یکی از مهمترین ژارگونهایی که از جانب رضا پهلوی مدام مطرح میشود، این است که «من نمیخواهم حاکم یا شاه باشم». زبانشناسی سیاسی به ما یاد میدهد که در پس ظاهر این عبارت، خواست قدرت را پیدا کنیم. فراموش نکردهایم که آقای خمینی هم همین را میگفت، در ابتدا به قم رفت و گفت من طلبهام و حتی روحانیون را از مناصب حکومتی بر حذر داشت. عبارت شاهزاده به مخاطب این را القا میکند که او یکی از گزینههای سلطنت است که وی با دست و دلبازی آن را پس میزند. روشن است تا چه میزان این سخن، لحاظ کردن رضا پهلوی به مثابه شاه آینده را در خود ذخیره کرده است.
دیگر عبارت همیشگی او چنین است که «فرقی ندارد شکل حکومت، سلطنت یا جمهوری باشد، مهم آن است که دموکراتیک باشد». بازی زبانی رایجی در این میان است. این بازی را از طریق شباهتهای خانوادگی میتوان بهتر فهمید. نئوسلطنتطلبان در پیوند با دو جریاناند؛ نخست، جریان سلطنتطلب کلاسیک و منابع مالی و معنویای که آنها در خارج از کشور دارند و جریان دوم، بدنه اجتماعی و دموکراتیکی است که در جامعه ایران وجود دارد و خواهان تغییر وضعیت و زندگی بهتر است. این هر دو جریان، واژگان، گفتار و اهدافی دارند. رضا پهلوی از هیچکدام نمیتواند چشمپوشی کند، پس جایی بین این دو را برگزیده است. گفتار و استدلالها موضوعاتی اجتماعیاند و شکل ارائه آنها در پیوند با قدرت است. او برای آن که دو طرف جریان را داشته باشد، چیزی ساخته که نجاتاش دهد: شکل حکومت مهم نیست. اتفاقا شکل حکومت بسیار مهم و اثرگذار است. وقتی در وضعیت حاضر با ارجاعی معالفارق به پادشاهی سوئد و بریتانیا امکانی را متصور میشوید که شکل حکومت آینده، سلطنتی دموکراتیک باشد – پادشاهی که قدرتی نداشته و نظام سیاسیاش دموکراتیک باشد- در واقع در پس این بازیهای زبانی و در پیوند با مسأله قدرت، لو میرود که در ذهن گوینده این یوتوپیا خفته است که در آینده ما شاهد سلطنت رضا پهلوی خواهیم بود. و میدانیم کسی از «شاه» انتظار حکومت نکردن، ندارد؛ آنهم شاهی در این بستر تاریخی و فرهنگی. وقتی این سخن را در کنار «قرار نیست من شاه باشم» میگذاریم، موضوع قابل فهم میشود که چگونه و با چه مکانیزمی این پروژه پیش میرود و موتور گفتمانیاش کجاست. پروژه ای که فقط یک طرح گفتاری (دیسکورسیو) نیست، بلکه منابع مالی و سیاسی فراوانی پشت آن ذخیره شده است. رسانههایی آن را پروپاگاند میکنند و قدرتمندانی در دنیا از آن حمایت. در پس این صدا و سیمای به ظاهر نجیب، باید بهتر تماشا کرد.
میدانیم در این سالها به جز شبکههای لسآنجلسی، مهمترین رسانههای ایرانیان خارج از کشور که با شکل و شمایل مدرنی برنامه تولید میکنند و بیشترین تاثیرگذاری بر افکار عمومی را داشتهاند نیز، چگونه توانستهاند ایده بازگشت جاویدان شاه را در میان مردم خسته از نظام سیاسی ایران تبلیغ کنند. سلسله برنامههایی که با برجسته کردن دوران پهلوی و اشخاص تاثیرگذارش مثل خود شاه و فرح، در لابهلای برنامههای تفریحی، پروژه سیاسی ذکر شده را تبلیغ میکنند. ایده و کار اصلی این رسانهها حذف بخشهایی از نظام شاهنشاهی است که در سال ۵۷ ضد آن قیام صورت گرفت. نظام سیاسیای که زندان، دشنه، حذف، وابستگی، کشتار و اعدام داشت، با سیاستهایش فاصله طبقاتی شدیدی ساخته و تصویر بخش عمدهای از مردم را در زندگی روزمره حذف کرد. رسانهها با حذف این واقعیات اما مدام دستاوردی جمعی و تاریخی را پشت سکه حکومت پهلوی ضرب میکنند: تمدن، فرهنگ و وطندوستی موجود در تاریخ ایران را. این رسانهها با اتکا بر شکست جمهوری اسلامی در برآوردن آرمانهای انقلاب، از نشان دادن خوانندگان زن و ساحل انزلی و قیمت ارز در پنجاه سال قبل، نتیجهای سیاسی میطلبند: بازگشت سلطنت. مسأله آنها دموکراسی نیست وگرنه چنین حذف و ادغام نمیکردند. به این فکر نمیکنند که جامعه ایران میتواند همه اینها را بدون سیاهیها و تباهیهای حکومت پهلوی هم متصور شود و اینها به هم منوط نیستند. بیشک ساحل انزلی در نظامی که در طول حیاتش هیچ منتقدی در ارکان سیاسی نداشته، بهتر از ساحل کنونیاش نیست. به تعبیر آصف بیات در کتاب سیاستهای خیابانی: «شاه در ٢۵ سال، تقریبا تمام سازمانهای سیاسی غیرمذهبی و مدنی تاثیرگذار را از بین برد. اتحادیههای کارگری تحت نفوذ سازمان امنیت بودند. سانسور به شدت اعمال میشد و سازمانهای غیردولتی باقی نمانده بودند.»
ایدهی سلطنت مشروطه، یعنی شاهی که قدرت واقعی نداشته باشد و نمادین باشد، آنگونه که مثلاً در بریتانیا و اسپانیا میبینیم، برای آیندهی ایران، نه تنها حربهای سیاسی برای قالب کردن نظام سلطنتی به انسان و جامعهی نو بلکه عملاً ابزورد کردن نظریهی باسابقه و مستحکم سلطنت است.
اگر یک «کالت سیاسی» از تمام ابزار و توان خود استفاده کند تا کسی را برای یک جایگاه «نمادین» بر سر کار بیاورد، آنهم نه از درون نظام سلطنت جهت تحدید آن بلکه از درون جامعهای که سالها قبل نظام سلطنت را برانداخته است؛ آیا این کاری پوچ و عبث نیست؟ اگر قرار است که قدرت واقعی دست پارلمان منتخب مردم یا دموکراسی باشد، وجود «والاحضرت» قرار است چه نقشی را آنهم برای جامعه و فرد معاصر ایرانی بازی کند؟ ایدهی سلطنت مشروطه ایدهای برای گذار از نظام استبدادی سلطنت و درعینحال پاره نشدن ریسمان قدرت و جلوگیری از هرجومرج در یک جامعهی بیسر بود؛ عملاً این سر سالهاست که زده شده است و با هیچ چسبی، متصل نمیشود. مسئله امروز قطع کردن سر سلطنت جدید است نه بازگرداندن آن.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.