بارها و بارها به واسطه انتقال زندانیان سیاسی به زندان شهر ری(قرچک ورامین)، وضعیت اسفناک این زندان سر و صدا به پا کرده است. اما روند بهبود وضعیت این زندان بسیار کند بوده و زندانیان امید به کمک‌های مردمی بسته‌اند. به این که وکیلی داوطلبانه پیگیر پرونده‌شان شود، اینکه کسانی از بیرون زندان برایشان خرجی ماهانه ناچیزی بفرستند، فعالین مدنی رضایت شکات را بگیرند و مبالغ لازم دیه را فراهم کنند، خیری تعدادی مرغ خیرات کند تا زندانیان به قول خودشان ردی از مرغ را در یک وعده غذایی ببینند. البته منصف که باشیم، شاهد بوده‌ام که تعدادی از مسئولین و پرسنل زندان واقعا پیگیر و دغدغه‌مند بوده‌اند و برای حل مشکلات زندانیان به هر دری زده‌اند. اما تعداد زندانیان علی‌رغم تلاش برای کاهش جمعیت از طریق عفو، اخذ رضایت و … به نسبت ظرفیت امکانات و خدمات ندامتگاه بسیار بالاست. 
این‌ها صدای پیاده شده تعدادی از زندانیان جرایم عادی زندان قرچک است که امیدی به مجلس و دولت و قوه ‌قضاییه ندارند و چشمشان به کمک‌های داوطلبانه مردمی است. چرا که این صداها بارها به گوش مقامات رسیده و هیچ. نه تنها زندانیان سیاسی و عقیدتی، بلکه زندانیان عادی هم حق و حقوق دارند و مستحق گذراندن حبس در چنین شرایطی نیستند. اصل تفکیک جرایم باید رعایت شود، اما نه تنها برای جداسازی زندانیان سیاسی از دیگران، بلکه هم‌چنین برای جلوگیری از انتقال و یادگیری تجارب بزهکارانه میان زندانیان جرائم اجتماعی. 
چند روز پیش تعدادی از برابری‌خواهان در تجمع مسالمت‌آمیز روز ۸ مارس بازداشت شده و به زندان قرچک انتقال یافتند و امروز آزاد شدند. زنان درویش زندانی نیز در حال حاضر در انفرادی‌های قرچک نگهداری می‌شوند که شرایطی به مراتب بدتر از بندهای عمومی دارند. از آنجا که افکار عمومی نسبت به وضعیت زندانیان سیاسی حساسیت بالایی دارد، انتشار این روایت‌ها شاید بتواند دیدی از شرایط سخت این زندان فراهم سازد و صدای زندانیان عادی این زندان را هم به گوش دیگران برساند. 
دختری که برای جمع‌آوری این روایت‌ها کمک کرد مدتی است آزاد شده و انتشار این مطالب دیگر برای او خطری ایجاد نخواهد کرد. این نکته را هم بگویم که مدتی است گرم‌خانه یا آشپرخانه‌هایی مجزا برای سالن‌های این زندان در حال احداث است که ساخت آنها بعد از آخرین روایت‌های گردآوری شده آغاز شده است.

یک –این زندان یکی از بدترین و بی‌امکانات‌ترین زندان‌هاست. تنها مزیتی که داشت، آشپزخانه بود که به لطف عزیزان در آن تخته شد. رئیس زندان جدید همه جا را دارد تخته می‌کند. اول از اشتغال شروع کرد. ساعت کاری‌اش را فوق‌العاده زیاد کرد و با این‌که آن‌جا از لحاظ ایمنی استاندارد نیست، دستور داد همه درها قفل باشند. بعد بخش فرهنگی را قفل کرد. بعد از آن هم رسید به تنها جایی که می‌شد از فضای ناآرامی به کمی آرامش رسید و چهار تا مطلب را خواند تخته کرد. فکر کنم تعجب کنید از این‌که بگویم منظورم کتابخانه است. حالا چند تا از مددجویان که جزء بچه‌های فرهنگی حساب می‌شوند، هفته‌ای یک بار چند تا کتاب را به سالن می‌آورند و بچه‌ها بعد از دعوا و کشمکش سر کتاب موردنظرشان و کشت و کشتار، در این فعالیت فرهنگی سهیم می‌شوند. جدیداً فکر کنم دارند سالن ملاقات را هم تخته می‌کنند. اولین قسمتش از ملاقات حضوری شروع شد که بیش از سه نفر حق ندارند برای ملاقات حضوری‌مان بیایند. از اول تا آخر ملاقات هم خود مسئول سالن ملاقات، حضور پررنگ دارند و با حرف‌های جذابشان خانواده را سرگرم می‌کنند و کلاً خانواده‌ها یادشان می‌رود که دقیقاً قصد ملاقات با ما را داشتند یا با آن‌ها را. در ضمن یادم رفت بگویم که باشگاهمان هم دارد تخته می‌شود، چون مددجویان سر یک ساعت معین باید بروند و بعدش اجازه خروج ندارند. صددرصد جای بعدی، دادیاری یا مددکاری است که بود و نبودش فرق چندانی نمی‌کند. چون اصلاً دیگر نیازی به پرسنل نیست و ما کاملاً خودکفا شدیم و یک جورهایی اقتصاد مقاومتی، سرلوحه زندگی‌مان شده است. ببخشید، تا دهن خودم تلخ نشده، بروم و به کارم برسم.

