مایکل هارت در ویدیویی زن،زندگی، آزادی را با شعارِ انقلابِ فرانسه یعنی آزادی برابری برادری مشابه دانسته است. اگر نسبتی را که هارت بینِ این شعارها و جنبشها برقرار کرده، مفروض بداریم، شاید لازم باشد نکاتی را دربارهء انقلابِ فرانسه و جمهوری هایِ پس از آن به یاد آوریم. ژاک دونزولو در کتاب ابداع امر اجتماعی اشاره می کند که بعدتر انقلابیون متوجه شدند که این شعار هنگامی که بخواهد به قدرتِ سیاسی اعمال شود حاویِ چه ابهامِ فزونِ از حدی است. دونزولو به کشمکشهایی می پردازد که گریبانگیرِ جمهوریهای پس از انقلاب شد؛ اینکه بسیاری با بسطِ ظرفیتِ سیاسی به طبقاتِ محروم مخالف بودند! چراکه به زعمِ ایشان، اعطایِ این ظرفیت به کسانی که هیچ مایملکی ندارند که از آن دفاع کنند و هیچ بهره ای از اعمالِ این ظرفیت نمی برند، نتیجه ای ندارد جز اینکه عوام فریبی را دامن می زند و توهمی سیاسی را در ذهنِ کسانی القاء می کند که جز نیرویِ بازوانشان وسیله ای برای زندگی ندارند. چنین به نظر می آمد که بسطِ ظرفیتِ انتخاباتی به اقشارِ کم فرهنگ ترِ جامعه به این نیت بود که آنها را از امکانِ اتحاد و سازمان دادن به نیروی کار دور نگه دارد. دفاع از قانون در برابرِ طغیانهای مردمی نقابی آزادمنشانه بود برای سلطهء واقعیِ اشرافیتی جدید که به جای اصل و نسب و زمین به توانِ مالی و صنعتی متکی بود.

قدرت سیاسی نه تنها موجب نشد که بلاخره ملت حول محورِ قدرتی که بیانگرِ خواسته هایشان باشد گردهم آیند بلکه باعث شد که این قدرت در نتیجهء تعارض میانِ حاکمیتی که حاکمیتِ برابرِ همگان اعلام شده بود و انقیادِ اقتصادیِ پرشمارترین طبقهء اجتماع، تضعیف شود. پرسش این بود که اگر بخشی از مردم که تاکنون بیش از همه از قدرتِ سیاسی برکنار نگه داشته شده اند، کماکان نتوانند صدایشان را به گوش برسانند، پس این حاکمیتِ همهء مردم، که اینقدر از آن صحبت می شود، چه ارزشی دارد؟ شکستها موجب می شد که آنچه هنوز محقق نشده است نیرومندتر گردد. حقِ کار حلقهء اتصالِ بلافصلِ مضمونِ مدنی با مضمونِ سیاسی شد. حقی، که نقطه ای را نشانه می رود که کلِ جامعه بر گرداگردِ آن قوام می یابد. گره گاهی ریشه ای که وجوهِ رادیکالِ آن را نمی شد خنثی و مستحیل ساخت. از دیدِ پاریسی ها هرگونه تعلل در محقق شدنِ حقِ کار، توطئه ای بود از جانبِ برخورداران. کارگری به نام مارش با تفنگ و سرنیزه به دفترِ لامارتین رفت و تهدید کرد: سازمانِ کار و حقِ کار، ظرفِ یک ساعت! بی شک مارش چند ساعت بعد از خروج از دفترِ لامارتین تحتِ تاثیرِ بلاغتِ این نویسنده، خطاب به همقطارانش این جملهء تاریخی را ادا کرد: خلق، سه ماه تنگدستیِ خود را در خدمتِ جمهوری قرار خواهد داد.

