تاریخ، در خویش، دارای تقسیمبندی نیست، تقسیم را تاریخپژوهان کردند تا بررسیها سادهتر شود. نمیتوان برای هیچ دورهای خطی قرمز کشید و گفت اینجا شروع این و آنجا پایان آن است. هر دورانی در بطن عصر پیش اش شروع میشود و شاید سدهها به درازا بیانجامد تا خود را به کرسی بنشاند.
تولد یا شروع دوران کودکی مدرن را از میانه سده پانزده تا میانه سده شانزده تخمین میزنند. صد سالی که شاهد اختراعات، اکتشافات یا حوادثی زیرورو کننده است. از اختراع ماشین چاپ (انفجار دانش) تا سقوط قسطنطنیه (استامبول امروز، ۱۴۵۳ میلادی) به دست عثمانیان و قطع رابطه غرب با شرق و پیروزی مسلمانان بر مسیحیان که تلاش برای کشف راههای ارتباطی جدید را در پی داشت و منتهی به کشف قاره آمریکا (۱۴۹۲) و راه دریایی جدید به هندوستان (۱۴۹۸، آغاز پروسه جهانیشدن) شد تا شکاف در کلیسا و فروپاشی وحدتش (رفورماسیون)، از پیشرفتهای بزرگ در علوم طبیعی تا اندیشههای نوین سیاسی، از اثبات علمی اینکه زمین مرکز دنیا نیست تا خود رهایی انسان از قیمومت دین سالاران کلیسا (در اروپا)، از ایجاد اولین خط پست میان بروکسل و وین (۱۴۹۹) تا اولین عمل سزارین توسط یک دامپزشک سوئیسی که در آن مادر و فرزند هر دو زنده میمانند (۱۵۰۰). تا آن زمان، اگر بچه طبیعی به دنیا نمیآمد، یکی از آن دو، مادر یا فرزند باید میمرد و معمولاً مادر. برای اولین بار هر دو زنده میمانند. در این دوران است که دانش انسان، نسبت به گذشته، به گونه انفجاری افزایش مییابد.
حوادثی که در این مدت (نسبتاً) کوتاه اتفاق میافتند و درمجموع خود در یک رابطه علت و معلولی باهم قرار دارند، دورانی را پایه میگذارند که بعدها عصر مدرن نام میگیرد؛ یعنی، در شروع دوران مدرن، هنوز نه کسی در فکر مدرنیسم بود و نه کسی تصوری از پیامدهای افکار و اندیشهها یا اکتشافات و اختراعات خود یا پیامدهای تاریخی فروپاشی قسطنطنیه داشت. کسی در پی “چیزی” مدرن نبود. در این سده است که با اختراع ساعت نو، معنای زمان تغییر مییابد و به همراه ایجاد اولین خط پست، مفهوم زمان و مکان از مفهوم دوران میانه (قرونوسطا) فاصله میگیرد، وارد دورانی نوین میشود. در این دوران هنوز از جنبش روشنگری و خردگرایی هیچ خبری نیست. دوران روشنگری و در پی آن خردگرایی حدود دویست سال بعد شروع میشود.
برخلاف تصورات رایج در میان ما، دوران مدرن، دوران تنها “چیزهای خوب” نیست، مجموعهای است از تغییرات و دگرگونیهایی که (خوب یا بد) همهچیز را عوض کردند. در این سده است که پرتقالیها، پس از پیروزیهایشان در آفریقا، برای اولین بار به تجارت برده میپردازند (حدود ۱۴۵۰) و واتیکان سیاست تجارت برده توسط پرتقال را تائید میکند، بهویژه اگر بردگان مسلمانان یا خداناباوران بودند؛ و یک دهه بعد، پس از کشف قاره آمریکا، اسپانیا شروع به تجارت برده از مستعمرات آفریقایی خود به آمریکای تازه کشفشده میکند، زیرا نیروی کار لازم بود.
