خوانده و شنیده اید که بسیار گفته اند، “ما باید کار فرهنگی کنیم”، “از ماست که بر ماست”، “تا ما فرهنگ خودمان را درست نکنیم، هرگز نمیتوانیم برای جامعه و حتی تحولات اساسی در ان موفق بشویم” و خیلی بیشتر از اینها. اما انچه که کمتر خوانده و یا شنیده ایم، این است که چگونه باید کار فرهنگی کنیم؟ چرا از ماست که بر ماست؟ چطور میتوانیم، در رابطه با فرهنگمان، آسیب شانسی کنیم؟ یا چگونه آنرا درمان کنیم؟ اصلا چگونه میتوانیم فرهنگمان را درک کنیم و بگوییم که فرهنگ ما “این” و یا “ان” است؟ اگر شما از افرادی بپرسید که نظرشان در مورد فرهنگ ایرانیان چیست، البته در دو زمان مختلف، خواهید دید که از دو دیدگاه / ارزش متفاوت فرهنگ ایرانیان را برای تان صحبت میکنند. برای مثل؛ اگر از آنها میپرسیدید که آیا ایرانیان به فکر یکدیگر هستند؟ پاسخ آنها در دو زمان قبل و بعد از زلزله، به احتمال بسیار، متفاوت میبود، چرا؟

قبل از پرداختن به پاسخ به این سوالات، اجازه دهید که اول به چند تعریف از “فرهنگ”، هر چند مختصر اشاره کنم. این اشاره به تعریفهای فرهنگ از این رو است تا متوجه شویم که فرهنگ مثل سیال که به آسانی بخود شکل بگیرد و یا بمانند پدیده اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در دوران کوتاه، ۱۰ یا ۲۰ سال، بوجود اید. فرهنگ و عمق آن نیاز زمان بسیار طولانی تری دارد، بخصوص که وقتی بصورت فرهنگ ملی درآید.

 

تعریف فرهنگ؛

بر اساس فرهنگ لغت آکسفورد:

۱- هنر و دیگر تجلی های دستاوردهای هوشمندانه انسان که بصورت جمعی در نظر گرفته شده است، را فرهنگ مینامند.

۲- ایده ها، آداب و رسوم و رفتار اجتماعی افراد جامعه [که بصورت جمعی از خود نشان میدهد] را فرهنگ مینامند.

تعریف فرهنگ از منابع؛

۳- ایده ها و مفاهیم خود ساخته یک گروه یا جامعه (مثلا اثار باستانی، نگرش ها، باورها، آداب و رسوم، هنجارها، نمادها و ارزش ها) در یک منطقه یا کشور خاص که از یک نسل به نسل بعدی منتقل می شود را فرهنگ میخوانند.

۴- باورها، شیوه زندگی، هنر و آداب و رسوم که توسط مردم در یک جامعه خاص مشترک و پذیرفته شده است را فرهنگ آن جامعه مینامند.

۵- بعضی از جامعه شناسان فرهنگ را به دو بخش؛ فرهنگ مادی  (Material Culture)و غیر مادی (Non-Material               Culture)تقسیم کرده اند، که در این تقسیم بندی؛

الف) فرهنگ مادی که بنیاد شده بر روی آثار و متعلقات به تمامی یا اکثریت بسیار بالای مردم خاص منطقه یا کشور است، نامیده میشود.