دو- فکر کنم کلید گمشده دست آقای … است، چون فقط در را رویمان قفل‌کردن را بلد است و مرتباً قفل‌های جدید اضافه می‌کند. در این شش، هفت سال که زندانی هستم ندیدم که هیچ زنی جرئت فرارکردن داشته باشد. نمی‌دانم چرا آقای … اینقدر زندگی را به کام ما زهر می‌کند و هر روز قفل و کلید جدید درست می‌کند و یک فکری به حال محیط زندگی‌مان نمی‌کند که کمترین امکاناتی نداریم. هواخوری‌مان پر از رطیل و موش است. به زور به ملت قرص می‌دهند. ما اشتباه کردیم و تاوانمان را و خانواده‌هایمان دارند می‌دهند. دوری از آن‌ها بدترین چیز است. آبروی از دست‌رفته‌مان هم که برنمی‌گردد. حداقل بگذارند یک مقدار فکرمان راحت باشد با درست مدیریت کردن این‌جا. کوچک‌ترین اعتراضی هم که می‌شود، می‌گویند می‌خواستی خلاف نکنی، از سرتان هم زیادی است. خانه‌تان اینجوری بود؟ نمی‌دانم این‌ها دقیقاً چه موقع خانه ما رفتند، ولی مطمئنم یا محله را اشتباه رفته‌اند یا زنگ را اشتباه زده‌اند. از این همه تحقیر خسته‌ایم، خسته

سه-نمی‌خواستم چیزی بگویم؛ این همه گفتیم، مگر تاثیری داشت، ولی الان که می‌دانم کسی می‌خواهد کمکان کند، چون ثابت‌شده است، می‌گویم. امیدوارم بتوانند یک کم به دادمان برسند. اول مشکلات آلودگی است. وایتکس را جیره‌بندی کرده‌اند، یک جورهایی عفونت دارد زیاد می‌شود، آخه زن‌ها زودتر ناراحتی زنانه می‌گیرند. در حرکت دوم هم ضدعفونی‌کننده‌ها را قطع کردند. نمی‌دانم می‌خواهند به چه برسند، فقط وقتی بازدیدکننده می‌آید، همه جا را تمیز می‌کنند و همه را آرام می‌کنند و بعد هم انگار نه انگار. مشکل بعدی هم دادیاری و مددکاری است که عملاً هیچ کاری نمی‌کنند و اگر خرابکاری هم نکنند، خیلی است. جدیداً هم هر کس کافی است کوچک‌ترین مشکل مالی‌ای داشته باشد، خیلی راحت آب پاکی را می‌ریزند روی دستش و می‌گویند بودجه نداریم و انجمن گفته فقط به خانواده‌ها کمک می‌کنند. الان نزدیک ۹۰۰ نفر زندانی هستیم، ولی به خانواده‌ها کمک نشده است. خیلی دوست دارم بدانم پول‌هایی که خیرین محترم کمک می‌کنند، دقیقاً کجا می‌رود که ما حتی یک نفر آزادی از طریق کمک زندان نداریم و به هیچ یک از خانواده‌های زندانیان کمک نمی‌شود. همین که بابت جای خواب پولی پرداخت نمی‌کنیم، خیلی است.

چهار-مطمئنم قبل از من کسان دیگری هم به کیفیت غذاها اعتراض کرده‌اند و من اولین نفر نیستم و آخرین نفر هم نخواهم بود. ای کاش فقط کیفیت غذاها بد بود؛ از بوی بد مواد غذایی، هر روز به مدت یک ساعت به اغما می‌رویم، تا زمانی که کلاً مواد غذایی از سالن دور شود. بعد از بدبودن مواد غذایی، لباس‌های بد و بنجل و کوچک که به قیمت‌های گزاف به ما می‌فروشند، اولویت دارد. لباس‌ها بعد از یک سال شسته‌شدن، یا سایزشان دچار تغییر عمده می‌شود یا رنگشان عوض می‌شود و یا این‌که کجه و کوله می‌شوند و به قول خودمان لب و لوچه می‌آورند. و بعد از آن فروشگاهمان است که هرچه میوه دورریختنی با شیرینی‌های غیرقابل خوردن هست را برای تو می‌آورند و خیلی وقت‌ها مجبوری همراه با خرید، شیرینی یا میوه‌های ورم‌کرده روی دستشان را بخریم. ما اگر واقعاً اینقدر پولدار بودیم، با گرفتن یک وکیل درست و حسابی آزاد می‌شدیم. واقعاً رفتارشان از انسانیت به دور است. به ما به چشم منبع درآمد نگاه می‌کنند. خدا جای حق نشسته است.

