سال ۲۰۱۱ دو پژوهشگر علوم سیاسی کتابی[۱] منتشر کردند که برای اولین بار با ارائه یک تحلیل آماری جامع نشان میدهد در یک قرن گذشته مبارزات خشونتپرهیز بهمراتب در ایجاد تغییرات بنیادین در نظامهای سیاسی موفقتر از مبارزات خشونتبنیاد بودهاند. اریکا چنُوِت و ماریا استفان به شکلی روشمند و دقیق اطلاعات ۳۲۳ کارزار مبارزهی خشونتبنیاد و خشونتپرهیز را از سال ۱۹۰۰ از سراسر جهان گردآوری کردند و بعد از انجام تحلیلهای آماری و مقایسه به نتایج جالب توجهی رسیدند. در این یادداشت ابتدا بهاختصار توضیح میدهم که مبارزهی مدنی یا مبارزهی خشونتپرهیز چه چیزی نیست، سپس چکیدهای از نتایج پژوهش چنُوِت و استفان را ارئه میدهم، و در انتها دلایل شکست مبارزات مدنی را برمیشمارم.
توهم مبارزهی مدنی
جین شارپ، از بنیانگذارن نظریهی سیاسی مبارزهی بیخشونت، مقاومت مدنی را «تکنیکی برای کنش سیاسی-اجتماعی بههدف اعمال قدرت در یک درگیری بدون استفاده از خشونت»[۲] میداند. طبق این تعریف، یک کارزار مبارزهی خشونتپرهیز یا مقاومت مدنی سه وجه دارد: یک تکنیک سیاسی-اجتماعی ست، که هدفش اعمال قدرت برای ایجاد تغییر است، و بر مبنای استفاده از خشونت نیست. در عمل، یک کارزار مبارزهی مدنی برای «کارزار مبارزه» بودن مشخصاتی را باید داشته باشد. اینطور نیست که هر فعالیت مدنی اعتراضی، یا هر مخالفت گروهی یا فردی را بتوان کارزار مبارزه نامید. مهمتر از هرچیز، هدف از مبارزه مدنی تغییر مرجع قدرت سیاسی (رژیم) یا یک سیاست مشخص است و برای رسیدن به این هدف باید قصد، آگاهی، برنامه، و سازوکار مدیریت و اجرای دقیق و جدی وجود داشت باشد. مخالفت با رژیم یا سیاستهایش را تا وقتی شکل آگاهانه، دستهجمعی، هدفمند، و منسجم به خود نگیرد نمیتوان مبارزهی مدنی نامید. مثلا عدهای بر این باور غلط هستند که زنان ایران در دهههای گذشته مشغول مبارزهی مدنی علیه قانون حجاب اجباری بودهاند و گواه این ادعایشان را تغییر در نوع پوشش اجباری، شل شدن روسریها، و افزایش رواداری حکومت دربرابر بدحجابی میدانند. در صورتی که طبق تعاریف موجود در مراجع علوم سیاسی تا همین اواخر اساسا کارزار مبارزهی مدنیای در کار نبوده که بتوان دستاوردی را بدان نسبت داد. تغییرات در سیاست میتواند به دلایل دیگری مانند اثرات بازار آزاد یا تغییر حکومت از تفسیرش از همان قانون باشد. هر کارزار مبارزهی مدنی نیاز به رهبرانی مشخص دارد که نیروهای جنبش را هدایت و تقویت کنند. اعتراض مدنیِ بدون رهبر، هماهنگی، هدف، نقشه، و سازماندهی جدی و دقیق را نمیتون کارزار مبارزه یا مقاومت نامید. همچنین، در مبارزهی مدنی آگاهی جمعی عمیق و پویایی از ساختار رژیم و استراتژی مبارزه باید شکل گرفته و به عمل درآید.