ب) فرهنگ غیر مادی، فرهنگی است که بنیاد شده بر روی باورها، نگارش ها، آداب و رسومی که متعلق مردم خاص منطقه یا کشور است، نامیده میشود. (https://opentextbc.ca/introductiontosociology/chapter/chapter3-culture)

 

با خواندن این تعریفها، متوجه میشویم که هیچ کدام از عناصر در بردارند فرهنگ، ساخته و پرداخته یک دوره ده یا بیست ساله نیستند. برای مثال، آدب و رسوم ایرانیان در عید نوروز نه تاثیری از رویدادهای سیاسی ۵۷ گرفته و نه بر روی آن تاثیر آنچنانی داشته است. از فردوسی، رودکی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، نیما، سهراب سپهری، اخوان ثالث و … سالها میگذارد. آیا آنها نمایانگر فرهنگ معاصر ما هستند؟ آیا این بدین معنی است که فرهنگ ایرانیان در دوران این شاعران یکی بوده است؟ یا آنها در هر دوره ای، نمایانگر تحولات فرهنگ ایرانیان بوده اند؟ البته من هیچ شکی ندارم که فرهنگ ایرانیان در زمان رودکی و فردوسی دستخوش تلاطم های بسیاری شده بود و قطعا وجود آنها نمایش یک مبارزه فرهنگی در مقابل استیلاء فرهنگ “عربهای مهاجم” بوده است. اما اینکه فرهنگ “عربهای مهاجم” که ما آنرا بعد از استیلای شان به عنوان فرهنگ اسلامی میشناسی، بصورت مشخص کی “فرهنگ اسلامی” و ” یا “فرهنگ غالب” در ایران شده؟ اگر تاریخ و زمان خاصی را نتوانیم برای شروع “فرهنگ اسلامی” مشخص کنیم، ولی بخوبی میتوانیم تشخیص دهیم که بعد از استیلاء “عربهای مهاجم” سیاستهای فرهنگ و در نتیجه فرهنگ سیاسی در ایران، بلافاصله تغییر کرد. این بدین معنی نیست که بهتر شده و یا بدتر؛ بلکه نشان میدهد که آداب و رسوم های اجتماعی دیگر قابل اجرا نبود. برای مثل مراسم ازدواج یا بخاک سپاری، بسرعت شکل کهنش را از دست داد و در چارچوبهای دیگر سامان یافت. اما این تغییرات در سیاست فرهنگی و فرهنگ سیاسی که با استیلاء ارزشهای اجتماعی در جامعه شروع شد نیازمند زمان زیادی داشت. تبدیل این ارزشهای اجتماعی به ارزشهای فرهنگی، بصورت کامل در جامعه ایرانی تا زمان حمله مغول ها طول کشید. یعنی این جایگزینی چند صد سال طول کشید. فرهنگی که به عنوان فرهنگ اسلامی در ایران از آن نام برده میشود، هیچ شباهتی به فرهنگ دیگر کشورهای اسلامی ندارد. در واقع فرهنگ موجود، تبادل ارزشهای “فرهنگ پیشین” با “فرهنگ مهاجم” بوده است. نحوه تبادل بستگی به میزان از هم پاشیدگی و انسجام فرهنگ مهاجم دارد. یکی نمونه از این تبادل های فرهنگی را ما در سفره هفت سین نوروز میبینیم که در ان “فرهنگ غالب” قرآن را به آن معرفی کرده اند. البته بعضی بجای قرآن، دیوان حافظ را در سفره قرار میدهند. در هر صورت آنچه که مسلم است در فرهنگ پیشین نوروز، نه قرآن و نه دیوان حافظ جای در ان داشت.

