زمان: پس از پیروزی

مکان: دادگاه رسیدگی به جرایم مجرمان نظام دیکتاتوری

متهم: یکی از اعضای افتضاا (اتاق فکر تهاجم ضروری انقلاب اسلامی)

 

قاضی جلسه را بدون مقدمه شروع کرد: «متهم، بفرمایید عملیات ۱۳ را توضیح دهید.»

متهم لرزان ایستاد: «حاج آقا بخدا من هیچ‌کاره بودم. من فقط صورتجلسه می‌نوشتم!»

قاضی حوصله نداشت: «برای بار ۱۳ام تکرار می‌کنم که این مسئله آخر این دادگاه مشخص می‌شه. لطفاً طفره نرین! منم حاج‌آقا نیستم!»

متهم بله‌قربانگویان دستانش را به میز محاکمه ستون کرد و شروع کرد:

اول جلسه آقای مهندس آ.ج.[۱] یه توییت از اغتشاشگران، ببخشید، معترضان با مضمون ریدن به یکی از مسئولین محترم خواند. یکهو حاج‌آقا ج.[۲] برافروخت و فریاد زد: «اینا غلط می‌کوننن جرو لمه چوتون پروکه!»

قاضی پرسید: «چی؟»

والله ما هم همین نفهمیدیم قربان. پنج دقیقه‌ای که حاج آقا اعتراض کرد، سردار ق.[۳] او را به آرامش دعوت کرد: «خون خودتون رو کثیف نکنین حاج‌آقا. یه نقشه بکر به ذهنم رسید! دانش‌بنیان! گازانبری! درجه یک!»

سردار از جایش بلند شد و رفت پای وایت‌بورد اتاق فکر. دو تا دایره کشید. یکهو جناب ع.[۴] داد زد: «پستانه؟!»

سردار ق. گفت: «نه آقا، اجازه بده.» و یه خط هم وسطش کشیدن. ناگهان جناب ع. به وجد آمد و فریاد زد: «یافتم! ماتحته؟!» سردار عصبانی شد و گفت: «نه آقا، این دایره نیروهای ما، اون دایره هم نیروهای اونا.»

جناب ع. فریاد زد: «اونم باتوم که نیروهای ما بکنن تو ماتحت اونا؟!»

سردار این بار از کوره در رفت: «نه آقا! اینم خیابونه. میدانه!» بعد چشمانش را ریز کرد و زیرکانه گفت: «ما اگه بتونیم نیروهای اونا رو به قضای حاجت سرگرم کنیم، از فردا میدان واس ماست. چند روز راهپیمایی می‌ذاریم در حمایت از آقا. بعد هم بساط فتنه رو جمع می‌کنیم.»

جناب ع. نعره زد: «بعدش هم بساط همه این فوتبالیست‌ها و سلنتی‌پتی‌هاشون رو می‌کنیم … یعنی جمع می‌کنیم.»

مهندس پرسید: «چطور سردار؟ چند روز که نمی‌تونن به قضای حاجت مشغول باشن!»

سردار پوزخندی زد و گفت: «چرا، می‌تونن. سه روز آب شهر رو با داروی اسهال مسموم می‌کنیم.»

استاد ف.[۵] از این نقشه زیرکانه به ذوق آمد: «گلوی فتنه به خنجر بِرید! احسنت!»

مهندس هم تحسین کرد: «مرحبا سردار. نیروهای ما هم تو اون سه روز آب معدنی و ساندیس بخورن و برن تظاهرات.»

همه تحسین کردند. جناب ر.[۶] هم که مشغول خوردن میوه بود، یادآوری کرد: «فقط ناهار نیروها فراموش نشه. بنده‌های خدا گرسنه نمونن!»

همه تأیید کردند و تقسیم کار شد و برنامه‌ها را ریختیم … اِ یعنی ریختند.

قاضی پرسید: «عجب! این نقشه رو کدوم روز اجرا کردین که ما چیزی یادمون نمی‌آد؟!»

«همون فرداش قربان. منتهی یه مشکلی پیش اومد.»

قاضی پرسید: «چه مشکلی؟»

والله، روز اول آب منطقه را مسموم کردند. به سفارش جناب ع. با دوز بالا. منتهی، مردم که همه یا از فیلتر استفاده می‌کنند یا آب معدنی می‌خورند، هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد. بجایش خودمان ترور شدیم!

«چطور؟!»

والله آقای ر. شده بود مسئول تدارکات نیروها. قرار بود نیروها ناهار را که خوردند. نماز را که خواندند. استراحت ظهر را هم که کردند بروند برای تظاهرات …

«خب؟»

آقای ر. برای ناهار چلوکباب گرفته بود و عیالشان هم خودشان زحمت درست کردن دوغ را کشیده بود. هنوز که هنوز است نمی‌دانم دشمن چطور نفرات را ترور بیولوژیک کرد که ناگهان بعد از ناهار، نیروها یکی یکی … چطور بگویم … شکم نفرات چنان بکار افتاده بود که دستشویی‌های پایگاه جوابگو نبودند …

قاضی از خنده روده‌بر شده بود: «خب، عملیات چی شد؟!»

 عملیات که لغو شد. فقط خدا کمک کرد که جناب ر. با پوشک‌های امریکایی به داد بچه‌ها رسید. وگرنه سیل ما را می‌برد!

 

 

[۱] یکی از مسئولین جوان و مردمی نظام

[۲] یکی از مسئولین پا به سن گذاشته نظام

[۳] یکی از مسئولین موبور نظام

[۴] یکی از استراتژیست‌های بی‌اعصاب نظام

[۵] یکی از ناقدین هنری باادب نظام

[۶] یکی از مسئولین باسواد نظام

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)