این عناصر برای شکل دادن یک مبارزهی مدنی آنقدر کلیدیاند که وقتی از جین شارپ درمورد جنبش سبز ایران (که برخی آنرا بزرگترین مبارزهی مدنی پس از انقلاب ۵۷ میدانند)سوال شد وی در پاسخ گفت «نشانهای از اینکه مبارزه بدون خشونت را عمیقا فهمیده باشند به چشم نمیخورد. دولت ایران گفته مخالفان برنامهریزی زیادی داشتند، اما شاید باز هم به اندازه کافی نبوده. باید فکر کرد که شرایط دو سال دیگر چه خواهد بود؟ مبارزههای کوچک و حتی ضعیف، کماکان مبارزاتی هستند که مردم از طریق آنها تجربه و نظم میآموزند و میفهمند که قدرت نهفته در این نوع مبارزه تا چه حد است. میفهمند که باید با دقت فکر کنند ، برنامه بریزند و سازماندهی کنند […] در ایران هم اگر مبارزات بدون خشونت را عمیقا مطالعه نکردهاند و حکومتشان را با دقت بررسی نکردهاند که بفهمند چرا اینگونه عمل میکند و اگر نمیدانند که چطور باید تفکر و عملی استراتژیک داشته باشند، نتیجه این میشود که اغلب برای یکی دو تا راهپیمایی برنامهریزی میکنند و فکر میکنند سقف حکومت به شکلی معجزهآمیز فرو میریزد. اینگونه موفق نخواهند شد.»
موفقیت مبارزات مدنی
چنُوِت و استفان دو پژوهشگر جوان آمریکایی در علوم سیاسی اند که در ابتدا با این پیشفرض پژوهش خود را شروع کردند که نشان دهند مبارزهی خشونتبنیاد احتمال بیشتری برای پیروزی دارد. این تفکر در نگاه اول با شهود همخوانی دارد چرا که کدام دیکتاتور حاضر است بدون زور و خونریزی قدرت را رها کند؟ علاوه بر این، دیدگاه غالب در میان دانشمندان علوم سیاسی، دستکم در حوزهی بینالملل، این است که خشونت و ترور استراتژیهای موفقتری را در اختیار گروههای مبارز میگذارد.[۳] اما وقتی چنُوِت و استفان دادههای آماری را جمعآوری و بررسی کردند به نتایج کاملا متفاوتی رسیدند. بعضی از نتایج مهم پژوهش آنها:
۱) در کل، احتمال دستیابی کارزار به پیروزی کامل یا جزئی در مبارزات خشونتپرهیز حدود دو برابر بیشتر از مبارزات خشونتبنیاد است. آنچنان که در نمودار الف نشان داده شده، کارزارهای خشونتبنیاد سه برابر بیشتر شکست خوردهاند.
۲) برتری نسبی مبارزات خشونتپرهیز با درنظر گرفتن نوع رژیم، میزان سرکوب، و تواناییهای رژیم همچنان حفظ میشود. به عبارت دیگر، نوع رژیم (دموکرات یا نادموکرات)، توانایی آن (قدرتمند یا ضعیف)، و میزان استفاده از سرکوب از برتری نسبی مبارزات مدنی بر مبارزات خشونتگرا نمیکاهد. این درست است که رژیمهای دموکراتتر درکل احتمال بیشتری برای تن دادن به خواستههای هر دو نوع مبارزه را دارند، اما برای رژیم تمامیتخواهِ دیکتاتور فرقی نمیکند مبارزه مدنی باشد یا مسلحانه چون در هرصورت متناسب با آن سرکوب خشونتبار انجام میدهد. بررسی آماری اطلاعات توسط چنُوِت و استفان نشان میدهد که در کل، سرکوب خشن توسط رژیم باعث کاهش ۳۵ درصدیِ احتمال پیروزی کارزارها میشود اما وقتی پارامتر سرکوب در مدل آماری کنترل شود، برتری نسبی همچنان از آن مبارزات بیخشونت خواهد بود. دلیل این امر احتمالا این است که مخالفت با خشونت چیزی ست که هم میتواند تودههای عظیم و متنوع مردم را متحد و پرجمعیتتر کند و هم در میان هوادارن رژیم تردید و تزلزل ایجاد میکند. همچنین توجیه سرکوب یک مبارزهی مسلحانه بهمراتب آسانتر از توجیه سرکوب مردم غیرمسلح است و رژیم هواداران داخلی و حامیان خارجی خود را با سرکوب مردم عادی زودتر از دست میدهد. به این ترتیب مبارزهی خشونتپرهیز برتری نسبی خود بر مبارزهی خشن را همچنان حفظ میکند.[۴]
۳) برتری نسبی مبارزات مدنی بر مبارزهی خشونتبنیاد مستقل از منطقهی جغرافیایی است. نمودار ب نشان میدهد که هر چند در منطقهی اتحاد جماهیر شوروی و قارهی آمریکا نرخ پیروزی مبارزهی خشونتپرهیز بسیار بیشتر از مبارزات خشونتبنیاد بوده، اما در خاورمیانه و آسیا نیز این برتری با فاصلهی کمتری حفظ شده است.
