رضاخان قزاق، دشمن خونی آزادیخواهان و جنبشهای آزادیبخش در سراسر ایران!
رضاشاه در طول عمر خود چه زمانی که در مسند قدرت بود و چه زمانی که در قزاق خانه به عنوان یک افسر کار میکرد، ضربات سنگینی به نیروهای انقلابی، جنبشهای آزادیبخش، شاعران و هنرمندان محبوب و متعهد زد. علیه نیروهای مشروطه جنگید. در حالی که کلنل محمدتقی خان پسیان با نیروی اشغالگر روس میجنگید، از پشت به او خنجر زد.
محمدتقی بهار درباره جنگ رضاشاه علیه کلنل پسیان نوشته است:
«در اوقات جنگ بینالملل و اوان مهاجرت، رضاشاه را در همدان جزء دستهی تیراندازان همدان میبینیم، که مصلای همدان را در دست دارند، و با ماژور محمدتقیخان صاحب منصب ژاندارم در ۱۴ محرم ۱۳۳۴ در جنگ است و از آنجا شکست خورده بمرکز میآید و در مرکز کودتا میکند».[۳۰].
این شکست خفت بار از جانب کلنل پسیان به رضا قلدر تحمیل می شود. از این بابت رضا قزاق کینه ای دیرینه از کنل پسیان بدل داشت که در زمان مناسب تلافی کرد. با این وجود قبل از پرداختن به آخرین رویارویی رضاخان با پسیان ترجیع میدهم کمی در مورد زندگی و اهداف کلنل با توجه به اسناد قابل اعتماد باقی مانده از آن دوران بنویسم.
«نزدیک به یک قرن پیش در روز ۱۳فروردین سال ۱۳۰۰ شمسی، یک افسر آزاده و یک فرمانده میهنپرست و شجاع ایرانی با دستگیری قوامالسلطنه، استاندار خراسان و از مهرههای کهنهکار دربار و استعمار، قیام افسران خراسان علیه حکومت وابسته مرکزی را در روز سیزده بدر آغاز کرد.
او از جمله میهنپرستان سلحشوری بود که پس از شکست انقلاب مشروطه، تن به تسلیم در برابر حاکمیت مجدد استبداد و روی کارآمدن عناصر مزدوری چون وثوقالدوله و قوامالسلطنه نداد.
کلنل پسیان بهعنوان فرمانده ژاندارمری خراسان با مشاهده اوضاع نابسامان کشور، اقدام به انجام اصلاحاتی اساسی در منطقۀ خود کرد. او «قوامالسلطنه» والی فاسد خراسان را بازداشت و برای محاکمه عادلانه به تهران فرستاد. او همچنین درصدد انجام اصلاحات اقتصادی اجتماعی و سیاسی در منطقۀ مأموریت خود برآمد. در همین راستا، بسیاری از حکام و فرمانداران و پرسنل فاسد آستان قدس را برکنار و زندانی کرد.[۳۱]
از طرف دیگر با بالا گرفتن جنگ قدرت در تهران بین سران فاسد پایتخت، قوامالسلطنه، مهره استعمار انگلیس که از زندان به نخستوزیری رسیده بود، در نخستین اقدام دستور داد، کلنل پسیان در خراسان سرکوب شود.
به این ترتیب کلنل پسیان با توجه به نفوذ بیگانگان در ایران و نابسامانی اوضاع کشور برای خارج شدن ایران از زیر نفوذ انگلیس و بهبود وضع مردم، مبارزه با حکومت مرکزی را آغاز کرد و چنین بود که قیام افسران در استان خراسان به وقوع پیوست. پسیان با قیام خود در خراسان بخشی از مقاومت مردمی را علیه حاکمیت جدید استبداد رهبری کرد.
در این قیام کلنل پسیان امور استان را کاملاً در دست گرفت و قوای تحت فرمانش با نیروهای تحتامر حکومت مرکزی جنگیدند.
