محمود صالحی- سال ۱۳۸۷ موقعی که از زندان سنندج آزاد شدم، رویدادها و اتفاقات زندان را نوشتم… با توجه به اینکه دوست عزیزم رضا شهابی دست به اعتصاب غذای تر زده است، این قسمت که مربوط به اعتصاب غذای خودم درزندان سنندج است را انتشار می دهم.
تلاش خواهم کرد همه آن رویدادها را به صورت یک کتاب منتشر کنم اما با توجه به اینکه دوست عزیزم رضا شهابی دست به اعتصاب غذای تر زده است، این قسمت که مربوط به اعتصاب غذای خودم درزندان سنندج است را انتشار می دهم. امید است با انتشار این نوشته توانسته باشم تجربیاتی را که مربوط به اعتصاب غذا است به دوستان و هم طبقه ای هایم انتقال داده باشم.
روز یکشنبه ۴ فروردین ١٣٨٧ محکومیت ام در زندان سنندج به پایان میرسید و برابر قانون باید همان روز ساعت ۹ صبح آزاد میشدم. صبح روز دوشنبه، ٢٧ اسفند ماه ١٣٨۶ از طرف افسر نگهبانی احضار شدم. قاسم رحمانی ( مامور اعزام) مشخصات کامل مرا پرسید. او گفت: “آقای صالحی، شما به شعبه چهارم بازپرسی احضار شدید، دلیل آن چیست؟”
من اظهار بیاطلاعی کردم و گفتم که: “نمیدانم، شاید من نباشم”. قاسم رحمانی ادامه داد: ” شاید همینطور باشد، به هر حال ما شما را میبریم.”
ساعت ۹ صبح همراه زندانیانی که همان روز دادگاهی داشتند به دادگستری رفتیم. وقتی به دَر اتاق شعبه چهارم بازپرسی رسیدیم، مأمور مرا به دفتردار شعبه معرفی کرد و او ورودم را به قاضی خبر داد. قاضی مبارکی به محض دیدن من، از شعبه خارج شد و بعد از نیم ساعت برگشت و وارد اتاق خود شد.
در مدتی که جلو دَر اتاق قاضی منتظر بودم، خواهرم همراه با همسر و فرزندانش از شهرستان کرج به ملاقات من آمده بودند. آنها ابتدا به زندان مراجعه کرده بودند و مسئولین زندان به آنها اطلاع داده بودند که محمود
صالحی را به دادگاه اعزام کردهاند. آنان هم بلافاصله به دادگاه آمدند و جلوی دَر شعبه چهارم همدیگر را ملاقات کردیم. فردین نگهدار یکی از اعضای سابق کمیته هماهنگی هم در آن جا حضور داشت. آنها با چهرهای نگران از من دلیل احضارم را پرسیدند که جوابی نداشتم به آنها بدهم.
وقتی قاضی مبارکی برگشت یک “متهم” دیگر را به اتاق او بردند و کمی بعد دستور داد که: “”متهم” محمود صالحی را به داخل رهنمایی کنید.” وقتی که وارد اتاق شدم، اوبازجویی از فرد دیگری به اتهام مصرف مواد مخدر را به پایان رساند، واو را بیرون فرستاد و رو به من گفت: “اسم؟”
– محمود صالحی.
– نام پدر ؟
– محمد
– آقای صالحی شما متهم هستید که در داخل زندان برای دانشجویان، مردم سنندج و کارگران خاتون آباد پیام فرستادهاید من رسما” به شما تفهیم اتهام میکنم.
– آقای قاضی، پیامهای زیادی فرستادهام، اما تا زمانی که پیامهای خود را مشاهده نکنم، هیچ نوع تفهیم اتهامی را به این عنوان قبول ندارم.
قاضی مبارکی نگاهی به من کرد و گفت: “من از شما میخواهم که به سئوالات جواب دهید. وقتی که سئوالی را مطرح میکنم، شما میتوانید آن را تأیید یا رد نمایید.”
