«قاتل اهلی» را ندیدم و اصرار دارم این یادداشت را قبل از دیدنش بنویسم تا تاکید دیگری باشد بر منفک بودنش از خود فیلم و خوبی و بدیاش.
نشست خبری فیلم – اگر به دقت دیده و خوب تحلیل بشود – میتواند بسیار راهگشا باشد در تبیین وضعیت «دیالوگ» در میان اهالی سینما و اهمیت این «اهالی سینما» در این زمینه هنگامی برجستهتر میشود که متوجه باشیم قاعدتن دو طرف دیالوگ در آن باید انسانهایی فرهنگی باشند.
*
میتوان طبق عطش جمعی غالب هنرمند را محکوم کرد و با اشاره به بسیاری از حاشیهها در گذشتهی او (و نه خود فیلمهایش) مدام حرفهای حالا دیگر تثبیتشده از فرط تکرار در میان انبوهی از منتقدان و غیرمنتقدان را برای بار هزارم بازگو کرد و به اولین نتیجه منتجشده از نشست خبری «قاتل اهلی» بسنده کرد… اما سوآل بسیار مهمتر این است که چه میشود که بسیاری از هنرمندان ایرانی (نه فقط کیمیایی، که کسانی دیگر نیز) همواره وارد مسیری شدهاند که در نهایت به ستوهشان آورده و این ستوه هر چند وقت یکبار، بنا بر ویژهگیهای شخصیتی هر هنرمند، به اَشکال گوناگون سر باز کرده است؟ به منظور جواب مشخص (تا جای ممکن!) به این سوآل، خوب است دامنهی آن را محدود به نشست خبری «قاتل اهلی» کرده و پرسش را چوناین بازگو کنم: چه میشود که کیمیایی در جواب سوآلها و انتقادات، چونآن واکنشهای زننده، زشت و غیرقابل دفاعی از خود نشان میدهد؟
*
نکتهی جالب برای من به عنوان نویسندهی این یادداشت این است که فکر میکنم – اگر نه همه – تعداد قابل توجهی از خانندهگان این یادداشت، جواب سوآل بالا را میدانند! و درست همینجاست که سوآل هوشمندانهی کیمیایی از یکی از دوستداران فیلم، خود را به رخ میکشد: «شما از فیلم خوشتان آمد؟ چرا خوشتان آمد؟ دو تایش را بگو… نمیتوانی بگویی. سخت است گفتنش ولی من میسازمش و میآیم اینجا مینشینم پهلویت و گوش هم بهت میکنم.». حتا اگر جملهی آخر را از او نپذیریم (که من البته میپذیرم)، نمیتوانیم بقیهی جملهها را انکار کنیم و درست در همین فضاست که نوشتن نقدی که بخواهد در کنار بیان ضعفهای احتمالی فیلم، راهی برای رسیدن به معانی آن نیز بیابد، خود تبدیل میشود به کاری سخت بر لبهی پرتگاه هذیانگویی و باز درست در همین بزنگاه است که انتخاب فرمیک بسیار مهم کیمیایی در بیان مالیخولیایی فیلمهای بعد از انقلابش (که ریشه در فیلمهای قبل از انقلابش نیز دارد) رخ میدهد. انتخابی که تقریبن هیچیک از مخالفان او نهتنها آن را به رسمیت نشناختند، بلکه با قرار دادنش در مقابل مفهوم «پستمدرن» و به استهزا گرفتنش، حاضر نشدند قدمی در جهت درک و فهم آن بردارند. «درک و فهم» نه به معنای پذیرفتن آن بلکه حتا در معنای نقد آن با برشمردن ایرادهایش. اینها تازه جداست از ایرادهای قدیمیای چون «چرا قیصر زنگ نزد پلیس؟»، «چه کسی حاضر است بنز را آتش بزند؟»، «سلطان با نارنجک چرا خودش را کشت؟»، «امیرعلی چرا خودش گذاشت کشته بشود؟»، «آن راهپیمایی ته فیلم، چه بود؟» و… که جوابهایش را باید در سینمایی جست که اتفاقن با واقعیت نسبتی محکم (و اغلب هنوز غیرمالیخولیایی) برقرار میکند. سرنوشت تراژیک قهرمانهای کیمیایی را مقایسه کنید با سرنوشت واقعی مردمانی که اگر کیمیایی سراغشان نرفته بود، مطلقن هیچ بازنمودی در سینما نداشتند، ندارند و این طور که معلوم است تا مدتهای طولانی نیز نخواهند داشت. «امیرعلی»هایی را ببینید که اواخر دهه هفتاد ارتباطشان با جامعه چونان قطع شده بود و چونان خود را از درک تحولات سریع رخ داده در آن عاجز میدیدند که خودآگاهانه، نماندن را به ماندن ترجیح دادند. راهپیمایی سر خیابان ایرانشهر را مقایسه کنید با راهپیماییهای شش سال بعدش و در نهایت نگاه کنید به مصاحبه اخیر «امینآقا فرزانه» (از «خوبهای تهرون»، صاحب اصلی «سلامتی سه تن: ناموس و رفیق و وطن») در برنامهی اینترنتی «جعبهسیاه» و به خصوص به واکنش و جوابش به این سوآل مجری که: «اگر مشکلی داشته باشید، زنگ میزنید پلیس؟» در زمستانِ تهرانِ ۱۳۹۵.
