محمد قائد – در چهارمین نشست کتاب ماه تهرانتو به کتاب ظلم، جهل و برزخیان زمیننوشتهی محمد قائد پرداخته شد و محمد تاجدولتی، نیاز سلیمی، و رضا فرخفال در بارهی آن سخن گفتند. بنا به رسم کتاب ماه تهرانتو، این بار هم از نویسندهی کتاب خواستم تا به جای معرفی معمول در اینگونه برنامهها خودش با قلم و سبک و زبان خودش این کار را برعهده بگیرد. نویسنده روی مرا زمین نینداخت و یادداشتی با عنوان «ملاحظات پشت جلد» برای کتاب ماه تهرانتو نوشت و فرستاد که با سپاس بسیار از ایشان آن را در اینجا میآورم:
ملاحظات پشت جلد
در انتخاب برای خواندن، موضوع نوشته برایم کمتر از کیفیت اثر اهمیت دارد. در متنی کوتاه و از سر خونسردی دربارهٔ دگرگونی چتر و اینکه چرا مردها چتر سیاه به دست میگیرند اما زنان تا حدی در انتخاب رنگ چتر مجازند ممکن است گیرایی بیشتری بیابم تا در نوشتهای پرطنطنه در ستایش صلح و نکوهش جنگ.
متونی جورواجور در زمینههایی متنوع میخوانم اگر متقاعد شوم نویسنده دیدی تازه و حرفی نو را با سبکی دلپذیر و بیانی کمتر تکراری پرورانده است. البته هر متنی قرار است حلقهای جدید به زنجیرهٔ دانستههای خواننده بیفزاید.
اما هنگام نوشتن، با توجه به محدودیت وقت و نیروی فکر، ناچار باید سختگیرتر بود. زمینهٔ مورد علاقهام ارتباط بین فکر و احساس و عمل، و تأثیر برداشت فرد بر موضوعی است که به آن مینگرد، و نتایجی که میتواند فکر فرد را دگرگون کند. این نوع نگاه به فرد را در حالی که به موضوع مینگرد میتوان در حیطهٔ روانشناسی اجتماعی جای داد. اما نه منحصراً و کاملاً.
پشت جلد دو چاپ نخست کتاب دفترچهٔ خاطرات و فراموشی، از جمله، توضیح دادم: «چه بسیار آدمها که با یک نوع فکر میاندیشند و با نوعی دیگری از فکر عمل میکنند. تغییر فکر فرد همواره داوطلبانه و همراه با رضایت نیست. آیا انسان ابتدا میاندیشد، سپس تصمیم میگیرد و دست به عمل میزند؛ یا در شرایطی ناخواسته قرار میگیرد و ناچار از رفتارهایی میشود، و سپس برای خلاصشدن از ناسازگاری ذهن و واقعیت، و رهایی از تضاد دردناک عقیده و احساس و عمل، فکر خویش را به گونهای تنظیم میکند که با شرایط بیرونی تطابق یابد؟»
انسان به ضرورت آنچه عقل و/یا مصلحت خوانده میشود فکر و احساس خویش را مدام دستکاری میکند و حتی به بازسازی خاطرات میپردازد. نوع کارکرد مغز و مکانیسم انباشتهشدن لایههای خاطرات چنین است که تصویر ما از یک خاطره عمدتاً روایتی است که آخرین بار برای دیگران تعریف کردهایم.
به همین سان، آدمها اعتقادهای مشترکشان را هم بازسازی میکنند. در برخی جوامع، آنچه هویت ملی و پیشینهٔ تاریخی خوانده میشود مفروضاتی است جدید با قدمتی بسیار کمتر از آنچه ادعا میشود.
قدری درس روانشناسی خواندهام اما همان زمانها به این نتیجه رسیدم که هیچ رشتهای از علوم به تنهایی نمیتواند روند دگرگونی فکر انسان و جامعهٔ بشری را توضیح دهد، تا چه رسد که نظریهای محدود در یک رشته بتواند از پس این کار برآید.