اگر به دوران سهراب سپهری و اخوان ثالث و … که بطور تقریبی نیم قرن از انها میگزارد بنگریم، ایا به این نتیجه میزسیم که ارزشهای فرهنگی و یا فرهنگ ملی ایرانیان در این نیم قرن تغییر کرده است؟ یعنی آداب و رسوم مردم تغییر کرده است؟ آیا ارزشهای فرهنگی تغییر کرده است؟ قبل از پاسخ به این پرسشها، از خواننده درخواست دارم که به مفاهیم بالا دوباره رجوع کند و با کمک آنها پاسخ خودشان را ارزیابی کنند. آیا فرهنگ، بر طبق تعریف فرهنگ مادی، تغییر کرده است؟ آیا فرهنگ، بر طبق تعریف فرهنگ غیرمادی، تغییر کرده است؟  آیا باورها، شیوه زندگی, هنر و آداب و رسوم مردم تغییر کرده است؟ آیا ایده ها و مفاهیم خود ساخته مردم تغییر کرده است؟ آیا مسجد ها، آیت الله ها و مراجع تقلید موتور تغییرات اجتماعی کشور در صد سال گذاشته نبوده اند؟ آیا ارزشهای دینی از دوران صفویه دستخوش تغییرات نشده است؟ آیا خط که نمایانگر و وسیله حمل هنر و ادب ایرانیان است، از عربها گرفت نشده است؟ وقتی که در جامعه ایرانی، یهودیان نامهای اسلامی شیعه بر خود مینهند، ایا این نشان قبول ارزشهای فرهنگ اسلامی نیست؟ آیا واژه های “پنج تن”، قسم خوردن های مذهبی مردم کوچه و بازار، نشانه ارزشهای فرهنگ غالب نیست؟ باید تاکید کنم که این انتخاب نامها شیعه، قسم خوردن های مذهبی، مربوط به دوران انقلاب اسلامی نیست، بلکه سالها پیش از آن نیز متداول بوده است.

اگر این ارزشهای فرهنگی در ۱۵۰ سال پیش در جامعه بود، یا حداقل در پنجاه سال گذاشته در جامعه حضور پررنگی داشت، پس چه چیزی تغییر کرده است؟ به باور من، ارزشهای اجتماعی تغییر کرده است. شاید یکی از مهمترین تفاوت بین ارزشهای فرهنگی با ارزشهای اجتماعی، عمق و گستردگی انها است. ارزشهای فرهنگی برآمده از سالها همزیستی استمرار “ارزشهای اجتماعی” مردم که در ارتباط مستقیم و یا غیر مستقیم با هم بودند شکل گرفته است. ارزشهای اجتماعی تحت تاثیر سیاستهای فرهنگ و در نتیجه فرهنگ سیاسی کشور تبیین میشود. نمونه ای از انها؛ مراسم “عمر کشان” در دوران صفویه، “کشف حجاب” در دوران رضا شاه، “حجاب اجباری” در دوران آیت الله خمینی، میتوان بیان کرد. اینگونه ارزشهای اجتماعی یا از طریق زور، فشارهای اقتصادی و یا آموزش اجباری در مدارس و دانشگاه ها به مردم تحمیل و یا تفهیم میشود. هیچ کدام از این تغییر ارزشهای اجتماعی ربطی به فرهنگ ملی ایرانیان ندارد. شما و من میتوانیم، نمونه های تاریخ از استیلاء “عمر”، “عثمان” و “علی” در ایران یاد کنیم، یا از زنان بی حجاب و یا با حجاب فعال در جامعه بمانند سردار بی بی و یا فروغ فرخزاد اسم ببریم. اما هیچ کدام از آنها نماد کامل “فرهنگ اسلامی” یا فرهنگ زن ایرانی نیستند.

با توجه به آنچه آوردم، پاسخ من به سوالات اولیه ام اینچنین خواهد بود؛ در طول زندگیمان بنوعی در حال کار فرهنگی هستیم، حال چه مثبت باشد و جه منفی. اما اگر تصور کنیم که “ما” به عنوان “روشنفکران”، “فعالین سیاسی و مدنی”، “شاعران” و ….، فرهنگ یک کشور را میسازیم، باید تاکید کنم که سخت در اشتباه هستیم. مردم در طول صدها سال ارزشهای متفاوتی را با آنچه که دارند بصورت استمرار میآزمایند و تمرین و انجامش میدهند. در تمرین و انجام  مشترک ارزشها توسط مردم یک منطقه خاص/کشور است که فرهنگ جمعی آنها بعد از سالها و قرنها استمرار شکل میگیرد، نه توسط افراد روشنفکر و اندیشمند دوره زمانی کوتاه مدت. استمرار و تمرین مشترک مردم، بنیادهای سازنده یک فرهنگ هستند. همچنین، این “ما” که باید فرهنگ خودمان را درست کنیم از کجا امده است که میخواهد چیزی که نتیجه صدها سال استمرار است در ظرف چند سال، یا در طول عمر مفید اجتماعی شان، عوض کند؟ پس آنچه مد نظر ماست تغییر ارزشهای اجتماعی است که آن نیز بستگی به سیاستهای فرهنگی و در نتیجه تغییر فرهنگ سیاسی “ما” و کشور دارد.

