چرا وقتى همه چیز تمام میشود تازه آغاز میشود!؟ شادم! به طرز فجیعى شاد! اما حس گریه دارم؛ حتى سیصد گرم گریه میتواند حالا از خودم خالىترم کند. آمده بودم دقیقن اینجا که آغازش کرده بودم تمام کنم اما دُبى دال ندارد، مدلولىست که تاریخ ندارد. پانزده سال پیش اینجا را تمام کرده و رفته بودم پاریس که نه هرگز آغاز شد نه روزى تمامش کردم. دنبال آن شعر ننوشتنى که مثل زنى نکردنى هنوز وجود ندارد چقدر کفش پاره کنم، بگردانم راه و این کشور آن کشور و این پا و آن پا کنم. کاش از سه پا بیشتر داشتم از دو دست کمتر! ایمان بیاورم باید که یک دست براى نوشتن بیشتر است.
ویدیوی این متن را در یوتیوب کالج شعر ببینید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.