در شمارۀ قبلی این سلسله مقالات، به برخی از جنایات رضا قزاق علیه جنبشهای آزادیبخش مختصراً اشاره کردم. البته تنها به بخش کوچکی از آنها. اشاره ای داشتم به حملات رضا قلدر در نقش آمر و یا عامل به جنبش مشروطیت، جنبش افسران خراسان و جنبش جنگل. همزمان باید گفت رضاخان ضربات ناجوانمردانه ای به خلقهای کرد، بلوچ، لر، عرب و عشایر مناطق گوناگون این سرزمین پهناور وارد کرده بود که بخاطر ضیق وقت و در نظر گرفتن اختصار مطلب از آنها گذر کردم. در این شماره به جنایتهای رضاخان در مورد نویسندگان، شاعران، نمایندگان مجلس می پردازم. باز هم بصورت معدود و تنها به مثابۀ مشت نمونۀ خروار. گفته باشم که رضا شاه برای اجرای این اعمال جنایتکارانه به کمک اربابان غارتگر خویش، اسباب و آلات این کار را پیشاپیش تهیه دیده بود. رضاشاه یک تیم ترور حرفهیی داشت که متشکل بود از رئیس شهربانی وقت، سرتیپ «محمد درگاهی» و عواملش به اضافه یک پزشک آدمکش یعنی پزشک احمدی که زیر چتر حمایتی دادگستری، دست باز روی جان و مال مردم داشتند. از دیگر رؤسای شهربانی مورد علاقه رضاشاه، تیمسار زاهدی، سرتیپ آیرم و سرپاس مختاری را میتوان نام برد. اینان با کمک پزشک احمدی، نوع جدیدی از قتل های سیاسی در ایران را پدید آوردند که خاص دوران نوین رضاشاه بود: قتل در زندان و با آمپول هوا!
برخی قربانیان سیاسی دیکتاتوری رضاشاه عبارتند از:
سید حسن مدرس، استخوان در گلوی رضا قزاق
سید حسن مدرس، نمایندۀ مجلس، رئیس فراکسیون اقلیت، عضو دولت موقت ملیون در جنگ جهانی اول و از مخالفان برجسته دیکتاتوری رضاشاه که ابتدا به زندان خواف و کاشمر تبعید و سال ۱۳۱۶ در همانجا توسط مأموران رضاشاه بهقتل رسید. حسین مکی در کتاب «مدرس قهرمان آزادی» چگونگی بهقتل رساندن وی را توضیح داده است. نگاهی به بیوگرافی، زندگی و خواستگاه مدرس، روشنگر جنایتی است که رضاخان برای از میان برداشتنش در نظر گرفت.
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان بهدنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد.
مدرس از اواسط دورۀ دوم مجلس شورای ملی تا دوره ششم یعنی به مدت ۵ دوره در این سمت و سمت نمایندگی مردم و از دوره سوم با رأی مردم در مجلس حاضر بود و تاثیر خاص خود را داشت.
مدرس از مخالفان جدی قرارداد استعماری ۱۹۱۹ بود که وثوقالدوله باعث و بانی آن بود. قراردادی که ایران را تحتالحمایه انگلیس میکرد. با وقوع کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ وی توسط سیدضیا طباطبایی، نخستوزیر، کودتا و رضاخان دستگیر و روانه زندان شد.
مجلس هفتم بدون حضور مدرس در ۱۶مهر ۱۳۰۷ افتتاح شد. ۲روز پس از افتتاح مجلس، مأموران نظیمه به منزل مدرس هجوم آوردند و شبانه وی را از تهران خارج کرده به مشهد بردند. وی چند روزی در یکی از دهات مشهد و سپس به مدت ۹سال به شهر خواف منتقل شد. پس از ۹سال به کاشمر انتقال یافت و در دهم آذر ۱۳۱۶ توسط ۳تن از فرستادگان رضاشاه بهقتل رسید.