قبل از پرداختن به فرهنگی سیاسی و سیاست های فرهنگی، بهتر است که بررسی بیشتری در مورد چگونه ساخته شدن ارزشهای اجتماعی به عمل بیاوریم.

نمودار(۱)

همانطور که از نمودار (۱) مشخص است، لایه ها و مراحلی برای تثبیت ارزشهای اجتماعی لازم است تا آنها را بصورت

عرفهای و مفاهیم اجتماعی در جامعه پذیرفت شود. لایه اول نشانه ها هستند. یک از مباحث مهم جامعه شناسی نشانه ها یا   semiotic (نشانه ها و معانی) است. لطفا به این مثال توجه فرمائید، فرض کنید شما و جمعی از همکاران/دوستان تان به یک جلسه مهم دعوت شده اید. فردی که شما نمیشناسیداش وارد تالار جلسه میشود و تمام حاضرین از جای خود به احترام برخواسته و آماده دست دادن و معرفی خودشان به این تازه وارد میشوند. اول دست خودش را برای خیرمقدم گوی دراز میکند، اما تازه وارد، دستهایش را در کنار خود میچسبند و به او تعظیم میکند. بعد با خوشرویی کامل خودش را به او معرفی میکند. دومی هم برای خیر مقدم گوی به سمت او رفته و به مانند اولی دستش را دراز میکند، اما باز تازه وارد بمانند قبل دستهایش را در کنار خودش نگه میدارد و به او نیز تعظیم میکند. این داستان برای سومین و چهارمین فرد جلسه تکرار میشود. تا نفر پنجم، او دیگر دستش را دراز نمیکند بلکه بمانند تازه وارد به او تعظیم میکند. هر چند او دستهایش را به مانند تازه وارد در کنار خودش نگه نداشته بود، ولی از تازه وارد تقلید مینماید. برای ششمین و هفتمین فرد در جلسه، تازه وارد، چسباندن دستهایش در کنار خودش را بصورت واضح تری انجام میدهد. نفر هشتم که در مقابل تازه وارد می ایستد، بمانند تازه وارد دستهایش را مشخص تر از دیگران در کنار خودش نگه میدارد. بعد فرد تازه وارد برای این عمل خودش، تعظیم کردن، تئوری میاورد و میگوید؛ همانطور که میدانید دستهای ما میتواند آلود باشد و از سوی دیگر وقتی که ما به هم تعظیم میکنیم تکبر و خود بزرگ بینی را در خودمان از بین میبریم. عمل “تعظیم کردن” یک نشانه است و توضیح تازه وارد، “مفهوم”. نشانه ها بدون تئوری یا مفهوم نمیتوانند فراگیر شوند. این روش را در رفتار جمعی بارها آزمایش شده  و فیلمهای بسیاری نیز در یوتیوپ در در توضیح این مطلب موجود است.