۴) هدف مبارزه میتواند بر برتری روش خشونتپرهیز اثر بگذارد. در مبارزاتی که هدف آنها تغییر رژیم بوده مبارزات مدنی دوبرابر نرخ پیروزی بیشتری از مبارزات خشونتبنیاد داشتهاند، اما وقتی هدف مبارزه پایان اشغالگری سرزمین بوده هر دو نوع مبارزه با یک نرخ به پیروزی کامل رسیدهاند. در آن سو، هیچ مبارزهی مدنی با هدف جداییطلبی به پیروزی نرسیده است. در نتیجه، وقتی هدف تغییر رژیم بوده، همچنان روش مبارزهی مدنی بسیار موفقتر از روش خشونتبنیاد عمل کرده است (جدول الف).
۵) احتمال پیروزی یک کارزار مبارزاتی، مستقل از نوع کارزار (خشن یا بیخشونت)، با افزایش تعداد مشارکتکنندگان در مبارزه افزایش مییابد (نمودار ج). در موارد معدودی ممکن است افراد مسلح با تعداد کم پیروز شده باشند، مانند انقلاب کوبا؛ یا جمعیت بسیار بزرگی با سرکوب شدید شکست خورده باشند، مانند قتلعام میدان تیانآنمن چین. اما دادهها در مجموع الگوی دیگری را نشان میدهد. الگویی که در آن احتمال پیروزی با تعداد مبارزین افزایش مییابد. احتمال پیروزی بیشتر مبارزات بیخشونت نیز میتواند این دلیل باشد که در آن نوع مبارزات تعداد بیشتر مشارکت میکنند.[۵]
طبق این نتایج اگر قرار باشد بین مبارزهی مدنی و خشونتبنیاد یکی را برای تغییر یک حکومت فاسد، ناعادل، سرکوبگر، و غیردموکرات مانند جمهوری اسلامی انتخاب کنیم، مبارزهی مدنی انتخاب بهتری است. منظورم از «بهتر»، «اخلاقیتر» نیست، بلکه این است که با احتمال بیشتر به پیروزی منجر میشود. اتفاقا چنُوِت و استفان در فصل چهار کتاب خود به تفصیل انقلاب ۱۳۵۷ ایران را بهعنوان یک مبارزهی نسبتا خشونتپرهیز موردکاوی کردهاند. بررسی آنها نشان میدهد آنچه در پیروزی انقلاب ایران موثر بود مبارزهی مسلحانهی محدود و معدود گروههای مسلح علیه رژیم شاه نبود، بلکه مشارکت میلیونی مردم سراسر کشور در اعتراضات مدنی و اعتصابات بود که کمتر از یک سال پیش از بهمن ۵۷ شکل گرفت. توجه شود که نتایج پژوهش ایشان بههیچ وجه بدان معنا نیست که مبارزهی خشونتبنیاد هرگز به نتیجه نخواهد رسید، یا مبارزهی مدنی حتما پیروز خواهد شد، بلکه نشانگر برتری «نسبی» مبارزهی مدنی در کسب پیروزی است.