او اولین سوالش را اینطور مطرح کرد:
“آقای صالحی، شما روز دانشجو برای دانشجویان پیام فرستادید و آنها را به اغتشاش دعوت کردید؟!”
– خیر، جناب قاضی من هیچ کس را برای اغتشاش دعوت نکردم و پیام من هم نیست.
– یعنی شما انکار میکنید که پیام مربوط به شماست؟
– بله، پیام اگر مربوط به من است، باید آن را مشاهده کنم، آن وقت صحت و سقم آن را تأیید خواهم کرد، در غیر این صورت مربوط به من نیست.
– پیام در پرونده شما موجود است.
– به هر حال تا زمانی که من پیام را نبینم، هیچ وقت آن را تأیید نمیکنم.
– آقای صالحی، شما بعد از ترخیص از بیمارستان، برای مردم سنندج پیام تشکر فرستادید و آنها را مردم مبارز سنندج نامیدید. دلیل این پیام چیست؟
– خوب، در بیمارستان بستری بودم در این مدت، مردم سنندج خیلی به من خدمت کردند، و من نیز از آنان تشکر کردم اگر جز این باشد، مربوط به من نیست.
– آقای صالحی، شما برای کارگران خاتونآباد پیام فرستادید، آیا این درست است یا خیر؟
– بله درست است، من برای کارگران خاتونآباد پیام فرستادم، اما چه ربطی به امروز دارد؟ این پیام را در سال ۱۳۸۲ فرستادهام.
– در پیام چه چیزی را بیان کردید؟
– جناب قاضی، کارگران خاتونآباد در سال ۱۳۸۲ از زمین و هوا مورد حمله ی عدهای قرار گرفتند، چند نفر از آنها کشته و عدهای نیز زخمی شدند. آقای قاضی، میدانید جرم این کارگران چه بود؟
– نه.
– جرم این کارگران مطالبه کار بود، از سرمایهداران درخواست میکردند تا به آنان کار دهند. اما متأسفانه از زمین و هوا مورد حمله قرار گرفتند و فاجعه خونینی به وجود آمد. در پیام نوشته بودم کسانی که مسبب این جنایت شدهاند، باید شناسایی و در یک دادگاه علنی محاکمه شوند.
– شما در کردستان زندگی میکنید و این اتفاق در کرمان روی داده است، این موضوع چه ربطی به شما دارد؟
– ببین جناب قاضی! قانون در کشور برای همه است. اگر امروز حداقل دستمزد تعیین میشود برای کل کشور است. اگر کارگری اخراج شود، چه کُرد باشد چه فارس، هیچ فرقی ندارد اخراج، اخراج است. کارگران اخراجی در کل کشور شامل یک قانون هستند، اگر کارگر خاتونآباد کشته میشود فردا ما هم به خاطر مطالبه کار کشته خواهیم شد. پس ما انسان هستیم و در مقابل همه انسانها مسئول ایم.
شما در داخل زندان چند مورد اعتصاب غذا را رهبری کردید؟
– زندانیان از سر گرسنگی اقدام به اعتصاب غذا کردند، اعتصاب غذا تنها به اعتراض به کمی و کیفی غذا بوده نه چیز دیگر. جناب قاضی، در زندان نان پیدا نمیشود تا آن را مصرف کنید، اما مواد مخدر زیاد است.
قاضی مبارکی پرونده ی قطوری زیر دست داشت و مرتب آن را زیرو رو میکرد بعد از این سئوالها، گفت:
– آقای صالحی، شما از این تاریخ، یعنی ٢٧/١٢/١٣٨٧ تا روز دادگاهی بازداشت موقت هستید.
– جناب قاضی، مدت یک سال است که در زندان هستم. این بازداشت موقت، مانع آزادی بنده خواهد شد. شما میتوانید این قرار را به وثیقه تبدیل کنید تا جلو آزادی مرا نگیرد و…
– شما کی قرار است آزاد شوید؟
– ۴/١/١٣٨٧
– به این حکم اعتراض دارید یا خیر؟
– بله، این حکم ناعادلانه را قبول ندارم و در اعتراض به این حکم، از این ساعت تا تبدیل آن به وثیقه دست به اعتصاب غذای خشک خواهم زد.
