اکبر معصوم بیگی، عضو “کانون نویسندگان ایران” امروز، جمعه ۴ خرداد از حمله نیروهای امنیتی به خانهای که قرار بود در آن مراسم پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران برگزار شود خبر داد.
ماموران امنیتی مانع از برگزاری مراسم ۵۰ سالگی کانون نویسندگان ایران شدند.
اعضای کانون نویسندگان ایران میگویند نیروهای امنیتی مانع از برگزاری مراسم ۵۰ سالگی تاسیس این نهاد شدهاند.
قرار بود این مراسم در خانهای برگزار شود، اما به گفته اعضای کانون نویسندگان، نیروهای امنیتی از صبح در خیابانهای اطراف این خانه و خود آن حضور یافته و در نهایت مانع از برگزاری مراسم شدند.
گفته شده ماموران خیابان خانه محل برگزاری مراسم را بسته و پوسترها، یادگاریها و وسایل تهیهشده برای مراسم را ضبط کردهاند.
تغّزلی در رمضان
هادی خرسندی
یار آمده، یار آمده، هنگام افطار آمده
با پوشش اسلامی و پنهان ز انظار آمده
آورده است از بهر من، نوشیدنی و خوردنی
با دست خالی در زده، اما چه پر بار آمده!
با طبع تند و آتشین، لج کرده با احکام دین
سرمست و داغ و کامجو، با جان تبدار آمده
صُمّ و صلاتی آمده، حبّ نباتی آمده
از شعر ایرج میرزا، یک دختر انگار آمده
از منکراتی برحذر، از سختگیری ها پکر
اکنون برای انتقام از گشت انصار آمده
از بند سنّت رسته او، از عقد، بیرون جسته او
بر خطبه خوانده فاتحه، از صیغه بیزار آمده
با طنز و شوخی یار من، سر میکند آزار من
یعنی چه بنشستی طرف، یار آمده یار آمده
گوید که اسلام عزیز، دندان میلم کرده تیز
گازت چنان گیرم که خود، گوئی سگ هار آمده
گوید بشو درگیر من، فرض است جنگ تن به تن
اسلام باشد در خطر، هنگام پیکار آمده
مرد مسلمانی اگر، برخیز و همچون شیر نر
شمشیر حضرت را بکٍش، یک تن ز کفار آمده
یا اینکه با من یار شو، در حلقهی کفار شو
حالا که بینی کافری، مشتاق دیدار آمده
تو زانی و من زانیه، از کف مده یک ثانیه
اکنون که آزاده زنی، از تو طلبکار آمده!
گیرد ز من حق سخن، گوید که برکن پیرهن
بسپار خود را دست من، َ«هند جگرخوار*» آمده
گوید که در ماه عزا، بدجور میچسبد غذا
وین میهمان روزه دار، از بهر افطار آمده!
—————————————-
* هند، دختر عتبه – زنی آزاده در صدر اسلام که از او در زمرهی زنان بدنام اسلام یاد میکنند!
———————
لندن – ۷ رمضان – اول خرداد ۹۷
************************
چطوری ایرانی؟!
هوا خوب است، ایرانی! چطوری؟
چه مطلوب است! ایرانی! چطوری؟
به ما ربطی ندارد این که مردی
کفِ جوب است، ایرانی! چطوری؟
و شهر از اعتصاب کارگرها
گر آشوب است، ایرانی! چطوری؟
درون مترو دیدم گلفروشی
که مضروب است، ایرانی! چطوری؟
به چشم خویش دیدم ابلهی را
که محبوب است، ایرانی! چطوری؟
و دیدم بارها من چشمهایی
که مرطوب است، ایرانی! چطوری؟
مقام محترم در نقش مسئول
چنان چوب است، ایرانی! چطوری؟
بحمدا… گویی صبر ملت
چو ایوب است ایرانی! چطوری؟
حالا این واقعا صبوری و تحمل است یا ناتوانی و توهم؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.