یادداشت های جنبش کارگری:

پایان برجام، تعمیق و گسترش بحران در ایران

بالاخره روند پایان یافتن برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) با خروج امریکا از آن در هشتم ماه مه آغاز شد. پایانی که از همان ابتدای تصویب و آغاز عملی آن قابل پیش بینی بود.* برجام توافق نامه ای بود که از هر دو سوی آن هیچگاه قرار نبود کاهشی بر مشقات طبقه کارگر و توده های زحمت کش و تحت ستم باشد. برعکس، توافقنامه ای بود که اساسا می خواست آغازگر راهی باشد تا به ایجاد تعادلی مطلوب بین دو نیروی سرمایه داری و لذا عمیقا ارتجاعی یعنی جمهوری اسلامی و حکومت امریکا منجر شود و همانطور که خواهیم دید نتیجه ای جز این نمی توانست داشته باشد. در ورای همه اظهارات دیپلماتیک و مذاکرات و توافقنامه های رسمی، در حقیقت برجام می بایست کاهش تخاصم و عادی سازی رابطه ایران و غرب و اساسا با امریکا را بهمراه داشته و امکان دسترسی ایران  به بازار جهانی را میسر سازد. این رابطه اما از یک تاریخ طولانی بی اعتمادی عمیق برخوردار است و مملو از قدرت طلبی و منفعت طلبی یکجانبه و ریا و فریب و فرصت طلبی است که موانعی جدی در مقابل هر توافقی می باشند. اکنون جمهوری اسلامی امریکا را به دروغ پراکنی و عهد شکنی متهم می کند، و امریکا نیز جمهوری اسلامی را به فریب کاری و پنهان کاری و سو استفاده از برجام متهم می سازد. هر دو درست می گویند و قضاوت شان در باره هم منضفانه است. طبقه کارگر اینجا با دو نیروی ارتجاعی و برخورد منافع ضد کارگری و ضد انسانی آنها مواجه است.

گفتیم پایان برجام؛ اما ظاهرا برجام سر جایش است و ایران و پنج کشور باقی مانده اعلام داشته اند برای حفظ آن می کوشند. با این وصف می دانیم که بمدت ده سال از ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ تلاش های زیادی برای توافق هسته ای با ایران انجام شد که صرفا به دلیل مخالفت و عدم حضور امریکا هیچیک به نتیجه نرسیدند. تنها در ۲۰۱۵ و با پیوستن آمریکا و موافقت آن بود که چنین  توافقی حاصل شد. لذا برجام نتیجه حضور و مداخله و موافقت امریکا بود و اکنون با خروج امریکا نیز عملا منتفی است. برجام بدون امریکا شیر بی یال و دم و کوپال است و بود نبودش یکی است. اکنون چرایی این واقعه و محتوی سیاست های طرفین درگیر و نتایج و عواقب این وضعیت  است که مهم اند و باید بدانها پرداخت.

ابتدا لازم به تاکید است که در بررسی علل خروج امریکا از برجام بسیار ساده انگارانه است چنانچه اتخاذ این سیاست را به شخص ترامپ و خصوصیات منفی و از قضا بسیار زیاد وی نسبت داد. طبعا بیان رسمی و نحوه کشداراعلام این سیاست مثل موارد دیگر به میدانی برای ارضای نیازهای حقیر و نمایش فرومایگی بدل شد، اما مساله بسیار فراتر از اینهاست. خروج از برجام سیاست اتخاذ شده از طرف بخشی از هیات حاکمه امریکاست و توافق و اجماع این بخش را با خود دارد که به این نتیجه رسیدند پس از نزدیک به دوسال و نیم از اجرای برجام این توافق هیچ منفعت سیاسی و اقتصادی برای امریکا بهمراه نداشت و حتی در خاورمیانه منجر به تضعیف امریکا و تقویت موقعیت جمهوری اسلامی شد. نتیجه ای که به احتمال زیاد با یک فاصله زمانی و برخی تفاوتها اکثریت طبقه حاکمه به آن می رسیدند.