– اعتصاب غذا هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد، شما شاکی دارید و شاکی شما اداره اطلاعات و زندان میباشد.
– خیلی خوب، چرا این آقایان که از بنده شاکی هستند در دادگاه حضور پیدا نکردهاند؟
– شما نمیتوانید با اعتصاب غذا مشکل خود را حل کنید، لطفا” این کار را نکنید. اعتصاب غذا هیچ گونه وجاهت قانونی ندارد.
– بله میدانم که در قانون ایران اعتصاب هیچگونه وجاهت قانونی ندارد، اما برای اولینبار در این دادگاه اعلام میکنم که یا خواهم مرد یا این حکم ناعادلانه شما را ابطال خواهم کرد.
مأمورانی که همراه من بودند، همگی از صدور حکم نارحت شدند. به این ترتیب از ساعت١٠ صبح روز دوشنبه ٢٧ اسفند ١٣٨۶ رسما” اعتصاب غذای خشک را شروع کردم.
هنگامی که از اتاق قاضی بیرون آمدم، خانواده خواهرم و فردین نگهدار جلوی دَر اتاق بودند. موضوع را برای آنها بازگو کردم خواهرم و همسرش حسین داروند از این بابت ناراحت و نگران شدند و به قاضی مبارکی مراجعه کردند .نزد قاضی مبارکی رفتند تا با ایشان صحبت کنند. قاضی مبارکی دستور بازداشت حسین
داروند را صادر کرد که او را چند ساعت در داخل دادگاه بازداشت کردند.
زندان بعد از حکم بازداشت موقت
وقتی که به زندان برگشتم، زندانیها فکر میکردند که مرا جهت آزادی به دادگاه احضار کردهاند. اما با شنیدن صحبتهایم، ناراحت و نگران شدند. همه زندانیان با من اظهار همدردی کردند و نگران وضعیت جسمی من در نتیجه اعتصاب غذا بودند. کسانی که این تجربه را داشتند نزد من میآمدند و میگفتند که اعتصاب را بشکنم. آنها به من گفتند که کسی در زندان سنندج به اعتصاب غذا اهمیت نمیدهد بعد از شروع اعتصاب غذا، شما را به سلول انفرادی خواهند برد و…
تعدادی از زندانیان نیز اعلام کردند که جهت حمایت از خواسته شما، ما هم دست به اعتصاب غذا میزنیم. اما من مخالفت کردم و قرار گذاشتیم که اگر من موفق به رسیدن به حقوق خود نشدم و در این راه جان خود را از دست دادم، آن وقت یک نفر دیگر اعتصاب غذا را شروع کند. به این ترتیب دوستان را قانع کردم که هر زمان ما اراده کنیم چیزی که میخواهیم به دست خواهیم آورد، هر چند که هزینه آن سنگین باشد.
زندان سنندج یکی از قدیمیترین زندانهای ایران است. هزاران انسان انقلابی برای تحمل دوران محکومیت خود به این زندان آمده و رفتهاند. این زندان هزاران انسان مبارز را در خود جا داده و یا جان آنان را گرفته است.
این زندان برای کسانی که در صفوف مبارزه بوده اند نامی آشنا و همه زندانیان رخدادهای آن را در سینه های خود حک کرده اند. حال این زندانیان مربوط به رژیم سابق باشند و یا بعد از انقلاب ١٣۵٧.
در این مرکز، بارها دهها زندانی در اعتراض به وضعیت نامناسب زندان دست به اعتصاب غذا زدهاند، اما هربار این اعتصابها به شکست منجر شده و زندانیان اعتصابی به خواسته و مطالبات خود نرسیدهاند. علاوه بر این در زمان اعتصاب غذا، افرادی هستند که از زندانی اعتصابی میخواهند که به دور از چشم دیگران غذا بخورند و می گویند که کسی نمیفهمد اما خود آنها، این خبر را به مسئولین زندان خواهند رساند و اعتصاب غذا عملا بی اهمیت و بدون نتیجه خواهد شد. از سوی دیگر، بهداری زندان با وصل سرم به زندانیان اعتصابی، توان و
نیروی او را باز میگردانند که در این صورت اگر اعتصاب غذا ١٠٠ روز هم طول بکشد، طبق قانون موجود در کشور ما راه به جایی نخواهد برد.