لایه و یا مرحله بعدی قهرمان و اسطوره سازی است. این نشانه ها و مفاهیم ادغام شده به آنها نمیتواند در سطح جامعه و بین مردم گسترده و در جامعه جای خودش را باز کند، مگر سمبل های این نشانه ها و مفاهیم را در خود حمل کنند. وسیله حمل آنها قهرمانان و اسطوره ها هستند. آنها میتوانند به مانند سوپرمن، رامبو، حججی، رستم، سیاوش و غیره، قهرمانان خیالی باشند، یا بمانند دکتر مصدق، ستار بهشتی و دیگر فرزندان خلف ملت، واقعی باشند. در هر صورت آنها تجلی درخواست کنندگان و به اجراء درآورد گان خواسته های مردم هستند، که نشانه ها و مفاهیم را در بصورت ارزشهای “والا” و اجتناب ناپذیری توجیه میکنند. دلیل اینکه این قهرمانان و اساطیر میتوانند حمل کننده نشانه ها و مفاهیم بشوند، این است که آنها را مردم از “خودهائی” میدانند که از آنها “برترند”. پرسه از “خود دانستن” و “برتر شماردن” پیچیده تر از پروژه “نشانه” سازی است و نیازمند بستر سازی و زمینه اجتماعی دارد. برای مثال، فردوسی نمیتوانست “رستم” را خلق کند، اگر نیاز اجتماعی آن بعد از حمله عربهای مهاجم بوجود نمیآمد. از سوی دیگر، رستم نمیتوانست اسطوره شود، اگر فردوسی در خلق آن همت نمیکرد. قهرمانان و اسطوره ها، چه خیالی یا واقعی، در ایجاد ارزش اجتماعی هیچ فرقی با هم ندارند. البته تا زمانی که زمینه تاریخی و اجتماعی و خالق ان وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، ارزشهای تولید شده (نشانه ها و مفاهیم)، بصورت “استادانه” توسط رهبران سیاسی جامعه (خالقان نشانه ها و مفاهیم)، بر روی الگوهای قابل درک مردمی (قهرمانان و اسطوره ها) در یک پروسه مستمر و دراز مدت به اجرا دراید، آنوقت ما شاهد تولید ارزشهای اجتماعی و در نهایت ارزشهای فرهنگی جدید در جامعه پیش خواهیم برد.

لایه و یا مرحله بعدی، تقدیس و مقدس کردن نشانه ها و مفاهیم ساخته شده است. در این مرحله با تقدس بخشیدن به آنها، آنها را از گزند فرسایش و تخریب احتمال حفظ خواهند شد. یکی از این مفاهیم ساخته شده که از مرحله تقدس سازی گذاشته، برای نمونه، “کربلا” است. شما براحتی میتوانید سیر نشانه و مفهوم سازی، اسطوره و قهرمان سازی و تقدس سازی آن را بخوبی ردیابی و بررسی کنید. قداست “کربلا” و قهرمان و اسطوره آن، “حسین” منوط به ارزشهای فرهنگی بعد از انقلاب نیست. شما براحتی با دیدن دادگاه گلسرخی، یکی از مارکسیسهای ستیزه جوی زمان شاه، به قداست ارزشهای “کربلای حسینی” پی خواهید برد. وقتی که مفهوم و نشانه ای در جامعه مقدس شد، آنوقت آن مفهوم و نشانه ارزش اجتماعی , و فرهنگی پیدا خواهد کرد و بصورت عرف و مفهوم اجتماعی به عنوان یکی از اصول جامعه تمرین خواهد شد. اگر این مفهوم و نشانه بصورت مستمر و بصورت دراز مدت، بیش سه تا چهار نسل، در جامعه تمرین شود، ان وقت بصورت یکی از اصول فرهنگی در جامعه خودش را تثبیت خواهد کرد. این پروسه ارزش سازی اجتماعی که در بالا بصورت بسیار مختصر به ان اشاره شد، بسیار پیچیده است.

بعد از بررسی اجمالی پروسه ارزش سازی جامعه، میتوانیم وارد مکانیزم درونی تولید آن شویم. با توجه به نمودار (۲) توجه کنید.

