درست ده سال پیش، مهدى اصلانى در یک همکارىِ پربار با مسعود نقره‌کار، کتاب “جنگل شوکران” را منتشر کرد که تلاشى بود مسئولانه در حفظ تنها اسنادى که مى‌توانست از یک زندانى اعدام شده در جمهورى جهالت اسلامى، به بیرون از دیوار بلند زندان آورده شود؛ نامه به خانواده‌ها، و در نهایت وصیت‌نامه‌ها.

آخرین فرصت گل، مهدی اصلانی، نشر باران

آخرین فرصت گل، مهدی اصلانی، نشر باران

در همان‌سال، در مطلبى در معرفى آن کتاب در وبلاگ شخصى‌ام “از دور بر آتش” به نکته‌اى اشاره داشتم که مى‌خواهم در معرفى کتاب تازه او “آخرین فرصت گل” با تاکید تکرارش کنم:

“اصلانی تا کنون بیش‌ترین تلاش را در این زمینه، به ویژه در زمینه جنایت فراموش ناشدنی اعدام‌هاى تابستان ۶٧، کرده است. سهم او در این مورد، به اعتقاد من، بیش از افشای این فاجعه، در این واقعیت نهفته است که اصلانی اولین کسی از جان‌به‌دربردگانِ این کشتار عظیم بود که مسئولانه پا پیش نهاد و در مقالاتی که در مجله “آرش” با امضای “شامیت” نوشت و سخنرانی‌های بسیاری که ترتیب داد و مصاحبه‌های فراوانی که با رادیوهای فارسی‌زبان داشت راه را برای دیگر جان‌به‌دربردگان باز کرد تا بدون نگرانی از این پرسش آزارنده که پس خود آن‌ها چگونه جان به در برده‌اند، پا پیش بگذارند و از آن‌چه بر آن‌ها و دیگران در آن روزهای خون و وحشت رفته است حرف بزنند.”

حاصل تلاشِ این بارِ مهدى اصلانى اما تکاندهنده‌تر است. گرچه با همه‌ى پیگیرى، تنها توانسته نامه یا وصیت‌نامه‌ى ١٣٧ زندانى اعدام شده را بیابد اما همین تعداد که در مقابل هزاران زندانى سیاسى و عقیدتى و قومى که در چهار دهه‌ى خونبار حکومت ملایان پرپر شده‌اند اندک به نظر مى‌رسد، چنان چنگ بر دل انسان مى‌اندازد که خواندنش به راحتى ممکن نیست.
خودش در مقدمه‌مانندى از دشوارى کارش مى‌نویسد:

“بسیارى از آثار قلمى و وصیت نامه‌هاى برجا مانده به امانت خانواده‌ها سپرده شده است. در این میان هستند خانواده‌هائى که این خط‌یادگارها را به عنوان میراث خصوصى تلقى مى‌کنند و از انتشار آن پرهیز دارند… از شمارى از اعدام شدگان به تقریب هیچ برجاى نمانده است. به عنوان نمونه از کشتار تابستان ۶٧ هیچ وصیت‌نامه‌اى به دست نیاورده‌ام. یا به قرارى که مطلع هستم به اکثر تیرباران‌شدگان ماجراى موسوم به “کودتاى نوژه” در شب اعدام، فرصت وصیت‌نامه‌نویسى داده شده، اما متاسفانه با تمامى تلاش‌هایم به هیچ‌یک دست‌رسى پیدا نکردم.” ص ١۶

مهدی اصلانی

مهدی اصلانی

گاهی شنیده‌ایم که خیلی‌ها، حتی در میان مخالفین رژیم در خارج از کشور، پرداختن به مقوله کشتارهای رژیم اسلامی را مسئله‌ای ضروری نمی‌شناسند و پیشنهادشان دنبال نکردن ماجراست. حتی اگر این پیشنهاد نه به‌دلیل حمایت غیرمستقیم از رژیم بلکه از روی ناامیدی به نتیجه بخشیدن این‌گونه تلاش‌ها باشد، باز باید از آنان پرسید: اگر نسل ما که شاهد این جنایات بوده آگاهی‌هایش را به نسل‌های آینده منتقل نکند چه کسی این وظیفه را باید به دوش بکشد؟ کارِ سترگی که “ایران تریبیونال” در دو نشستِ چشمگیرش در لندن و لاهه، در ثبت و ضبط تجربیات تلخِ شاهدان عینی کشتارهای زندانیان سیاسی در ایران انجام داده، بی‌تردید موثرترین سندی است که در فردای آزادی ایران برای محاکمه‌ی آمرین و عاملین این کشتارها به کار خواهد رفت. نگاه به امروز نکنید که پورمحمدی وزیر دادگستری رژیم اسلامی به کشتار تابستان ۶٧ افتخار می کند. تاریخ یک ملت از دیروز شروع، و به امروز ختم نمی‌شود. آیا بعید می‌دانید جنایتکار آبروباخته‌ای همچون قاضی مرتضوی که برای فرار از مجازات در یک جنایت بخصوص در مورد فرزند یکی از نزدیکان بیتِ خامنه‌ای امروز ناچار به عذرخواهی شده، در فردائی که در پیش است به ریختن خون زهرا کاظمی و صدها آزاده‌ی دیگر اعتراف کند؟