کلنل پسیان در طول مدتی که قیام را رهبری میکرد، خدمات بسیار ارزندهیی به خراسان نمود. از جمله بهبود وضعیت نابسامان اقتصادی و سیاسی خراسان -گرفتن مالیات از سرمایهداران و زمین داران بزرگ – تشکیل کمیته عدالت برای رسیدگی به شکایات مردم – تشکیل کمیته مبارزه با مواد مخدر در خراسان – ایجاد انبار گندم مدرن (سیلو) – ایجاد سه مدرسه دولتی – تأسیس بانک – تشویق صادرات ایران – ایجاد تفریحگاههای سالم موسیقی و فرهنگی و دهها خدمات عمرانی و فرهنگی دیگر.
از سوی دیگر همزمانی قیام خراسان با جنبش سردار جنگل، میرزا کوچک خان؛
و قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز بیانگر اوجگیری مقاومت مردم در برابر مستبدان و مزدوران بود که بر مقدرات کشور حاکم شده بودند. اما یک نقیصۀ جدی، آن بود که این جنبشها ارتباطی با یکدیگر نداشتند و دشمن میتوانست هر کدام را جدا جدا سرکوب کند و از میان بردارد.
سرانجام روز دهم مهرماه سال ۱۳۰۰ به دستور رضاخان در زد و خوردی که به تحریک قوامالسلطنه با همدستی برخی رؤسای عشایر در تپههای «داوودلی» در جعفرآباد، روستایی واقع در شرق قوچان، درگرفت، کلنل پسیان، این مبارز خستگی ناپذیر و دلیر مردم ایران، به همراه همرزمانش پس از ساعتها نبرد، در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید و مزدوران ددمنش سر آزادیطلب او را از تن جدا کردند. شیوه زشت سر بریدن دشمنان ارتجاع و استعمار رسمی بود که توسط رضا قزاق باب شده بود. یک نمونۀ دیگر از این جنایت دهشتناک در رابطه با سردار جنگل میرزا کوچک خان بود.
در روز ۱۶مهر ماه ۱۳۰۰ شمسی با حضور گسترده مردم پیکر کلنل آزادیخواه، با اجرای تشریفات نظامی در کنار آرامگاه نادرشاه در مشهد به خاک سپرده شد. پس از مدتی در یک اقدام کینهتوزانه قوامالسلطنه و رضا خان، دستور به جابهجایی پیکر پسیان از باغ نادرشاه را صادر کرده و حتی قبر او را محو کردند.
اینکه مقاومت ایران و رهبری اش بکّرات گفته و نوشته اند که ماهیت و عملکرد ضد بشری و ضد ایرانی شاه و شیخ در طول تاریخ یکی بوده است در اینجا هم مصداق پیدا می کند. آخوندها نیز با مخالفین خویش بسا بسا شنیع تر از سلف خویش، خیانت پیشه کرده و مشغول جنایت هستند. مجاهدان را قتل عام کرده و هزار هزار بر سردار کردند. هزاران پدر و مادر داغدار هنوز که هنوز است از مزار فرزندانشان بی خبرند.
پس از سالها با روی کار آمدن دکتر مصدق و بهدنبال درخواستهای مردمی دوباره پیکر پسیان به کنار آرامگاه نادرشاه انتقال یافت.
سردار شهید خلق کلنل محمد تقی پسیان بارها گفته بود:
«مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهند کرد و اگر مرا بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهند داد». جای دیگر گفته بود:
«ما باید با هر کس که خائن وطن است، بجنگیم… ما بایست ریشههای سنگین خیانت را نابود سازیم».
قیام کلنل پسیان و روح آزادیخواه و وطنپرست او تأثیر زیادی روی شاعران و موسیقی دانان آن دوره گذاشت و اشعار و ترانههای بسیاری برای او سرودند و خواندند.