اعمالِ فشارِ مردم تحت لوای حق کار، از نظر مجلس بیش از پیش به رفتاری ضد مردم سالارانه تبدیل شد، جرمی نابخشودنی که از مدنیت برخوردار نبود! چراکه تنشِ ریشه داری را برجسته می کرد میانِ حقِ کار و حقِ مالکیت. ویکتور هوگو و لامارتین در نفیِ حق کار سخنوریها می کردند. لامارتین می گفت:« من شیفتهء مالکیت ام و آنهایی را که سعی دارند، مالکیت را دزدی و تفنگ را اندیشه وانمود کنند، حقیر می شمارم» اما چگونه می توان در جامعه ای که اکثریتِ آن دستش از هرگونه دارایی کوتاه، معیشت اش در خطر و از ابتدایی ترین وسایل محروم است از مالکیت دفاع کرد؟ مالکیتی که تناسبی با کار ندارد! آنهایی که هیچ تملکی ندارند، کمترین اقبال را در یافتنِ کار نیز دارند. لیبرالها و دموکراتهای آن زمان به درستی متوجهء خانمان براندازی و خطرِ حقِ کار شده بودند. مثلن تیِرس «حقِ کار را اسبِ تروایی می دانست که به درون نظام لیبرال رخنه می کند. از نظر او حقِ کار حقی مشابهِ دیگر حق ها نیست که به اموال و اشخاص یا آزادی تردد و امکان تجارت و مالکیت مربوط می شود، حقی مکمل یا تحکیم کنندهء حقوقِ دیگر نیست. برعکس، عاملی است برای تخریبِ تدریجیِ دیگر حقوق.» از جمله حقِ مالکیت! خواستِ کار به باورِ تیِرس در صددِ دست اندازیِ گروهی از مردم بر دولت است، گروهی که عزمش را جزم کرده تا علیهِ آزادی، مالکیت و رقابت دست به اقدامات قهرامیز بزند.

چنین وضعیتی در ۱۸۴۸ باعث شد که دیگر، انقلابیون رغبتی به استفاده از واژگانِ جمهوری خواهانه نداشته باشند، این شعارهایِ زیبا را فریب و نیرنگ بخوانند. شعارهایی که حافظانِ نظمِ موجود، در پسِ آن پناه گرفته اند. در نامه ای که بلانکی در سال ۱۸۵۲ از زندان برایِ مایار می نویسد، هرگونه ارجاع به جمهوری را طرد می کند: «شما مدعی هستید که جمهوری خواهِ انقلابی هستید. اما مراقبِ لفاظی و خام خیالی باشید. این دقیقن عنوانِ موردِ علاقهء همان هایی است که نه انقلابی اند و نه جمهوری خواه؛ آنهایی که هم به انقلاب خیانت کرده اند و هم به جمهوری و هردو را نیز از کف داده اند. آنها در تقابل با عنوان سوسیالیست، که از آن تبری جسته اند، این عنوان را به خود می دهند.

شما از انشقاقِ مردم سالاری افسوس می خورید، می گویید: من نه بورژوایم و نه پرولتر،یک دموکراتم. اما باید از به کار بردنِ واژه هایی که در این فضایِ ابهام آلود، مطبوعِ طبعِ همگانند بپرهیزیم. برای همین است که استفاده از کلمات بورژوا و پرولتر را قدغن کرده اند…نمی توان انقلابی بود و سوسیالیست نبود، و بالعکس.»

در مانیفستِ کمونیستی که در سالِ ۱۸۴۷ منتشر شده بود، مارکس اعلام کرده بود که تنها شعارِ واقعن انقلابی، الغاء مزدبگیری است. اما در فرانسه هیچ استقبالی از این کتاب نشده بود و این برای او گواه آشکاری بود از ضعف جنبش انقلابی در این کشور که افکار مردمش، مسحور چرندیاتِ خیالی کسانی چون پرودون، لویی بلان یا فوریه شده بود.رخدادهای ژوئن اما، نظر مرکس را تغییر داد: کارگران پاریس به رغم ساده لوحی مفرطشان توانسته بودند با تاکید بر شعار حق کار، نقطهء حساسِ نظام های مردم سالارانهء بورژوایی را نشانه بروند. برای درکِ ارزشِ انقلابیِ این شعار کافیست به واکنشهایی توجه کنیم که در درونِ این نظمِ بورژوایی برانگیخت.« آنچه در پسِ حقِ کار قرار دارد، اعمالِ قدرت بر سرمایه و بر تملیک ابزار تولید و قرار دادنِ کنترلِ آن در دستِ طبقهء کارگر است، یعنی حذفِ مزدبگیری، سرمایه و مناسباتِ متقابلِ آنها. در پسِ حق کار قیامِ ژوئن قرار دارد. مجلس موسسان که در واقع پرولتاریایِ انقلابی را خاطی از قانون می شمارد، چاره ای ندارد جز اینکه به استنادِ اصول خود عبارتی را از قانون اساسی، از قانونِ قانونها، طرد کند و حکم به تکفیرِ حقِ کار بدهد.»