صنعت چاپ (۱۴۴۸)، ناخواسته، به انحصار کلیسا در انتقال دستنوشته کتب توسط طلاب پایان داد و دانش را به میان مردم برد، هرچند تقریباً تمام کتابها مذهبی بودند و تعداد آنها به سد هم نمیرسید؛ اما اگر یک طلبه دستخط نویس برای نگارش و رونویسی یک نسخه از کتاب “مقدس” سه سال زمان لازم داشت، با صنعت چاپ در آن زمان، درهمان مدت سه سال، دهها نسخه کتاب به چاپ میرسید، نسخههایی که دقیقتر، قابلاطمینانتر و ارزانتر از دستخطها بودند. تنها پانزده سال پس از مرگ گوتنبرگ (مخترع ماشین چاپ)، از لهستان تا سیسیل، از سوئد تا اسپانیا و مجارستان چاپخانه داشتند. از آن به بعد مطبوعات بخشی جداناپذیر از زندگی “اینتلکتوئلی” میشود.
کشف قاره آمریکا و راه دریایی جدید به هندوستان محصول سقوط قسطنطنیه به دست عثمانیان (۱۴۵۳) و بستن راه تنگه بسفر، راهآبی میان دریای مدیترانه و دریای سیاه، به روی تجار مسیحی بود. اروپا برای تجارت با شرق نیازمند این راه بود. قسطنطنیه (استامبول) پایتخت امپراتوری عثمانی میشود که پس از فتح شرق اروپا (ازجمله یونان، آلبانی، رومانی و…) بعدها تا دروازههای وین پیش میرود. تجار مسیحی شدیداً نیازمند راههای نوین برای ارتباط با هندوستان و چین بودند. برای رسیدن به هندوستان و چین، آمریکا توسط کریستف کلمب کشف میشود (که میپنداشت به هندوستان رسیده است، ۱۴۹۲) و به همراه آن یکی از بزرگترین جنایات تاریخ بشر شروع میشود. قتلعام ملل سرزمینهای نو، از میان بردن فرهنگهای هزارساله و غارت ثروت آنها، بهویژه طلا و نقره و انتقال آنها به اروپا و هر دو با تائید قدرتهای زمینی و آسمانی، سلطنت و کلیسا.
قاره آمریکا میان استعمارگران تقسیم شد: جنوب برای اسپانیا و پرتقال و (بعد) شمال برای انگلستان و فرانسه. ثروت غارتشده از آمریکا، اروپا را شکوفا کرد؛ و بدین ترتیب در اواخر سده پانزده و شروع سده شانزده، دوران سروری و حاکمیت سفیدان بر سایر ملل شروع میشود که چند سده به درازا میکشد. پنج سال پس از کشف اتفاقی قاره آمریکا، واسکو دو گاما، دریانورد پرتقالی، قاره آفریقا را دور میزند و به هندوستان میرسد. در این دوران دنیای ” نو” میان دو نیرو، اسپانیا و پرتقال تقسیم میشود، یک سده بعد هلند و انگلستان وارد “بازی” میشوند. با کشف این راهها و قاره آمریکا، دنیا بزرگتر میشود و گامهای نخست برای جهانیشدن ارتباطات برداشته میشود.
پرتقال، پس از دستاندازی به آفریقا، اکنون به دنیای نوین، به قاره آمریکا آمده است. صدها هزار”سرخپوست”، بومیان آمریکا، از مکزیک تا پرو، از شیلی تا آمریکای شمالی قربانی نیروهای استعماری اروپا میشوند و فرهنگهای هزارساله نابود میشوند، به نام سلطنت و به نام خدا که کلیسا او را بر روی زمین نمایندگی میکرد. نابودی بومیان قاره آمریکا و فرهنگ آنها وغارت ثروتشان همگی به بهانه مبارزه با کافران انجام میگرفت و برای دستیازی به هدف، دین توجیهگر هر وسیلهای بود. هر که مقاومت کرد، شورشی خطاب و خونش حلال شد، آنها خود مسئول مرگ خویش بودند، درست مانند “داعش”.