قبل از بررسی مکانیزم تثبیت ارزشها اجتماعی برای رسیدن به هدفهای “تعیین شده”، لازم است که توضیحاتی در مورد نمودار ۲ خدمتتان تقدیم کنم. اولین نکته ام در مورد نمودار ۲، روشن کردن منظورم از “دیدگاه/ماموریت”، Visions/ Missions، است. دیدگاه ها و ماموریت سازمانها، نهادها، دولتها و در نهایت حکومتها بر اساس برنامه ها و سیاستهای اتخاذ شده آنها است تا توسط آن، نیروها و مردم تحت کنترل شان را علاقمند تر و منسجم تر به سمت ارزشها و هدفهای مطلوبشان هدایت میکنند تا به مقصد شان برسند.

نکته دیگر، کلمه فرهنگ است که در این نمودار آمده است. فرهنگ در اینجا فضای ذهنی است که برای پیشبرد دیدگاه های نهادها و حکومتها جهت رسید به نتیجه مطلب شان نیازمند به ساختن آن هستند.

نمودار(۲)

نهادها، سازمانها و حتی حکومتها، برای رسید به نتیجه مطلوب شان، نیازمند دو ریل موازی و همسو و هماهنگ با هم هستند. یکی از این دو ریل موتور تحولات است و دیگری مشخص کننده راه و سیر تحولات مطلوب برای رسید به محصول اخر است. وقتی که فضا کاری مشخص شد، با استفاده از ارزشهای تبیین شده، مردم را وارد تمرینهائی اجباری و یا اختیاری در سطح وسعی در جامعه میکنند. این تمرینها؛ بمانند نماز جمعه، آماده سازی و تحمیل گذار گاه های گزینشهای نظیر اشتغال به کار، دانشگاهی و غیره، از طریق دروس آموزشی کشور، حجاب (به عنوان یکی از مظاهر تمکین اجتماعی)، اجرای حکم های اسلامی بمانند قصاص و اعدام در مل عام ( به عنوان ابزار سر کوب و وحشت در جامعه)، راه را برای کنترل رفتارهای جمعی در جامعه فراهم میکنند. وقتی که حکومت بتواند رفتارهای جمعی را کنترل و بر روی آنها تاثیر گزار شود، آنوقت زمینه های قبول سیاست های فرهنگی اش در جامعه فراهم شده است.

از سوی دیگر حکومت برای رسید به نتیجه مطلوبش، نیازمند استرتژی مشخصی نیز هست. برای این منظور در ابتدای هر مرحله، هدف را برای زیر مجموع اش (Subjcts) مشخص میکند. برای مثال، برای ورود به دانشگاه، متقاضیان میباید از مرحله گزینش و حراست بگذارند. وقتی حاکمیت رفتار مردم را کنترل کند، مردم بصورت زیر مجموع حاکمیت در آمده و میدانند که باید برای ورود به دانشگاه از مرحله گزینش عبور کنند. برای عبور “موفقیت آمیز” و رسید به هدفشان قبولی در دانشگاه، مجبور هستند “خود آموزش” یا “خود سانسوری” در رفتار فردی و سپس اجتماعی شان فراگیرند و به نمایش بگزارند. در این سیر، مرحله هائی اجرائی دیگری مانند؛ هدف (Goal)، هدفهای مرحله ای (Objectives ) و فعالیتها گروهی نیز تبیین شده است، بمانند ماموریت نهادها و سازمانها. برای مثال، تصور کنید که میخواهیم جمعی را از تهران به تبریز برویم یا هدایت کنیم، هدف رسید به تبریز است، مسیر را با راه نماهائی، هدفهای کوتاه مدت، مثل مشخص کردن کرج، زنجان و … مسیر رسیدن به هدف را برای همه مشخص و تعیین کرده باشیم. با این روش معین میکنیم که چقدر از راه را طی کردیم و پروژه رسید به تبریز در چه مرحله است. این مشخص کردن هدفهای منطقه ای و یا Objectives برای رسیدن مقصد نهائی الزامیست چرا که مردم یا زیر مجموعه این پروژه میباید خود را در مسیر راه ببینند تا بتوانند رفتارهای خودشان را منطبق با ارزشهای تبیین شده حاکمیت اصلاح کنند. حاکمیت با این روش سیاستهای فرهنگی اش را در جامعه پیاده کرده و بعد از استمرار و تمرین مکرر آنها در سطح جامعه، این سیاستهای فرهنگی تبدیل به فرهنگ سیاسی کشور خواهد شد. با توجه به استدلال ذکر شده، حال میتوانیم به روش تحقیقاتی هافستد، به بررسی راهکار مقابله و یا تاثیر گذاری بر روی ارزشهای اجتماعی بپردازیم.