اما دلایل برتری نسبی مبارزهی مدنی بر مبارزهی خشونتبنیاد چیست؟ با استفاده از مطالب پژوهش فوق و نگاهی به کتاب «سیاستِ کنشِ خشونتپرهیز»[۶] اثر جین شارپ، که مرجعی کلاسیک برای نظریهی مبارزهی خشونتپرهیز است، میتوان عوامل موفقیت نسبی مبارزهی مدنی را چنین صورتبندی کرد:
الف) از کلیدهای اصلی پیروزی در هر مبارزهای، داشتن مبارزان بیشتر است. نتیجهی شماره ۵ (و نمودار ج) موید همین موضوع است. از طرفی، مبارزات خشونتپرهیز توانایی بسیار بیشتری در برانگیختن و همراه کردن تودههای مردم از اقشار مختلف و با نظرات مختلف دارند. چندین دلیل برای این امر وجود دارد: اول: مبارزات خشونتپرهیز نیاز به امکانات و توانایی فیزیکی کمتری نسبت به مبارزات مسلحانه دارد و در نتیجه مردم بیشتری توان مشارکت در آن را دارند؛ دوم: افراد به لحاظ اخلاقی تمایل کمتری به مشارکت در خشونت و آسیب زدن به دیگران دارند؛ سوم: اطلاعرسانی، شفافیت در برنامه و روش، و ارتباطات و هماهنگیهای لازم برای مبارزه به دلیل حساسیتها در عملیات نظامی و شبهنظامی بسیار سختتر است تا در مقاومتهای مدنی. چون اطلاعرسانی و شفافیت برای جذب و نگهداری نیروها حیاتی است، مبارزات مدنی راحتتر نیرو جذب میکنند؛ چهارم: مبارزات مدنی به دلیل تنوع بیشتر در روش و تکنیک سطوح مختلفی از تعهد و ریسکپذیری را میطلبد و در نتیجه برخلاف مبارزات خشونتبنیاد افراد با میزان تعهد و ریسکپذیری کمتر هم قابلیت جذب شدن و مشارکت در مبارزه را دارند. با مشارکت گستردهتر همگانی در مبارزهی مدنی احتمال تغییر موضع و گسستن نیروهای وفادار به رژیم بیشتر میشود و همچنین با گسترده شدن مبارزات هزینهی کنترل و حفظ وضعیت جاری برای نظام به شدت بالاتر رفته و احتمال تن دادن به تغیر افزایش مییابد.
ب) دومین دلیل موفقیت نسبی مبارزهی مدنی این است که گزینههای تاکتیکی بسیار بیشتری پیش روی رهبران و فعالین میگذارد و در نتیجه شکست یک یا چند تکنیک منجر به شکست استراتژیک نمیشود. به عنوان نمونه جین شارپ در کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» که یکی از مراجع برای طراحی مبارزهی مدنی در دنیا میباشد، پس از شرح روش گذار به دموکراسی، ۱۹۸ تکنیک مختلف مبارزهی بیخشونت را پیش مینهد. تنوع روشهای مبارزه باعث کم شدن احتمال گیرکردن جنبش در بنبست تاکتیکی میشود و هچنین رژیم را در چندین جبههی مختلف غافلگیرانه به چالش میکشد.
ج) دورهی گذار به دموکراسی که در پیِ پیروزی مبارزهی مدنی میآید محتملتر است که به یک دموکراسی صلحجو، قانونگرا، و پایدارتر منجر شود تا دورهی گذاری که از پسِ جنبشهای خشونتطلب برمیآید. دورهی گذار از رژیم پیشین به رژیم بعدی نقشی حیاتی در تعیین پیروزی جنبش و همچنین نوع و مشخصات رژیم آینده خواهد داشت. هرچه در این دوره بیشتر از خشونت و انحصارطلبی پرهیز شود، رژیمی دموکراتتر و پایدارتر شکل خواهد گرفت. یکی از دلایل این است که رهبران خشونتپرهیز در دوران گذار نیز به اسلحه به عنوان یک گزینه نگاه نمیکنند و در مجموع مذاکرهکنندگان و نمایندگان قابلاعتمادتری از رهبران اسلحهکش هستند. همچنین مبارزهی بیخشونت بر مبنای مشارکت حداکثری شکل گرفته و درنتیجه در دورهی گذار نیز احتمالا انحصارطلبی کمتر و تنوع صداهای بیشتری وجود خواهد داشت که به ساخت رژیم دموکراتتر کمک میکند.
