یکی از مولفههای ادبیات نومدرنیستی تمایل به علمی بودن و علمی نگاه کردن است. قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم باید نشان دهیم چه رابطهای بین شعر و ادبیات با سایر علوم مانند فیزیک، شیمی، ریاضیات و… برقرار است.
یکی از تصورات غلطی که بین همهی ما به خصوص قشر تحصیل کرده جامعه وجود دارد، این است که شعر را اغلب با غزل، مثنوی، ترانه و… میشناسند و آن را برای سرگرمی دنبال میکنند نه برای تفکر؛ که این یک تلقی بسیار غلط است. اخیرا در آمریکا حدود ۵۰ محقق و دانشمند آزمایشی به منظور فهمیدن این که کدام علم تاثیر بیشتری روی فعالیت مغز میگذارد انجام دادهاند؛ یا به بیان دیگر مطالعهی کدام حیطهی علمی سرعت مغز را افزایش داده و انرژی بیشتری از مغز میگیرد.
برای این منظور جمعیت آماری بزرگی تشکیل داده شد و به آنها سوالات مربوط به فیزیک و ریاضی برای حل کردن، متون شیمی، فلسفه، رمان و شعر برای مطالعه، و به برخی از افراد فیلم برای تماشا دادند. در واقع از هر ژانر به این افراد مطالبی داده شد و سرعت مغزشان را حین انجام هریک از این فعالیتها اندازهگیری کردند. جالب اینکه متوجه شدند این تعداد وقتی در حال خوانش شعر مدرن هستند (منظور شعر به معنای واقعی مدرن است که شامل غزل و مثنوی و شعرهای کوتاه و سادهانگارانه نمیشود) سرعت مغزشان بسیار فراتر است. از این رو معمولن نخبههای یک جامعه هستند که شعر میخوانند. یعنی کسانی که تمایل شدیدی به تفکر دارند و اهل فکر هستند، بیشتر سراغ شعر میروند و این دقیقن برخلاف تلقیست که بین ایرانیها وجود دارد.
در ایران شاعر تلاش میکند به صورتی بنویسد که همه نیت او را متوجه شوند و اگر شاعر چندین کتاب منتشر کند که فروش خوبی نداشته باشد تعجب میکند و اعتماد به نفس خود را از دست میدهد. در صورتی که در تمام جهان خلاف این است. مثلن بلادکس (نشر معروف انگلیسی که چاپ کتاب در آنجا برای هر شاعر اعتبار محسوب می شود) تیراژ کتاب های شعرش چقدر است؟ بسیاری از ناشرهای آوانگارد در اغلب زبانهای جهان تیراژ کتابهای شعرشان بیشتر از ۵۰۰ جلد نیست. یعنی قرار نیست که در یک کشور شعر بیش از ۵۰۰ خواننده شعوری داشته باشد.
این تصور که باید مخاطب ساده هم داشته باشیم در دهه هشتاد با توجه به سیاست میانمایهسازی آقای احمدی نژاد شروع شد و خیلی از شاعرها به سادهانگاری، سادهنویسی و آنچه مهمل و بدیهی است روی آوردند. متاسفانه این صنعت خیلی از شاعران جوان ما را که خوب و قدرتمند شروع کرده بودند در بر گرفت و خواستند بر طبق مد بازار و جریان حاکم رفتار کنند اما شعر خود را از دست دادند و آنچه که مینویسند بیشتر کلمات قصار و در واقع مربع و مستطیل کردن شعرهای کلاسیک و به نوعی هایکو نویسی منحط است، البته منظور هایکو به معنای نئوکلاسیک در ژاپن نیست بلکه منظور بیشتر بدیهیات است. حال قصد دارم ماهیت علمی شعر را بررسی کنم و این که چرا شعر باید به عنوان یک متن پیچیده و تفکر برانگیز مورد توجه قرار بگیرد.
چرا شعر پیشمتنی است که اغلب فیلسوفان بزرگ از ان استفاده کرده و فلسفهی خود را بر اساس آن مینویسند؟ همهی اینها مسائلیست که ما باید به آن ها توجه داشته باشیم، در نتیجه سعی میکنم ارتباط شعر را با ریاضیات با توجه به بحثهای پیشین کالج شعر توضیح بدهم. یکی از این بحثهای گسترده ترامتنیت است که به صورت تجربی و با مثالهایی نشان دادیم که متن کنونی چه روابطی با متون گذشته دارد. چرا متن سابق را پیشمتن مینامیم؟ در اصل اگر پیشمتن نبود ممکن بود متن کنونی نوشته نشود. تمام این مباحث و تلقی ما از پیشمتن و روابط بینامتنی در مجله فایل شعر ۱ با جزئیات توضیح داده شده است.
یکی از مسائلی که ما در شعر با آن روبرو هستیم ارتباط بین اشعار است. همانطور که قبلن هم اشاره کردم شعری نوشته نمیشود مگر این که شعر قبلی پاک شود. اما در این جا پاک شدن شعر قبلی به معنای حذف شدن آن نیست بلکه منظور احیای دوباره آن شعر است.