برای این منظور میباید مشخص کرد که کدام ارزشهای اجتماعی مد نظر ماست و سپس با تهیه پرسشنامه “دقیق” و “تخصصی” بر طبق جدول ارزیابی، بین ۰ تا ۱۰ برای مثال، پاسخهای جمع آوری شده را پس از بررسی بر روی نمودار(۳) پیاد کنیم. با استفاده از این روش، داده های میدانی را بصورت روشنتری قابل تجزیه و تحلیل خواهند بود. در نتیجه تهیه طرح اجرائی جهت ایجاد تغییرات و تحولات اجتماعی فراهم میشود. یکی از مزایای این روش این است که میتوان بازده طرح اجرائی را مورد بررسی قرار داد و نکات ضعف و قدرت آنرا مشخص کرد. پس از اجرای طرح تهیه شده و بررسی داده های بدست آمده، نموداری (وضعیت مطلوب) بدست خواهد آمد.

در زیر، نمودار۳، با هشت ارزش فرهنگی و اجتماعی در نظر گرفته شده است. در این ارزیابی، ارزشهای اجتماعی را ارزشهای در نظر گرفته شده است که در مقطع کوتاه مدت بین ۱۰ تا ۲۰ سال در جامعه مورد تمرین قرار گرفته شده. این ارزشها در سه بخش عمده تقسیم بندی شده که بقرار زیر است؛

۱- ارزشهای “مثبت”؛

الف) قانون مداری

ب) شک

ت) تحقیق

 

۲- ارزشهای خنثی،

الف) مردانگی (خودمحوری، تکرویو …)

ب) زنانگی (عاطفی، جمعی و تیمی و …)

نمودار(۳)

 

۳- ارزشهای منفی

الف) رابطه مداری

ب) تقلید

ت) تطبیق

 

نکته مهم دیگر در این نمودار مشخص شدن حوزه تاثیر گذاری است. این حوزه در واقع فضای  یا مخرج مشترک کار کرد یا بهتر بگویم حوزه شروع پذیرش تحولات و تغییرات ارزشها در جامعه است. برای مثال در جامعه ما (این مثال فقط جنبه توضیحی دارد و ارزشهای آن آزمایش نشده هستند)، بر اساس تحقیقات میدانی، به “تقلید” ۷ واحد داده شده است (این واحدها فقط جهت ترسیم نمودار انتخاب شده است). با اجرا پروژه کتاب خوانی و آگاهی رسانی، بر روی در نمونه های اجتماعی، درصد افرادی که بوسیله “ارزش تقلید” با مسائل و رویدادهای زندگی برخورد میکردند به ۳ واحد کاهش یافتند. بهم این ترتیب دیگر ارزشهای مشخص شده بر روی نمودار معین شده و بر روی نمودار پیاده شده اند.

نکات دیگر که میباید مد نظر قرار گیرد؛

الف) فضا محصور شده بین خطهای سبز و قرمز، نمایانگر بررسیها و اجرای پروژه تحولات ارزشی در بین جامه است.

ب) همانطور که قبلا اشاره شد، فضا مشترک بین بردارهای سبز و قرمز که به رنگ خاکستری مشخص شده است، نمونه های مورد تحقیق، توانایی درک و استفاده از ارزشهای در دو وضعیت موجود و مطلوب را از به نمایش گذاشته اند. به باور من، افرادی یا نیروهائی  که در حوزه مشترک که با رنگ خاکستری مشخص شده اند، افراد یا نیروهائی هستند میتوانند منتقل کننده تغییرات و تحولات شوند.