شکست مبارزات مدنی
موارد فوق در کنار شواهد آماری پژوهش چنُوِت و استفان چنین پیش مینهد که در ایران نیز اگر تغییر رژیم یا تغییر سیاستهای اصلی و بنیادین رژیم هدف باشد، مبارزهی بدونخشونت احتمالا موفقتر خواهد بود. اما هیچ ضرورتی وجود ندارد که اگر یک مقاومت، خشونتپرهیز بود حتما به پیروزی منجر شود. طبق بررسی چنُوِت و استفان در قرن گذشته از هر چهار مبارزهی مدنی یکی شکست خورده، و از آن طرف، از هر چهار مبارزهی خشونتبنیاد بیش از یکی پیروز بوده است. اما دلایل شکست مبارزهی مدنی به عنوان یک استراتژی چیست؟ کارزار مبارزهی خشونتپرهیز به عنوان یک استراتژی مبارزه به چه دلایلی احتمال شکستش بیشتر میشود؟ برخی دلایل:
۱) مهمترین دلیل شکست مبارزات مدنی، سرکوب خشونتبار توسط رژیم است. چنُوِت و استفان در تحلیل خود نشان میدهند که در مواردی سرکوب شدید باعث نابودی کامل مبارزهی بیخشونت شده است اما در کل، سرکوب باعث شده که احتمال پیروزی این جنبشها ۲۲ درصد افزایش داشته باشد چرا که رژیمهای معدودی توانایی و ارادهی سرکوب کامل و وحشیانهی مردم خود را دارند که این توانایی با بزرگتر شدن مبارزه بهسرعت تحلیل میرود.[۷] نکته ظریف این است که رژیم با سرکوب مبارزین از یک طرف منجر به شکلگیری مخالفان هرچه بیشتر علیه خود و کاهش وفاداری نیروهایش میشود، و از طرفی وقتی سرکوب شدید شود میتواند منجر به درهمکوفتن مبارزه و شکست کامل آن شود. درنتیجه، وظیفهی دشوار مبارزین این است که با تاکتیکهای هوشمندانه و دقیق رژیم را به واکنشی مجبور کنند که خشونتبار باشد ولی ویرانگر نباشد. این قاعده، با اصل عقلانی دفاع از خود نیز کاملا سازگار است. همچنین باید توجه کرد که رژیم قطعا توجیهات متنوع و مختلفی برای اعمال سرکوب خشونتبارش ارائه خواهد داد. مثلا سعی خواهد کرد که خشونت را خشونت جلو ندهد بلکه تحت عناوینی مانند دفاع از شهروندان یا حفظ امنیت یا دفاع از اموال مردم آن را نه تنها عادی جلوه دهد، بلکه نقش پدری دلسوز را برای ملت بازی کند. در اینجا نقش رسانههای مستقل در شرح و پخش خشونتهای رژیم حیاتی است تا اثر ماشین عظیم و پرسروصدای تبلیغاتی-رسانهای رژیم را کم کند تا مبارزه نابود نشود.
۲) دومین دلیل مهم شکست جنبشهای مدنی این است که به هر علتی موفق به انگیزش و همراهکردن تودههای مردم نشوند. رمز پیروزی مقاومت مدنی، مشارکت گستردهی مردم است و اگر محقق نشود شکست حتمی ست. از دلایل شکل نگرفتن چنین جریان عظیمی سرکوب شدید توسط رژیم در همان مراحل اولیه شکلگیری است (دلیل شماره ۱). از دیگر دلایل شکست کارزارهای مبارزه مدنی در جذب نیرو، عدم توافق نیروهای مختلف اجتماعی بر سر رهبری، اهداف، و روشهای مبارزه است. همچنین سهمخواهی زودهنگام و تفرقهی بین گروههای مختلف مبارزه را به شکست نزدیک میکند. از این رو، یکی از نشانههای شکست یک کارزار ثابت ماندن یا کم شدن نیروهای آن در طول زمان است.