ترانه بهیاد ماندنی «از خون جوانان وطن لاله دمیده» یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین ترانههای ملی است که توسط عارف قزوینی در سوگ کلنل سروده شد. میگویند تأثیر این ترانه بر جوانان در آن موقع، از اثر ۱۰سخنرانی و مقاله درباره جانفشانی بهخاطر آزادی و مشروطه بیشتر بوده است.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
و ز ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ
سرکین داری ای چرخ
نه دین داری نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ
شاعر نامی معاصر، ملکالشعرای بهار که یکبار با فرزند دلیر مردم ایران ملاقات کرده بود، درباره وی نوشته است: «من کلنل را یکبار دیدم. پیش از اینکه او را دیده باشم آوازه شجاعت و صاحبدلی و بزرگواری او را از مردمی بیغرض شنیده بودم… گمان نکنید کلنل را قدرت یا دسیسه قوامالسلطنه میتوانست از میان بردارد… آن کسی که بعدها صاحب تخت و تاج ایران شد (رضاخان) کلنل را نفله کرد».[۳۲]
دربارهی تخاصم و جنگ رضاشاه علیه مشروطه خواهان، نویسندگان کتاب «تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی ایران» نوشته اند:
«همین نیروی قزاق بود که در قیام مشروطیت ایران، به اشاره دولت روسیه تزاری، ندای آزادی (را) در حلقوم هزاران آزادیخواه ایرانی خفه کرد و چه بسیار مردم شریف و بی دفاع را فقط به جرم میهنپرستی از دم تیغ گذراند، ولی پیشرفت آزادیخواهان و فداکاری و جانبازی مداوم آنها و سیل قربانی سبب گردید». [۳۳]
احمدکسروی تاریخنگار نامدار انقلاب مشروطه نیز به این واقعه تاریخی و حضور رضاشاه در حمله به آزادیخواهان تبریز و ستار خان سردار ملی انقلاب مشروطه اشاره کرده و نوشته:
«از آن سو، دستههای قزاق چند شصتتیر مسلسل میداشتند که آنها را نیز از فرانسه خریده بودند و گویا نخستین بار می بود که در ایران شصتتیر به کار میرفت. از چیزهای شنیدنی آنکه فرمانده این شصتتیرها، رضاشاه سواد کوهی می بود که سپس به پادشاهی ایران رسید و خاندان پهلوی را بنیاد گذاشت».[۳۴]
یکی دیگر از خیانتها و جنایات هولناک رضاخان قلدر حمله و هجوم به جنبش تازه پای جنگل بود که مثل جنبش افسران خراسان اگر ادامه میداشت باعث سعادت و بهروزی مردم خطه شمال و چه بسا سراسر ایران می شد.
در تاریخ می خوانیم که جنبش جنگل اولین مدافع ایران در برابر ارتش اشغالگر روس به حساب می آمد. اولین یکان مدافع مردم ایران در برابر اشغالگران روسی و سپاه ژنرال باراتف بود که از انزلی قصد پیشروی و اشغال تهران را داشت.
تنها حضور نیروهای جنگل باعث شد باراتف و قزاقهای آدم کشش از ترس روبهرو شدن با قوای میرزا کوچکخان در مسیر جنگلی آن منطقه، تغییر مسیر داده و اجبارًا به محور انزلی ـ همدان بروند.
ابراهیم فخر ایی در کتاب سردار جنگل ص ۱۴۰ تصویری از صحنههای رزم آن روزگار مجاهدان جنگل به دست داده که مایه افتخار هر ایرانی آزادهای است: «روزانه دو هواپیمای انگلیسی از قزوین برمیخاست و در آسمان رشت و نقاط جنگل ظاهر میشد و بمب میریخت و هر جا چند نفر را مجتمع میدید به آتش مسلسل میبست. یکبار هواپیماهای انگلیسی با اطلاعات جاسوس خود عمارت مسکونی زعمای جنگل را در لحظه حضور میرزا بمباران کردند. آن روز بین مرگ و زندگی فاصله زیادی نبود.
میرزا کوچک خان و مردم در یکسو، رضاخان و قوای اشغالگر روس در سوی دیگر!
برخی وقایع خیلی برجسته و نمادیناند و خودشان به تنهایی میتوانند همه واقعیت را در خودشان نشان بدهند و بسیاری گفتهها و ناگفتهها را در یک تابلو با روشنی تمام به نمایش بگذارند، مثل نبرد کلنل محمدتقیخان پسیان و رضا خان در همدان. کلنل فرمانده قوای ملیون بود و رضا خان برای روسهای اشغالگر (باراتف) میجنگید.