وقتی سالیانِ سال پیش، کسانی مثل اصلانی به عنوان شاهد عینی از کشتار ۶٧ حرف زدند خودشان هم امید نداشتند روزی نواری همچون نوار آیت الله منتظری منتشر شود که راهی برای حاشای این کشتار برای دست اندرکاران آن باقی نگذارد. و دست اندرکاران این کشتار فقط اعضای هیئت مرگ نبوده‌اند. تمامی سران رژیم، بویژه هم‌سفره‌های سید احمد خمینی، مثل خامنه‌ای و رفسنجانی، نقشِ تعیین‌کننده در این جنایات داشته‌اند. وگرنه پروژه‌ی خلع منتظری از ولایت‌عهدی خمینی به خاطر مخالفتش با این اعدام‌ها را این‌چنین با موفقیت پیش نمی‌بردند. دعوای امروز خامنه‌ای و رفسنجانی که توجیهی شده برای بخشی از مخالفین رژیم در خارج از کشور تا زیرکانه سعی در تطهیر چهره‌ی رفسنجانی کنند قصه درازی است که در این مختصر نمی‌گنجد. از کتاب دور نیافتم!

مهدی اصلانى آگاهانه، و مسئولانه، هیچ قربانى را به خاطر تعلقش به این یا آن گرایش سیاسى و قومى و دینى نادیده نگرفته و چنانچه سندى در اختیارش بوده در این کتاب آورده است؛ از مقامات رژیم گذشته گرفته تا کوشندگانى متعلق به جریان‌هاى متعدد چپ و مذهبى و قومى در ایران.

آن‌چه در این کتاب ثبت شده چیزى نیست که خلاصه‌پذیر باشد. هر کجایش را که باز کنید و هر سطرى از هر کسى را که بخوانید به تمامى قصه‌ى رژیمى را مى‌شنوید که جز خون و شلاق و گلوله و طناب دار نمى‌شناسد. ولى هیچ‌یک از این لغات که مشخصه‌ى رژیم اسلامى‌اند، در این نوشته‌ها نیست. انسان‌هائى صبور با قلمى که مستقیما از قلبشان فرمان مى‌برده به سادگىِ تمام با عزیزانشان خداحافظى کرده‌اند. گوئى دارند به سفرى کوتاه مى‌روند و بیش از آنکه عزیزانشان را دل‌نگران کنند، خود دل‌نگرانِ بازماندگانشان هستند.

ناصر اخوان، (فدائى، ١۶ آذر)

همسر خوب‌ام، با بیشترین سلام‌ها و بهترین آرزوها براى تو. راستى که وقتى شیطنت‌هاى زیبا و شادابىِ آیدین را مى‌بینم که براى خنده‌هایش پایانى نیست و چنان با شبنم و بچه‌هاى دیگر خوش و تیزپا مى‌دود که انگار جهان را به مهمانىِ ساده شان دعوت مى‌کنند، من پاره‌اى از وجود تو را مى‌ببینم.

یوسف آلیارى، (راه کارگر)

مادر، آرزو داشتم بهت برسم و شادمانت کنم ولى مى‌بینى مقدور نشد و مى‌دانى این مرگى خودخواسته است. روى همه‌تان را مى‌بوسم و آرزو دارم با هم‌دیگر مهربان‌تر باشید.

فرخ‌رو پارسا، (وزیر سابق آموزش و پرورش)

وصیتى ندارم زیرا که اموال زیادى ندارم و آن‌چه دارم مصادره شده است… دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادى مى‌گذارد که امیدوارم آتیه براى زنان بهتر از این باشد. پولى را که در زندان دارم بین زندانیان قسمت کنید.

رضا عصمتى، (کومله)

پسرم تو دیگر بزرگ شده‌اى و باید خواندن و نوشتن را خوب یاد بگیرى. بدون این‌که مامان را اذیت کنى. مثل یک شاگرد خوب کنارش مى‌نشینى و نوشتن را خوب یاد مى‌گیرى تا این‌که سال دیگر خودت براى بابا نامه بنویسى و بگوئى که چه چیزها یاد گرفته‌اى و بنویسى که مامان را چقدر دوست مى‌دارى. پسرم براى بابا مرتب نامه بنویس و تا زمانى که خودت یاد نگرفته‌اى از مامان بخواه تا حرف‌هائى را که براى بابا دارى بنویسد.

