در هر آدمى حیوانکدهاىست بدوى، خودویژه و یونیک! اما همه آن را انکار مىکنند، توى سرش مىزنند و سرکوبش مىکنند، آنقدر که در نهایت در خودشان دفن مىشود. با اینهمه اثراتش در لحظههاى بى نفسى که معمولن وقت شهوت دچارش مىشوند هست.
تازه از ایران زده بودم بیرون، آن روزها نه رپخوانى مُد شده بود نه slam poetry اینقدر مرسوم! کارهایى نوشتم و در یوتیوب اجرا کردم که باید سالها بگذرد تا شنیده شوند؛ شعرهایى که جز بدنامى عایدم نکرد و حتى نزدیکترینها علیهش نوشتند اما هنوز وقتى که مىخوانمشان مىبینم چقدر به انسان نزدیکند. ادبیات فارسى شاعرکش است؛ ما هرگز شعر به معناى واقعى نداشتیم، شاعر نداشتیم، در عوض تا دلت بخواهد بزک داشتیم. هنوز فکر مىکنم که شعر، تازه از وقتى که سانسور را به طور کامل در خودت مىکشى آغاز مىشود. وقتى به egolessness مىرسى دیگر مهم نیست بقیه تایید کنند یا بقیه دوستش داشته باشند، آنجا بدون آنکه بخواهى هستى و این تنها در اشراقِ شعرى اتفاق مىافتد؛ لحظهاى که موفق مىشوى صداى حیوانات درونت را دربیاورى.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.