موضوع دیگر اینکه عدهایی در داخل زندان هستند که به فرد اعتصابی مراجعه می کنند و به فرد اعتصابی می گویند که اعتصاب غذا در این زندان راه به جای نمی برد و تا این تاریخ ده ها نفر اعتصاب کرده اند و بدون اینکه به خواست خود برسند از مسئولان زندان معذرت خواهی کرده و اعتصاب خود را پایان داده اند.
به رغم همه این مشکلات ودر اعتراض به پایمال شدن حقوق انسانی و برای رسیدن به خواست و مطالبات من تصمیم گرفتم دست به اعتصاب غذای خشک بزنم. از طرفی دیگر تلاش داشتم تا فضای موجود در زندان را عوض کنم. در آن شرایط برایم اعتصاب غذا یک مبارزه حیاتی بود و باید این کار را انجام میدادم تا عملا” به زندانیها نشان دهم که ما هر زمان اراده کنیم، میتوانیم به خواست و مطالبات مان برسیم. یقین داشتم که پیروز این جنگ نابرابر هستم، حال چه جان خود را از دست بدهم و چه زنده بمانم. میبایست یک بار دیگر، اعتصاب غذا
جایگاه واقعی خود را بدست میآورد. کسی باید آن را شروع میکرد و خیلی خوشحال بودم که در این میدان مبارزه، قرعه به نام من درآمده بود. من باید به کسانی که نگاهی تحقیرآمیز به اعتصاب غذا داشتند، اثبات میکردم که زندانی میتواند تا پای جان برود و اگر هم آن را از دست داد، این در برابر آن (اهداف زندانی) بسیار ناچیز است.
قابل ذکر است که وقتی من وارد زندان سنندج شدم، با تعدادی از زندانیانی که درسنوات گذشته دست به اعتصاب غذا زده بودند ملاقات کردم و انگیزه شروع اعتصاب غذایشان را از آنان سئوال کرده بودم نیز از آنان سئوال کرده بودم که چرا قبل از اینکه به خواست و مطالبات خود برسید اعتصاب را پایان دادید؟ هر کسی برای پایان دادن اعتصاب خود حرفی می زد و یا توجیهی می آورد که من را قانع کنند. با وصف اینکه وضعیت جسمی نامناسبی داشتم و روزانه ١٣ نوع دارو برای بهبود وضع جسمیام مصرف میکردم، در تلاش بودم که از اعتصاب غذا اجتناب کنم اما وقتی با حکم ناعادلانه قاضی مبارکی روبرو شدم و با توجه به همه ی این مشکلات تصمیم قاطع گرفتم که دست به اعتصاب غذای خشک بزنم.
بازتاب اعتصاب غذا در جامعه
خبر اعتصاب غذای خشک من در درون و بیرون از زندان پیچید. دوستان زیادی نگران وضعیت جسمی من بودند، از خانوادهام تقاضا میکردند که مرا قانع کنند تا به اعتصاب غذا پایان دهم. خانوادهام هم هر بار که موفق به ملاقات من میشدند از من میخواستند که به اعتصاب غذا پایان دهم. تماس های تلفنی مختلفی نیز داشتم که همگی چنین تقاضایی از من داشتند. دادستان سنندج نیز پیغام فرستاد که به اعتصاب غذا پایان دهم تا حکم بازداشت موقت لغو و به قرار وثیقه تبدیل شود.
از سوی دیگر وکیل من، آقای محمد شریف، با نگرانی به سنندج آمد تا بتواند کاری جهت پایان دادن به این وضعیت انجام دهد. اما به دلیل بیتوجهی مسئولان قضایی به قانون، این وکیل پرتلاش و زحمتکش نمیتوانست کاری برایم انجام دهد.
