در چند هفتهی اخیر کارگران نیشکر هفت تپه مصر بودن جمعیتشان را از طریق یکی از مهمترین بیانهای سیاسی چند دههی اخیر در ایران اعلام کردند. اما انتشار اینترنتی قسمتی از مواضع اسماعیل بخشی سریعا برخورد با مسئله را تا سطح خبر-اتفاق فرو کاست. بدین سبب ممکن است اطلاق کردن عبارت “یکی از مهمترین بیانهای سیاسی چند دههی اخیر” غریب به نظر برسد، زیرا از منظر نمایش، پیشیناً چنین اتفاقی-اکتی باید دارای نشانگان جدا افتاده اما در همان حال داخل نمایش باشد؛ انتظار میرود نمایندگان کارگران صاحب پرستیژی باشند که همگان را محصور و مقهور خود کنند. در اینجا “توهمِ وجود تواناییِ ایجاد تغییر با هشتگ در توییتر” یا “ایدئولوژیک پنداشتن سیستم برای مبارزهای سراسر نمایشی” نمایانگرِ راه فرار همیشگی حاکمیت است.
جمهوری اسلامی و مخالفانش قاتل پراتیکاند زیرا پیشیناً پراتیک نمایشِ پراتیک است نه خود آن.
وضعیت پس از قتل پراتیک به غایت فاقد معیار سنجش است. این یک ناتوانی از به دست نیامدنِ طرح و خصیصهی اصلی رخداد است. در رخداد فضایی باقی نمیماند که با جایگیری در آن بتوان نقشها و عوامل پیشبرنده را شناسایی کرد. بیشک این وضعیت وضعیتی هم نیست که تروتسکی ناتوانی نهادهای دموکراتیک جامعه سرمایهداری را از طریق آشکار شدن قدرت راههای نقلابی آشکار میکند. جایگزینیِ محتوایی و همگونی شماتیک ما بین اینترنت و نهادهای دموکراتیک در جامعه سرمایهداری سبب شده که اکنون مواضع محافظهکارانه میلشان را در عدم وجود نهادهای دموکراتیک به سمت اینترنت-این یگانه خانهی حزبیای که فردیت را تحزب بخشیده است-سوق دهند. همگان در چنین فضایی شمایلی از احزاب تک نفرهاند که فردیتخواهی خود را با توسل به حمایتهای بیانیهای، از امکان هر گونه کنشی محفوظ میدارند. این نگرش طرحی را میطلبد که باید مخالفانِ به پا خواسته به او ارائه دهند تا عرصه برای ورود اینترنتی وی فراهم شود. بدین دلیل در بدو چنین ورودی تلاشهایی که سعی در ایجاد اسطورهای کارگری دارند مشاهده میشود: واقعیت اگر خارج از این نمایش باشد باید در نمایش تحقق یابد. چنین نگرشی در موقعیت برخورد فاقد حصاری است که بتوان آن را خارج از نمایش و خارج از انگارهای دولتی دانست.
نمایش و حامیان
تظاهر، بدون نمایش، توانایی تحمیل نمایشِ واقعیت به مثابهی خود واقعیت را ندارد. نمایش آنجایی است که با فشار، واسطهای شدن روابط و مکانیسم تولید واقعیت را امری معمول جلوه میدهد، تولیدی که همه در آن سهیماند.
جمهوری اسلامی به مثابهی حکومتی مدرن، برآمدهای از تظاهر-تظاهر به کل بودن- به صورتی اتفاقی با نمونهای از “فن مصلحت دولت” در آمیخته و پیش از هر انجام دادنی، همواره توانایی از آن خود کردن هر گونه “مازاد نمایشی” را دارد که چیزی جز نمایش نیست. اپوزسیونِ پوزسیون خواهِ دست راستی و چپگرایان اینترنتی در کمیناند تا موضوعات خارج از تسلب نظام سیاسی را برجسته کنند و آنان را به عنوان رهیافت گسست از اکنون بازشناسند. اما بحث دربارهی هر گونه تغییر که پیشاپیش از جانب اسطورهسازان که حضورشان در عرصهی سیاسی با اعلامیههای اینترنتی به انجام میرسد در پی یک خواسته است: حضور زمینهای فرموله شده که وی بتواند از آن بهرهبرداری کند (وجودِ وضعیت و کسانی که او بتواند نمایندگیشان را در مقام حامی بر عهده گیرد).
حال اسطورهسازان زمینهخواه با تمام قوا موضوع مشارکت سیاسی را که موضوعی عینی است از میان بر میدارند. در فضایی که ایجاد میشود اظهار نظر و علامتِ حسن نیت به (خبر) مخالفتی که صورت گرفته است بر هر امری پیشی می گیرد: “همگان در چنین فضایی شمایلی از احزاب تک نفرهاند که فردیت خواهی خود را با توسل به حمایتهای بیانیهای از امکان هر گونه کنشی محفوظ میدارند.”