یا مانند آنچه که در گیلان اتفاق افتاد: میرزا کوچکخان جنگلی جلوی قوای اشغالگر ژنرال قزاق روس نیکلای باراتف صفآرایی کرده او را ناگزیر از گریز و تغییر مسیر کرد در حالیکه رضا خان قزاق، پس از شکست از کلنل پسیان در همدان، خود را به روسهای اشغالگر معرفی کرد و تحتامر باراتف با مردم خودش جنگید!»
ابراهیم فخرایی در کتاب سردار جنگل. ص ۴۰ نوشته است: «مقارن تحصن مشروطه خواهان در تهران، میرزا در فتح قزوین شرکت نمود. میرزا سپس در علیشاه عوض به مجاهدین گیلانی پیوست و در جریان فتح تهران و جنگ سه روزه فتح تهران، میرزا کوچک خان مأمور جبهه قزاق خانه بود».
آن انقلابی و وطنپرست بزرگ ایرانی در حالی که بزرگترین و زیباترین آرزوها را برای ایران در سرداشت، باید در آن واحد در سه جبهه میجنگید:
نبرد با استعمار و اشغالگران خارجی
نبرد با استبداد و ارتجاع داخلی
نبرد با خائنین در صفوف خودی
تیمسار سپهبد نخجوان پایان داستان اولین جمهوری ایرانی و رهبر بزرگش را در اعترافی ننگین که آگاهی از آن برای هر جوان ایرانی ضروری است در مصاحبه با مجله تهران مصور سال ۱۳۴۴اینگونه نقل کرده است: «من از طرف اعلیحضرت فقید(رضاشاه) مأمور سرکوبی میرزا کوچکخان شدم و با پنج هزار سرباز به سمت گیلان حرکت کردم. برای سرکوبی میرزا کوچکخان قبلاً سه بار اردوکشی شده بود ولی هیچیک آنها توفیق نیافته بودند… من ناچاراً با فرمانده قوای روس در بندر پهلوی وارد مذاکره شدم و (با دعوت آنها) وارد بندر پهلوی شدم… در همان شب، خالو قربان نزد من آمد و اظهار اطاعت کرد من مبلغی پول به او دادم و از روز بعد او را دنبال میرزا کوچکخان فرستادم» [۳۵]
لازم به یادآوری است خالو قربان یکی از یاران نیمهراه و از خائنان به میرزا بود که خود را به دشمن فروخت و نهایتاً هم توسط همشهریان غیرتمند و آزاده خود مجازات شد.
جبهه متحد ارتجاع و استعمار و فرصت طلبان
در نخستین روزهای پس از کودتای سیدضیاء، در دهم اسفند ۱۲۹۹، قراردادی بین ایران و شوروی بسته شد که یکی از مواد آن همکاری با رژیم ایران در خاموش کردن این جنبش، و عدم حمایت شوروی از جنبش جنگل بود. سفیر شوروی در ایران (روتشتین) در ۵ اردیبهشت ۱۳۰۰ این موضوع را در نامهیی به میرزا کوچک خان یادآوری کرد. نزدیکی دولتهای ایران و شوروی، اختلافات شدیدی را در درون جنبش جنگل بهوجود آورد. برخی متحدان میرزا سازشکاری و خیانت پیشه کردند. آنها در ادامه مبارزه تردید کردند. قوای تحتامر احساناللهخان و خالو قربان با نیروهای میرزا به مقابله و رویارویی خونین پرداختند. و این اوضاع، زمینه را برای حمله قزاقها به سرکردگی رضاخان به گیلان مساعد کرد.
نگاهی به اسناد فوق بهروشنی گویای آن است که تصمیم سرکوب انقلاب مشروطه و آخرین اخگر فروزان آن یعنی نهضت جنگل را بیگانگان گرفتند و اجرای آن را به عهده عامل ایرانی خود رضا خان گذاشتند و هرگاه که لازم شد نیز با کمک مستقیم و دخالت نیروهای نظامی انگلیسی و دستاندازیهای سیاسی روسها، رضا خان را یاری دادند تا آخرین و رزمنده ترین نیروی رهاییبخش مردم ایران را نابود کنند. نیرویی که برنامه سیاسی اجتماعی آن پس از گذشت نزدیک به یکصد سال، کماکان برای مردم ایران و بسیاری از دیگر نقاط جهان، یک آرزوست.
