یشگفتار کتاب شهرهای شورشی را با شرح آنچه در دههی ۱۹۷۰ در پاریس تجربه کردید آغاز میکنید: «ساختمانهای غولپیکر، بزرگراهها، مسکنهای عمومیِ بیروح و کالاییشدن انحصاریِ خیابانها که تهدیدی برای بلعیدن پاریس قدیمی در خودش است… پاریس از دههی ۱۹۶۰ به بعد در کشاکش یک بحران وجودی بود. قدیم نمیتوانست استمرار یابد. همچنین، در همین سال ۱۹۶۷ بود که هانری لوفِبور رسالهی اصلی خود دربارهی حق شهری را نوشت.» میتوانید از این دوره در دو دههی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بگویید؟ چهطور به منظر شهری علاقهمند شدید؟ و انگیزهتان برای نگارش شهرهای شورشی چه بود؟
در سطح جهانی دههی ۱۹۶۰ را اغلب به لحاظ تاریخی دورهی بحران شهری تلقی میکنند. مثلاً در ایالات متحده دههی ۱۹۶۰ زمانی بود که بسیاری از شهرهای کانونی را شعلههای آتش دربرگرفت. در شهرهایی مانند لوس آنجلس و دیترویت شورشها و شبهانقلابهایی وجود داشت و البته بعد از قتل دکتر مارتین لوترکینگ در ۱۹۶۸، در بیش از ۱۲۰ شهر امریکا ناآرامیهای و حرکتهای شورشی گسترده یا محدود شهری به وقوع پیوست. من این مورد را در ایالات متحده یادآور میشوم، چون آنچه در عمل رخ میداد آن بود که شهر مدرنیزه میشد. در زمینهی اتومبیل مدرنیزه میشد، در زمینهی حومههای شهری مدرنیزه میشد. شهر قدیمی، یا آنچه مرکز سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شهر در طول دو دههی ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود، اکنون پشت سر گذاشته میشد. به خاطر داشته باشید که این روندها در سرتاسر جهان سرمایهداری پیشرفته رخ میداد. پس صرفاً در ایالات متحده نبود. مسایلی جدّی در بریتانیا و فرانسه وجود داشت که در آنها شیوهی قدیمیتر زندگی برچیده میشد ـ شیوهی زندگیای که گمان نمیکنم کسی باید نسبت به آن حس نوستالژی داشته باشد. اما این شیوهی زندگی به عقب رانده و شیوهی زندگی جدیدی جایگزینش میشد که مبتنی بر تجاریسازی و مالکیّت و سوداگری روی ملک و ساخت بزرگراهها و اتومبیل و حومهنشینی بود و با بروز همهی این تغییرات ما شاهد افزایش نابرابری و ناآرامی اجتماعی بودیم.
در آن زمان هر کجا بودید، نابرابریهای طبقاتی حادّی وجود داشت یا نابرابریهای طبقاتی وجود داشت که بر گروههای ویژهی اقلیّت متمرکز شده بود. مثلاً روشن است که در ایالات متحده جماعت افریقاییتبار در دلِ شهرها جاگرفته بودند که برمبنای فرصتها یا منابع شغلی فرصتهای بسیار اندکی داشتند. بنابراین، دههی ۱۹۶۰ زمانی بود که از آن تحت عنوان بحران شهری یاد میکنند. اگر به عقب بازگردیم و به همهی کمیسیونهایی توجه کنیم که از آن دهه آنچه را که باید در قبال بحران شهری انجام داد بررسی میکردند، برنامههای دولتی تهیه شد که از بریتانیا تا فرانسه و تا ایالات متحده اجرا میشد. به همین ترتیب، همهی آنها تلاش میکردند این «بحران شهری» را مورد توجه قرار دهند. من این بحران را موضوع جذابی برای مطالعه، تجربهی روح جراحتیافتهای از این نوع زیستن، یافتم. میدانید که این شهرها هرچه بیشتر مملو از جمعیتی شده بود که در گتوهای شهریِ منزوی رها میشدند و با آنان همچون انسانهای فاقد هستی برخورد میشد. بحران دههی ۱۹۶۰ بحران حادّی بود و لوفِبور کاملاً بهخوبی آن را دریافت. وی باور داشت که مردم این نواحی در تصمیمگیری در مورد این که این نواحی چهگونه باشند باید نظر بدهند، آنانی که مقاومت کردند مایل بودند با اِعمالِ حق نسبت به نواحی شهری موج سوداگری روی املاک در سرتاسر کشورهای سرمایهداری صنعتی را که آغاز شده بود به عقب رانند.