*
و همهی اینها در حالی رخ میدهد که کیمیایی چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، همواره در تلاش برای یافتن راهی برای زدن حرفهایی بوده که سرراست زدنشان همیشه نشدنی بوده و هست. شدت این «نشدنی» نیز همواره نسبت مستقیمی داشته با تهنشست و غلظت مالیخولیایی روایت در فیلمهای او. کیمیایی در نشست خبری با هوشیاری صحبتهایش را چنین شروع میکند: «اینجا آمدن و نشستن با شما تبعات دارد.». به «مزدوری» در سینما اشاره میکند و مخاطبان اصلی فیلم را «نترسها» میداند و میگوید: «فیلم خودش را هم میگذارد در دایره. خودش را هم میگذارد در عصبیت. خودش را هم میگذارد در نادانستهگیها» و اینها را در شخص خودش هم میتوان دید. (شروع صحبتهای او را مقایسه کنید با شروع صحبتهای تهیهکننده که درخواست فاتحه برای تصویربردار جوان پشت صحنه است از کسانی که «اعتقاد و باوری به این کار دارند.») کیمیایی فیلمسازی نیست که بخواهد «برای فیلم نساختن» تحسین بشود اما مسیر میان او و مخاطب مسدود است. نمود این مساله را میشود در اختلافنظرهایش با مخاطبین سر مفاهیمی مثل «اطلاعاتی»، «موزیسین» و «حزباللهی» دید اما آیا اینها را باید اختلافنظرهایی «واقعی» دانست یا «ترفندی» از سوی فیلمساز برای طفره رفتن از جواب؟ حتا اگر فرض را بر دومی بگذاریم، سوآلی که در پی آن مطرح میشود این است که: اصلن چرا «فیلمساز» باید در این موقعیت قرار بگیرد؟ این کدام نسل است که دریافت روزنامهنگار و منتقدش از فضا و موقعیتی که در آن است او را به پرسیدن چنین سوآلهایی میکشاند؟ البته که در یک فضای سالم، بی آن که آزادی از سوآلشونده گرفته شده باشد، همین سوآلها میتواند واکنشها و پاسخهایی متفاوت داشته باشد اما در آن فضا چهطور؟ یکمی که موجهترین سوآل با درستترین بیان (البته در قیاس با دیگر سوآلها) را دارد، از ده دقیقه قبلِ جلسهای که خود در آن حضور دارد «نقل به مضمون» میکند و از آن جالبتر خندهی حضار است به واکنش کیمیایی که: «نقل به مضمون نکن. اصل را بگو… از بس کتک خوردیم سر همین نقل به مضمون.». دومی چونان از کشف اختلاف گفتههای کیمیایی و پسرش در مورد ژانر موسیقی به شعف آمده و از آن به عنوان برگی برنده استفاده میکند که از یاد میبرد (اصلن میداند؟) وجود ژانر تلفیقی پاپ-راک را و این که راکی در این مملکت بر صحنه نخواهد رفت مگر این که «سافت» باشد. (که اگر موسیقی سنتی هم باشد، به راحتی میتواند نرود!) آیا توقع زیادیست دانستن اینها و فرق میان موزیسین و خواننده از یک «مدرس موسیقی»؟ سوآل نفر سوم در آن فضا ذهن کیمیایی را سمت خبرنگار کیهان میبرد. بر فرض هم که اشتباه کرده باشد، آیا بیراه است چنین ذهنیتی در میان چنان روزنامهنگارانی؟ و این چه جماعتیست که خبرنگار کیهان در آن را نشود به راحتی تشخیص داد!؟ سوآلکنندهی معترضی که از سوی کسانی در جلسه «لباسشخصی» خوانده شده و واکنش نادرست کیمیایی («بندازش بیرون.») را در پی دارد، سوآل «گبرلو» در مورد روزنامه یا خبرگزاریاش را بیجواب میگذارد.