اگر چه درخواستهای دوستان و آشنایان، از روی محبت و دلسوزی بود و آنها برایم قابل احترام بودند، اما تصمیم گرفتم تا رسیدن به نتیجه نهایی و رسیدن به خواسته های خود، آنرا ادامه دهم.
تنها چیزی که من را در زمان اعتصاب غذا آزار می داد این بود که خانواده و دوستانم از من درخواست می کردند که به اعتصاب غذا پایان دهم. به جای اینکه روحیه من را تقویت کنند همیشه می گفتند که شما جان خود را از دست می دهید و دولت هیچ مسئولیتی در قبال شما ندارد و… این صحبت ها بیشتر من را ضعیف می کرد. در طول آن مدتی که اعتصاب غذا کرده بودم حتی یک نفر هم مشوق من نبود هیچ کس به من نگفت که موفق خواهی شد.
اعتصاب غذا در زندان، قدمت طولانیایی دارد و زندانی به عنوان آخرین سلاح دفاع، از آن استفاده می کند. دلیل اینکه زندانی دست به اعتصاب غذا می زند را باید در داخل زندان و مشکلاتی که در آن زندان موجود است، جستجو کرد. در اکثر زندانها علیالخصوص زندانهای ایران، زندانی جای مناسب برای استراحت، غذای سالم وبه اندازه کافی در اختیار ندارد. برخورد انسانی با زندانیان صورت نمیگیرد و دهها نفر جلوی دَر توالت میخوابند و جایی برای وسایل خود ندارند. در داخل زندان قانونی وجود ندارد که زندانی به آن مراجعه و درخواست عدالت کند، خانواده زندانیان نمی توانند هر ماه مبلغی پول به حساب زندانی واریز کنند، زندانی باید غذای خود را از رستوران تهیه کند، بازندانی مثل یک انسان برخورد نمی شود، زندانی از بدو ورود به زندان مورد بی حرمتی کسانی قرار می گیرد که بویی از انسانیت نبردند، زندانی باید برای ملاقات با خانواده خود مورد تأیید مسئول فرهنگی قرار بگیرد، و یا برای ملاقات حضوری باید گزارش همبندیهای خود را به مسئولان زندان بدهد. زندانی در موقع اعتصاب غذا مورد بی حرمتی قرار می گیرد و او را به سلول انفرادی انتقال می دهند و یا پاسخ اعتصاب غذا را با توهین و اهانت میدهند و جرم محسوب میشود، اگر زندانی به وضع موجود اعتراض کند علاوه بر خود او خانوده اش نیزبا قطع کردن ملاقات مورد خشم مسوولان قرار می گیرند یعنی خانواده زندانی هم زندانی هستند چون مسئولان زندان به آنان هم امر و نهی می کنند. درهمین زندان ها جلوی چشم زندانیان سیاسی؛ آنان که برای مردم محروم مبارزه می کنند و به خاطر آنان به زندان می افتند و هر روز دهها نفر جوان ١٨ الی ٣٠ ساله به جرم دزدی، اعتیاد و… جلو چشم همگان، نابود میشوند و ماهی یک بار، ١٠٠ نفر سرباز با رهبری مسئولین زندان به بندها یورش میآورند وکلیه وسایل زندانیان که تنها سرمایه آنان است را، مورد تفتیش قرار داده و از بین میبرند و…
با وجود این همه نابرابری و بی عدالتی پاسخ من در جواب به این سوال که چرا اعتصاب غدا کردم مشخص است. بخشی از آن رسیدن به خواست و مطالبات خودم بود اما مهمتر از آن به خاطر تغییر شرایطی بود که زندانیان در آن به سر میبرند. بسیارند کسانی که بیش از ٢٠ سال است که در سخت ترین شرایط در زندان هستند و با این وضعیت اسفبار به مبارزه خود در داخل زندان هم ادامه می دهند. من در برابر این همه بی عدالتی، دست به اعتصاب غذای خشک زدم تا چراغی برای روشن کردن راه مبارزه نسل امروز و آینده باشد.
