از نامههای بینام:* چهار سال پیش، سر سفره منزل مادرم که مینشستیم، باهم بحث و دعوا میکردیم. من که متهم به اصلاح طلبی بودم، با همسر خواهرم- محسن- که اصولگراترین فرد خانواده ماست بحث انتخاباتی میکردیم. صحبتها اینقدر داغ میشد که گاهی مادر پیرم ناراحت میشد و با ما دعوا میکرد که سر سفره من دعوای سیاسی نکنید. امروز، همه ما، از من اصلاح طلب «محافظهکار» گرفته تا محسنمان همه تبدیل شدهایم به انسانهای افسرده، خسته، بیرمق و به قول آقای همساده کلاه قرمزی، داغونِ داغون.
مشکلات اقتصادی که همه دارند، از آن طرف سردبیران محترم هم مدام جلسه میگذارند و به ما دستورات رسیده از «بالا» را ابلاغ میکنند که به نوعی بیانگر دغدغههای کلی و سیاستهای کلی نظاماند. مشکلات اقتصادی، دارد کمر ما را میشکند، دغدغههای نظام سرکوب مطلق است. همه دستگاههای اجرایی و قضایی برای خودشان «کمیته تعیین مصادیق محتوای مجرمانه» بنا نهادهاند. نهادهای قارچی که در تمام نهادهای دولتی در حال رشداند. هر روز هم یکی از اینها سردبیران رسانهها را تهدید میکنند. پلیس فتا (پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات ایران)، پر سر و صداترین تهدیدها کنندههاست. بیشتر حساسیتها و خط قرمزها متوجه انتخابات است. در این فضای خموده، کمرهای شکسته از وضعیت اقتصادی مملکت، ترس همیشگی از نهادهای اطلاعاتی، ترس مداوم از دستگیری، این همه تهدید برای چیست؟
متعلق به خانواده رنگین کمانی و رسانهای ما باشید، خبردار میشوید که آزادی در سرزمین ایران بیداد میکند. همه روزنامهنگاران میدادند که دیگر این شغل، صرفا یک شغل است: هرچه سردبیری میگوید انجام میدهیم، مطلب تهیه میکنیم، با توجه به خط قرمزهای جدید هر روز، مطلب را ویرایش میکنیم، صفحهبندی میکنیم و میرویم پی زندگیمان. شغل روزنامهنگاری دیگر در ایران هویت ندارد. نمیتوانی به عنوان روزنامهنگار «خودی» نشان دهی، نظری بیان کنی، تحلیل کنی یا حتی رخداد خاصی را با دید خاص خودت بیان کنی. یکسان سازیای که پیش گرفته شده است، آن دسته از روزنامهنگارهای محافظهکار را هم که سر از زندان در نیاوردهاند، تبدیل به مورچههای کارگر دستگاه رسانهای نظام کرده است. این روزها، همه ما عملا برای کیهان و شریعتمداری قلم میزنیم. راه فراری هم نیست. من نوعی باید به همسرم در مخارج خانه کمک کنم با اینکه بچه نداریم، خواهرم باید خرج دو بچه کوچک و پر خرج را بدهد، همسر خواهر باید اجاره خانهاش را سر برج بدهد و…
من روزنامهنگار هستم؛ برای نشریات شهرداری تهران کار میکنم. در همسایگی ما، خواهرم با همسرش و دو پسرشان زندگی میکنند. همسر خواهرم فارغ التحصیل دانشگاه امام صادق (ع) است و برای یکی از پایگاههای خبری اصولگرایان در تهران و شهر قم کار میکند. خواهرم هم این روزها در یکی از پایگاههای اینترنتی زنان، دورکاری میکند (از راه دور و از منزل کار میکند). همه ما، صرف نظر از پایگاههای سیاسی و تعلقاتمان، شدید میترسیم. میترسیم که این کمرهای خموده ما از شرایط اقتصادی بشکند و برای همین هرچه پلیس فتا میگوید، میگویم «چشم»، هرچه سردبیر میگوید، میگوییم «چشم»، تلفن که میزنند که برویم به نهادهای اطلاعاتی جواب پس بدهیم، میرویم و هرچه گفتند، میگوییم «چشم». این زندگی ما و همه همکاران ماست؛ آزادی بیداد میکند.
در میان همکاران من و حتی همکاران همسر خواهرم- محسن- آن گروه که زنداناند که زنداناند، اما کسانی که آزاداند مدام به نهادهای اطلاعاتی خوانده میشوند. تا مدتها من فکر میکردم فقط ما «اصلاح طلب» های سابق هستیم که خطر فرض میشویم. تا اینکه محسن را خواستند. از ترسش به خواهرم نگفت. همسر من که شغل آزاد دارد با او رفت. این بار نهادهای اطلاعاتی در قم او را خواسته بودند. چند روز بعد که محسن را در منزل مادرم دیدم، مرا به گوشهای کشید و گفت: «رفتهاند در کار سرکوب صد درصدی. اصلا نمیخواهند صدا از کسی در مورد انتخابات آتی در بیاید. از من تعهد گرفتهاند که هیچ محتوای انتقادی تولید نکنم. کاملا شفاف گفتند که بیخیال شهر قم شو و برگرد تهران. از من میخواهند که خودم، خودم را تبعید کنم».
خانواده محسن، قم زندگی میکنند. پدرش روحانی و مدرس است. محسن در انتخابات پیشین از حامیان محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیم مشایی بود. در نهادهای رسانهای وابسته به ریاست جمهوری هم کار میکند. اکنون، محسن و هم فکرانش «جریان انحرافی» محسوب میشوند. اگر آب از سر ما اصلاح طلبها گذشته باشد، تازه نوبت جریان انحرافی است. راه حلهای مقابل محسن و همفکرانش این است که به تمام روابط و ضوابط کاری، گروهی، سیاسی که داشتهاند پشت کنند و یا کاملا جریان فکری سیاسی سابق را طرد کنند و به جریان دیگری بپیوندند و یا حرفه جدید پیشه کنند.
محسن بعد از تعهد دادن به نهادهای امنیتی در شهر قم، به دنبال کار میگردد. همسر من دارد به او نرمافزارهای حساب داری میآموزد. خواهرم هنوز از ماجرا خبر ندارد اما همین روزهاست که او هم با دو بچه، تلفنی بگیرد و احضار شود که چرا با پایگاههای اینترنتی زنان اصولگرا، کار میکند.
ما خانوادهای کاملا مذهبی و متعهد هستیم. به غیر از من، خواهرم و مادرم چادر به سر میکنند. همسر من و همسر خواهرم () به جمهوری اسلامی ایران پایبنداند. این روزها اما عرصه بر ما هم تنگ است. رفتار کلی نظام طوری است که ما هم احساس میکنیم دیگر «خودی» حساب نمیشویم. اینها سیاه نمایی نیست چون هر نوع سیاه نمایی جرم است و سردبیرمان به این مسأله تاکید افزون دارد.
*«تریبون زمانه» از انتشار نامهها یا یادداشتهای شما استقبال میکند. با ما تماس بگیرید و مطالب خود را برای ما ارسال نمایید. نامههای شما، میتواند بینام منتشر شود
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.