*
کیمیایی بارها و بارها متهم شده به نفهمیدن نسل جوان. اتهامی که با این که چندان بیراه نیست اما در سنوسال او چندان عجیبوغریب هم نیست، به خصوص برای او و همنسلانش به عنوان نسلی که روزگاران بسیار متفاوتی از نسل امروز را پشت سر گذاشته است. پیگیری فاصلهای که فیلمسازان این نسل رفتهرفته از «واقعگرایی» در ادامه کارنامه سینماییشان گرفتند، بسیار معنادار است، همینطور واکنش منفی اکثریت فضای نقد فارسی به این فاصلهگیری، آن هم در شرایطی که حالا بسیاری از همین منتقدان، انبوه تقلیدهای واقعگرایانه از فرهادی را محکوم میکنند. (در این میان اشارهی «جواد طوسی» – به عنوان یکی از منتقدان همراه با سینمای کیمیایی – به فاصلهگیری فرهادی از واقعیت در «فروشنده» بسیار جالب و قابل تامل است) با تمام اینها برای یک بار هم که شده مسیر را برعکس هم ببینیم. یعنی توجه کنیم به این که این نسل برای فهمیدن نسلهای پیش از خود چهقدر تلاش کرده یا تلاش هم نه، چهقدر شنونده و بیننده خوبی بوده. شخصن شاهد بودهام انبوه تماشاگرانی که موقع خروج از سالن سینما، پس از دیدن «جرم»، حضور «پراید» و «کولرگازی» در فیلم را با «خوشحالی» و حسی «فاتحانه» گذاشتهاند پای گافهای فیلمساز پیر و کمحوصله و حواسپرت و نه تمهیدی ناموفق که چیزی بر مفاهیم تا پیش از آن موجود در فیلم اضافه نمیکند. راه دور نرویم، نگاه کنید به جمعیت حاضر در نشست خبری «قاتل اهلی» که وقتی کیمیایی از «کتک خوردن» حرف میزند، میخندند. (یاد کوچکترین برادر امیرعلی در «اعتراض» میافتم که دانشجو بود و با ضربه باتوم پلیس ضدشورش راهی دیوانهخانه شده بود و دیالوگ امیرعلی که: «زدن توی سرش، میخنده؟») کیمیایی دختر «احمدرضا احمدی» را میبیند و حال پدرش را میپرسد، میخندند! گبرلو برای جلوگیری از درگیری عصبانیت به خرج میدهد، میخندند! کیمیایی میگوید: «بندازش بیرون»، میخندند! کیمیایی حتا یکی از همکارانشان را تحقیر میکند، باز هم میخندند! یک زمانی تماشاگران در سالن سینما به واکنشهای عصبی شهاب حسینی در «جدایی نادر از سیمین» میخندیدند و بسیاری از منتقدان با اضهار تعجب آن را نقد میکردند، حالا این خود منتقداناند که در سالن سینما به فیلم میخندند و در نشست خبری به هر کسی که روبهرویشان باشد!… چه کسی باید در این مورد بنویسد؟
مخالفت و بدگویی در مورد کیمیایی از یک جایی به بعد، کمکم مُد شد و بسیاری گمان کردند با بدگویی از کیمیایی میتوانند اعتباری برای خود دستوپا کنند. عجیب این که اشتباه هم فکر نمیکردند! چون بسیاری دیگر هم بودند تشنه شنیدن این بدگوییها. بر کسی پوشیده نیست که مدتهاست بسیاری – جدا از دعواهای کارگردان و تهیهکننده – اساسن برای خندیدن و با امید به دیدن فیلمی بد! به تماشای فیلمهای کیمیایی میروند. این مسالهایست که در خود همان جلسه هم مطرح میشود اما همینجا باید اشاره کرد که در میان همراهان فیلم نیز میتوان نقصها را دید. سوآل میشود: «بدهیهای نسل شما را از چه کسی باید طلب کنیم؟». واقعن این جمله – آن هم از کسی که جزو مخالفان نیست – چه معنایی دارد!؟ نگاهی دوباره به جمعیت حاضر در نشست خبری نشان میدهد تقریبن همهگی جواناند و جمع خالیست از منتقدان قدیمی و باتجربه. چرا؟ گمان میکنم این سوآل را در مورد تمام نشستهای خبری میتوان پرسید. چرا منتقدان قدیمی در این جلسات حضور ندارند؟ هیچکس هیچ سوآلی از هیچ فیلمسازی ندارد؟ چرا؟