زندان و اعتصاب
زندانیها و مسئولین زندان تاکنون با کسی مواجه نشده بودند که اعتصاب غذای خشک کند. به همین دلیل زندانیان دسته دسته به دیدارم میآمدند، لباسهایم را تمیز میکردند و ضمن اعلام همدردی، اگر کاری داشتم، برایم انجام میدادند.
زمانی که اقدام به اعتصاب غذا کردم، مصرف داروهای زیر را قطع کردم. پزشکهای زندان گفتند که در صورت قطع این داروها، زنده نمیمانید:
۱- فلوکستین ۲۰ میلی ۲- نورتریپتیلین ۲۵ میلی ۳- متورال متوپرولول ۵۰ میلی ۴ -آتورواستاتین ۴۰ میلی ۵- املودیپین آریا ۵ میلی ۶- آ سی آ ۷- کاپتوپریل ۲۵ میلی ۸ -نیتروکلسرین ۹- پرازوسین ۱۰- دوگسپین ۲۵ میلی ۱۱- دیمن هیدرینات ۵۰ میلی۱۲- تریامترن اچ و چند نوع قرص مسکن.
چند بار مرا به بهداری بردند و برایم توضیح دادند که اعتصاب غذای خشک چه عواقبی دارد. دکتر خالدی از من درخواست کرد تا در زمان ناراحتی، به ما اجازه دهید که برایت سرم وصل کنند. من مخالفت کردم و به آنان گفتم که دیگر دنبال من نیایند و در هیچ شرایطی به بهداری نمیآیم. اما دکتر خالدی از من خواست که هرچند روز یک بار جهت کنترل فشار خون به آنجا بروم. اعتصاب غذا از نظر جسمی، ضعیفم کرد اما از نظر روحی برای رسیدن به اهدافم، سرشار از انرژی بودم.
به دلیل فشار خون بالا، سر درد شدیدی داشتم که هر نیم ساعت یک بار بچههای زندانی، دستمالی را خیس میکردند و آن را روی پیشانیم قرار میدادند تا درد آن کم شود. این کار تا پایان اعتصاب ادامه داشت. در اینجا لازم میدانم از آنهایی که نامشان در حافظهام مانده تشکر کنم: صدیق رستمی ، فواد شبکی فرد، حمید کوثرنیا، فردین مرادی، هیوا محمدی و …
در اولین روز اعتصاب غذای خشک آن هم در آن هوای سرد، حرارت بدنم بسیار بالا رفت. یک بادبزن دستی برای خنک کردن خودم، درست کردم و به هیوا محمدی گفتم که روی باد بزن، شعر زیر را با خط خوب درشت بنویسد:
“ماڵی تو که له لوتکه ی کێوه (خانه شما که در بلندای کوه است)
لای جن و دێوه بهڵای زۆری پیوه (هر جا که جن و دیو باشد سرشار از بلا خواهد شد.)
دووژمن خه یالی خاوه (خیال دشمن خام است)
وا له مردن به و لاوه (بعد از مرگ هم (مبارزه) ادامه دارد)
توضیح: هیوا محمدی در مراسمی که اول ماه مه ۱۳۸۶ در زندان مرکزی سنندج برگزار کردیم به یک سال حبس محکوم شد. اما متأسفانه او به اتهام قتل یک نفر کرمانشاهی، در تاریخ ١۵/١١/٨٧ بعد از تحمل سه سال و نیم زندان در ساعت ۴ صبح در زندان مرکزی سنندج اعدام شد. در اینجا لازم میدانم که به بستگان،
خانواده این عزیز از دست رفته تسلیت عرض کنم .
