جهان پس از سیاست. عرصهای که تمامی ظرفیتهای برخواسته از دل جنبشهای مترقی و رادیکال قرن بیستم درون تباهیِ پارلمانتاریسمِ موجود درهم شکسته و وانهاده شد. در چنین عرصهای ” چپ” نیز به مرکزیتیابی و اقتدار تمام قدِ دولت انجامید که سازوکارهای بازار از طریق آن عمل میکرد. عرصهی تسلط تثلیث خشونت¹. عرصهی تحدید کنش سیاسی به انتخابِ ترامپ یا ابوبکربغدادی²، یا به کلامی دیگر چیزی که آن را مضحکهی جبرِ انتخاب بین بد و بدتر میخوانیم.
از خلالِ گسیختگی چنین جهانی چگونه میتوان سیاست را بازتعریف کرد؟ زمانهی ما تنها امکان دو نوع پاسخ(عملا یکسان) را برایمان خواهد شناخت: یکم، فروکاستن سیاست به ابزاری برای کنترل تودهها و حفظ نظم موجود از رهگذر نظریپردازیهایی تحت عناوین «علوم سیاسی» یا «علم روابط بینالملل». دوم، قُرُقِ تمام عیار ترمز اضطراری قطار تاریخ توسط استعارههایی همچون نولیبرالیسم، بانک جهانی پول، سیاست جهانی ساز و… .
انقلاب اکتبر، انقلاب ۵۷، میدان تحریر، ۸۸ایران و… . اینها نامهای تاریخیِ صرف نیستند. عرصهای دیگرگون برای امکان سیاست هستند، نامهای سیاستاند و جهانهایی گشوده رو به سوی امر کلی. از درون گشودگی چنین جهانهایی است که سوژههای سیاسی نه تنها محدود به انتخاب بین بد و بدتر نیستند بلکه تماما سوژهی تغییراند، سوژهی انقلاب، سوژهی سقطِ نظم موجود. و خیابان نیز همان حوزهی امر کلی است که فرد با حضور در آن امکان مییابد «منِ» سوبژکتیو خویش را با میانجیگری امر کلی(ما) متجلی سازد. پس با خوانشی بداههپردازانه میتوان این عرصه را عرصهی «سیاست در خیابان» نامید.
برای کسانی که مفهوم سیاست را از درون نامهایی که برشمردیم و از درون خیابان بازمیشناسند ادراکشان از جهان عملا موجود چیزی نیست جز جهان بدون سیاست.
اکنون ما فراموش شدگان بیهوده، وامانده در این برهوت سیاست زدوده چه کاری میتوانیم از پیش بریم؟ کاری که به بازکاشتِ دوبارهی ابتذالِ سیاستِ تهی از سیاست که قطعا بزرگتربن و تنها قربانیانش جز ما حاشیه رانده شدگان، مهاجران، تبعیدیان و در یک کلام اقلیتِ در اکثریت نیست، نیانجامد.
آلن بدیو در کتاب “این قرن”، حرکتی خاص و «خط سیری اساسی» را مفصل بندی میکند که شاید بتواند تکیهگاهی ممکن برای حال ما باشد؛ خط سیری به مثابهی «بازصعودی به سوی منشاء، ساخت مشقت بار از تازگی، تجربهای تبعیدی از آغازگری» که این معنا در واژهای یونانی تجلی مییابد: آناباسیس(anabasis).
آناباسیس عنوان روایتی است از گزنفون که در آن دو سردار ایرانی برای تملک تخت پادشاهی به مجادله با یکدیگر برخواستهاند و در این میان یکی از اردوگاههای درگیر در این مجادله سپاهی دههزار نفری از مزدوران یونانی را برای غلبه بر اردوگاه دیگر اجیر کرده است. یونانیانی که به زعم بدیو نه به خاطر تمدن والا و پیراستهشان بلکه بیش از آن به سبب کیفیات نظامیشان مورد ستایش بربرها بودند. و این متکی بر چیزی بود که هستهی سخت نیروی نظامی یونانی را برساختخ و قدرت تخریب «تودههای مختلط عظیم جنگجویان» را بدان بخشیده بود : انضباط. در ادامه جنگ درگرفته بین دو اردو، سبب کشته شدن سرکردهی یونانیان میشود. و مزدوران یونانی در دیاری ناآشنا، دور از خانه و محروم از هرگونه حمایت محلی رها و سرگردان میگردند. درواقع «آناباسیس نامی برای حرکت آنان به سوی خانه است». پس از جنگْ مزدوران یونانی به دور از کاشانه که به مردانی گم گشته و خارج از قانون بدل گشته بودند «خود را به صورت فجیعی فاقد هر دلیلی برای بودن در جایی یافتند که هستند… در ریشهی آناباسیس چیزی همچون نوعی اصل گم گشتگی نهفته است». اکنون آنها تنها بر خودشان، بر اراده و انضباط فولادینشان متکی هستند. و با اتکا به آن نیز راه بازگشت را در پیش میگیرند. آغاز به بازگشتن میکنند. «واژهی یونانی آناباسیس مؤید تصمیم ناپذیری و عدم تعین است، “آناباز کردن” هم به معنای عازم شدن است و هم بازگشتن» و این دیالکتیکِ معناییْ برازندهی نام آناباسیس است که پیوسته از خود “آغاز” یا “پایان” بودن مسیر پیش رو را میپرسد.