مجله گلبرگ در تاریخ آبان ۱۳۸۱ در شماره ۳۵ خود ضمن مطلبی درباره مدرس نوشت: «دکتر سید عبدالباقی، فرزند مدرس، نقل میکرد: «وقتی آقا در خواف تبعید بودند با مشقت زیاد توانستم به دیدنشان بروم. در دومین روز اقامت در خواف به آقا عرض کردم: نمیشود کاری کنید که از این زندان بیغوله رهایی یابید. آقا فرمودند: چرا، خیلی هم آسان! همین یک ماه پیش رضاخان بهوسیله مأموری پیغام داده بود که من دخالت در سیاست نکنم و به عتبات بروم و آن جا ساکن شوم. گفتم: به رضاخان بگو: مدرّس گفت: من وظیفه خود را دخالت در سیاست میدانم. این جا هم جای خوبی است و به من خوش میگذرد. تو را هم روزی انگلیسیها کنار گذاشته و به گوشهای پرتاب میکنند. اگر قدرت داشتی و توانستی، بیا همین جا [خواف]. هر چه باشد بهتر از تبعیدگاهها و زندانهای خارج از ایران است. ولی میدانم که من در وطنم بهقتل میرسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد». پیش بینی مدرس در مورد رضاخان قزاق به تحقق پیوست و رضا خان توسط همان نیروی استعماری که به قدرت رسیده بود با خفت و خواری تبعید و در غربت چشم از جهان پوشید.
فرخی یزدی، شاعری که سر فدای آزادی کرده بود.
فرخی یزدی شاعر آزاده، مبارز و روزنامهنگار نامدار عصر مشروطه نیز یکی دیگر از قربانیان قتلهای زنجیرهیی رضاشاه است که سال ۱۳۱۸ در زندان قصر تهران توسط عوامل رضاشاه بهقتل رسید و صدای آزادیخواهیاش خاموش شد.
محمد فرخی یزدی در سال ۱۲۶۴شمسی در یزد و در یک خانواده متوسط بهدنیا آمد. فرخی یزدی شاعری را از کودکی آغاز کرد و بر این باور بود که طبع شعرش برخاسته از مطالعه اشعار سعدی است.
در اوایل جنبش مشروطیت، فرخی یزدی با وجود دوری از تهران و سایر کانونهای جنبش مشروطه، به دفاع از مشروطه برخاست. فرخی یزدی در سال ۱۲۸۹و در زمان احمدشاه قاجار، شعری درباره ظلمها و فجایع حاکم وقت یزد- ضیغمالدوله- سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد؛
مزدور رضا قزاق حاکم یزد دستور داد دهان فرخی یزدی را دوختند و بار دیگر او را به زندان انداختند .
فرخی یزدی از زندان گریخت و به تهران رفت. او در تهران مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامهها منتشر کرد. چندی بعد جنگ جهانی اول درگرفت. فرخی یزدی در جریان این جنگ راهی بغداد و کربلا شد؛ اما در آنجا تحت پیگرد انگلیسیها قرار گرفت. چندی بعد فرخی یزدی از راه موصل به ایران بازگشت.
فرخی یزدی در دوران نخستوزیری وثوقالدوله، با قرارداد ۱۹۱۹-۱۲۹۸خورشیدی، مخالفت کرد؛ این قرارداد ننگین استعماری، پس از ۷ماه مذاکرات پنهانی میان دولت بریتانیا و دولت وقت ایران، آنهم با پرداخت ۴۰۰هزار تومان رشوه به امضا رسید. بر اساس این قرارداد خائنانه، تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت میگرفت. البته بهعلت مخالفتهای خارجی و داخلی و مغایرت آن با قانوناساسی مشروطه، این قرارداد هیچگاه به اجرا در نیامد.
فرخی یزدی بهعلت مخالفت با همین قرارداد ننگین، بار دیگر به زندان افتاد.
پس از آن که رضاخان میرپنج، روز سوم اسفند ۱۲۹۹کودتا کرد، فشار بر آزادیخواهان افرایش یافت. در همین شرایط بود که بار دیگر فرخی یزدی به همراه تعداد دیگری از آزادیخواهان، برای مدتی زندانی شدند.
در سال ۱۳۰۷خورشیدی، فرخی یزدی از طرف مردم یزد بهعنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری انتخاب گردید و جناح اقلیت را تشکیل داد. در آن مجلس در حالیکه سایر نمایندگان حامی و مجیزگوی رضاشاه بودند، فرخی یزدی پیاپی با سیاستهای دیکتاتوری رضاشاه مخالف میکرد. به همین دلیل آماج ناسزا و حملات سایر نمایندگان قرار میگرفت. حتی یکبار حیدری، نماینده مهاباد، فرخی یزدی را در مجلس مورد حمله فیزیکی قرار داد.
با اوجگیری دستگیری آزادیخواهان در زمان رضاشاه، فرخی ایران را ترک کرد؛ اما در خارج ایران هم بهخاطر انتشار افکار آزادیخواهانه بر ضداستبداد و همچنین علیه استعمار انگلیس مورد تعقیب قرار گرفت. از اینرو فرخی یزدی ناچار شد از بیراهه با پای پیاده به ایران برگردد. فرخی یزدی در سال ۱۳۱۶خورشیدی به جرم شعرهایی که علیه رضاشاه سروده بود، به ۲۷ماه حبس تأدیبی محکوم شد. سرانجام پس از ۲سال زندان و شکنجه، دژخیمان رضاشاه برای خاموش ساختن فرخی، او را به بیمارستان شهربانی منتقل کردند و روز ۲۵مهر ۱۳۱۸، پزشک جلاد رضاشاه، بهنام «پزشک احمدی»، فرخی یزدی را با آمپول هوا بهشهادت رساند.
فرخی یزدی خود سروده بود:
آن زمـــان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
نسیم شمال، نسیم آزادی!
نسیم شمال، شاعر ملی و طنزپرداز مردمی انقلاب مشروطه و عضو کمیته ستار نیز در شمار قربانیان رضاشاه است که توسط عوامل رضاشاه به یک تیمارستان انداخته و سربهنیست شد. ادامۀ همین شیوۀ ضد بشری در زمان بچه رضا شاه و ولیعهد شان خمینی و خامنه ای بکرات در مورد آزادیخواهان و مبارزین اجرا شده است. آخرین نمونه از این جنس جنایات خاموش! انتقال معلم مبارز، هاشم خواستار از زندان به تیمارستان بود. خوشبختانه با افشاگری به موقع خودش و دیگران توطئه آخوندها در باره او افاقه نکرد. هاشم خواستار هم اکنون به اتهام آزادیخواهی در زندان است.
سعید نفیسی در کتاب خاطراتش درباره نسیم شمال نوشته است:
«او را به تیمارستان «شهر نو» که در آن زمان دارالمجانین میگفتند بردند، در قسمت عقب تیمارستان جایی به او اختصاص دادند. من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود. همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست».[۳۶]
در مورد قتل نسیم شمال یکی از همکارانش به نام حسین نعیمی ذاکر میگوید:
«از شهربانی، به من(حسین نعیمی ذاکر) در روزنامه «شهر فرنگ» خبر دادند که نسیم شمال فوت کرده و توصیه شد ماجرا را در روزنامه نیاورم. جنازه را از دارالمجانین تحویل گرفتم و با درشکه به مسگرآباد برده و بدون اینکه کسی بفهمد دفن کردم. تاریخ قتل وی را سال ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳ ثبت کردهاند.»
یکی دیگر از قربانیان رضاشاه، دکتر تقی ارانی دانشمند و زندانی سیاسی نامدار و مبارز برجسته ایران است که در سال ۱۳۱۸ توسط همان گروه ویژه رضاشاه، به بیماری تیفوس مبتلا گشته و بهقتل رسانده شد بهطوریکه حتی مادرش قادر به تشخیص هویت او نشد![۳۷]
رضا خان قزاق به عارف قزوینی و ملک الشعرای بهار نیز بسیار جفا کرد. این دو شاعر خوش نام و طرفدار آزادی و رهایی مردم ایران در اواخر عمر خویش زندگی مشقت باری پیدا کردند. این سرنوشت را آشکار و پنهان گزمگان و حرامیان رضاخان بر سر این آزاد مردان روزگار آوار کردند. هردو در میانه سالی بیمار شده و در عسرت و فقر و تنگدستی چشم از جهان پوشیدند. خیلی علاقه داشتم در این مورد و جنایات بی حد و حصر رضا قزاق بیشتر بنویسم اما فکر کردم گر در خانه کس است یک حرف بس است.
آنکس که به دوستان وفا نکند راستی با مخالفان چه معامله ای خواهد کرد؟!
رضاشاه البته فقط دشمنان خودش را نمیکشت، او حتی دوستان و نزدیکان خودش را هم با کوچکترین شک و گمانی نابود میکرد. عبدالحسین تیمور تاش، وزیر دربار رضاشاه و بسیاری مثل او هم طعمه آدمکشی رضاشاه شدند.