نظریه البته اهمیتی اساسی دارد و غرقشدن در انبوه مشاهدات بدون کمکگرفتن از نظریه مانند قدمگذاشتن در جنگل مولاست بدون راهنما و نقشه و قطبنما.
برای گسترش بحث، از یک یا چند رشته وام میگیرم و میکوشم مطمئن شوم اصحاب آن رشتهها، صرفنظر از نتایجی که گرفتهام، درستی روایت من از نظریه یا اصل مربوط به رشتهٔ خویش را تأیید میکنند.
دوم، از خودم میپرسم بیشتر احتمال دارد دانشجوی کلاس همان متخصصان از خواندن ارتکابات این قلم ملول شود یا در مقابل وقت و نیرویی که صرف کرده احساس کند نکتهای آموخته و ساعاتی سرگرم شده است؟
بر این قرار، پایهٔ بحث بر نظریهای قرار دارد که دانش آکادمیک تلقی میشود. ملاط بحث میتواند مطالبی باشد که بهعنوان واقعیت تاریخی یا خبر مستند ثبت شده است. شاخسار و برگ و شکوفهٔ احتمالی سبک و نوع پروراندن موضوع میتواند خوانندهٔ علاقهمند به زبان و ادبیات و روایت را خشنود کند.
منظور از خشنودی، راضیکردن یا قانعکردن خواننده نیست و اینکه به ترتیبی با او کنار بیایم تا نگارنده را تأیید کند. برعکس، خوانندگانی، همان گونه که انتظار دارم، چه بسا از طرز بحث و نتیجهگیری جا بخورند.
ولادیمیر نابوکف از آلکساندر پوشکین نقل کرد که میگفت برای دل خودش میسراید اما برای خاطر پول منتشر میکند، و دوستداران ادبیات متعالی را به حیرت میانداخت که شاعری نجیبزاده چنین حرفی بر زبان بیاورد. نابوکف میافزاید این در مورد خودش هم مصداق دارد با این تفاوت که کسی را حیرتزده نکرده است جز وقتی که برای رمانهایش تقاضای پیشپرداخت میکرد و ناشر اندرزش میداد کسی که به این خوبی مینویسد نیازی به پول پیش ندارد.
اینجانب هم به سفارش نمینویسم اما سپاسگزار خوانندگانم که اسبابی فراهم میکنند تا بتوان ناشرجماعت را وادار به کندن پول از جگر کرد. خیال دارم ارتکابات آتی را در برابر پیشپرداخت نیمی از فروش سالانهٔ مورد انتظار به چاپ بسپارم. وضع اقتصاد و نشر ایران چه به همین بدی بماند و چه بهتر شود، به هواکردن در اینترنت ادامه خواهم داد.
به رابطه با خواننده برگردیم. بحث را با مخالفت با خواننده یا مستقیماً با دیگر کسانی که در این باره نوشتهاند شروع نمیکنم. گرچه احتمال را قوی میدانم که خوانندگانی به حیرت بیفتند، اصراری ندارم یادآوری کنم فکرشان در این مورد تاکنون ممکن است تا حدی خطا بوده باشد. در ظلم، جهل و برزخیان زمین، بحث دربارهٔ جنگ بهعنوان نوعی گفتگوی تمدنها حتماً به نظر خوانندگانی غریب میرسد. به ما طی روند انشانویسی آموختهاند دربست از جنگ بد بگوییم.
این قلم را کسانی جزو طنزپردازها گذاشتهاند. برخی نظر دادهاند مدام تلخ و گزنده و صریحتر مینویسد و دیر نیست که به عقوبتی گرفتار آید. جمعی میگویند اگر واقعاً حرفی دارد چرا روشن و همهفهم نمیزند. بعضی گفتهاند روشنگر است.
درهرحال، در پی حقیقتی یگانه نیستم و انتظار ندارم مدافعان دیگر نظرها به نتیجهٔ این چند صفحه بحث بگروند. حرف من هم یکی مثل بقیه در بازار مکـّارهٔ محصولات حروف سربی و دیجیتال.