آیا جهان ما نیز مستلزم آناباسیسی نیست که به واسطهی آن دوباره به امکانهای گشوده و نامهای حقیقی #سیاست بازگردیم؟ ما مستلزم آغازیدن تازهای نیستم؟ برای آناباسیس، فارغ از اینکه انضباطی سفت و سخت امری بایسته استْ امکانِ مسیری برای بازگشتن و آغاز هم امری ضروری است. پس بابد دوباره از خود بپرسیم آیا «مسیری» هست؟ و پاسخ آلن بدیو به تاسی از سلان(شاعر) اینگونه خواهد بود: بله، بی تردید مسیری هست. باریک میان دیوارها و به راستی به همان اندازه که حقیقی باشد گذر ناپذیر است.
مسیری باریک میان دیوارها و به راستی گذرناپذیر(نه صعب العبور). وجود این مسیر شبیه به همان «کورسوی نوری است که در انتهای تونل به چشم نمیخورد و یا اگر هم بخور
د به خوبی میدانیم که میتواند نور چراغ قطاری باشد که از روی ما خواهد گذشت³.»
اما اگر لزوم آناباسیس احساس فوریتی برای «دست به کار شدن» را بر میانگیزد در عین حال آن مسیر باریک و گذر ناپذیر، آن کورسوی نور، «کاری کردن» را به منزلهی خودکشی تداعی میکند. این تناقض را چگونه باید حل کرد؟ آیا باید کاری کرد یا نه؟ اینجا باید همآوا با اسلاوی ژیژک تمام جراتمان را جمع کنیم و بگوییم «وضعیتهایی هست که یگانه اقدام به راستی عملی این است که در برابر وسوسهی درگیر شدن فوری مقاومت کنیم و با تکیه بر تحلیل انتقادی(اندیشگانی) صبورانه به انتظار بنشینیم و ببینیم چه پیش میآید». همراه با نامهی مارکس به انگلس در سال ۱۸۷۰ و درست در زمانی که بنظر میآمد بار دیگر انقلاب به پشت دروازههای اروپا رسیده است، نوشته بود «آیا انقلابیون نمیتوانستند چند سالی صبر کنند»⁴. و همگام با “نظریه نیشدار” آلن بدیو : «به جای آنکه به ابداع شیوههای رسمی نمودار ساختن آنچه که امپراطوری پیشاپیش وجودش را پذیرفته است کمک کنیم، بهتر است هیچ کاری نکنیم».
این بِکتیترین شکل سیاست است؛ سیاست توامان از آغاز و پایان و انفعال و کنش و سکوت و فریاد و در نهایت شکست. شکست بخوریم، اینبار بهتر شکست خواهیم خورد.
در انتها لطیفهای معروف در دوران شورویِ لنین ما را بیشتر کمک خواهد کرد : از مارکس، انگلس و لنین می پرسند که آیا ترجیح می دهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند. مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظه کار بود همانگونه که از او انتظار می رود میگوید «همسر» ولی انگلس که خوشگذران تر از او بود معشوقه داشتن را انتخاب می کند. در کمال شگفتی لنین میگوید «هر دو». آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگه ای از خوشگذرانی منحط پنهان است؟ نه. او توضیح میدهد: «زیرا بدین ترتیب می توانم به همسرم بگویم که پیش معشوقه ام می روم و به معشوقه ام بگویم باید پیش همسرم باشم…» «و بعد چه می کنی؟» «یک گوشهٔ خلوت پیدا می کنم و می آموزم و می آموزم و می آموزم!»۵.
اکنون دیگر باید تماما با ژیژک همداستان بود که «خطری که امروزه تهدیدمان میکند انفعال نیست بلکه فعالیت کاذب است، اشتیاق به فعال بودن، مشارکت کردن و پنهان ساختن پوچی آنچه جریان دارد است…مردم همواره مداخله میکنند و کاری میکنند» و کاری که به راستی دشوار است همانا «عقب نشستن و پا پس کشیدن است». و حالا که آناباسیس را هم به مثابهی “عازم شدن” و هم “بازگشتن” فهمیدهایم، آناباسیس ما چیزی است توامان از آغاز و پایان و البته شکست. کاری نکردن برای از پیش بردن کاری، سکوت. به گوشهای خزیدن و مطالعه کردن و «آموختن» «آموختن» «آموختن». آناباسیسی قدرتمند؛ آنقدر سکوت میکنیم که به قول میلان کوندرا حتی کهکشان راه شیری هم مجبور به توجه به سکوتمان باشد. منتظر پاسخ باشد و چیزی نشنود، زیرا صدای ما زیر سکوت وحشتناکش در کوشش است تا راهی بیابد.
……………………………………
۱.این مفهومی است برگرفته از کتاب خشونت(پنج نگاه زیرچشمی) اساوی ژیژک، که آن را اصل موضوعه کتاب مذکور قلمداد میکند. خشونت کنشگرانه_خشونت نمادین_خشونت سیستمی اضلاع به هم پیوستهی این مثلث خشونت هستند.
۲.این تشبیه را مراد فرهاد پور به صورت انتخاب بین بوش یا بنلادن به کرات در سخنرانیهایش تکرار کرده است، که در اینجا برای ملموس بودن تشابه آن را به ترامپ و بغدادی تغییر دادهام.
۳.خشونت (پنج نگاه زیرچشمی) ژیژک
۴.به نقل از همان کتاب
۵.همان.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.