کارگاه یخچالسازی پدرم در انزلیمحله بود، جایی که تا هفده سالگی یخچال آدمها را درش تعمیر میکردم، حیف که بعدها رفت جلوى شهربانى و من دانشجویى تهرانى شدم. براى اینکه مأموران گزینش آموزش عالى تائیدم کنند من توى هیئتِ زنجیرزنى همین محله، یک زمانى وقت نوحهخوانى دخترهاى شهر را صدا مىزدم: “وگرد وگرد مه نیا کن مدینه!”. گاهى هم البته جاى مدینه را مىدادم به صدیقه و مدیحه که هیچکدامشان فقط براى اینکه مرثیه “شیوا بیه اکبر خوته” باعث شده بود شیوا از همه معروفتر شود هرگز بهم نزدیک نشدند! با اینهمه هنوز ایران را دوست دارم، گیلان را بیشتر، لنگرود را هم خیلى ولى سالهاست که تنها آرزوم این است تا نمردم یک بار دیگر سرى به ایالت خودمختار “انزیلمحله” بزنم. آن وقتها هر خانهاش یک بروسلى داشت، نشد راکى و جکى جان روى شاخش بود، یک وقتهایى لین چانشان من بودم. آن وقتها محال بود یکى از محلهمان بگذرد و کتک نخورد، دروغ نگویم طى قرن بیستم هر چه آدمِ خایهدار در ایران ظهور کرده یا انزیلمحلهاى بود یا انزیلمحلهاى! حتى پاسدارها وقتى از آنجا مىگذشتند دستشان را مىگذاشتند روى کونشان و در مىرفتند. یعنى همهى گیلان که مهربان و صلح طلب و گیلک است یک طرف، انزیلمحله هم که در شرارت همتا نداشت یک طرف! ما اصلن آنجا گیلک نداشتیم، همه از دم “مارد” بودند.
چندى پیش رفیقى همشهرى مىخواست برود ایران؛ گفت على هر چه مىخواهى بگو بیاورم. گفتم برو انزیلمحله پاتوق پسرعموهام، آنجا هر نیم ساعت دو سه تا دعوا مىشود، از قمهکشىهاش فیلم بگیر بیار ببینم دلم تنگ شده! رفته از دیوارهاش که بلندش کردهاند، از خانهها و کوچه پسکوچههاش که آرام گرفتهاند، از آدمهاش که در دستههاى سه چارتایى چمباتمه به دیوار تکیه دادهاند عکس گرفته. انگار انزیلمحله دود شده رفته هوا! یادش بخیر! اخلاق انزیلمحلهاى حکمت دیگرى داشت؛ آنجا بدى پسندیده و خوبى واقعن سه بود! حیف که نابودش کردند.
ویدیوی این متن را در یوتیوب کالج شعر ببینید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.