در فصل نخست مینویسید: «این مسئله را که چه نوع شهری میخواهیم نمیتوان از این مسئله که چه نوع مردمی میخواهیم باشیم، در جستوجوی چه نوعی از مناسبات اجتماعی هستیم، چه مناسباتی با طبیعت را میپرورانیم، چه سبک زندگیای را مطلوب میشماریم، یا به چه ارزشهای زیباشناختیای باور داریم، جدا ساخت.» اما این مفهوم مقدمهای برای آن است که چارچوب نولییرالی را که در دل آن زندگی میکنیم به صراحت یادآور شوید. بعداً در این فصل به کمون پاریس اشاره میکنید و آن را رخدادی تاریخی برای تحلیل و احتمالاً یاری به مفهومپردازی چیزی میکنید که احتمالاً «حق شهری» باید شبیه آن باشد. آیا مثالهای تاریخی دیگری هم هست که بتواند بازتابی از چنین چیزی باشد؟ میتوانید از چالشهایی که با آن مواجهید سخن بگویید، به خصوص در چارچوب نولیبرالی؟
فکر میکنم این گزاره خیلی مهم است که آن نوع شهری که میخواهیم بسازیم باید بازتاب آرزوها و نیازهای شهری ما باشد. میدانید محیط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و شهری ما خیلی مهم است. چهطور میتوانیم این گرایشها و روندها را توسعه بخشیم؟ این امر مهمی است. بنابراین، برای زندگی در شهری مثل نیویورک باید دور شهر سفر کنید، قدم بزنید و با آدمهای دیگر با شیوهی خیلی خاصی رفتار کنید. همچنان که همه میدانند اهالی نیویورک تمایل دارند رفتار سرد و تندی با یکدیگر داشته باشند. معنایش این نیست که به یکدیگر کمک نمیکنند، بلکه در مواجهه با شتاب روزانهی امور، و حجم انبوه مردم در خیابانها و بزرگراهها، باید به شیوهی خاصی در تعامل با شهر باشید. علاوه بر این زندگی در اجتماعی محصور و انحصاری در حومه به شیوههای خاصی از تفکر دربارهی آنچه زندگی شهری را باید تشکیل دهد منجر میشود. و این چیزها گرایشهای سیاسی متفاوتی را پدید میآورد که اغلب شامل حفظ انحصاری بودن و محصور بودن اجتماعات خاص به زیان چیزهایی است که در حومه رخ میدهد. این ایدهی خیلی مهمی برای من است: واکنشهای انقلابی به محیط شهری پیشینههای تاریخی دارد.
برای مثال، در پاریس در ۱۸۷۱، نوعی گرایش وجود داشت که در آن مردم نوع متفاوتی از شهرنشینی را میخواستند، میخواستند انواع دیگری از مردم در آنجا زندگی کنند، این گرایش واکنشی به طبقات بالاتر، توسعهی سوداگرانه ـ مصرفیای بود که در آن زمان رخ میداد. بنابراین شورشی بود که انواع متفاوتی از مناسبات را طلب میکرد؛ انواع متفاوتی از مناسبات اجتماعی و مناسبات جنسیتی و مناسبات طبقاتی.