مورخان مینویسند استعمارگران اروپایی (پرتقال، اسپانیا، هلند، فرانسه، انگلستان، آلمان و…) تنها میان سالهای ۱۵۰۳ تا ۱۶۶۰ بیش از سه و نیم میلیون کیلوگرم نقره و تقریباً به همین میزان طلا از سرزمینهای جدید به اروپا منتقل کردند. جواهرات بومیان در همانجا آب میشد و به شکل شمش درمیآمد تا برای انتقال آسانتر باشد. پرتقالیها اولین ملتی از اروپائیان بودند که به تجارت برده از آفریقا به آمریکا پرداختند. برای مناطق جدید، برای معدن طلا و نقره و برای کشاورزی در واحدهای بزرگ نیروی کار لازم بود. نیروی کار برای اربابان سفید.
بازار بردهفروشی در سواحل غرب آفریقا پیشینه صدها ساله داشت. پرتقالیها بردها را در آن بازارها میخریدند و با کشتی به آمریکا میبردند و آنها را میفروختند. تجارتی بسیار پرسود. پرتقالیها برای اولین بار در سال ۱۴۴۴ دست به فروش بردگان آفریقایی در خاک پرتقال زدند و در پی سود فراوان آن را به سایر کشورهای آفریقایی گسترش دادند. از ۱۵۲۵ به بعد کشتیهای حامل بردگان آفریقایی مستقیم از سواحل غربی افریقا بهسوی دنیای جدید (آمریکا) رفتند تا به نیاز اروپائیان (در آمریکا) به نیروی کار ارزان پاسخگویند. در ابتدا (میانه سده پانزده) ۷۰۰ تا ۸۰۰ و سپس (نیمه دوم سده نوزده) ۸۰۰۰ برده در سال و درمجموع تا سده بیست، دوازده و نیم میلیون برده از افریقا به آمریکا برده شد. از آن تعداد حدود ۱ میلیون و هشتصد هزار نفر در میان راه مردند که به دریا پرتاب شدند. پاپ نیکولاس پنجم، دو بار (۱۴۵۲ و ۱۴۵۵) رسماً و کتباً حق انحصاری بردگی کافران و دگراندیشان را به پادشاه پرتقال، آلفونس پنجم، اعطاء میکند. پرتقال نیازمند این تائیدیه بود تا از راه آن رقیب اصلی خود در تجارت برده، یعنی اسپانیا را از میدان به در کند.
تجار اصلی بردگان در افریقا مسلمانان بودند. ” بندگان” خدا را، یکی به نام خدا میفروخت و دیگری بازهم به نام خدا میخرید، به نام دو دین، اما آنچه یکی بود، از یکسو سود دین سالاران بود و از سوی دیگر بردگی مومنان یا “بندگان” خدا. تجارت با انسان آنچنان پرسود بود که جنگ میکردند تا اسیر (برده) بگیرند: کافران، دگراندیشان، “جادوگران”، مفسدان روی زمین، مخالفان دینی- مذهبی، ورشکستان، بدهکارانی که توان بازپرداخت بدهیهای خود را نداشتند و…، همه شامل بردگان میشدند. خریداران باید به حاکمان باج (به شکل طلا) میدادند، یعنی مالیات میپرداختند تا اجازه خریدوفروش داشته باشند. با افزایش مهاجرت اروپائیان به دنیای جدید، نیاز آنها به برده نیز بیشتر شد، زیرا بومیان سرزمینهای نو یا توسط اروپائیان از میان برده شدند یا براثر بیماریهایی که اروپائیان به آنجا منتقل کردند، یعنی در اثر بیماریها از میان رفتند. همهجا کمبود نیروی کار بود. بدون نیروی کار بردگان در آمریکا، نه توسعه و پیشرفت در آنجا ممکن بود و نه انباشت اولیه سرمایه در اروپا که درنهایت نظامهای فئودالی را یکی پس از دیگری فروپاشند.