با شروع اعتصاب غذا، این نامه را جهت اطلاع رئیس و مسئولین زندان به شرح زیر نوشتم:
ریاست محترم زندان مرکزی سنندج
با سلام
احتراما” اینجانب محمود صالحی فرزند محمد با شماره شناسنامه ۸۷۰ صادره از سقز که به تحمل یک سال حبس محکوم شده و قریب به ۱۲ ماه است که در زندان مرکزی سنندج محبوس میباشم، با وضعیت وخیم جسمانی که تمامی مسئولین قضائی و پرسنل زندان کم و بیش از آن اطلاع دارند و برای آنان محرز است، روبرو
هستم. از یک طرف برخورد غیرمنطقی قانون گذاران و مجریان چشم و گوش بسته و اطاعت کورکورانه از فرامین آنان، از طرفی دیگر و هم چنین ناملایمات و نابسامانیها و تناقضگوئی حاکم بر دستگاههای ذیربط که برهیچ کس پوشیده نیست و عدم انطباق با قانون اساسی و مغایرت داشتن آشکار شعار و عمل، مجامع بینالمللی را نیز وادار به واکنش نموده است.
اینجانب از روز دوشنبه مورخ ۲۷/۱۲/۸۶ رسما” اعتصاب غذای خشک را اعلام میدارم و تا رسیدن به خواست و مطالبات مشروع، انسانی و احقاق حقوق حقه مظلوم واقع شدگان و تحقق در راه رسیدن به این امر مهم اعتصاب غذای خود را ادامه داده و خواستهای خود را به شرح زیر اعلام میدارم:
۱- پایان دادن به دستگیری فعالین کارگری، زنان، معلمان، دانشجویان و روزنامه نگاران.
۲- رسیدگی به احکام غیرعادلانه به وسیله قضات که میتوان آن را احکام فلهای نامید. لازم به توضیح است که بعضا” چنین احکامی غیابی و به افراد تحمیل شده است.
۳- لغو تبعید تمامی زندانیان سیاسی که همین امر موجبات تحمل هزینههای سرسامآور با توجه به اوضاع اقتصادی حاکم بر کشور به خانوادههای زندانی میشود.
۴- لغو کلیه بازداشتهای موقت از طرف مراجع قضائی.
۵- با توجه به برنامه غذائی زندانیان که تامین غذا برای۷۰۰ نفر زندانی میباشد، قطعا کارشناس مربوط به امور تغذیه را در کنترل کمی، کیفی و نحوه توزیع میطلبد.
۶- توجه به نگهداری و مراقبت انسانی از هر زندانی از وظایف مهم زندانبان به شمار میآید، اما شایان ذکر است که اینجانب در مدت زندانی خود ۳ بار مورد هتاکی، فحاشی و حمله آقای قاسم رحمانی یکی ازمأموران زندان واقع شدهام که این واقعه علاوه بر جسمم، روح و روانم را نیز آزار میدهد.
۷- اعزام زندانیان بیمار زیر نظر پزشکان متخصص که موارد فوق را بارها و به کرات به وسیله جوامع پزشکی گوشزد شده است و کماکان به این موضوع مهم بیتوجهی میشود.
“ضمنا” به لحاظ جلوگیری از هرگونه تحریف در نوشته فوق، خواهان انعکاس این نامه از طریق رسانههای جمعی میباشم.”
با تشکر
زندانی محمود صالحی
زندان مرکزی سنندج بند پاک ۲ اتاق یک تاریخ ۲۷/۱۲/۸۶
مسئولین زندان به نوبت برای دیدار من میآمدند و درخواست میکردند که به اعتصاب غذا پایان دهم و هر بار با مخالفت شدید من روبرو میشدند. یک روز رئیس زندان یکی از مأموران خود را فرستاد و از من دعوت کرد که با افسر نگهبانی نزد ایشان بروم. من در پاسخ گفتم که من با آقای رئیس کاری ندارم اگر ایشان با من کار دارد، میتواند نزد من بیاید و…
رئیس زندان وقتی از موضع قاطع و اینکه یک زندانی با این صراحت به او جواب منفی داده، از افسر نگهبانی خارج و تا چند روز به زندان برنگشت. بعد از چند روز رئیس زندان به داخل بند آمد و جلوی تخت من ایستاد و گفت:
آقای صالحی حال شما خوب است؟
– بله خیلی ممنون.