*
(البته «فریدون جیرانی» هست اما ببینید پیوستن او به «استادگویان» را و سپس اشارهاش به عدم حق تهیهکننده در دخالت در فیلم را بگذارید کنار نامهی عمومیای که فردایش برای کیمیایی نوشت و در آن از او خواست فیلمش را کوتاه کند! به این پیشکسوت میتوان «پرویز پرستویی» و بیانیههایش را هم اضافه کرد و بعد تهیهکننده را که اصرار دارد وانمود کند کیمیایی را «استاد» میداند اما چند جمله بعدتر و در عمل، نمیتواند از بروز چهرهی واقعیاش جلوگیری کند و بعد رسید به تاثیر این نسل بر نسلهای بعدی از جمله «امیر جدیدی» که خود بحثیست دیگر که از آن بگذریم.)
*
اولین چیزی که در یک محیط ملتهب از بین میرود فضا و امکان نقد است و این دقیقن اتفاقیست که از مدتها قبل عدهای به درستی آن را پیشبینی کرده بودند و در نشست خبری هم رخ داد اما بیایید منصف باشیم و ببینیم فضای نقد در میان خود منتقدان چه قدر مطلوب است. (کیفیت نقدها به کنار که خود بحثیست بسیار کلیدی و جدی) تجربه شما در این رابطه چیست؟ آیا خود منتقدها نقدپذیر هستند؟ کیمیایی میگوید: «چرا سردی؟ و چرا این سردی را با گرفتن دوزار دامن میزنی؟». پیشنهاد میکنم برای درک این «دوزار» و به نظرم از آن مهمتر، وضعیت دیالوگ در میان منتقدان ایرانی، گفتوگوی «کیوان کثیریان» با «نیما حسنینسب» در برنامهای با عنوان «نقد چیست؟ منتقد کیست؟» را ببینید و اگر دیدهاید، دوباره ببینید و آن را قضاوت کنید. ببینید که در مورد منتقدان و روزنامهنگاران اساسن مشکل صنفی وجود دارد که ریشهاش در مسایل سیاسیست و سپس توجه کنید که چهطور کسی که پیشتر علیه فراستی حکم شلاق داده، طرف مقابل را تهدید میکند که: «میبرمتان جایی که جواب پس بدهید.». ببینید که او چهطور از مسالهی اسم بردن از افراد مورد بحث، سواستفاده کرده و از آن علیه گوینده اصلیاش استفاده میکند. ببینید که چهطور با اشاره به زندهگی شخصی طرف مقابل میگوید: «پولتان را درست خرج کنید و شما هم بروید سفر.»، «درست زندهگی کنید.». نگاه کنید چهگونه درخواست مدرک میکند و… پیگیری کنید تجارب شخصی خودتان را که همراستا با همین مسایل قرار میگیرند. ببینید که چهطور امکان نقد در میان خود منتقدان هم وجود ندارد (مدیر و فیلمساز و مردم پیشکش) و هر نقدی به جای ایجاد دیالوگ، درست در جهت عکس عمل کرده و به سرعت کشیده میشود به فضای خالهزنکی، کنایههای معنادار، زدن حرفهای منظوردار اما غیرمستقیم و… در پی آن فراهم شدن امکان زیست برای فرصتطلبان موذی و پنهانکار در شکافهای ایجاد شده به منظور ماهیگیری از آب گلآلود. راهی وجود ندارد جز انداختن نور بر تاریکی این شکافها و من در این یادداشت با پرداختن به جزییات اتفاقات نشست