یعنی در زمانهای مختلف یک شعر تحت تاویل قرار میگیرد و با تاویل تازه، معنای تازهای پیدا میکند. به همین دلیل است که میگوییم معنای هیچ متنی قطعی نیست و همیشه در حال تغییر است.
ما در ریاضیات از هر تابعی میتوانیم در انتگرال یا دیفرانسیل به تابع بعدی برسیم.
به عنوان مثال اگر بخواهیم از تابع زیر مشتق بگیریم:
f(x)=10x^3 =f(x)) ́=〖۳۰x〗^۲ =>fˊˊˊ(x)=60 =>fˊˊˊˊ(x)=0
صفر یک نقطه و این به معنی جزئی نگری است. برای مثال شعری از خودم به نام ساعت ۳ در لحظهای نوشته شده است که در حال شنیدن شعر ساعت ۵ عصر لورکا با اجرای شاملو بودهام. اگر شعر قبلی وجود نداشت این شعر نوشته نمیشد پس شعر ساعت ۵ عصر تابع اولیه شعر ساعت ۳ است.
اگر ما از شعر ساعت ۳ انتگرال بگیریم به شعر ۵ عصر لورکا میرسیم . این جا یک رابطه ریاضی داریم. اگر از شعر ۵ عصر لورکا نیز انتگرال بگیریم به شعر قبل از آن میرسیم و همانطور این روند ادامه خواهد داشت. در شعر کلاسیک همه چیز کلیتر است و هرچه به سمت شعر مدرن حرکت میکنیم شعر، جزئیتر میشود، یعنی ما از یک فضای ماکروسکوپیک به سمت فضای میکروسکوپیک حرکت میکنیم. هر چه شعر جلوتر میرود جزئینگری بیشتر میشود. در این عصر شاعر متفکر شاعری نیست که از کلیات و از فضای ماکروسکوپیک صحبت میکند. شاعر بزرگ شاعری است که بیان و نگاه دقیقی دارد. در ریاضیات هم به همین شکل هر چه توابع به جلوتر میروند جزئیتر میشود. ما ابتدا انتگرال یگانه داشتیم سپس دوگانه و بعد سهگانه که جزئیتر هستند. انتگرال یگانه طول یک پاره خط را اندازه میگرفت درصورتی که انتگرال دوگانه مساحت یک سطح و انتگرال سهگانه حجم یک فضا را اندازهگیری میکند. سپس متوجه شدند در علم مادیت، ما سه بعد داریم ولی اگر از منظومهی شمسی خارج شویم n بعد خواهیم داشت. درنتیجه ما انتگرال n بعدی نیز داریم که فعلن از دایرهی تخیل ما از لحاظ عینی خارج است ولی در شعر چنین چیزی اتفاق میافتد. یعنی ما انتگرال چهارگانه و پنجگانه نیز داریم. اگر بخواهیم بعد زمان را به یک حجم و فضایی که در شعر می سازیم اضافه کنیم در این جا ما یک انتگرال چهارگانه داریم که در شعر می تواند وجود داشته باشد. شما هر شعری که می نویسید تابع اولیهاش شعر قبلی است و اگر از ان مشتق بگیریم به شعر بعدی میرسیم. پس شعر بعدی مشتقی از شعر قبلی است و این روابط ریاضی در ریاضیات پیشرفته به صورت ممتد ادامه دارد و بسیار منطقی است.
با توجه به بحث پیشمتن میتوان به این نتیجه رسید که هیچ شعر تازهای نوشته نمیشود. به این دلیل که شما هر شعری بنویسید در آن فضا قبلن شعرهایی نوشته شده که یا کلیتر بوده و یا به روز نبوده است. در واقع شما آن شعری را که یک جور پیشنهاد است میگیرید و بدل به شعر دیگری میکنید و شعر قبلی در اصل انتگرال شعر جدید و شعر جدید اشتقاقی از شعر قبلی است. به این معنا که شعر قبلی را شقه شقه کرده و به شعر جدیدی رسیدهایم و هر چیزی شقه شقه شود کوچکتر میشود و در واقع جزئیتر شده است. در اصل فقط از طریق ریاضیات میتوان به جزئینگری رسید و جز این راهی وجود ندارد.
اساسن هر شعری را در نظر بگیریم مشتق و انتگرالی دارد که انتگرال هر شعری پیشمتن آن است؛ و سرانجام با این روابط به این باور علمی میرسیم که چیزی که در شعر مهم است جزئینگری است. یعنی هرچه موشکافانهتر نگاه کنید به طول عمر شعرتان اضافه خواهید کرد.