۳) اگر نافرمانی مدنی به شکل یک روش مبارزه (راهبرد سیاسی) دیده نشود بلکه به شکل یک رفتار ایدئولوژیک یا اصل اخلاقی نگریسته شود آنگاه احتمال شکست کارزار بالاتر میرود. درست است که پرهیز از خشونت یک اصل اخلاقیِ پیونددهنده مبارزین است اما این اصل اگر به شکل تاکتیکهای مختلف برای رسیدن به پیروزی اجرا نشود، ارزش سیاسی ندارد. خشونتپرهیزی یک استراتژی مبارزه است و نه هدف آن. هدف مبارزه تغییر قانون یا رژیم است و در نتیجه نباید خشونتپرهیزی را به شکل یک ایدئولوژی یا فضیلت اخلاقی نگریست. چنین نگرشی یا باعث کماهمیت شدن اهداف مبارزه میشود و یا باعث تفرقه و جزیرهای شدن کارزار میشود چرا که اصول اخلاقی مسائل فردی هستند و تفاسیر شخصی مختلف میتواند منجر به شکست تاکتیکها یا رفتارهای ناسودمند برای مبارزه شود.
در آخر چند نکتهی مهم و مرتبط: مبارزهی خشونتپرهیز به هیچوجه مساوی با «تندادن داوطلبانه به خشونت رژیم» نیست. دفاع از خود دربرابر نیروهای انتظامی و امنیتی رژیم نه تنها یک اصل عقلانی ست بلکه، هیچ منافاتی با مبارزهی بیخشونت ندارد. اتفاقا مقاومت دربرابر دستگیری باید طوری دقیق و هوشمندانه برنامهریزی و اجرا شود که هزینهی بیشتری را به رژیم تحمیل کند. به همین دلیل ضبط و انتشار اعتراضات مدنی مردم از طریق رسانهها در درجه دوم اهمیت قرار دارد، و نمایش و نشر واکنشهای رژیم در درجهی اول اهمیت. نکتهی دوم اینکه اگر احتمال خطر جانی یا آسیب جدی بعد از دستگیری وجود دارد، دفاع از خود حتی با استفاده معقولانه از زور (نه بیش از مقدار لازم برای دفاع از خود) منافاتی با مبارزهی خشونتپرهیز به عنوان یک استراتژی ندارد. به عنوان مثال رفتار رژیم جمهوری اسلامی نشان داده که همواره خطر جانی دستگیرشدگان اعتراضات مدنی را تهدید میکند. شکنجه، پروندهسازی، اعدام، اجبار به خودکشی، احکام بسیار سنگین زندان، و ناپدید شدن از جمله مواردی است که نه به شکل پراکنده و اتفاقی که به صورت رویه جاری در نظام رخ میدهد. در مقابل چنین رفتاری، مبارزات مدنی باید بسیار هشیارانه و دقیق برنامهریزی و اجرا شوند و در شرایطی که هیچ چارهای نمانده باشد افراد مجاز به استفاده معقول و محدود از زور صرفا برای دفاع از خود هستند. نکته آخر اینکه مبارزهی بیخشونت هرگز بهمعنای فراموش کردن یا بخشیدن جنایات رژیم نیست. پیروزی مبارزه یک چیز است، دستگیری و محاکمه و مجازات عادلانهی جانیان و فاسدان رژیم یک چیز دیگر. اینها دو هدف کاملا جدا هستند که محقق شدن دومی به اولی بستگی دارد و درنتیجه نه تنها از نظر زمانی در توالی هم قرار دارند بلکه استراتژیها و ابزارهای متفاوتی نیاز دارند. حس انتقام یا مجازات نباید مبارزه مدنی را به سمت خشونتطلبی منحرف کند.
منابع و مراجع
[۱] Chenoweth, Erica, and Maria J. Stephan. Why civil resistance works: The strategic logic of nonviolent conflict. Columbia University Press, 2011.
این کتاب در سال ۲۰۱۲ جایزهی Woodrow Wilson Foundation را به عنوان بهترین کتاب سال از انجمن علوم سیاسی آمریکا دریافت کرد. علاقمندان که قادر به تهیه کتاب نیستند میتوانند نسخهی غیرقانونی آن را از اینجا دانلود کنند.
[۲] Sharp, Gene, 1999. Nonviolent action. In Encyclopedia of violence, peace, and conflict, ed. Lester Kurtz and Jennifer E. Turpin, 2:567–۷۴. New York: Academic Press.