ت) حوزه خارج از فضا محصور شده بین خطهای سبز و قرمز نمایانگر افراد و یا نیروهائی هستند که در بررسی تحقیقاتی مان قرار نگرفته اند. دلیل این کار هم روشن است، ارزشهای انتخاب شده توسط آنها بسیار اکستریم بود و بازتاب ارزشهای اجتماعی نخواهند بود. لذا از ارزیابی انها صرف نظر شده است.

نمودار ۳، ارزشها مورد قبول و تغییرات انها در جامعه از یک سوی و از سوی دیگر، تاثیر راهکارهای عرضه شده برروی هنجارها یا ناهنجارهای فرهنگی/اجتماعی را مشخص میکند. همنیطور با این روش میتوانیم اثر گذاری پروژه  را بررسی و مشخص کنیم  که تا چه حد پروژه موفقیت آمیز بوده است.

 

در اخر، ما میتوانیم برای بازسازی یا تخریب فرهنگ ملی تاثیر گذار باشیم، اما اینکه تصور کنیم که تاثیری که میگذاریم، اهمیت بسزائی دارد، توهمی بیش نیست. چرا که برای تاثیر بر روی ارزشهای یا خلق ارزشهای جدید در فرهنگ (ملی)، دو پارامتر مهم لازم است؛ یکی استمرار تمرین ارزشهای جدید یا تغییری داده شده و دیگری طول ادامه این تمرینها در زمان طولانی (زمان طولانی یعنی بیش از سه تا چهار نسل). پس اگر بحث “کار فرهنگی” به معنی زمینه سازی آزادی و دموکراسی در ایران است، نمیتوان منتظر سه یا چهار نسل بعدی شد تا نظام تخریب گر را به زباله دان تاریخ بسپارد. زیرا با سرعت و سیر تخریبی که آنها طی میکنند و پیش میروند، از کشور و فرهنگ “خرد گرا” و ارزشهای “آن” چیزی باقی نخواهد ماند تا سه یا چهار نسل آینده آنرا بتوانند اصلاح کنند. اما اگر “کار فرهنگی” بمنظور تغییر ارزشهای اجتماعی است, که بوسیله سیاستهای فرهنگی نظام بوجود آمده است، آنوقت میتوان امیدوار بود که توان تغییر آنها را با یک برنامه حساب شده خواهیم داشت. برای این منظور، اول باید آسیب شناسی کرد ( بمانند نمودار ۱)، بدین معنی که اولویتها را مشخص کرد. سپس عمق و گستردگی آنها را با تحقیقات، تهیه پرسشنامه “دقیق” و “تخصیصی” و انتخاب نمونه های اجتماعی برای پاسخ دهی به پرسشنامه، میباید تبیین و انتخاب کرد. در ادامه، میتوان با بررسیهای کارشناسانه، برنامه تاثیر گذاری را تبیین و به اجرا درآورد (بمانند نمودار ۲). در پایان نتیجه حاصله را در یک تحقیق میدانی معین، داده های بدست آمده را با هم مقایسه کرد (بمانند نمودار ۳). با مقایسه کردن فضاهای ترسیم شده بر روی بردار، وضعیت موجود و مطلوب ارزشها را ارزیابی کرد. با تکرار این پروسه، پیاده کردن وضعیت موجود و با تحقیقات کارشناسانه برای اسیب شناسی و تبیین پروژه اصلاحی دیگر، روند مبارزه “فرهنگی” یا بهتر بگویم “ارزشی” را ادامه داد تا به نتیجه مطلوب رسید. نتیجه مطلوب رسیدن به فرهنگی است که بنیاد شده بر روی ارزشهائی بمانند؛ خردگرائی، شک، تحقیق، راستگوئی، آزادمنشی و انساندوستی باشد.

اکبر کریمیان

۲۰/۱۱/۲۰۱۷

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com