بسیاری از رقبا و مخالفان وی زندانی و در زندان کشته شدند. در میان مقتولان علاوه بر عبدالحسین تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری و نصرتالدوله، برخی از روسای ایلات مانند صولتالدوله قشقایی را میتوان دید. برخی از وزرا و نزدیکان وی نیز (مانند علیاکبر داور وزیر عدلیه) از ترس اتفاقات مشابه خودکشی کردند.
بعد از رضاشاه هم هیچکدام از افراد گروهی که در زمان رضاشاه، دست به ترور میزدند، محکوم نشدند. از آن بدتر اینکه محمدرضا شاه ترتیب عفو تمامی آنها را داد. شاه حتی به سرپاس مختاری آدمکش، پس از آزادی از زندان، یک میلیون ریال هم پاداش داد.[۳۸]
در زمان رضاشاه تمام دستاوردهای انقلاب مشروطه توسط وی از بین رفت. آزادیخواهان و روشنفکران همچنانکه در شماره ۵ و ۶ این سلسله نوشتار آمد، نابود شدند. در صحن مجلس شورای ملی رضاشاه حتی به مخالفان سیاسیاش فیزیکی حمله میکرد و آنها را مورد ضرب و شتم قرار میداد.
کوچکترین مخالفت را با شدیدترین شیوه سرکوب میکرد، بیش از ۱۵۰۰ تن از مردم مشهد در مسجد گوهر شاد را قتلعام و مجروح ساخت. تنها به این دلیل که به بخشنامهی اجباری شدن کلاهفرنگی برای ایرانیان (کلاهشاپوی فرانسوی) و اقدامات رضاشاه علیه حجاب (شش ماه پیش از کشف حجاب رسمی)، معترض بودند.
در زمان رضاشاه شهروندان عادی حتی برای خرید یک دستگاه رادیو که تنها میتوانست برنامههای فرستنده دولتی را دریافت کند، باید از شهربانی اجازه کتبی میگرفتند و برای فروش همان رادیو به دیگری، باز هم باید همین ریل اداری امنیتی را طی میکردند!
در یک مجوز قدیمی شهربانی که به صاحب آن اجازه خرید رادیو طبق شرایط خاصی داده شده، آمده است: به دارنده این برگ آقای فلانی اجازه داده میشود طبق درخواست ثبتشده در دفاتر مربوطه، یک دستگاه رادیو مدل فلان، ساخت کارخانه فلان، به شمارۀ سریال فلان در منزل خود داشته باشد و آنتن آن را نصب کند! بعد هم نوشته: اگر نامبرده خواست رادیوی خودش را به کس دیگری بفروشد یا منتقل کند باید شهربانی را مطلع کرده و پروانه خودش را هم پس بدهد! و یک سری مقررات دیگر!
در زمان رضاشاه مردم برای سفر به شهرهای دیگر باید از شهربانی محل، اجازه کتبی و به اصطلاح پاسپورت میگرفتند، عینًا مشابه سفر به خارج از کشور، وسط راه هم در مناطق گلو گاهی پستهایی وجود داشت که اجازه سفر مردم از این شهر به آن شهر را چک میکردند! مقرراتی که تنها با اخراج رضاشاه از ایران، ملغی گردید.
روزنامه ایران شماره ۶۶۸۳ در تاریخ ۴مهر ۱۳۲۰ یعنی تقریباً یکماه پس از اخراج رضاشاه از ایران، این آگهی را منتشر کرد:
برای رفاه حال عامه از امروز، گرفتن پروانه مسافرت از طرف اداره کل شهربانی ملغی شده است و مردم میتوانند بدون پروانه در داخل کشور مسافرت نمایند. پاسهای جادهیی اطراف شهر نیز که برای بازرسی پروانه مسافران تأسیس شده بود از امروز برچیده شده. کفیل اداره شهربانی.[۳۹]
از همین مجموعه:
- کتاب خاطرات سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۱
- روزنامه ستاره شماره ۱۷۱۷ مورخ ۷بهمن ۱۳۲۲
- مجله خواندنیها مورخ ۲۸فردر وین ۱۳۲۷
- گذشته چراغ راه آینده ص ۶۳
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.