جنگلی ها در شماره سیزده روزنامه جنگل درباره قیام خود و انگیزه آن چنین نوشتند: «قیام جنگلی ها برای تقویت دولت و حفظ مملکت است. جنگلی ها وقتی اسلحه را از خود دور می کنند که مطمئن شوند افراد ایرانی از تطاول متصدیان خارجی و همکاران داخلی به دور مانده است. آمال قلبی جنگلی ها و مرام واقعی آنها، افتتاح مجلس شورای ملی، استحکام مبانی مشروطیت، راحتی ملت و محو ظلم و استبداد، قطع ریشه های خیانت و مصونیت وطن از تعرض دشمنان است».
میرزا کوچک خان در یکی از آخرین یادداشتهایش نوشت: «افسوس میخورم که مردم ایران هنوز قدر این جمعیت را نشناختهاند البته بعد از محو ما خواهند فهمید، که بودهایم و چه میخواستهایم و چه کردهایم».
نهضت جنگل که توطئه دشمنان و اختلاف میان پاره ای از فرماندهان را به خود دیده بود، در ماه های آخر به ضعف و از هم گسیختگی گرفتار شد. میرزا کوچک خان هم که بیشتر نیروهای خود را از دست داده بود، به اتفاق یکی از افسران وفادارش به نام گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، برای ملاقات و یاری طلبی از رشیدالممالک خلخالی به سوی گیلوان حرکت کردند. آنها در دامنه کوه های گیلوان، دچار برف و بوران شدیدی شدند. در این میان، شخصی که از خلخال راهی گیلان بود، در مسیرش، جنبش هایی را در میان برف ها دید و حس کنجکاوی وادارش کرد از اسب پیاده شود. خود او در این باره می گوید: «نزدیک رفتم. دیدم میرزا کوچک خان است که از شدت سرما میان برف افتاده و به کلی یخ زده است. گفتم می توانی چیزی بخوری؟ با سر اشاره کرد بله. چند دانه سنجد در دهانش گذاشتم، نتوانست بجود. قدری مالشش دادم شاید سر حال بیاید، اما نشد. حرکتش دادم، دو سه قدمی برداشت و افتاد. رو به قبله اش کردم، آمدم به طرف گیلوان و به اهالی خبر دادم».
۵۸سال بعد مسعود رجوی در میتینگ بزرگ مردم در رشت گفت: «چه کسی گفت که میرزا یخ زد؟ نه، او همین جاست! توی دل تکتک ما و هم الآن دارد میتپد. آخر، ما همان نسلی هستیم که تفنگ و آرمان سردار را به دوش کشیدیم، نسلی که در آرمان و تفنگ سردار زنده شدیم و باز هم او در ما زنده خواهد شد. برعلیه ستمگرها، دزدان شرف، و دزدان حاصل کار مردم».
هنگامی که خبر شهادت میرزا کوچک خان، به محمد خان سالار شعاع، برادر امیر مقتدر، خان تالش رسید، او به اتفاق یکی از منسوبانش به محل شهادت میرزا رفت. سپس به دلیل انتقام جویی از جنگلی ها، دستور داد سر میرزا را از بدن جدا کردند. بنا به گفته کسانی که در آنجا بودند، گویا هنگام بریدن سر، میرزا هنوز زنده بوده است. سالار شجاع سر میرزا را فاتحانه به رشت برد و تسلیم فرماندهان نظامی کرد. سر میرزا کوچک خان مدت ها در معرض دید عموم قرار گرفت. بعدها خالو قربان، یکی از جنگلی ها که به میرزا کوچک خان خیانت کرد، برای نشان دادن صمیمیت و وفاداری خود به رضاخان، سر را به رسم ارمغان به تهران برد و به لقب سالار مظفر مفتخر شد!
