هرکسی که درون کوپه قطار می‌شد ناخودآگاه توجهش جلب دو کودکی می‌شد که مشغول بازی بودند و به این طرف و آن طرف می‌دویدند. پسر که کمی بزرگ‌تر بود بسته آدامسی به همراه داشت تا به مسافران بفروشد، هر از چند گاهی هم کنار کسی توقف می‌کرد اما گویا هیچکس قصد خرید از او را نداشت، دختر یک پلایتسک میوه که درونش چند زردآلود و گیلاس بود را می‌تاباند و هر چند دقیقه یکبار هم میوه‌ای از درونش بر می‌داشت و یکی هم به برادرش می‌داد. میان این دویدن‌ها و شیطنت‌ها اما مرکز منظومه چرخش آن‌ها زنی بود که کودکی شیرخوار را در آغوش داشت و گوشه‌ای روی زمین نشسته بود. با ورود فروشنده‌های جدید در هر ایستگاه، خم می‌شد و چیزی از آن‌ها می‌پرسید و چشمانش نگران‌تر می‌شد.

زن جوانی که کنارش نشسته بود، سر صحبت را با او باز کرد و از اوضاعش پرسید، زن در حالی که نیم نگاهی به کودک شیرخوارش داشت شروع به حرف زدن کرد؛ شوهرش چند وقت قبل فوت کرده بود و او حالا به تنهایی مسئولیت بزرگ کردن سه کودکش را بر عهده داشت، امروز اما کیسه‌ای را که نیمی از اجناسش درونش بود، گم کرده بود و سؤال مشترکش از تمام فروشنده‌های مترو هم همان بود، نشانی می‌داد و دنبال سرمایه‌اش می‌گشت. اجناسش صدهزار تومان می‌ارزید، یعنی تنها بخشی از قیمت گوشی موبایل کسانی که کنارش نشسته بودند، اما برای او معنای دیگری داشت.

زن جوان قول داد که کل صدهزارتومان را به او می‌دهد. از او شماره تلفنش را خواست، زن گوشی موبایل شکسته‌ای بیرون آورد و گفت: من شمارم رو حفظ نیستم شما شمارت رو بگیر و به خودت زنگ بزن. اما گوشی موبایل اوضاعش خراب‌تر از آن بود که حتی بتوان شماره گرفت. شماره حساب بانکی هم نداشت، افغان بود و بی سواد. زن جوان که باید همان ایستگاه پیاده می‌شد شمراه خودش را روی کاغذی نوشت و به او داد و از قطار پیاده شد، اما پیش از آنکه درهای قطار بسته شود، داد زد: پولتو می دم، حتماً بهم زنگ بزن.

دختری که سمت دیگر زن افغان نشسته بود و تا آن لحظه ساکت بود، شماره ای روی کاغذ نوشت و توضیح داد: ” این شماره منه، آگه میخوای بچه‌هات برن مدرسه بابام می تونه کمک کنه با چند تا موسسه آشناست.” او هم ایستگاه بعد پیاده شد. زن اما انگار ذره‌ای از استیصالش کم نشده بود چشمانش نگران، دنبال بچه‌هایش بود، بچه‌هایی که لباس و دستان خاکی‌شان کمترین نگرانی مادر بودند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com