از جمهوری اسلامی آغاز کنیم. می دانیم که ظاهر اختلافات ایران و امریکا و در سطحی پایین تر با اروپا بر سر چند محور برنامه هسته ای و حمایت از تروریسم و سیاست های ایران در خاورمیانه و ضدیت با اسرائیل و برنامه موشکی و حقوق بشر بیان می شود. می گوییم «ظاهر اختلافات»، چرا که اگر چه اینها حقایق جمهوری اسلامی اند، اما امریکا و اروپا بارها نشان داده اند آماده اند با ندیده گرفتن این مسایل و بر سر آنها وارد سازش و معامله با رژیم شوند و ابایی از اینگونه معاملات ندارند. اختلاف واقعی و اصلی بین آنها پیرامون رابطه قدرت در منطقه و خاورمیانه و بین ایران از یکسو و امریکا و متحدانش از سوی دیگر است. تعریف این رابطه و توزیع این قدرت و ایجاد تعادل مورد توافق طرفین به دلیل خصوصیات بشدت ریاکارانه و توطئه گرانه و قدرت طلبانه و فرصت طلبانه هر دو طرف، و اینکه هر دو دنبال اهدافی بشدت توسعه طلبانه و ارتجاعی  و فاقد ذره ای منافع و انگیزه و سیاست ترقی خواهانه هستند، به یکی از معضلات پیچیده دیپلماتیک جهان سرمایه داری معاصر بدل شده است. این خصوصیات جایی برای رویکرد به اصطلاح «برد، برد» و یا بهره مندی دوجانبه در دیپلماسی بورژوایی باقی نگذاشته است. بنابراین حل این معضل عمدتا به پذیرش برتری یکی توسط دیگری و اعمال زورمندانه این رویکرد گره خورده است. لذا هر یک از طرفین در هر توافقی و بر سر هر موضوعی تنها برای کلاه گذاشن بر سر دیگری و استفاده از امکانات و فرصت های پیش آمده برای تقویت موضع خودشان  و اعمال برتری شان تلاش می کنند. این اتفاقی بود که طی دو سال و نیم گذشته بر سر برجام رخ داد.

حفظ و تداوم هر توافقی بین نیروهای متخاصم ضمن اینکه به رعایت مواد محتوایی آن توافق مشخص مربوط می شود، در همان حال به رعایت آن چیزی که «روح توافق» و یا «روح قرارداد» گفته می شود مربوط  و وابسته است. «روح توافق» طرفین مخاصمه را مکلف می کند ضمن پایبندی به مفاد توافق تلاش کنند با بهبود اوضاع و فضا عمومی فی مابین، شرایط حل مسایل دیگر را تسهیل نمایند تا نهایتا امکان ختم مخاصمه فراهم شود. در چنین رابطه ای نمی توان توافق در یک مورد خاص را به اهرمی برای تشدید تخاصم در مسایل دیگر بدل نمود. در مورد برجام بر خلاف ادعای طرفین مبنی بر رعایت «روح برجام»، هر دو طرف این توافقنامه را به اهرم فشار علیه یک دیگر بر سرمسایل دیگر و تشدید جنگ در پوشش برجام بدل نمودند.

جمهوری اسلامی تلاش کرد با تفسیر خاص خویش از مفاد توافق و رعایت عملی آن که ظاهرا مورد تایید همگان بود و با ارایه تصویر «بازیکن خوب برجامی» از خویش آنرا دور بزند و با استفاده از فرصت ها و امکانات پیش آمده برای گسترش نفوذ و تقویت حضور نیرومند خود در منطقه از بحرین و یمن تا عربستان و عراق و سوریه و لبنان بهره جوید. در حقیقت اگر استراتژی جمهوری اسلامی تا پیش از بهار عربی و تا پیش از برجام اساسا بر مبنای گسترش توان هسته ای با هدف پنهان دسترسی به سلاح هسته ای به عنوان سلاح باز دارنده تهدید امریکا و وادار نمودن آن به پذیرش ایران به عنوان قدرت برتر منطقه بود، با  برجام اما گسترش سریع و قدرتمند نفوذ ایران در منطقه به «عمق استراتژی» آن بدل شد. در یک کلام استراتژی جمهوری اسلامی از «تهدید هسته ای» جایش را موقتا به تهدید «گسترش حضور و نفوذ در منطقه» داد.

