شناخت است. در واقع در همدلی من درکت میکنم، چون خودم دقیقا در شرایط مشابهی قرار گرفتهام یا توانستهام خودم را در شرایط مشابه قرار دهم.
به عنوان مثال به تفاوت این دو جمله نگاه کنید.
«میدونم شرایطت بده، متاسفم واقعا، ولی باز خدا رو شکر کن که دست بزن نداره یا باز خدا رو شکر طلاق گرفتی راحت شدی». ( همدردی)
«درسته، میفهمم، واقعا در شرایط سختی بودی.» (همدلی)
در اینجا شما با بیان احساس یا حالت خود به طرف مقابل این پیام را میرسانید: «من شرایطت را درک می کنم». ترحم، دلسوزی و تحقیری در کار نیست. در واقع دراین شرایط شما احساسات و شرایط خشونتدیده را به خوبی درک میکنید و برایشان ارزش و احترام قائل هستید و هیچ قضاوت و نتیجهگیری نمیکنید.
همدلی با خشونتدیده به ما کمک میکند بفهمیم آدمها از چه نقطهای به نقطه کنونی رسیدهاند و چرا چنین تصمیماتی گرفتهاند، مثلا بدون قضاوت درک میکنیم چرا خشونتدیده نمیتواند شرایط خشونت را ترک کند. دیگریشدن مفهوم مهمی در بحث همدلی است، در واقع در همدلی ما خودمان را گاهی تغییر میدهیم. برای همدلی با دیگران باید فکر کنیم که این داستان خود ماست تا فرد خشونتدیده. و این آگاهی از احساسات دیگران باعث پیوند بین ما و خشونتدیده است.
برای یادگیری این مهارت میتوانیم از از روشهای زیادی استفاده کنیم که در اینجا به چند مورد اشاره شده است:
• با ذهن و قلب باز گوش دهیم: گوشدادن فعالانه یک مهارت است، سعی کنید وقتی خشونتدیده با شما صحبت میکند به تکتک لغاتی که میشنوید توجه نشان دهید و تمام توجهتان در آن لحظه به فرد خشونتدیده باشد. اگردر حال انجام کار دیگری هستید آن را رها کنید و فقط به طرف مقابل توجه کنید. این روزها خیلی از ما ممکن است موبایل دستمان باشد و درعین حال که پیغام میدهیم یا به صفحه اینستاگرام نگاه میکنیم، گاهی با نگاهکردن به طرف مقابل نشان دهیم که به حرفهایش گوش میدهیم.
ممکن است بگوییم ما میتوانیم چندین کار را همزمان انجام دهیم ولی از دید مخاطبمان این کار بیاحترامی است و قطعا با این نوع گوش دادن نمیتوانید همدلیتان را نشان دهید.
• خودمان را جای خشونتدیده بگذاریم: در تعریف همدلی و در رسیدن به همدلی گذاشتن خودمان به جای دیگری مهمترین نکته است. باید فکر کنیم داستانی که میشنویم داستان خود ماست و در ذهنمان تصور کنیم آنچه برای خشونتدیده به عنوان دیگری اتفاق افتاده است، از ما جدا نیست و دقیقا برای ما اتفاق افتاده است. به عنوان مثال فکر کنید دوستتان به شما میگوید «از کارش اخراج شده است چون رئیسش انتظارات غیرمعقول جنسی داشته است». با شنیدن ماجرا خودتان را جای او بگذارید و فکر کنید اگر امروز شما از سرکارتان اخراج شوید چه احساسی خواهید داشت؟ وضعیت سلامت روانتان چطور خواهد بود؟ وضعیت مالیتان چطور میشود؟ آیا میتوانید آخر ماه اجارهتان را بدهید؟ و …هزاران فکر و افکار دیگر.
• تعریف دوباره داستان: سعی کنید وقتی داستان خشونتدیده را میشنوید به احساسات و افکارشان توجه کنید و در عین حال احساسات و افکار آنها را نامگذاری کنید و سپس با لغات خودتان تکرار کنید. به عنوان مثال اگر دوستی با خشم از توهینهای لفظی شوهرش برایتان حرف میزند، میتوانید بگویید« اینطوری که من فهمیدم به خاطر خشونت کلامی شوهرت خیلی عصبانی هستی». تکرار حرفهای طرف مقابل میتواند نشانهای از این باشد که به آنها گوش داده و به احساساتشان دقت کردهاید.
• همه ما خطا میکنیم: اینکه یاد بگیریم هیچ انسانی بدون نقص نیست، نکته مهمی است و به ما کمک میکند که به راحتی بپذیریم همانطور که جای خطا برای ما وجود دارد، دیگران هم ممکن است اشتباه کنند. پس عذرخواهی دیگران را با همدردی بپذیریم یا اگر خودمان مرتکب سوتفاهم یا خطا شدیم به راحتی از دیگران عذرخواهی کنیم.
• گوش دادن به جای نصیحت کردن: ما به لحاظ فرهنگی یاد گرفتهایم که نصیحت کردن و پیشنهاد دادن خوب است. در واقع اگر کسی نزد ما میآید و درددل میکند فکر میکنیم مسئولیت ما نصحیتکردن است، مخصوصا اگر بزرگتر باشیم. اما نصحیت کردن همیشه خوب نیست، در واقع وقتی ما به جای گوشدادن داستان خشونتدیده شروع به نصیحت کردن میکنیم، خود را در جایگاه بالاتری قرار میدهیم، در جایگاهی که من بیشتر میدانم و بیشتر میفهمم و در این موقعیت بیشتر روی احساسات و نوع تفکر خودمان متمرکز میشویم و مهم این است که من چگونه فکر میکنم یا چگونه احساس میکنم. در صورتی که وقتی خشونتدیده با ما صحبت میکند فقط نیاز دارد به احساسات و افکار او توجه کنیم. مهم است که او در چه مرحله احساسی است و چگونه دارد خشونت را تجربه میکند. در واقع به جای نصیحت کردن مهمترین چیز این است که بگوییم متاسفم و فعالانه گوش بدهیم. اجازه بدهید خشونتدیده از شما بپرسد که اگر جای من بودی چه میکردی و در پاسخ هم همیشه باید بدانید که جایگاه هر کس فرق میکند و به جای سرزنش خشونتدیده به او اطمینان بدهید که درک میکنید تصمیمگیری در این شرایط سخت است.
درک همدلی از زوایای زیادی در مبحث خشونت خانگی مهم است و مباحث زیادی در این مورد وجود دارد. به عنوان مثال مطالعات نشان میدهند افراد خشونتگر معمولا همدلی را یاد نگرفتهاند. آنها نمیتوانند خود را در موقعیت خشونتدیده قرار دهند، بنابراین به راحتی میتوانند باعث آزار و اذیت دیگران شوند.
بدون قطع اگر ما همه همدلی را به عنوان یک مهارت یاد بگیریم، جهان جای بهتری خواهد شد چرا که همدلی بالاتر از همه قضاوتها و تصمیمهاست.
سمیه رشیدی – پلهایی برای زنان
۲۰ فروردین ۱۳۹۸
منابع
۱٫ Listening Hard: Why Empathy Can Be Your Best Asset
۲٫ تفاوت همدلی و همدردی
۳٫ Why A Lack Of Empathy Is The Root Of All Evil
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.