تاریخ انسان، از پیشامدرن تا مدرن و تا به امروز، نشان میدهد که او نباید، اما همواره میتواند اعمال خشونت کند و میکند. او نباید، اما همواره میتواند دست به جنایت زند و میزند، از یک تا سدها نفر، بهتنهایی یا با دیگران، در جنگ یا در صلح، در عروسی یا سوگواری، در خشم یا شادی، با سکوت یا فریاد. جنایت او میتواند اهداف گوناگون و انگیزههای متفاوت داشته باشد، یکی به نام “الله”، یکی به نام وطن، یکی برای این یا آن ایدئولوژی و دیگری برای ثروت یا از سر حسادت، یکی با کارد و دیگری با تانک و هواپیما. اعمال قهر، توانایی نهفته در طبیعت بشر است، توانایی که موجب تراکم و تمرکز قدرت میشود تا او بتواند از این راه بر دیگران مسلط شود، از راه حکومت، حکومت پیشامدرنی که در آن انسان و سرنوشتش و نیز اطاعت او از حکومتگران، گویا خواست و مشیعت از پیش تعیینشده الهی، قضا و قدر، بود.
در این دوران (۱۵۴۳)، کپرنیکوس با کتاب “حرکت دورانی اجسام آسمانی” انقلابی به پا میکند، انقلابی که در درجه نخست پایههای اعتقادی هزار و چند سد ساله کلیسا را در هم میریزد. علم او قیامی علیه دانش “الله” و مخالف تمام تصورات خادمان “ماوراء طبیعت” بود، کسانی که علم خود را الهی و مطلق میدانستند. نگاه کپرنیکوس به جهان، پیروان تمام ادیان و علمای آن دوره را به مبارزه میطلبید. تز کپرنیکوس که چکیده و نتیجه بیست سال پژوهشهای او در یک کتاب ۴۰۰ برگی بود، چنین میگفت: مرکز دنیا نه زمین که خورشید است (که با دانش امروز رد میشود، وجود میلیاردها ستاره که هرکدام برای خود مرکزی دارند و…) و زمین نه ساکن و ثابت، بل در حال حرکت است. تصورات کپرنیکوس از “آسمان” برای دانش امروز تقریباً هیچ و در برخی موارد نادرست است، اما در آن زمان انقلابی در پندار “علما”ی دین و اندیشههای منجمد کلیسا و دین سالاران بود. علم قابلاثبات کپرنیکوس پایههای اعتقادی دین سالاران، دانش الهی و مطلقگرایی آنها را درهم میریخت که ریخت. اندیشههایی که ریشه در دوران آنتیک، دوران ارسطو و افلاطون، دوران پیش از تولد مسیح داشتند.
اگر مرکز آسمان خورشید است، پس خدا کجا است؟ بنا بر تصورات دین سالاران، انسان در روی زمین، در مرکز جهان بود و خدا در آسمان، آسمانی که هفتطبقه داشت. اگر خورشید در مرکز آسمان قرار دارد، پس خدا کجا است و هفتطبقه آسمان چه میشود؟ اگر ما اشرف مخلوقات هستیم، پس چرا نباید در مرکز باشیم؟
کپرنیکوس در پی مبارزه با کلیسا نبود، بل کنجکاوانه در پی بررسیهای علمی خود بود. او شاید هرگز به پیامدهای ویرانگر بررسیهای علمیاش برای کلیسا نیاندیشده بود. علوم قانونمندیهای خود را دارند و خارج از هر نوع دگم زمینی یا آسمانی عمل میکنند و دانشمندان دوران مدرن بر خرد و علم قابلاثبات تکیه میکنند و نه ایمان. آنها در پی رابطه علت و معلولی پدیدهها هستند و نه دگمهای هزارساله ایمانی- اعتقادی.
حدود نود سال بعد، گالیله، یک کاتولیک مؤمن، به کمک تلسکوپی که خود ساخته بود، نظریه کپرنیکوس را از راه تجربی-عملی اثبات میکند. گالیله را به محاکمه میکشند (روم، ۱۶۳۳)، اتهام او: فساد در زمین از راه آموزش و نیز پخش آموزههای ضد کلام و نص مقدس الهی. گالیله، برخلاف “کتب مقدس” و دانش کلیسا، خورشید و نه زمین را مرکز دنیا میدانست و مدعی بود که زمین در حال حرکت است. اندیشههای گالیله، از نگاه دانش “مقدس” و هزار و ششسد ساله کلیسا، کفر مطلق بود. او را تهدید به شکنجه و مرگ کردند. وظیفه انگیزاسیون سرکوب دانش و دفاع از حاکمیت انحصاری و مطلق کلیسا بر دانش واقعی “الهی” بود. گالیله سخنانش را پس گرفت:”… من همواره به تمام حقایق، آموزهها و معتقدات کلیسای مقدس کاتولیک اعتقاد داشتهام، اکنون هم دارم و با کمک خدا در آینده نیز خواهم داشت…”. سیصد و پنجاه سال بعد (۱۹۹۲) کلیسا اعلام میکند که محکومیت گالیله احتمالاً اشتباه بوده است و پرونده او از نو گشوده میشود و بدین ترتیب از او و غیرمستقیم از کپرنیکوس، اعاده حیثیت میشود.