پنج-این‌جا همیشه با ترس و لرز زندگی می‌کنیم. هر لحظه داخل کفش و یا جلوی پایمان رطیل یا موش می‌بینیم. به خدا موش منبع همه بیماری‌های بد است. نمی‌دانم چرا ما برایشان مهم نیستیم، خودشان هم برای خودشان ارزشی قائل نمی‌شوند، زیرا آنان نیز در این‌جا کار می‌کنند؛ طوری که چند روز یکی از همین جناب‌های موش پای یکی از پرسنل را بدجوری گاز گرفت و کارش به دکتر و آمپول کشیده شد. ایشان می‌توانستند به دکتر مراجعه کنند و واکسن بزنند، ولی یکی از همین موش‌ها ما را گاز بگیرد یا رطیل یا مار ما را نیش بزند، آیا ما می‌توانیم نسبت به درمان اقدام نماییم؟ مسلماً جواب منفی است. شما را به خدا، فریاد ما را به هر جایی که می‌توانید، برسانید. دیگر خواب خوش برایمان به رؤیایی دست‌نیافتنی تبدیل شده است.

شش-این‌جا مسئولان دلسوز زیادی نداریم و هر روز عرصه تنگ‌تر می‌شود. مددکار و دادیاری‌ها اصولاً کار خاصی انجام نمی‌دهند و هیچ کس دلی به حالمان نمی‌سوزاند. حتی زمانی که از مددکارها می‌خواهیم با دادگاهمان تماس بگیرند، یا قبول نمی‌کنند، یا فقط یک بار تماس می‌گیرند و اگر اشغال باشند یا پاسخگو نباشند، دیگر امتحان نمی‌کنند و سریع می‌گویند دیدید که تماس گرفتیم و جواب ندادند و بعداً تماس می‌گیریم و نتیجه را اعلام می‌کنیم، ولی مطمئناً هیچ وقت این اتفاق نمی‌افتد و بعد از چند وقت با کلی مشقت که دوباره به سراغ مددکارها می‌رویم، باز هم منت‌گذاری برای تماس‌ها شروع می‌شود و باید خدا خدا کنیم دادگاه پاسخگو باشد، وگرنه معلوم نیست دوباره چه موقع می‌توانیم مددکار را ببینیم. قبلاً که تلفن‌ها هوشمند نبود، خودمان هم با دادگاه تماس می‌گرفتیم و هم با شکات و خیلی از مددجویان خودشان با تماس‌گرفتن موفق به گرفتن رضایت شدند، ولی متاسفانه با این وضعیت تلفن‌ها، دیگر دستمان از همه جا کوتاه است و باید گذر عمرمان را بی‌آن‌که برای کسی مهم باشد، تماشا کنیم.

هفت-این زندان باید ثبت جهانی شود، زیرا اولین زندانی است که خرید مایحتاج اصلی و فرعی‌اش بیشتر به‌عهده خود مددجویان است. هر چه خراب می‌شود، خود مددجویان باید دنگشان را پرداخت کنند تا تعمیرش کنند. شیلنگ آب، شیرآلات، سینک ظرفشویی، مهتابی، جاکفشی و دی‌وی‌دی و خرید خیلی چیزهای دیگر برعهده مددجویان است و کافی است بگوییم فلان چیز خراب شده؛ سریع شماره حساب می‌دهند که خودمان پرداخت کنیم. اگر بیرون بودیم، هزینه زندگی‌مان خیلی کمتر از این حرف‌ها بود، زیرا هر بار پول خرابی را بیشتر از مبلغ واقعی نیز می‌گیرند. خرج این‌جا، دمار از خودمان و خانواده‌هایمان درآورده است.

هشت-این‌جا همه چیز گران است. شانس آوردیم که زندانمان در قرچک واقع شده است. اگر ولنجک یا اوین بودیم که خاکسترنشین می‌شدیم. نان، آب، مواد غذایی و لباس را همه مجبوریم به قیمت گزاف بخریم. تمام این نعمت‌ها کم بود که با هوشمند کردن تلفن‌ها به مشکلاتمان اضافه شد. قبلاً با پنج هزار تومان، یک ساعت تماس با موبایل می‌گرفتیم، اما با این کارت‌ها، نیم ساعت پنج هزار تومان می‌شود و بر روی کارت‌ها درج شده هزینه‌ها خرج خانواده‌های نیازمندان زندانی می‌شود. هرچند هیچ کدام از ما چنین چیزی را نمی‌بینیم و فکر می‌کنم خرج آدم‌های نیست در جهان می‌شود و این موضوع اصلاً برای کسی مهم نیست که ما با چه مشکلاتی کارتمان را شارژ می‌کنیم و نمی‌توانیم با خانواده‌ها و فرزندانمان که تنها دلخوشی ما در جهان هستند، تماس نگیریم، ولی برای هیچ کس این موضوع نیست. به خدا این‌ها همه حق‌الناس است.