در داستان نیز همین روال وجود دارد و اغلب نویسندگان در داستان خود کلیاتی را میگویند، اما نویسنده بزرگ نویسندهای است که وارد جزئیات شود. مثلن زمانی که قصد دارد از مکانیک یک اتاق بگوید آن اتاق را به صورتی بیان کند که در جهت موتیف مقید خودش باشد یا در جهت نیت مولف و به فضای داستان کمک کند. اغلب داستانهای نویسندگان ایرانی را بخوانید، متوجه میشوید که قادر نیستند که از فضای مدرن حرفی بزنند. مثلن در مورد فضاهای اینترنتی مثل تلگرام حرفی به میان نمیآورند و یا داستانی را نداریم که نویسنده در آن بتواند جزئیات پرواز خود از لحظهی پیاده شدن از تاکسی، رفتن به فرودگاه، عبور از دستگاههای امنیتی و سوار شدن به هواپیما را توضیح دهد، چون جزئینگر نیست، قدرت نامگذاری ندارد، بسیاری از ابژههای تازه این توانایی را از او گرفتهاند و اجازه نمیدهند کار تازهای انجام دهد.
نویسنده ایرانی نمیخواهد خطر کند در حالی که ادبیات محل خطر کردن است و بدون ریسک نمیتوانیم شاعر و نویسنده مطرحی باشیم. نویسندهی ایرانی هر زمان که قصد دارد از فضای مدرن صحبت کند دوباره وارد حیطهی کلاسیک میشود. از نامگذاریهای سابق استفاده میکند. زمانی که قصد دارد در مورد خانهای مدرن تصویرسازی کند. به چیزهایی برخورد کرده و دوباره وارد ان فضای خانههای کلاسیک میشوند و از کلماتی مثل طاقچه، رف، صندوق خانه و اصطلاحات قدیمی استفاده میکند.
نویسنده ایرانی به خوبی میتواند بر اساس فرهنگ لغت(آنچه که از ابوالحسن نجفی و دهخدا وجود دارد و به طور کلی از ابژههای قدیمی) حرف بزند اما از ابژههای امروزین کمتر حرفی به میان میآورد. در مورد آینده نیز به همین شکل است. برای همین ما ادبیات تخیلی نداریم یعنی اصلن ادبیات امروزی نداریم چه برسد به این که بخواهیم دربارهی آینده داستان بنویسیم.
در غرب داستان تخیلی وجود دارد. زیرا نویسندگان آنها میتوانند از امروز حرف بزنند و ابژههای امروزی تولید خودشان است و خودشان آنها را نامگذاری کردهاند و ما نمیتوانیم آن نامها را بپذیریم. یعنی ما در یک برزخ گیر کردهایم زیرا دید علمی از ادبیات نداریم و فکر میکنیم شعر همان غالبهای کلاسیکی مثل غزل و مثنوی و … است؛ در صورتی که اگر شخصی تجربهی علمی و حرفهای داشته باشد و غزلسرا باشد میفهمد که غزل و قافیه جدول ضرب است و ربطی به شعر واقعی و شهود ندارد. آنچه که ما از المعجم به عنوان تعریف شعر خواندیم یک تعریف بدوی است که از ۱۶۰۰ سال پیش آمده است و اکنون در همهجا و در دانشگاهها در حال تدریس است. قدرت و حکومت و بیت رهبری این غزلها را میشنوند و به عنوان شعر علم میکنند. در صورتی که این نوع شعر مانند یک کاردستی است و یک شاعر غزلسرا در اوج خلاقیت خودش یک حسابدار است و فقط میتواند آمار بگیرد و با یک ریاضیدان تفاوت دارد. در حالی که شعر خود ریاضیات است. به طور کلی هیچ شاعر کلاسیکی نمیتواند عملکردی علمی داشته باشد؛ زیرا علم در فرمهای بسته و ابتدایی و محدودی مانند غزل اتفاق نمیافتد. علم رابطه مستقیم با کشف و خلاقیت دارد و ادبیات تازه ناگزیر است که ادبیاتی علمی باشد در غیر این صورت قادر به درک این جهان نیست. تا اینجا ما با شعر برخوردی از دیدگاه ریاضی داشتیم. در ادامه نشان میدهم که چگونه میتوان ساختار و معنای یک شعر را با توجه به شیمی پیشرفته درک کنیم و اینکه ارتباط شعر با این موضوعات چگونه است که این ثمرهی سالها تفکر شخصی خودم است که در اینجا به اثبات میرسد. اشخاصی که تحصیل کرده هستند این بحث برای آنها بسیار جذاب میشود. زیرا از این زاویه به ادبیات نگاه نشده است و ما ناگزیریم که ادبیات و شعر را که محل جزئینگری است به حیطههای تازهی علمی ببریم. حتی یک شاعر فارسی وجود ندارد که در مورد آنتروپی نوشته باشد. اغلب فضای شعرشان شلخته و بینظم است اما شاعر درکی از آنتروپی ندارد یا اگر تحصیلات فنی داشته است نمیتواند شعری در این زمینه بنویسد. اگر هم آنتروپی را در شعرش بیاورد این کلمه را دارای شعریت نمیداند و بقیه هم آن را شاعرانه نمیدانند. در صورتی که جهان را آنتروپی بلعیده است.
نویسنده: علی عبدالرضایی
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.