مارتین لوتر ۳۴ ساله، در آن زمان، هنگامیکه در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷ نوشته انتقادی خود در نودوپنج نکته را به در کلیسای شهر ویتنبرگ (Wittenberg) میخکوب میکرد تا بدین ترتیب به رفتار و سیاستهای کلیسا در رابطه با فقرا و مؤمنان اعتراض کند، نه خواهان شکاف در کلیسا و شکستن وحدت آن بود و نه خواهان به زیر کشیدن پاپ. او تنها میخواست در حقیقت “ایمان” اصلاحاتی درهمان محدوده کلیسا انجام دهد. اعتراض او به دستورالعملی از سوی کلیسا خطاب به مؤمنان بود که بنابرآن، مؤمنان میتوانستند با پرداخت مبلغی قابلتوجه برای پاپ و نیز برای اسقف محل زندگیشان، از گناهان خود پاک شوند، مردگانشان رحمت یابند، جایی در بهشت بخرند و سرانجام به کلیسا کمکی کرده باشند. طلاب روم، نمایندگان و مبلغان پاپ، به همهجا سر میکشیدند تا آخرین تهماندهای پسانداز مؤمنان را جمعآوری کنند. درواقع، آنچه موجب قیام و اعتراض پائینیان علیه کلیسا شد نه انتقادات لوتر به اشرافی گری پاپ و کلیسا، بل حرص و طمع سیریناپذیر دین سالاران و پیشاپیش همه شخص پاپ بود. فساد در آن زمان سراپای کلیسا را فراگرفته بود و مردم به پاپ و “مردان خدا” بهعنوان افرادی فاسد نگاه میکردند که عمدتاً در پی جاه و مقام، مال و ثروت و بهویژه قدرت زمینی بودند، درست مانند نگاه امروز مردم به دستگاه روحانیت شیعه در ولایتفقیه.
تزهای لوتر و انتقاداتش به پاپ و دستگاه کلیسا بهسرعت برق (که در آن زمان هنوز کشف نشده بود) همهجا میپیچد، البته به کمک صنعت چاپ گوتنبرگ. انتقادات به زبان لاتین (زبان رسمی کلیسا در آن دوره) بود که به آلمانی ترجمه شدند تا افراد هر چه بیشتری آنها را بخوانند و بفهمند. بعلاوه، لوتر با استناد به انجیل از هفت سنت مراسم مقدس کلیسا، تنها دو تا را میپذیرد و بقیه را کنار میگزارد. با افزایش پیروان لوتر، بهویژه در آلمان، پاپ نگران میشود. پاپ در اواخر سپتامبر ۱۵۲۰ لوتر و پیروانش را تهدید به اخراج از جمع مؤمنان مسیحی میکند و خواهان ممنوعیت آثار لوتر و سوزاندن آنها میشود. به لوتر شصت روز فرصت میدهند تا تمام تزهایش را پس بگیرد و اعتراف کند که از “صراط المستقیم” منحرف شده است و دوباره به آغوش مقدس کلیسا بازگردد، در غیر این صورت “مفسد فیالارض” است و تحویل مأموران انگیزاسیون خواهد شد.
درست در دهم دسامبر همان سال، یعنی آخرین روز از مهلت تعیینشده برای لوتر، او نهتنها اعتراف بهاشتباه نمیکند و تزهایش را پس نمیگیرد، بل در برابر دروازه شهر ویتنبرگ فرمان پاپ، آموزههای او و نیز برخی از آثار مقدس کلیسای رم را به آتش میکشد و اعلام میکند که او، لوتر، پاپ را (بدین ترتیب) از کلیسا اخراج میکند.