هیات حاکمه امریکا که بخش های مختلف آن ابتدا با برجام همراهی کردند انتظارشان این بود که از این طریق اولا پیش رفت برنامه هسته ای ایران و بخش پنهان آن یعنی دست یافتن به سلاح هسته متوقف شود، و دوما زمینه تواقفات وسیع تر با ایران فراهم شود. این دومی چیزی بود که رخ نداد. در نگاه امریکا ایران برجام را گرفت و رفت و امریکا سرش بی کلاه ماند. اگرجمهوری اسلامی با دریافت مجموعه امکانات آزاد شده اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک از برجام فعالانه در جهت تقویت استراتژی جدیدش برای «گسترش حضور و نفوذ در منطقه» حرکت کرد و تاکنون موفقیت زیادی بدست آورد؛ در مقابل امریکا شاهد بود که ایران در سطح جهانی همچنان در باره انسداد رابطه سیاسی اش با امریکا پای می فشارد و بیش از پیش با روسیه جفت و متحد شده است؛ در سطح منطقه با روسیه و ترکیه متحد است که بلوک ضد سیاست های امریکا را تشکیل داده اند؛ و از لحاظ اقتصادی هم سود برجام از بازار ایران در همان سطح محدود نیز به جیب اروپا و روسیه رفت و چیزی نصیب امریکا نشد.  ضمن اینکه در بلند مدت نیز با توجه به جهتگیری سیاسی ایران بسمت روسیه و اروپا و اصرار بر حفظ فاصله از امریکا، ادامه برجام برای امریکا سود اقتصادی در بر نخواهد داشت.

اینها در حالی اتفاق می افتاد که امریکا به عنوان قدرت برتر نظام سرمایه داری مدتهاست بخشا از نظر اقتصادی و عمدتا سیاسی و ایدئولوژیک سیر نزولی شتابنده ای را طی می کند که انعکاس آن بیش از هر جا در خاورمیانه مشهود است. رقص شمشیر ترامپ و خاندان سعودی و ائتلاف سازی کنونی حول محور امریکا و عربستان و اسرائیل با همراهی بحرین و امارات و مصر و اردن تلاشی است برای تقویت موقعیت تضعیف شده امریکا و این متحدین اش در منطقه که اهداف استراتژیک فراتر از مقابله با ایران دارد. تا آنجا که به بحث حاضر مربوط می شود نکته اینست که یک برجام بی خاصیت برای امریکا که خواهان تحمیل منافع اش نه به یک کشور و یا یک منطقه بلکه به جهان است، دیگر ارزشی نداشت.

بموازات این تحرک سیاسی جدید در منطقه، امریکا مدتهاست مشغول اعمال فشار تجاری به دیگر کشورها برای تامین و گسترش منافع اقتصادی خود است. فشارهایی که با خروج امریکا از معاهده تجاری ترنس- پاسفیک آغاز شد و با درخواست تجدید نظر در نفتا و کورس به نفع امریکا و اعلام انجام توافقات تجاری یکجانبه با کشورها ادامه یافت، اکنون با تهدید افزایش تعرفه های واردات فولاد و اقلامی دیگر بویژه از چین و تا حدی از آلمان، جهان را به جنگ تجاری تهدید می کند. تلاقی این سه تحول یعنی تداوم فشارهای اقتصادی امریکا به شرکای تجاری، به همراه تحرک سیاسی جدیدش در خاورمیانه، و خروج از برجام، بخش پنهان دلایل خروج امریکا از برجام را بر ملا می سازد که چیزی جز تشدید فشار اقتصادی و سیاسی بر خود اروپا نیست. امریکا از یکسو با احیای تحریم ها علیه ایران، که گویا بیشتر و سخت تر از قبل خواهد بود، فشار مهمی را بر اقتصاد اروپا وارد می کند تا با محروم نمودن آن از بازار ایران، اروپا را به توجه بیشتر به منافع اقتصادی امریکا معطوف دارد، و از سوی دیگر اروپا را به لحاظ سیاسی بدون تزلزل در صف خود به خط کند.

خروج امریکا از برجام سیاست خارجی اروپا را، حداقل تا آنجا که به ایران و خاورمیانه مربوط می شود، دچار بلاتکلیفی نموده که از دو سو نمایان می شود. از یکسو در رابطه با خود برجام است که اروپا در موقعیت دشواری قرار گرفته است. حفظ برجام برای اروپا و بویژه سه قدرت عمده آن یعنی آلمان و فرانسه و انگلستان منافع اقتصادی و سیاسی زیادی در بر دارد. برجام ضمن اینکه از لحاظ اقتصادی منابع سودآور زیاد و بویژه بالقوه ای را در بازار ایران برای اروپا به ارمغان آورد، از لحاظ سیاسی نیز گامی مهم در جهت خاورمیانه ای کم تنش و ثبات دار بود که اورپا قویا به آن نیاز دارد. اکنون اروپا نه قادر است برجام را ترک کند و علیرغم میل و ارداه اش منافع زیادی را برباد دهد، و همچنین نه می خواهد و نه می تواند برای حفظ برجام در مقابل امریکا قرار گیرد و یکسر دو قطبی حفظ یا نفی برجام شود.

از سوی دیگر خروج آمریکا از برجام آنهم به این شکل سخت و قطبی شده با مدافعین آن و آشکارا پشت نمودن به درخواست های آلمان و فرانسه و انگلیس برای ماندن امریکا، همه نشان می دهند که تاثیر این تصمیم امریکا بر اروپا فراتر از خود برجام و منافع اروپایی مربوط به آن است و ضربه ای به اساس رابطه امریکا و اروپا و ضربه ای به مناسبات استراتژیک ترنس– آتلانتیک است. در واقع بعد از زیر سوال بردن ناتو توسط امریکای پس از ترامپ و خروج از پیمان تغییرات اقلیمی پاریس و طرح افزایش تعرفه بر واردات از اروپا، اکنون با خروج از برجام ضربه دیگری و اینبار کاری تر به این رابطه وارد شده چرا که بویژه با تحقیر سنگین اروپا انجام شد. ضربه ای که بطور جدی سوالات زیادی را در برابر اروپا  نسبت به هویت و استقلال تصمیم گیری و تعیین سیاست خارجی اش و نیز در باره کم و کیف رابطه اش با امریکا قرار داده است. اگر دونالد تاسک رئیس شواری اروپا پس از خروج امریکا از برجام متوجه شده که اروپا باید «توهمات را دور بریزد و به خود متکی شود»، و اگر وزرای فرانسوی خشم خود را از نقش امریکایی «پلیس اقتصادی جهان» پنهان نساختند، اما این سرمقاله اشپیگل در ۱۱ ماه مه بود که با طرح معضل اصلی در برابر اروپا، برای «مقاومت متحدانه در برابر امریکا» فراخوان داد و اعلام داشت: «واقعیت تکان دهند اینست که بلوک غرب به آن معنایی که می شناختیم دیگر وجود خارجی ندارد. رابطه ما با امریکا را اکنون نه می توان دوستانه نامید و نه به سختی شریک یکدیگر،……. اکنون مقاومتی هوشمندانه ضروری است، مقاومت در برابر امریکا.»

آنچه امروز از همه مهمتر می باشد توجه به تاثیر پایان برجام بر شرایط اقتصادی و سیاسی ایران است. قبلا گفتیم که برجام در همان دوسال و نیم عمرش منفعتی برای طبقه کارگر نداشت. شدت و گسترش بی سابقه مبارزات کارگری و اعتراضات اجتماعی در آندوره که با خیزش انقلابی دی ماه ۹۶ به یک نقطه عطف تاریخی رسید گواه این حقیقت بود. سیاست های خارجی جمهوری اسلامی، و تغییر صف دول دوست و مخالف اش، و دسترسی به یا ناکامی اش از سرمایه و بازار جهانی، هیچیک ربطی به وضعیت واقعی زندگی طبقه کارگر و توده های زحمتکش و تحت ستم ندارد. اینها دو وجه کاملا مجزا و متضاد در سیاست ایران هستند. رابطه جمهوری اسلامی با این توده میلیونی تماما بر اساس تحمیل فقر و بی حقوقی و بی حرمتی و سرکوب و ستم به آنان است. ثروت و منابع اقتصادی در ایران هرچه که هست بخش اعظم آن اول برای حفظ و تحکیم دستگاه بزرگ حاکمیت استبدادی و مذهبی وسرکوبگرانه طبقه سرمایه دار ایران یعنی جمهوری اسلامی هزینه می شود، سپس برای پروژه تسلیحات هسته ای جهت تضمین حفظ و توسعه همین رژیم ضد انسانی هزینه شده و می شود و خواهد شد، و بعد هم برای جنگ های فزاینده توسعه طلبانه  و عظمت طلبانه رژیم در منطقه هزینه می شود. سهم کارگران و توده های ستمکش در این مناسبات سرمایه دارانه تنها تقبل و بدوش کشیدن هزینه های نجومی این سیاست های ویرانگر است.

پایان برجام اما از این نظر که بحران همه جانبه کنونی را عمق بخشیده و گسترش می دهد برای طبقه کارگر مهم است و توجه به آنرا می طلبد. با پایان برجام آخرین توهمات امکان کاهش بحران اقتصادی ایران در میان مدت و یا امکان حل آن در بلند مدت دود شد و به هوا رفت.در این شرایط منابع اقتصادی محدود شونده و رو به نزول بیش از پیش در خمت تامین نیاز های حفظ رژیم و تداوم سیاست های جنگی آن در منقطه و احیای برنامه هسته قرار خواهد گرفت. لذا خواست و توان نداشته رژیم در پاسخ به مطالبات اقتصادی هر دم فزاینده توده های کارگر و تحت ستم بیش از پیش برملا می شود. تداوم این بی پاسخی به همراه بی اعتمادی همگانی به خواست و توان کل نظام برای حل بحران که پس از خیزش دی ماه به فاکت تعیین کننده ای در سیاست ایران بدل گشت، کل وضعیت را بسمت تشدید مبارزات اجتماعی و تشدید سیاست های سرکوبگرانه رژیم سوق می دهد. اما در شرایط بحرانی، سرکوب بدونه همراهی با راه حل های اقتصادی و سیاسی بسرعت محدودیت خود را آشکار نموده و با تبدیل شدن به ضد خویش به گسترش بیشتر مبارزات می انجامد. نکته بسیار مهم در اینجا اینست که تداوم بی وقفه اعتراضات و مبارزات اجتماعی از فردای خروج امریکا و آغاز پایان برجام نشان داد که مردم بدرستی هیچ وقعی به این تحول نگذاشتند. لذا این بی اعتنایی بحق مردم به سرنوشت برجام نشان می دهد که جمهوری اسلامی، شاید از این نظر برای اولین بار، قادر به گفتمان سازی سیاسی برای انحراف افکار عمومی و تضعیف اعتراضات اجتماعی حول سیاست های ضد امریکایی و ضد غربی و ناسیونالیستی و یا اشکال دیگر نیست.

اکنون جمهوری اسلامی در تنگنای چالش های خرد کننده و رو در رو با توده های میلیونی بی توهم  و بی اعتماد و ناراضی و منزجر و خشمگین قرار گرفته است. در این شرایط، پایان برجام را باید به عنوان حلقه ای موثر در سیر تعمیق و گسترش بحران کنونی در ایران دید که بار دیگر وظایف دوران ساز طبقه کارگر را یادآوری می کند.

امیر پیام

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

۱۷ مه ۲۰۱۸

 

* نگارنده همراه دیدگاهی بود که از ابتدا معتقد بودند برجام به جایی نخواهد رسید و همانموقع در یادداشت « توهمات و واقعیات فردای برجام»  مندرج در وبلاگ زیر مورد بررسی قرار داد.

amirpayam.wordpress.com

***********************************************

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com