اینها را می توان اینگونه تلخیص و صورت بندی کرد؛ مردمانی که شعارشان آزادی برابری و برادری بود و حاکمیتِ برابرِ همگان را طلب می کردند، پس از ۱۷۸۹ متوجه شدند که جامعه و مردم یکدست نیستند و باید به شعار و مطالبه ای که همگان سر می دهند، مشکوک بود. اینکه نمی توان حاکمیت را به همگان داد مادامی که بسیاری از مالکیت و معیشت محرومند، آزادیِ سیاسی بدونِ توجه به وضعیتِ اقتصادی، عوام فریبی و توهم است. همه برابر و برادر نیستند مادامی که اقلیتی از نیرویِ کارِ اکثریت، انگلگونه ارتزاق می کنند. و این مساله که مهمترین تنشِ جامعه، نزاعِ کار و سرمایه است. و انقلابی رادیکال، چیزی نیست مگر طغیانِ کار علیهِ سرمایه.

در آبانِ ۹۸ حاکمیت، دستورِ صندوقِ بین المللیِ پول را مبنی بر حذفِ سوبسیدهای سوختی اجرائی کرد، بنزین گران شد و آتشِ زیرِ خاکسترِ دی ماهِ ۹۶ را شعله ور ساخت. خیزشی که از لایه هایِ زیرینِ جامعه برمی خواست، و هرچند خام و سازمان نیافته، اما طغیانی معیشتی بود که گسلِ طبقاتی را با شعارِ نان، کار، آزادی نشانه رفته بود. در جامعهء طبقاتی همه چیز طبقاتیست، حتی سرکوب! به میزانی که شورش از ناحیهء لایه های زیرینترِ جامعه برخیزد، شدت و حدت سرکوب و سانسور نیز بیشتر خواهد بود. نه تنها دولت، بلکه جامعهء مدنیِ متشکل از بورژوازی و خرده بورژوازی همپایِ حاکمیت به خفه شدن و تحریفِ این طغیان یاری رساندند. به گواهِ سکوت و بی تفاوتیشان. حقوقِ بشر برای کسانیست که شهروندی و بشریت یافته باشند و نه طبقهء کارگری که به واسطهء سلب مالکیتِ مضاعف و استثمارِ مدام، از بشریت و شهروندی ساقط شده اند. آبان در چنین هنگامه ای خونین شد. در بطنِ ائتلافی شوم که حکومت به دستورِ صندوق بین المللی پول، قیمتها را آزاد کرد تا سفره های مردم را بدرند. اینترنت قطع و قلع و قمع آغاز شد. مجامعِ بین المللی بسیار ملایم ابرازِ نگرانی کردند. سلبریتیها ندرتن اعلام کردند که حالِ دلشان خوب نیست. در شهرهای اروپایی اتوبوسهایی به راه نیفتاد و تجمعی برگزار نشد. برای خبرنگارانِ سه جمله صدتومنی اضافه حقوق و پوششِ ویژه تعریف نشد. در روزهایی که تفنگها رویِ رگبار بود و نه تک تیر. آبان در چنین احوالی سپری شد. آبانیهایی که به حکمِ غریزهء طبقاتیشان فهمیده بودند که آزادی در گروِ نان و کار است و نه بوسیدن به وقتِ رقصیدن. کشته شدگانِ آبان عکس و فیلمِ چندانی نداشتند،کسی به آنها نگفته بود که زیبایند. به تعبیرِ بوردیو عکاسی برای طبقاتِ فرودست در حکمِ ثبتِ لحظاتِ خوشایند است. لحظاتی که ندرتن در زیستِ آنها رقم می خورد. آبانی های بی نامی که فقط زمانی نام و نشانی می یابند که به کامِ نااهلان تمام شود.

در مدت زمانی کوتاه به قسی القلب ترین شکلِ ممکن خیزشِ آبان سرکوب شد. به فاصله ای کم شلیک به هواپیمایِ اوکراینی گسستی را در وضعیت رقم زد. همهء آنهایی که در قبالِ کشتارِ “پخمگان” سکوت کرده بودند برای اعتراض به خیابانها آمدند و به آه و فغان برای کشته شدنِ “نخبگانِ ” هواپیما سواری شدند که برای موفقیت عازمِ آن ورِ آب بودند. صد البته که مساله بر سرِ سوگواری بر سرِ دو دسته از کشته شدگان نیست، بلکه دلالتهایِ سیاسیِ آن است که باید موردِ توجه قرار گیرد.