دیگر نشانهای واقعی از تغییر باقی نمیماند زیرا خواستهی تغییر همراه با زدودنِ هر گونه توجهی به مشارکت سیاسی اعلام میشود. در اینجا تناقض و ناهمگونیِ فردگرایی لیبرال با هر گونه تلاش برای ایجاد کلکتیوی از سوژهها بر ملا میشود که رخداد وضعیت جایگیریها را به پیش و پس از خود تفکیک میکند. هر چند تناقض مذکور از سیطرهی انگارهای دولتی و منطقاً به پیشینهی اصل قرارداد و نامبرهنیِ رابطهی فرد با جامعهی مدنی و واگذاری اختیارات به اشخاص در مقام سازش و همسانیِ کُل مرتبط است، لیکن نمودی که اکنون پس از رخداد، امر داده شده را توانایی در کمین رفتناش دارد. ناخواسته در عرصهی سیاست حامیان اعتصابات کارگری تبدیل به سرکوبگر کارگران میشوند.
«حتی اگر بلشویسم سرکوب شود و فاشیسم متوقف گردد باز هم بر بحران پارلمانتاریسم معاصر به هیچ وجه نمیتوان غلبه کرد زیرا این بحران به دلیل پیدایش آن دو حریف پدیدار نشده است … این بحران بیشتر از پیامدهای دموکراسی تودهای مدرن و در نهایت از تناقضِ فردگرایی لیبرال سرچشمه میگیرد، فردگراییای که بار سنگین تاثرات اخلاقی و عواطف دموکراتیکِ متاثر از آرمانهای سیاسی روی دوشش سنگینی میکند … در ژرفنای این بحران، تناقضِ گریز ناپذیرِ فردگرایی لیبرال و همگونی دموکراتیک وجود دارد.»۱
ساز و کار عظیمی نقش حمایتگر را خالی از هر گونه پرداخت جدی میکند و اندکی در رد هر گونه ارجحیت کنش بر حمایت کوتاهی نشان نمیدهد. «در لیبرالیسم هیچ حقیقت نهاییای وجود ندارد و در آن نظریهی حقیقت به تابعِ صرفِ رقابت ابدی آرا و عقاید بدل می شود.»۲
اکنون چیرگیِ نسخهای لیبرالی از سیاست اجتماعی که تمام و کمال مازادِ انگارهای دولتی است به چشم میآید. قدرت برخاسته از دیسیپلین دولتی برای حضور در پیوندهای گفتمانی بخش قابل ملاحظهای از خودش را پنهان میسازند که همان بخش سلبی و حذفیاش است: آرا آزادانه به گردش در میآیند و قطعیت که به صورت بالقوه میتواند حضور مایی را برای “به سمت رفتن” تصدیق نماید به تعلیق میافتد. نسخهای که تداوم دهندهی مارژینالیسم سیاسی است؛ شهروندانِ تولیدگر که حافظ دولتند و این دولت است که سر آخر خود و مخالفانش را از خشم کارگران مصون میدارد.
رخداد و کنش
«طبقه و مبارزهی طبقاتی دالهاییاند که هویت ناپایدار و شناور سیاست را مهار میزنند.»۳
قدم برداشتن از کنش به سمت تحلیل، به مثابهی پویاندنِ رخداد، شرایط را برای ایجاد خط چینی درخشان که بتوان خلاقانه ضدیتی سیاسی را بر روی آن ترسیم نمود مهیا میکند. سیاست دیگر در بند بیانیه و اصول نیست زیرا پیوستن به تجمع و حضور در مقابل ساختمان فرمانداری شهر شوش نظریهای را برای پرداختن به رخداد هفتتپه به دست نمیدهد. پاییدنِ برخورد سیستماتیک با سیستم، فعالیت همگان را آشکار میسازد زیرا راه و روشِ برخورد یا مخالفت سیستماتیک را سیستمی میسازد که از سایرین جلوتر است و دولت، همان سیستم، همان اولین و آخرین گفتمان ساز سیاست اجتماعی است در همان حال حضور در رخداد تدریجا بنبست وضع شده از جانب نمایشِ مخالفت و حمایتگری را رسوا میکند.
بدین سبب رخداد (هفتتپه و نماینده کارگران) مسئلهی همراه با طبقه را به قول بدیو تبدیل به وضعیتی فلسفی میکند که در آن کنش و “به سمت رفتن” ، یگانه امری است که آگاهی را از زمینهای بی سوژه تصدیق کرده و سر آخر این همان طبقه است که همه را وادار به انتخاب میکند.