حسین خاندل، (بهائى)

وصیت مى‌نمایم چنان‌چه پس از اداء قروض این‌جانب، سرمایه‌اى باقى بماند، اختیار آن با همسرم پوران حبیبى (خاندل) مى‌باشد که براى بزرگ کردن بچه‌هایمان مینا و مهدى و مینو و نوزادى که در ماه‌هاى آینده به دنیا مى‌آید خرج نماید. خداوند به او و خانواد‌ه‌هایمان صبر جمیل عنایت فرماید که تحمل این ظلم و بى‌عدالتى را داشته باشند که ما جمع بى‌گناه را بدون دخالتى در امور سیاسیه به جرم رابطه با صهیونیسم اعدام مى‌نمایند.

احترام کارگر، (مجاهد)

به نام خدائى که از اویم و به سوى او باز مى‌گردم… مادر و پدر عزیزم تا آن‌جا که مى‌توانید برایم اشک نریزید و صبور باشید. امیدوارم که خداوند دریچه رحمتش را به روى همه شما بگشاید. سلام مرا به همه دوستان برسانید.

کامیار کریمى، (فدائى اقلیت)

در این عمر کوتاهم شاید در زندگى دیگران تاثیرم آنچنان نبوده است. البته من به عنوان یک فرد در جامعه آن چنان مهم نیستم که شما. با کمبود و نبود من براى همه شما صبر و حوصله مى‌خواهم. البته این حکم براى ما خیلى سنگین است، ولیکن حقیقت از این حرف‌ها خیلى بزرگ‌تر است.

فرزاد دادگرى، (توده‌اى)

پیام و پیمان خوب، ناناز عزیزم… شما چقدر قشنگ نامه مى‌نویسید و عجب سروزبونى داشتید و دارید! با همین سروزبون سر مرا کلاه گذاشتید دیگه!! واقعا که عجب زلزله‌هائى هستید! مى‌دونید اردیبهشت نزدیکه و من هروقت به اون لحظات زیبا و شیرینى که در کنار شما بخصوص در چنین روزها و ماه‌هائى داشتم فکر مى‌کنم، مى‌بینم براى هر روز و هر روزش باید جشن بگیرم.

اگر بخواهم به این نمونه‌بردارى ادامه بدهم باید تمام کتاب را بازنویسى کنم!

و نکته آخرم این است: کتاب به شکل نفیسى شکل گرفته و طراحى و نوع کاغذ و چاپ آن در میان کتاب‌هاى منتشر شده در خارج از کشور بى‌نظیر است. ضمن آفرین گفتن به صفحه‌آرائى و صحافىِ ممتاز که شایسته‌ى این کتاب ماندنى است، توصیه‌ام این است که یک چاپ معمولى و در نتیجه ارزان قیمت هم از کتاب منتشر شود تا امکان خرید آن براى همگان فراهم آید. حیف است این کتاب به دلیل گرانیِ قیمت در دسترس هموطنانمان نباشد.

دستم نمى‌رود این معرفى را ببندم و فرازى از وصیت‌نامه‌ى دوستی که صدای والایش در طنابِ مرگ‌اندیشان اسلامی خفه شد، یعنی نویسنده و شاعر برجسته محمد مختارى، را در این‌جا نیاورم:

من فقط یک شاعر و نویسنده‌ام. مستقل از هر گروه و دسته‌ای، از هر دولت و برنامه و سیاستی. خواهان آزادی و عدالتِ تفکیک ناپذیرم برای آدمی، به ویژه برای مردم این مرز و بوم که با همه نابسامانی‌ها و پلشتی‌هایش، با همه مظلومیت‌ها و ستمگری‌هایش، با همه اضطراب‌ها و امیدهایش، با ناکامی‌ها و آرزوهای کوتاه و بلندش، زادگاه من است…. تحمل این سنگینی ناگزیریِ من بود. پس سبک بگیرید نبودنم را. نشاط کنید که در زندگیم به اندازه کافی اندوهگین‌تان داشته ام. چشم به آرامش شما دوخته‌ام. مواظب هم باشید. بخندید اگر چه مثل من خنده‌ی این کشور را کم دیده‌اید. افسوس که جرعه‌فشانی بر خاک هم از شما دریغ شده است. دوست‌تان دارم. برایتان غصه می‌خورم. می‌بوسمتان.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com