بدین ترتیب، اگر میخواهید شهری بسازید که مثلاً در آن زنان احساس راحتی داشته باشند، برای نمونه باید شهر خیلی متفاوتی از شهرهایی که امروز داریم بسازید. همهی این پرسشها به این پرسش گره خورده که میخواهیم در چه نوع شهری زندگی کنیم. نمیتوانیم آن را از نوعِ انسانهایی که میخواهیم باشیم، نوع مناسبات جنسیتی، نوع مناسبات طبقاتی و نظایر آن جدا کرد. برای من، پروژهی ساخت شهر به شیوهای متفاوت، با فلسفهای متفاوت، ایدهی خیلی مهمی است. گاهی این ایده در لحظههای انقلابی شکل میگرفته است، مانند کمون پاریس. و مثالهای بسیار بیشتری هست که میتوان از آنها یاد کرد مانند اعتصاب عمومی در سیاتل حول و حوش ۱۹۱۹. کلّ شهر را مردم تسخیر و شروع به ایجاد ساختارهای اشتراکی کردند. در بوینوس آیرس در ۲۰۰۱، همین چیزها رخ داد. در ال آلتو، در ۲۰۰۳، انفجاری از نوع دیگر رخ داد. طی ۲۰ تا ۳۰ سال گذشته در فرانسه دیدهایم که نواحی حومهای غرقِ شورشها و جنبشهای انقلابی شدهاند. در بریتانیا هرازگاهی این شورشها و طغیانها را میبینیم که در حقیقت اعتراض علیه زندگی روزمرهای است که تجربه میکنیم. اکنون لحظههای انقلابی در نواحی شهری کاملاً بهآهستگی توسعه مییابند. نمیتوانید یکشبه کلّ شهر را تغییر دهید. اما آنچه شاهدیم دگرگونی سبک شهری در دورهی نولیبرالی است. پیشتر، مثلاً در اواسط دههی ۱۹۷۰، بسیاری از این اعتراضات ویژگی شهرنشینی بود؛ جداسازیهای بسیاری وجود داشته است، و در عمل پاسخ به خیل اعتراضات، طراحی دوبارهی شهر براساس این اصول نولیبرالی در مورد اعتماد به نفس، پذیرش مسئولیت شخصی، رقابت، و جدایی شهر به اجتماعات محصور و مکانهای ممتاز بوده است. بنابراین، برای من، طراحی دوبارهی شهر پروژهای درازمدت است. خوشبختانه، مردم ناگزیرند دربارهی شکلی از دگرگونی انقلابی فکر کنند که طی لحظهی مشخصی از زمان رخ میدهد، مانند بوینوس آیرس در سال ۲۰۰۱ که جنبشهایی وجود داشت که تسخیر کارخانهها را رهبری و مجامعی برگزار کرد. در حقیقت آنها به انحای مختلف توانستند نحوهی موردنظرشان برای سازماندهی شهر را تحمیل کنند و آغاز به طرح پرسشهای جدّی کردند: میخواهیم چه باشیم؟ مناسباتمان با طبیعت چه گونه باشد؟ چه نوعی از شهرنشینی را میخواهیم؟
میتوانید دربارهی برخی از این اصطلاحات صحبت کنید؟ مثلاً میشود از حومهنشینی به عنوان پیآمد «شیوهی جذب محصول مازاد و از این رو حل مسئلهی جذب سرمایهی مازاد» بحث کنید؟ به عبارت دیگر، چرا شهرهایمان در این شیوهی خاص از جمعیت خالی شدهاند؟ این پرسش به خصوص برای شنوندگان محلیمان در منطقهی شمال شرقی تا نواحی مرکزی غرب امریکا که طی ۳۰ تا ۴۰ سال گذشته کاملاً ویران شده است پیشگویانه است. یا مثلاً اکنون هزینهی پارک خودرو در منطقهی مرکزی شیکاگو روزانه حدود ۶۰ دلار است در حالی که استفاده از هرویین در حومه به حدّ انفجار رسیده و همسایگانِ اقلیت غرق در خشونت و فقر و سرکوب پلیس شدهاند. میتوانید دربارهی این فرایندها صحبت کنید؟
بازهم این فرایندی طولانی و دراز است. بگذارید به دههی ۱۹۳۰ بازگردیم کوششهای شتابزدهای وجود داشت که تلاش میکرد راهی برای هزینه کردن این سرمایهی مازاد پیدا کند. چیزهایی مانند «برنامهی اشتغالزایی» روزولت را داشتید. میدانید ساختن بزرگراهها و کارهایی از آن دست. یعنی تلاش برای تکمیل کار مازاد و سرمایهی مازادی که حول و حوشش بود. اما تا هنگامی که جنگ دوم جهانی به وقوع پیوست هیچ راهحلّ واقعیای پیدا نشد. آنگاه این مازاد صرف تلاشهای جنگی ـ تولید مهمّات و جز آن ـ شد. بسیاری از مردم به ارتش رفتند، بدین ترتیب بسیاری از کارگران جذب شدند. بنابراین جنگ جهانی دوم بهظاهر مسئلهی رکود بزرگ را حل کرد. آنگاه بعد از ۱۹۴۵ این سؤال مطرح شد: بعد از این که جنگ تمام شد چه رخ خواهد داد؟ چه بر سر این همه سرمایهی مازاد میآید. خُب، آنگاه حومهنشینی را در ایالات متحده داشتید. در عمل، ساخت حومهها و در آن زمان این ساخت حومههای فراوان بود که راهحلّ مشکل سرمایهی مازاد شد. نخست، سیستم بزرگراهی را ساختند، سپس همه بایست اتومبیل داشته باشند، آنگاه داشتن خانه در حومه برای طبقهی کارگر همچون «کاخ» به شمار میرفت. همهی اینها زمانی رخ داد که اجتماعات فقرزدهی درون شهرها را خالی میکردند. این الگوی شهرنشینی بود که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ رخ داد. مازادهایی که سرمایه همواره تولید میکند چنین به کار رفت: در آغاز روز سرمایهداران با مقداری پول آغاز میکردند و روز را با پول بیشتری به پایان میرساندند. این پرسش مطرح میشود: در پایان روز با پول چه کنند؟ خُب باید جایی برای سرمایهگذاری آن ـ یعنی گسترش ـ پیدا کنند.