خبری «قاتل اهلی» سعی کردم چنین کنم. وضعیتهای رخداده در دیالوگ میان افراد مختلف، از همین نشست خبری گرفته تا گفتوگوی افخمی-ایوبی، فراستی-طیف عظیمی از منتقدان! و بسیاری از دیالوگها را باید به دقت تحلیل و پیگیری کرد و از کلیگویی پرهیز کرد. تحلیل فضای ایجادشده اطراف هر دیالوگ، به اندازه تحلیل خود همان دیالوگ میتواند مفید باشد. تحلیل واکنش بسیاری از منتقدان و فیلمسازان به فراستی (از کمال تبریزی و کیوان کثیریان گرفته تا علیاصغر نعیمی و…)، تحلیل واکنش مدیر دولتی با همان سبک همیشهگی مدیران دولتی به مخالفت افخمی، تحلیل واکنش بسیاری از هنرمندان به کمپین «نه به شهرزاد» و… میتواند بسیار مفید و روشنگر و راهگشا باشد. تنها در این صورت است که میتوان میان خود و انبوه اشتباهات دیگران فاصلهای پدید آورد، در غیر این صورت تمامی اوضاع حاصلشده که جشنواره سیوپنجم محلی شد برای بروز و نمایش آن، نهتنها نشاتگرفته از همین فضا، که ادامه منطقی آن است. به عنوان کسی که در مقاطع مختلفی از زندهگیام در جهت ایجاد دیالوگ تلاش کردهام و هر بار با واکنشهایی ناامیدکننده در الگویی واحد روبهرو شدهام، از اصرارم بر دیالوگ عقبنشینی کرده و میگویم: دیالوگ پیشکش، لطفن دست کم آداب معاشرت را رعایت کنید… منتقدی که از نقد بترسد، شبیه زنبورداریست که از زنبور میترسد.
*
در چنین فضاهاییست که کسی آماده شنیدن حرف کسی نیست. هر حرف و سخن و تفکری با پیشزمینههای ذهنیای که از گوینده و نویسنده وجود دارد قضاوت میشود. کسی با «خود سخن» کاری ندارد. از اینجاست که ضعفها و نقصهای موجود در فضای نقد به خواننده هم سرایت میکند. برای خواننده قبل از خود متن یا حرف، نویسنده یا گوینده مهم است. تایید او، در گرو تایید کسانیست که از پیش قبولشان دارد. همین فضاست که مقلد پرورش میدهد و نزدیک شدن به هسته مرکزی هر کلنی، میشود هدف. کلنیها سریع شکل گرفته، منقبض میشوند و هر نقدی به یکی از اعضای آن، حمله سایر اعضای کلنی را به همراه خواهد داشت. در چنین فضاهاییست که اگر عضو هیچ کلنیای نباشید، معنیاش طرد شدن است و نادیده گرفته شدن. (البته نه این که خوانده نشوید، بلکه نادیده گرفته میشوید حتا اگر حرف جدید و درستی زده باشید) ناگفته پیداست که در این فضا امکان رشد و ارتقایی نیز وجود نخواهد داشت و تنها راه باقیمانده دور نگه داشتن خود از آن است. در بسیاری مواقع منتقد قبل از دیدن فیلم، با توجه به مسایلی بیربط به خود فیلم، تصمیمش را در مورد آن گرفته و موضعش صرفن واکنشیست به منتقدی دیگر. در چنین شرایطی اصلن چرا نقد باید برای فیلمساز مهم باشد؟
*