مطمئنا رخداد هفتتپه درهنگامِ “به سمت رفتن” چنین خط چینِ راهنمایی را عرضه میدارد. کنش، نافی برخورد سیستماتیک و نگرشِ حمایتگری است. از این رو رخداد هفتتپه در حکم ایماژی عمل میکند که نقاطی در دادهشدگی همواره را -که پیشتر داده شدگیِ بدون تصادم بود- یکی پس از دیگری درخشان میسازد. “نمودی که اکنون پس از رخداد، امر داده شده را توانایی در کمین رفتنش دارد.”
حال چه کسی فکرش را میکرد یا میکند که در ۴۵ کیلومتری اهواز، اسماعیل بخشی، کارگر شرکت هفتتپه توانایی گرد هم آوردن کارگرانی را داشته باشد که پیشتر وضعیتی مشابه را با حقوق معوقه چندین ماهه پشت سر گذاردهاند؟ چه کسی فکرش را میکرد که در “این” دور دستی، تمامیتِ نمایش با بیان مشارکت و ایدهی شورا از بُرندگی هفتتپه مصون نماند؟ اکنون این تصادم رخ داده، «میتواند مواجهه را بپاید یا نپاید.»۴
این رخداد انحرافی است از وضعیت، یک بخت از دادهشدگی را نیاز است اما این بخت پیشاپیش خلأیی را میخواهد که اکنون با مواضعات به تنگنا رسیده حکومت و اپوزسیون راستش در حال ظهور است، ظهور خلأ. تاکید همگام با ضرورتِ کنش بر حضور در رخداد، سیاست را به مثابهی امر متراکم شدهی تصمیمگیری باز میشناسد. عبور از حمایتگری و پیوستن به رخداد هفتتپه قبل از هر چیز به سبب کنش برخاسته از کارگران است. در واقع آنان هستند که تحلیل را ممکن میسازند و کلیت نمایش را از خشم خود مصون نمیدارند. به دلیل فشارهای امنیتی و خشونتآمیز حکومت که منجر به بازداشت و شکنجهی کارگران میشود وضعیت اکنون وضعیتی پیش از شورا را نشان میدهد که به هیج وجه تشکیل شوراهای کارگری که هماهنگی مبارزهی انقلابی را منجر میشوند دارای ضرورتی ایستا نیست زیرا دستانداز پسینِ سیاست مسئلهی حزب است، چه پس از وجود که سعی در یافتن یا نزدیک ساختن مواضع فعال کارگران به حزب دارد و چه پیش از تجربهای از سیاست حزبی که همواره تمایل به خودداری از مشارکت را تحت پیش فرضِ نبود تحزب تشدید میبخشد. کلیت مسئلهی مذکور مانع تبدیل شدن مشارکت سیاسیِ رادیکال و خلاقانهی تودهها در برخورد با بدنهی دولت به عنوان یک عمل انقلابی میشود. حال در موعد انتخاب هستیم. همهی عواملِ بیعاملیت، سیاست را سر آخر در تصمیم و حضور فشرده ساختهاند.
ناامیدی
اصرار بر کنش و حضور یافتن، متعاقبا توانایی روشن ساختن جایگاههای بازتولیدگر افراد را دارد. به تعبیر آلتوسر افراد نه درمقام سوژههای بنیانگذار بلکه در حکم اشغال کنندگان جایگاهها و کارکردها در وضعیت حضور دارند، هر چند بر ملا شدن بافت ایدئوژیک حمایتهای اینترنتی موضوعی پیش از رخداد بوده لیکن در کمین رفتن و تبدیل به مسئله شدنش از خلال به وقوع پیوستن رخدادی سرچشمه میگیرد که آگاهیاش بر این امر ضرورتی ندارد. بدین سان میخواهم اصرارهای این نوشته را از برچسب تکرارهای بیهدف برهانم آن هم از طریق ناامیدی که بدبینی را به کنار میزند و بیش از پیش واقعی بودن فاجعهی مصادرهی دولتی را به رخ میکشاند. پس بگذارید با تشریح وضعیت واقعیِ هفتتپه ایجاد فاصلهای را با نکات فوق ممکن سازم و از حضوری در آنجا سخن گویم.
اکنون نیروهای امنیتی همراه با دانشجویان موسوم به دانشجویان بسیجی آنگونه در شوش حضور یافتهاند که بخش قابل توجهی از کارگران نیشکر هفتتپه سخنان آنان را پرشور تلقی می کنند؛ ورود واقعی آنان به شوش در وهلهی اول از خودداری فردیتگرای دانشجویان، کنشگران، روزنامهنگاران و هر آن کس که حضورش مانع از تشکیل مایی میشود که در برابر خشونت بالقوهی نیروهای امنیتی مقابله کند، کلید میخورد و در وهلهی دوم نیز بیانگر سعی حاکمیت در حرکت کردن در امتداد قانون در مقابل رخدادِ نااینهمان است. بنابراین جوانان امنیتی که با هماهنگی مأموران دولتی از شهرهای دیگر در آنجا حضور داشتند دعوی مبارزهطلبانهای ندارند. آنان نمیگویند که در مقابل جریان یا گروهی دیگر ایستادهاند. آنان جریانی را آنجا نمیبینند، با چیزی برخورد نمیکنند مگر برخورد با جریانهای اینترنتی که از طریق گوشیهای موبایلشان امکانپذیر است. پیشاپیش بر شعار “دانشجو، کارگر، اتحاد اتحاد” تأکید میگذارند. آنان بر خلاف برداشت مرسوم اضافهای بر عرصه نیستند؛ آنان خود واقعیت مصادرهاند: اعلامی خشونتآمیز به افرادی که شاید در آنجا دو نفرِ ناچیز در نسبت با جمعیت انبوه از مأموران و دانشجویان امنیتی باشند که از هر طرف محاصرهی گلهای را آغاز کردهاند. این افراد به دلیل ابزار دولتی، از طریق خشونت بالقوهشان تفکیک وضعیت استثنایی را از وضعیت غیر از استثنایی به خوبی از میان بر میدارند.
وضعیت استثنایی قاعدهی مرسوم شوش است. حاکمیت در هر دو طرف قد علم کرده است. به تأثر از آگامبن میتوان گفت جمهوری اسلامی در تعلیق ما بین قانون و غیر قانون و تنها به دلیل حکومت کردن، اعمال خشونتآمیز خود را قانونی جلوه میدهد. اینکه همکاران دانشجویان بسیجی در بازداشتگاه اهواز صورت نمایندهی کارگری را متورم میسازند و در همان حال جلوی در فرمانداری شوش رو به یاران اسماعیل بخشی با سخنان پرشورانه خواهان آزادی وی هستند در واقع نمود بارز این نکته است که “حاکمیت در دو سمت ایستاده: قانون و غیر قانون.”
فاجعهی مصادرهی دولتی با وساطتِ پنهان حامیان هفتتپه رخ داده است. عجیب نیست دولت جنگ لیبرال توییتر را باخته اما هم اینک اولین مسافر به مقصد رسیدهی شوش است. فراموش نشود که دانشجویان بسیجی تنها بخشی کوچک از کارگران را به سمت خود کشیدهاند اما در چنین وضعیتی که بیان شد کماکان شاهد تقسیمبندیای آشکار هستیم: از یک سو کارگران خواهان شورا، وفاداران به بیانات بیسابقهی اسماعیل بخشی جمعیت جلوی در فرمانداری را تقسیم میکنند و با شعارهای طعنهآمیز به کارگرانِ مایل به دولت، به سمت چپ به حرکت در میآیند تا مترقی بودن خود را به سنگر گیری ترسوانهی حامیان اینترنتیشان نشان دهند. حال مخالفان! نمایندگانِ حامی بفرمایند حسن نیتشان را با تکان دادن دستی از دور نشان دهند.
تفکیک صورت گرفته در شوش امروز تفکیک در تفکر را برای انتخاب اجباری ساخته است. رخداد همین است. مجموعهای از اتفاقات ضروری در نزدیکیمان که پا گرفتنش همزمان با به سمت رفتن است. در این بنبست گفتمانی شلاقهای تنبیهگر گروههای شبهه سیاسی مبدل به زنجیرهایی در سیاست میشوند که رخداد، نافی دوام و پیوستگیِ سرکوبگرشان است.
انتشار یادداشت فوق نیز خارج از نمایش و خارج از حضور واسطهای تکنولوژی نیست، گویی دیگر بدون نمایش نمیتوان حضور یافت، معهذا کنش، حضور و به سمت رفتن میتواند نمایش اعم از هر امر انتشار یافته، نوشته، یادداشت و هر چیز دیگری را به سخره گیرد. کنش پوزخند کنایهایاش را بر سر هر گونه مخالفت دیجیتالی فرو میآورد.
پانویسها:
۱ و ۲) کارل اشمیت، از صفحه ۱۷ نقد پارلمانتاریسم، ترجمه مجتبی گل محمدی از مجموعهی رخداد.
۳) آلن بدیو، آلتوسر سوبژکتیوتهای بدون سوژه، ترجمه صالح نجفی از مجموعهی رخداد.
۴) اشارهای به مقاله ماتریالیسم مواجهه-لویی آلتوسر
تلاش برای ایجاد و ترسیم قرابت میان رخداد هفتتپه با هر گونه سیر مفهومیای میتواند تهی از هر گونه بسط دقیقهای-ضروری، پایبند به متن- باشد همانطور که بعدها مرز رخداد با غیر رخداد را کنش بر میسازد. کنشی از درون رخداد و کنشی از به سمت رفتن رخداد که همانا میتواند کاوش تحلیلگرانه در رخداد باشد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.