سرمایهداران همواره با این مسئله مواجهند: گسترش و فرصتهایی برای ساختن پول بیشتر در کجا قرار دارد؟ یکی از فرصتهای بزرگِ گسترش مانند مجتمع نظامی ـ صنعتی و مواردی از آن دست بود. اما اساساً از طریق حومهنشینی بود که مازادها جذب شد. اکنون این مسئله مشکلات بسیاری خلق کرده بود مانند بحران شهری اواخر دههی ۱۹۶۰. آنگاه با وضعیتی مواجه شدید که در آن سرمایه عملاً به مرکز شهرها بازمیگشت و درون شهرها را بار دیگر تسخیر میکرد. سپس این الگو بازگشت. بنابراین جماعتهای تهیدستِ هرچه بیشتری به حاشیه رانده شدند همچنان که جماعتهای ثروتمند به مرکز شهر بازمیگشتند. برای مثال، در نیویورک ۱۹۷۰، میتوانستید درست در مرکز شهر به هزینهای تقریباً ناچیز مکانی مهیا کنید، چون مازاد انبوهی از ملک در آن محدوده وجود داشت و هیچکس نمیخواست در شهر زندگی کند. اما همهی اینها تغییر کرد: شهر مرکز مصرفگرایی و مالیه شده بود. همان طور که اشاره کردید پارک کردن ماشین به اندازهی اجارهی محل سکونت هزینه دارد. این تحولی است که رخ داده است. خلاصه، این فرایند شهرنشینی در سرتاسر دههی ۱۹۴۰ رخ داد و تا دههی ۱۹۶۰ گسترش پیدا کرد. آنگاه بار دیگر یک شهرنشینی مجدد رخ داد که در دورهی بعد از دههی ۱۹۷۰ آغاز شد. بعد از دههی ۱۹۷۰ مرکز شهر بهشدت ثروتمند شد. در واقع منهتن که در دههی ۱۹۷۰ مکانی مقرون به صرفه بود در عمل اجتماع محصورِ بزرگی برای افراد بهغایت ثروتمند و قدرتمند شد. در عین حال، تهیدستان که اغلب اجتماعات اقلیتها بودند به حومهی شهرها رانده شدند. یا در مورد نیویورک مردم به شهرکهای شمال نیویورک، یا پنسیلوانیا رانده شدند. این الگوی عمومی شهرنشینی با این پرسش سروکار دارد که کجا فرصتهای سودآوری برای سرمایهگذاری پیدا میکنید؟ چنان که دیدهایم، دستکم پانزده سال گذشته فاقد فرصتهای سودآور بود. طی این دوره، حجم انبوهی پول به بازار مسکن، ساخت مسکن و بقیهی بخشهایش، ریخته شد
سپس شاهد واقعهای بودیم که در پاییز ۲۰۰۸ رخ داد؛ وقتی که حباب مسکن شکسته شد. بنابراین باید به شهرنشینی به عنوان محصول جستوجوی راههایی برای جذب افزایش بهرهروری و محصول یک جامعهی سرمایهداری بسیار پویا نگاه کنید که اگر قصد استمرار حیات داشته باشد باید با نرخ مرکب سه درصدی رشد کند. سؤال من این است» چهگونه این رشد مرکب سه درصدی را طی سالهای آتی جذب میکنیم به نحوی که از دوراههی بنبست شهرنشینی / حومهنشینیِ گذشته اجتناب کنیم؟ مفهومپردازی آنچه احتمالاً رخ میدهد جذاب است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.