پادشاه زاکسن (Sachsen) از تحویل لوتر به مقامات روم، به پاپ، خودداری میکند، زیرا در چنین حالتی مرگ او حتمی بود. لوتر برای مدتی، با کمک پادشاه زاکسن، مخفی میشود. لوتر از این فرصت حداکثر استفاده را میکند و “کتاب مقدس” را برای اولین بار از زبان یونانی به آلمانی ترجمه مینماید. تا آن زمان، زبان اداری و رسمی آلمان لاتین بود و مردم با لهجههای متفاوت آلمانی تکلم میکردند. ترجمه لوتر زبانی واحد را در میان مردمان عادی ایجاد میکند و این امکان را فراهم میآورد تا آنها خود بتوانند بدون واسطه کلیسا و مأمورانش “کتاب مقدس” را بخوانند؛ یعنی دیگر نیازی به “وساطت” کلیسا، دین سالاران، نداشته باشند؛ و این امر یعنی شکاندن انحصار تفسیر و تعبیر کتاب مقدس از سوی کلیسا. تا آن زمان، دین سالاران بودند که به مردم عادی میگفتند در کتاب”مقدس” چه آمده و آنها باید به چه چیزی اعتقاد داشته یا نداشته باشند. از آن به بعد، هرکس خود میتوانست کتاب را بخواند، با”خوانش” خودش؛ و از این راه حق انحصاری تفسیر کلام الهی که یکی از ابزارهای اساسی قدرت کلیسا بود، ترکی غیرقابلترمیم برداشت. گامی بلند برای آزادی ایمان و رهایی انسان از قیمومیت دگمها و گامی بلند در خودمختاری انسان، از جنبش روشنگری تا جامعه باز امروز؛ اما ترجمه لوتر، بدون تکمیل صنعت چاپ گوتنبرگ، نمیتوانست دارای آن بردی باشد که در آن زمان به دست آورد. در سپتامبر ۱۵۲۲ سه هزار نسخه از ترجمه کتاب”مقدس” چاپ و اندکی بعد نایاب میشود. تا مرگ لوتر، ۲۴ سال بعد، بیش از دویست هزار نسخه از کتاب به چاپ میرسد. در آن زمان جمعیت شهر ویتنبرگ بیش از دو هزار نفر نبود.
لوتر اعتقادی عمیق به انجیل داشت و خود را یک مؤمن واقعی میدانست و مخالفت او با راه و روش واتیکان بود و نه اساس دین و کلیسا یا سیاسی. برای لوتر شورش در برابر آتوریته زمینی، نظام سلطنت یا کلیسا، امری شیطانی بود و او هرگز آن را نپذیرفت. از نگاه او، اگر بالائیان رفتاری حتی ناعادلانه با پائینیان داشته باشند، آنها میتوانند در کلیسا تسلی یابند، اما دفاع از خود، یا حتی بهمراتب بدتر، شورش قهرآمیز برای تغییر روابط و مناسبات موجود، برای لوتر امری غیرقابلپذیرش بود. او نه به سیاست علاقهمند بود و نه به دگرگونیهای معرفتی و نه کشف قاره جدید. از نگاه لوتر اندیشهها، کشفیات و ادعاهای کپرنیکوس در رابطه با خورشید و حرکت زمین در تطابق با کتاب مقدس نبود و او آنها را رد میکرد.
رفورماسیون، راههایی گوناگون طی کرد. از توماس مونستر (ابتدا از پیروان لوتر) که”برای حقیقت در این دنیا” مبارزه میکرد و پیش از لوتر به وعظ در کلیسا به زبان آلمانی (بهجای لاتین) پرداخته بود و رهبری قیام دهقانان علیه فئودالها و اشرافیت برای برقراری”عدالت در این دنیا” را به عهده داشت تا گالوین (Galwin) و چوینگلی در سوئیس. جناح رادیکال رفورماسیون، در حین نقد به کلیسای بزرگ و واتیکان، خواهان انقلاب اجتماعی برای استقرار عدالت در این و نه در آن دنیا بود. عدهای نیز پیرو قیام برای دست یازیدن به”آخر زمان” و برقراری دنیای واقعی عادلانه مسیحی بودند.