از همینجا خوب است آخرین مسالهام را هم بیان کنم. مسالهای که مدتهای بسیار زیادیست ذهنم را مشغول کرده و در ادامه عدم درک عمومی مردم از هم قرار میگیرد، منتها در حوزه نقد و آن عدم درک شدن هنرمند ایرانیست از طرف منتقد ایرانی. در این که این مساله، فراگیر نیست که شکی نیست اما شیوعش به طرز نگرانکنندهای زیاد است. بسیاری از منتقدان ایرانی، درکی از مفهوم «هنرمند»، «آرتیست»، کسی که از هیچ، «خلق» میکند ندارند. بسیاری مخلوق هنرمند را بر اساس خلقیات و حواشی خود هنرمند بررسی میکنند و از سرک کشیدن به زندهگی شخصی او نهتنها ابایی نهدارند، که لذت هم میبرند و همزمان مردم عادی را به خاطر انجام چنین کارهایی سرزنش میکنند! نمونهاش در همین واکنشها به «قاتل اهلی» نمایان است. بسیاری با «خوشحالی» و حسی «فاتحانه» به فیلم خندیدهاند و نه به طور مثال از سر تلف شدن وقتشان، چرا؟ آیا هو کردنها در همه جای دنیا چنین است یا از سر نارضایتی و ناراحتیست؟ بیراه است اگر این عده را (که اصلن هم کم نیستند، به خصوص در سالهای اخیر) با مردمی مقایسه کنیم که برای تماشای اعدام صف میبندند؟ هنرمند در یکی از سادهترین تعریفهایش کسیست که حساسیت بالایی دارد. این حساسیت گاهی میتواند به شکل عصبانیت، کلافهگی، افسردهگی و… خود را نشان بدهد. چرا منتقد ایرانی جای درک آن از طریق وارد دیالوگ شدن با خودِ مخلوق هنرمند، اصرار دارد در مقابله با آن؟ یکی از پیآمدهای مسدود شدن ارتباط میان هنرمند با مخاطبینش همین منحرف شدن مقابلههاست از مسیر اصلی. ایست در بنبستی که امکاناتش برای همه مجانیست و گران! مخاطب از دیدن اثر بد باید ناراحت از دست رفتن یکی دیگر از «فرصتها» باشد. فیلمساز در نهایت یک فیلم بد ساخته است، حق کسی را که نخورده است که مستحق شنیدن توهینها و تهمتها و نقدهای پرتوپلا باشد و آیا نقدهای بیراه فقط در مورد فیلمهای کیمیایی وجود دارند و فقط او را عصبانی کردهاند یا چنین چیزی در این دیار سابقهدار است؟ مگر گلستان، حاتمی، بیضایی، مهرجویی و… نیز در این مسیر قرار نگرفتهاند و هر کدام بنا بر شخصیت خود واکنشهای قابل دفاع و غیرقابل دفاع نشان ندادهاند؟ چه بسیار نقدهایی که خود ما خواندهایم و دیدهایم نویسنده حتا متوجه واضحترین خطوط روایت نیز نشده و یا بسیاری مشکلات اساسی و واضح دیگر دارد. چنین نقدهایی را متوجه اشتباهشان کردن، مستلزم دیالوگ است که پیشتر اشاره کردم با چه موانعی روبهروست و چه عواقبی دارد. تا زمان خیالی برقراری دیالوگ میان منتقدین، تلاش برای درک مفهوم هنرمند شاید تا حدی بتواند از میزان مشکلات کم کند. در این زمینه پیشنهاد میکنم «هنرمند گرسنهگی»ی کافکا را دوباره، چندباره و یا برای یکمین بار هم که شده بخوانید. خواندنش بیست دقیقه بیشتر از وقت گرانبهایتان را نمیگیرد اما نتیجهاش – در صورتی که با دقت خوانده بشود – قطعن ارزشمند خواهد بود. خوب است این یادداشت را با بخش کوتاهی از این داستان به پایان برسانم تا شاید گنگیاش، بیشتر ترغیبتان کند به کامل خواندنش: «تحریف حقیقت هر چند برای هنرمند آشنا بود، همیشه از نو از کوره به درش میبرد و ورای حد طاقتش بود. چیزی که پیآمد پایان نابههنگام روزهاش بود، اینجا به منزله علت آن عرضه میشد! جنگیدن با این نفهمی، با یک عالم پر از نفهمی، امکانناپذیر بود.». (کافکا، فرانتس. مجموعهداستانها. ترجمه امیرجلالالدین اعلم. نیلوفر، چاپ دوم: ۱۳۸۱)
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.