نه-این زندان از نظر بهداشتی زیر خط است. هیچ کس برایش مهم نیست و فقط زمانی که بازدیدکنندگان می‌خواهند بیایند، از یکی، دو روز قبل همه جا را برق می‌اندازند. اصلاً برایشان مهم نیست که با محدودکردن و قطع‌کردن مواد ضدعفونی‌کننده‌، نه‌تنها به ما، بلکه به خودشان هم آسیب می‌زنند. زیرا هر نوع بیماری واگیرداری خیلی سریع شیوع پیدا می‌کند و از آنجایی که بیماری و ویروس‌ها قدرت تشخیص بین پرسنل و مددجوها را ندارد، دامن‌گیر آن‌ها نیز می‌شود، ولی باز هم فکری به حال این موضوع نمی‌کنند. من هفت سال است که زندانی هستم، ولی تاکنون هیچ گاه وضعیت زندان را، چه از نظر بهداشت و چه مدیریت، اینقدر اسفناک ندیدم. خانم … و آقای … اصلاً توانایی مدیریت این‌جا را ندارند، زیرا من چهار دوره ریاست مختلف این‌جا را دیدم، ولی هیچ دوره‌ای مانند این‌بار بی‌کفایت نبود. من نمی‌دانم معیارشان برای انتخاب مدیریت چیست، ولی وحشتناک‌ترین ریاست در زمان حال است.

  ده-این زندان پر از رطیل، موش و مار است و هزارپا، سوسک و هر چیز دیگر در برابرشان هیچ است. من نمی‌دانم معیارشان چه بوده که در چنین جایی پرت و خطرناکی زندان بسازند و خانواده‌هایمان با ترس به این منطقه می‌آیند. خودمان با ترس این‌جا زندگی می‌کنیم. درست است که مرتکب خطا شده‌ایم، اما به خدا حبس با اعمال شاقه حقمان نیست. این‌جا حتی ما آب گرم هم نداریم و مجبوریم با آب سرد حمام کنیم. زمستان‌ها که وضعیت واقعاً بغرنج است. وضعیت آب سرد و فضای سوله که به راحتی گرم نمی‌شود، دمار از روزگارمان درآورده است. آب این‌جا از هر لحاظ مشکل دارد و معلوم نیست برای ضدعفونی‌کردن آب از چه استفاده می‌کنند. تا به حال چندین و چند نفر دچار چیزهای مختلف شده‌اند و هرگز دلیلش را نفهمیده‌ایم. دوری از فرزند و خانواده‌ها، روحمان را آزرده کرده و با مشکلات این‌جا جسمی هم برایمان باقی نمانده است. خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند.

یازده -همه جای دنیا در هفته یک یا دو روز تعطیلی است. مردم آنطوری که دوست دارند، تعطیلات را می‌گذرانند. ما هم به خاطر مشکلات زیادی که داریم، دوست داریم پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌هایمان در سکوت باشد و فکر نمی‌کنم این خواسته زیادی باشد. ما این‌جا از هرچی تعطیلات است، به لطف … متنفر هستیم. جمعه‌ها سه بار آمار می‌گیرند. همه زندان‌ها و حتی همین زندان‌ها، جمعه‌ها یک بار ساعت ۱۱ آمار می‌گیرند. ولی … دستور داده یک بار ساعت ۸ صبح، یک بار ۱۱ ظهر و یک بار عصر آمار می‌گیرند. به خدا ما هم آدم هستیم. چقدر آزار و اذیت؟ واقعاً هیچ کس نیست به این آقا بگوید مرد حسابی، زمانی که ما داریم آمار می‌گیریم، شما در خواب ناز هستی؛ آن هم در آن دو تعطیلی که انگار گرد مرده پاشیده‌اند و دوست نداریم از تخت‌هایمان پایین بیاییم، باید سه بار آمار بدهیم. آخر وقتی همه درها قفل است و حتی بهداری هم نداریم، از کجا می‌خواهیم فرار کنیم؟ می‌گویند زندان نمی‌کُشد، دیوانه می‌کند. به معنی واقعی روانی‌مان می‌کنند. تو را به خدا یک فکری به حال ما کنید؛ دعایتان می‌کنیم.

ادامه دارد

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com