– آقای صالحی چرا به اعتصاب خود پایان نمیدهید؟
– به دلیل اینکه میخواهم به خواست خود برسم.
– خواست شما چه چیزی است که میخواهید جان خود را تلف کنید؟
– خواست من آزادی از زندان و وضعیت نابسامان این مرکز است که حتی غذایی برای خوردن نداریم و هر زمان اعتراض کنیم ما را سرکوب میکنند بقیه خواست و مطالبات را در نامهایی برایتان مکتوب کردم.
– آقای صالحی تلف خواهید شد، به خواست شما توجه نمیشود، تا به امروز دهها نفر در این زندان اعتصاب غذا کردند، ولی تا جایی که من اطلاع دارم هیچ کدام از آن کسانی که اعتصاب غذا کردهاند به خواست خود نرسیده و ناچارا” به اعتصاب خود پایان دادهاند.
– ببین آقای رئیس، من محمود صالحی هستم یک نسل بعد از فواد مصطفی سلطانی، میدانید فواد مصطفی سلطانی چه کسی بود؟
– خیر، نمیدانم.
– فواد مصطفی سلطانی کسی است که زمان شاه در همین بند که شما در آن حضور دارید، اعتصاب غذا کرد واعتصاب او با موفقیت به پایان رسید. همین جایی که شما ایستادهاید، دهها نفر مثل خالد باباحاجیان را به اتهام داشتن عقیده، اعدام کردند و بدن آنان را با مته سوراخ کردند. من تنها چیزی که در حال حاضر در اختیار دارم، جانم است که آن را نثار همه آن کسانی میکنم که برای رسیدن به خواست و مطالبات انسانی خود جان فشانی کردند. مرا از مرگ نترسانید من به کاری که انجام میدهم، اعتقاد دارم.
رئیس زندان نگاه عمیقی به من کرد و گفت:
آقای صالحی شما میتوانید برای دادستان نامه بنویسید و از ایشان درخواست کنید تا حکم شما را لغو کند.
– از دادستان درخواست نخواهم کرد، چون خود ایشان این حکم را صادر کرده است نه قاضی شعبه چهارم.
– به خاطر خود شما میگویم که اعتصاب را خاتمه دهید، در هرحال مرتکب جرم شده اید و باید شما را به سلول انفرادی ببریم.
– بله، میدانم که در زندان اعتصاب غذا جرم است و باید زندانی اعتصابی را به سلول انفرادی برد اما با پای خود نمیآیم، شما میتوانید مرا به زور ببرید.
در حالی که رئیس زندان میخواست از بند خارج شود، نزدیک دَر خروجی پرسید:
راستی آقای صالحی، کسانی که دست به اعتصاب غذای خشک میزنند، چای هم نمیخورند؟
– متأسفم برای رئیس یک زندان بزرگ، مثل زندان استان کردستان که هنوز نمیداند اعتصاب خشک یعنی چه، خیر آقای رئیس چای هم نمیخورم.
با خروج رئیس زندان، زندانیانی که شاهد صحبتهای من بودند، خوشحال شدند و مرا تشویق کردند.
قابل ذکر است که هر زمان صحبت می کردم باید یک دستمال خیس را در میان دو لبم قرار می دادم به خاطر اینکه اگر به هم می چسپید باز شدنش برایم مشکل بود و خیلی درد داشت.
اعتصاب ادامه داشت و هر روز وضع جسمیام رو به وخامت بود و فشارم بالا میرفت. بعد از ٩ روز فشار خونم کاهش پیدا کرد و سردرم کم شد. وکیل بند، آقای جاندار محمدی، هر وعده غذای تحویلی که مربوط به من بود را نزد افسر نگهبانی میبرد آن را صورت جلسه میکردند و در پرونده ثبت می شد.
در داخل بند چه خبر بود؟
زندانیان سیاسی و عادی بند پاک دو که بیش از ