عاشقتر از پرستو وجود ندارد، در حالى که این پرنده تنها به زندگى اهمیت مىدهد، با عجب عشقى ساقه ساقه از بوتهها برمىدارد و لانهاش را بنا مىکند اما هنوز هفتهاى نگذشته خانهاش را مىگذارد و مىرود، مىرود براى بنایى دیگر! عشقى تازهتر! پرستو مىداند که عشق فقط در اوست براى همین نگرانِ بیرونش نیست، مهم نیست لانه باشد، پرستوى دیگرى باشد، او همه چیزش را در تخیلش مىسازد. هر شاعر بزرگى پرستو سرخود است و مىداند که جز در تخیل هیچ ندارد، براى همین است که راحت مىکَند، مىگذارد و مىرود؛ شاعر را حتى اگر زندانى کنند آزاد است. من با اینکه از زندان متنفرم اما همیشه در قفس بهتر نوشتهام، چون تخیل در زندان مدام فعال است. باید مدام سفر کرد تا به درک پرستو رسید، به این درک که هیچ چیز مال تو نیست، در مالکیت تو نیست؛ باید بلد باشى که بگذارى و بگذرى.
امروز دوستم ویلیام اول صبحى زنگ زد و دعوتم کرد صبحانهاى با هم در استارباکسِ دمِ خانهام داشته باشیم. از وقتى که هم را دیدیم مدام از فنهاش مىگفت، در واقع او شاعر نیست چون به هیچچیز جز طرفدارهاش اهمیت نمىدهد. دخترى روبرومان نشسته بود که لبهاش را لذیذتر از صبحانهاش مىخورد. از ویلیام پرسیدم تو که اینهمه فن فن مىکنى، طرفدارى دارى که تو را به بوسیدن این دختر ترجیح بدهد!؟ فقط نگاهم کرد، بعد هم باز فقط نگاهم کرد و آرام کیفش را سوار شانهاش کرد و رفت، کمى که دور شد سرش را برگرداند و دست چپش را بلند کرد که یعنى باى! باران نمىبارید اما یک قطرهى درشت روى گونهى راستش نشسته بود.
ویدیوی این متن را در یوتیوب کالج شعر ببینید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.