لوتر به هنگام قیام مسلحانه دهقانان جنوب آلمان (بایرن و بادن- ورتنبرگ) علیه بیعدالتیهای اجتماعی و ستم بیشازاندازه مالکان و کلیسای واتیکان (تابستان ۲۵/۱۵۲۴، لغو مالیاتها و خراجها) و هجوم به کاخها و دیرها، خواهان سرکوب شدید این”سگان هار” میشود. برخلاف او، مونستر از قیام دهقانان دفاع میکند و خواهان برچیدن نظام ظالمانه کلیسا و اربابان فئودال قصر نشین میشود. مونستر که خواهان برابری همه مسیحیان است، دستگیر، شکنجه و سرش از تن جدا و برای عبرت دیگران از دروازه شهر آویزان میشود. لوتر شکنجه و قتل مونستر را یک”حکم عادلانه الهی” علیه یک”دروغگوی قاتل صفت” و یک”پیامبر لعنتی” مینامد. قیامی که بعدها انگلس در کتابش،” نبرد دهقانان آلمان”، به تجزیهوتحلیل آن میپردازد. برای لوتر وضع موجود، نظامی الهی- مقدس بود که به اساس آن نمیبایست دستزده شود؛ اما ضدیت با جنبشهای اجتماعی علیه کلیسا و سلطنت تنها نقطهضعف اصلاحگر بزرگ کلیسای کاتولیک و پایهگذار مذهب پروتستان، نبود.
لوتر در سالهای پایانی عمر با انتشار رساله” درباره یهودیان و دروغهایشان” به دشمنی آشکار با یهودیان میپردازد. جزوهای که چهار سد سال پسازآن مورد استناد ناسیونال- سوسیالیستهای (نازیسم) آلمان قرار گرفت. او در این جزوه به حاکمان و فرمانروایان آموزش میدهد که با یهودیان، با این”ملت لعنتی”، چگونه باید رفتار کنند: کلیساهایشان را بسوزانند، خانههایشان را ویران و خود آنها را همچون کولیها در اردوگاهها زندانی کنند. او سه روز پیش از فوت، در یک موعظه، در شهر آیسلبن (Eisleben)، از بالای منبر، خطاب به مؤمنان و پیروان راهش میگوید که یهودیان از جمع مومنان مسیحی بیرون کنند، زیرا آنها همواره در حال آزار رسانی و اذیت کردن عیسی مسیح هستند.
به هنگام مرگ لوتر، آلمان سراسر کاتولیک است و حدود پنجاه سال پس از مرگ او برای اولین بار در آلمان و تاریخ کلیسای کاتولیک، پیروان پاپ و لوتر، کاتولیکها و پروتستانها، مسلحانه در برابر هم میایستند. با شکاف میان این دو مذهب، وحدت کلیسای واحد در اروپا از میان میرود و واحدهای ملی، مستقل از واتیکان شروع به شکلگیری میکنند. در آن دوران هنوز کسی در اندیشه گذر به عصری”نو” نبود، بل هرکس، در حوزه خود، جدا از هم”چیزی” ارائه میداد؛ و سرانجام (۱۵۵۸) تمام تلاش کلیسا برای وحدت دوباره با شکست روبرو شد و در پی آن موج ناسیونالیسم و شکلگیری واحدهای ملی سیاسی مستقل از واتیکان، قدرت زمینی پاپ را درهم شکستند.
آنچه روشن است، رفورماسیون لوتر و شاخههای گوناگون آن (با یا بی خشونت)، یعنی شروع نقد دگمهای کلیسا، آغازگر و هموار کننده راه پرفرازونشیب جنبش روشنگری در حوزههای اندیشه و جامعه شدند (ادامه دارد).
* با نگاه بهویژه نامه”تاریخ”، تولد دوران مدرن، اشپیگل، ۲۰۰۹
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.