اجرای برنامهٔ «عید خون» در سال ۵۸ مرا به یاد میرزاده عشقی میانداخت. هجده سال بعد که تصمیم گرفتم دربارهٔ نوشتهها و سرودههای او بنویسم مطمئن نبودم در این باره بتوان اطلاعاتی تازه یافت. پس از خواندن سطربهسطر شمارههای روزنامهٔ قرن بیستم، تصویری که از او در سیمای نجیب یک آنارشیست به دست دادم نخستین زندگینامهٔ او بود بر پایهٔ آثارش، و آشناییزدایی از قلمزن ناکام کسانی را شگفتزده کرد. با این همه نباید انتظار داشت توصیفهای کلیشهای از عشقی یکسره فراموش شود. همزیستی نظرات ناهمخوان در سراسر تاریخ فکر بشر ادامه داشته است.
مراقبم حجم نوشته در کمترین مقدار بماند. پرگویی، معرکهگیری، افزودن حاشیههای نالازم، اندرز به جوانان خام، گریبان چاک دادن در دفاع از حق و حقیقت و ارسال پیام به تودهها را خوش ندارم. کتابی دربارهٔ اسنوبیسم که در صدد گسترش پیشنویس آن بودم نهایتاً حجمی پیدا میکرد که ممکن بود حتی اسانیب کهنهکار را برماند. متن خواصپسند را بیرحمانه به پنجاهواندی صفحه تقلیل دادم. گمان نمیکنم با این کارم شمار خوانندگانش کمتر یا بیشتر شده باشد. ملاحظهٔ همان تعداد مشتری را کردهام.
سالها در فکر نوشتن متنی در این باره بودم: در جامعهٔ ایران هم روحیه و طرز فکر غالب وجود دارد اما فرهنگ غالب نه، و تفاوت خردهفرهنگهای جامعهای صدپاره در مواردی بیش از تفاوت هر یک از آنها با همتایانشان در کشورهایی است از نظر جغرافیایی دور.
در انتهای دههٔ هفتاد منتظر فرصت ماندم تا بحثم پیرامون نجوا و فریاد در گفتگوی فرهنگها به انتقاد از دولت وقت و موضوعهای روز وصل نشود. سال ۸۲ نوشتن ظلم، جهل و برزخیان زمین را به پایان رساندم اما مجوز انتشار نگرفت. تا سال ۸۴ دوبار دیگر، و همان سال در دولت بعدی هم رد شد. سال ۸۸ در حالی که امیدی به انتشارش نداشتم و آن را در سایت گذاشته بودم ناگهان مجوز دادند. تاکنون سه بار چاپ شده است.
فصل مقدماتی «طرح بحث» چنین پایان مییابد: «تنازع میان خردهفرهنگهای بهاصطلاح آشنای جامعه با همان شدتی جریان دارد که نبرد با فرهنگهای بهاصطلاح بیگانه. اگر خواننده از این مشاهدات برای نتایجی یکسره متفاوت با نظر نگارنده استفاده کند باز هم جای خوشوقتی است که این متنْ بیاثر نمانده است.»
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
تنها راه حرفه ای شدن نشر در ایران همین است که ناشرها اتفاقا به دنبال پول باشند اما با هم رقابت کنترل شده در چارچوب قوانین داشته باشن.
شنبه, ۱۲ام اسفند, ۱۳۹۱
قائد از معدود نویسندگان فارسی است که به استایل نثر اهمیت می دهد و پرگویی و انشا نویسی را کنار گذاشته. اگر در یک ایران آزاد امثال قائد درس انشا را با نویسندگی تحلیلی و انتقادی جایگزین می کردن میشد به آینده خوبی برای زبان فارسی که فعلا در دست جمهوری اسلامی منبسط و بی معنا شده امید داشت.
شنبه, ۱۲ام اسفند, ۱۳۹۱