[۳] برای مثال ن.ک.:
Pape, Robert. 2005. Dying to win: The strategic logic of suicide terrorism. New York: Random House
Dershowitz, Alan M. Why terrorism works: Understanding the threat, responding to the challenge. Yale University Press, 2002.
همچنین کتاب پرارجاع و معروف ویلیام گمسون با استناد به دادههای تجربی محدود موید همین دیدگاه است:
Gamson, William A. 1990. The strategy of social protest. ۲nd ed. Belmont, Calif.: Wadsworth
[۴] ن.ک. فصل سوم Why Civil Resistance Works، صص. ۷۲-۶۸
[۵] کتاب Why Civil Resistance Works شامل تحلیلهای آماری و کیفی بیشتری است. خوانندهی علاقمند میتواند فایل آن را از اینجا برای مطالعه دریافت کند.
[۶] Sharp, Gene. «The politics of nonviolent action, 3 vols.» Boston: Porter Sargent (۱۹۷۳).
[۷] ن.ک. فصل دوم Why Civil Resistance Works، صص. ۵۰-۵۵
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
با احترام.
نه گرامی! اطلاعات شما درباره انقلاب ۱۳۵۷ ناقص است. برخلاف ادعاهای شا، فرمول یکسانی برای پیروزی بر سرکوب دکیتاتوری ها نیست.
قطعا حکومت دیکتاتور یاخوندی با خشونت براندازی فقط میشود و کودتا بهترنی روش ممکن است و در غیر انی صورت تزجیه بخشی از ایران قطعی است. هیچ دللی ندارد لرها و عربها نفت و ابشان بابقیه ایران تقسیم کنند و شمالیها و اذربایجاین ها هم به اندازه کافی از سفره ایران برداشند. بازنده اصلی فارسها هستند!
هرگز شاه سرنگون نمی توانست بوشد. امروزه سرچی بزنید خواهید کسانی گفته اند مشارکت میلیونی مردم ایران در انقلاب دروغ محض بوده/ محاسبات محیطی نشان میدهد ممکن نبوده چند ملیون نفر همزمان بتوانند در خیابانها حضور بیابند. اساس انقلاب نیازی به مشارکت اکثریت ندارد. مهم توزان قوا است. هیچگاه نتواتنسد بیشتر چند صد هزار به خیبان بکشانند.
بروید اعترافت محسن سازگارا بررسی کیند که چگونه میگیود قصد بود اگر ارتش شاه مقاومت کمند با استفاده چریکهایی که در لبنان و مصر آموزش دیده و توسط دولتهای عربی متخاصم شاه یعنی سوریه-لیبی-مصر.. مجهز به اسلحه شده بودند دست به شورش مسلحانه بزنند.
دللی اصلی سقو ط شاه:
۱- توهمات شاه از اینکه مردم جلوی شورشیان ۵۷ میگرند!!
۲- خیانت مسلم سران ارتش به سرنوشت آینده مردم ایران مانند قره باغی و بقیه که خودشان جزء اولین قربانیان شدند و با اعدامشان نشان دادند اخوندها چه جانورانی هستند!
۳- تصمیم متحدان شاه بر تغییر حکومت شاه (نشست گوادالوپ)/ شاه متاسفانه دچار تکبر شده بود وسخنهایی مثل افزایش قیمت نفت و ساخت بمب اتم میگفت و اشتباهات مهلک دیگری انجام دا د واز جمله آن تبعید اخوند خمینی! او باید مثل یک دیکتاتور حرفه ای او را سربه نیست میکرد یا در زندان نگه میدانشت. متاسافنه او از ترس کمونیستها ، مساجد و مراز مذهبی را واگذار کرد به اخوندها. اخوندها هم سر شاه خوردند و سر بقیه رقبا/ اما به سازمان جاسوسی و دول عرب متخاصم خدمتشان کردند! و هنوز هم با قربانی کردن منافع ملی ایارن ، دارند خدمات بی دریغشان به ان اعراب میکنند، خامنه ای اخیرا گفته ما موظف هستیم زا حماس دافع کنیم! میفهمی یعنی چه؟ یعنی اینها ۴۰ سال پیش این قدر سند دست فلسطین ها دراند و میدانند باید کمک کنند!
یکشنبه, ۲ام اردیبهشت, ۱۳۹۷