این واقعه مشخصن باعث شد که قیامِ حاشیه ای ها به حاشیه رانده شود و سیاستِ فرودستان کمرنگ و قربانی سازیِ حقوقِ بشری مجددن میدان داری کند تا حقوقِ بشر بگیران به یکدیگر چشمکی بزنند و بگویند یافتیم! لاشخورهای اصلاح طلب، مدنی کاران، براندازان و در کل همهء جریان هایی که در قاموسشان تهیدستان، کارگران، شکاف و نزاعِ طبقاتی و کار و معیشت جایی ندارد. یا اگر هم دارد به شیوه ای سانتیمانتال و برای جلبِ رای اهمیت دارد و نه بیشتر از آن. به این سیاق کانونِ تنش از مساله ای اقتصادی، طبقاتی و خیزشِ فرودستان به واقعه ای که خارج از قاعدهء حاکم بود کشانده شد، آنهم با ابتذالی که مشخصهء طبقهء متوسط است. سنتِ ستمدیدگان به ما یاداوری می کند که وضعیتِ استثنائی همان قاعده است. دی و آبان مبتنی بر سنتِ ستمدیدگان بود و ازینرو همان قاعده ایست که نه هرازگاهی بلکه دائمن بر ما مستولی می شود. کشته شدگانِ آبان، مجروحان و دربندانش، پیش از آبان هم دربند و مجروح بودند و رفته رفته جانشان خاموش می شد، اما آنچه در آبان به خیابان کشاندند، نشان دادنِ این کشتارِ مداوم بود که در زیستِ روزمره تجربه می کردند. بیانِ مقتولیتشان و آشکار کردنِ دستِ نامرئیِ قاتلانشان.

در هر حال می توان گفت که شلیک به هواپیما و فانتزیهای طبقهء متوسط، اعتراضِ فرودستان را طرد و ادغام کرد. بر سرِ اینکه معیشت و کار نباید اصلِ موضوعهء اعتراضات باشد، بینِ پوزسیون و بخشی از اپوزسیون ائتلافی ناگفته وجود دارد. هم حاکمیت نرم تر سرکوب می کرد و هم اپوزسیونِ اصلاحطلب/برانداز از فراموشیِ سوالی که پاسخی برای آن ندارد خوشحال بود. (جریانی که فقط بخواهد کارگزارانِ سرمایه را عوض کند و اندکی بر سر شیوه های انقیادش چانه بزند، حتی اگر موفق به براندازی هم بشود، بازهم یک اصلاح طلبی است. به تعبیر مارکس، انقلابی ناتمام و صرفن سیاسی که ارکانِ ساختاریِ وضعیت را به حالِ خود رها می کند، بیشتر خواب و خیالی یوتوپیایی است تا انقلابی ریشه ای که رهاییِ انسان و جامعه را حاصل کند. ازین منظر است که اصلاحطلبی و براندازی یکی اند و در دست نخورده گذاشتنِ ارکانِ ساختاریِ وضعیت توافق دارند)

شیفتی که در آن هنگام رخ داد، در اشلی بزرگتر نیز تکرار شد. شعارِ زن زندگی آزادی اعتراضاتِ معیشتی، عصیانِ فرودستان و مطالباتِ صنفی را طرد/ادغام کرد تا پتانسیلش در گفتاری تخلیه شود که علی رغمِ ظواهرش و پروموت شدنِ رسانه ایش، آنقدر کلی گویانه و خنثی است که حتی سخنگویِ دولت نیز از سر دادنِ شعارش ابایی نداشته باشد و رییس کمیسیون مجلس(موسی غضنفرآبادی) هم بگوید ما داریم شعارِ زن زندگی آزادی را در کشور پیاده می کنیم! شعاری که ستمگر و ستمدیده باهم تکرار می کنند. باهمستانی که فقط داستایفسکی در شیاطین توانسته بود گردهم آورد اینجا نیز گردهم آمده اند. هرچند که می توان به دی ۹۶ و آبانِ ۹۸ از حیثِ سازمان یابی و خط سیری که دربرگرفته اند و … خرده گرفت اما می توان گفت که خیزشِ ۱۴۰۱ عقبگردی است در اعتلای مبارزهء طبقاتی، خیزشی که فرودستان به روالِ همیشگیِ تاریخ، گوشتِ دمِ گلوله می شوند، اما صدایی که به آنها فرمان می دهد صدای دشمن است، شعاری که آنها سرمی دهند جدایِ از منافعشان است و خشمِ برحقِ آنان در فریادهایی مبهم و بورژوایی گم و تباه خواهد شد.

نشر: آلترناتیو

Https://t.me/SocialistL

*عنوان از آلترناتیو

 

https://www.radiozamaneh.com/735096/

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)