در دوران رضا شاه از نظر ترور و خفقان، وضعیت مردم عادی هم تفاوت چندانی با رجال نداشت، بسیاری عشایر میهنپرستی که مرزهای کشور را در برابر هجوم بیگانگان حفظ کرده بودند نیز به دست رضاشاه قلع و قمع شدند.
یک قاضی دیوان عالی آمریکا بنام ویلیام داگلاس در سالهای ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹ از ایران و مناطق عشایری جنوب بازدید کرد. او گزارش مستندی منتشر کرد که در آن زمان مورد توجه پژوهشگران بین المللی قرار گرفت. تاریخ، از سرکوب و اعدام و کشتار فجیع لرها در بین سالهای ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۶ بسیار نوشته است. اما سرتیپ شاه بختی و تیمسار امیراحمدی به فرمان رضاشاه حتی از اسیران لر هم نگذشتند و سر بسیاری از آنها را با شمشیر قطع کردند. کشتار عشایر لر، پایان جنایت رضاشاه نبود. باقی ماندگان قتل عام باید به منطقه ای دیگر در آنسوی ایران کوچ داده می شدند. رضاشاه در بهمن و سپس اواخر اسفند سال ۱۳۰۸، عشایر لر را از پیر و جوان و زن و مرد و کودک با پای پیاده و با زنجیری به دست هر دو نفر، کوچ داد. مجاهد صدیق نور مراد کلهجویی(۱۳۱۴-۱۴۰۰) در مصاحبه با سیمای آزادی قبل از پرواز ابدی اش در رابطه با جنایات رضاخان شهادت داد و گفت : « آدمهای رضا خان اصلاً رحم نمیکردند، نه به پیر و نه به جوان. اصلاً قتلعام میکردند. با شمشیر و تفنگ و هرچی دستشان میرسید. حتی پدرم قسم میخورد یکی از فامیلهایمان، شاهمراد اسمش بود. گفت میخواستند دستش را از پشت ببندند او نمیگذاشت و گفت نمیخواهم ببندید… مگر چکار کردم؟ او رو با سنگ کشتند.
پدرم یک چیزهایی با گریه میگفت. میگفت طرف شمشیر را از حمایلش در میآورد، توی چشم نفرات میچرخاند، هرکدامشان که در چشمش برجسته بود، میزد. گردنش را میزد. بیرحمانه… خود شاه بختی مسئول اعدام بود، نفراتی که میبرد بدون محاکمه اعدام میکرد.»
تیمسار شاه بختی از دوستان نزدیک رضاخان بود که در آن روزگار بادرجه سرتیپی برای سرکوب و اسکان لرها به لرستان رفته بود.
محمدتقی بهار در جلد اول کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران- صفحه ۲۳۸ یک نمونه از جنایتهای نیروهای رضاشاه نسبت به اهالی بیرجند را با عنوان «وحشیگری عجیب» ثبت کرده است. یکی از سرکردگان نیروهای رضاخان به نام جان محمدخان در ادامه سرکوب ترکمنها و خراسانیان، در روستاهای بجنورد دست به قتلعامی دیرهنگام زد که فقط در یک مورد ۶۰ نفر را کشتار کرد.
از همین مجموعه:
- کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران – محمدتقی بهار
۳۱ . جنبش کلنل محمدتقی خان پسیان – گردآوری غلامحسین میرزا صالح – نشر روایت تهران ص ۴۵
- (ملکالشعرای بهار- تاریخ احزاب سیاسی ایران – صفحه ۱۶۲
- کتاب تاریخ نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی ایران با مقدمه تیمسار اویسی- صفحه ۳۸
- کتاب انقلاب مشروطه – نوشتهی احمد کسروی – ص ۸۲۵
- (کتاب سردار جنگل چاپ چهارم. انتشارات جاویدان. ص۴۷۹ تا ۴۸۱ بهنقل از مصاحبه مجله تهران مصور با سپهبد محمد نخجوان شماره ۱۱۶۷ به تاریخ ۲۴دیماه ۱۳۴۴)
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.