۱-
«دختر»
دردشت وصحرایی برهوت
زاده شدم
ودرواپسین زایش
باگهواره غم واندوه
مراجنباندند
هرچه تبسم وخنده بود
درگهوارهام
بادستهای کوچک ونرم ونرمکام
مدفون کردم
آنگاه!
که چشم گشودم
مادرم رادیدم:
که ماتم گرفته بود
وپدرم رانیز…
که به شکل علامت سوالی بزرگ
دست به زانونشسته بود
ومی گفت:
آخرزن چرادخترزادیم؟؟!!
۲-
«برخیزای زن»
ای زن برخیز خود را باور کن
از این جنبش عالم را با خبرکن
مقاومت کن در مقابل مشتی سیاه دل
بهررهایی سینه خودراسپر کن
گلهای این دیارپژمرده گشتهاند
بااشک دیدگانت گلهارا ترکن
دشمنان درپی لکه دارکردن تواند
بیااین طرح شوم رابی اثرکن
باغ ازجفای باغبان داردمیمیرد
بیا خودباغبان باش وزمین رابارورکن
تابه کی باغ گل دردست زاغ سارها
بیا باغبان باش وگلهاراجانپرورکن
۳-
«ای زن»
ای زن
دست وپایت رابسته اندبا قفل وزنجیر
چون کبوتری بی پناه در بند واسیر
میخواهی به آسمان پرواز کنی
دری رابه سوی روشنایان بازکنی
آسمان رابه رویت مسدودمی کنند
آسمان آبی رامه آلود ودرودمی کنند
پائیزبی هنگام گلهای بهاریات را
درخش خش برگهای زردمی پوشاند
بغض گلویت رامی فشارد
میخواهی فریاد کنی
عشق شیرین رایادکنی
بوسههای شلاق امانت نمیدهند؟؟!!
۴-
«ای زن»
ای زن!
که چون پرندهای بی پناه خفتهای دردهلیز
بانگ بگشا پرده سیه را بردار بر خیز
همچون شیرزنان آتش رهایی برانگیز
گهواره سرزمین بی مادررابجنبانای عزیز
روزی نو آغاز کن
دریچهای دیگرباز کن
تابه کی دست وپابسته به قفل وزنجیر
چون بردگان قرون وسطائی دربندواسیر
مگرجرم توآنقدر سنگین است
مگرنام توآنقدرننگین است
که ت. رااینگونه تحقیرمی کنند
درقفس گرفتارواسیرمی کنند
ای زن برخیزتاطلوع فجرراهی نیست
به کوری خفاش شب به جزتوماهی نیست
۵-
«زن»
زن تصویری ازآئینه است
آئینه تصویری از «زن» است
ازاین روست…
که زشت رویان
همیشه گریزان
ازدیدن آئینهاند؟؟!!
۶-
«باران سنگها»
ای زن!
قامتت اسیرتیرهای حقارت است
میخواهی فریادکنی
بوسههای شلاق امانت نمیدهند…
میخواهی تصویرواقعی خودرا
به تصویر بکشی
اما تصویرات رادرسیاهی خرافات پنهان میکنند
وذهنات را درغرفهی اشیاء کهنه وپوسیده دفن میکنند
وروزی…
به جرم خیال ازرهایی وسیاهی
باران سنگها؟؟!!
۷-
«حوا»
خوا سیب راکه خورد
ازبهشت رانده شد
به درگاه خداگریست
ازآن روزبه اندوه وماتم نشست
دست وپایش راقفل وزنجیرکردند
چون بردگان قرون وسطائی اسیرکردند
نگاه کنجکاوانهاش رابستند
موج موج خندههایش راکشتند
پردهای سیاه رابررخسارش کشیدند
خط بطلان برافکارش کشیدند
دور وبراش را حصارکشیدنددرخفلت به دارش کشیدند؟؟!!
۸-
«سوگ»
جسمم را
درخاک میکارند
و «زن» بودنم رانیز…
به خالق میگویم:
زیباییات را میبینی:
که چگونه؟
برباد میرود؟؟!!
۹-
آرزوهایم را
سربریدند
هرکدام به جرم
شکوفه شدن؟؟!!
۱۰-
«کاشکی»
کاشکی!
کشتی نوح غرق میشد
آنگاه!…
زنان پری دریایی میشدند
ومردان نیز…
جانوردریایی؟؟!!
۱۱-
«گل»
به مادرم گفتم:
آیا پدرهرگز!
برایت….
گل میخرید؟
مادرم گفت:
فرنزندم! هروقت که برایم
پیرهن میخرید…
پیراهنها همه گلداربودند؟؟!!
۱۲-
زن وبرف
به هم میمانند
هردو
دارای دلی سپید
زن وباران
به هم میمانند
هردو
بی مقدمه میگریند
۱۳-
شب زنی شوخ ونازنین است
باچادری مشکی
وپیرهنی پراز ستارگان
ورخساری ازماه
۱۴-
شب درنگاه زن
بخواب میرود
وسپیده دم نیز
درسپیدی نگاهاش
بیدارمی شود
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.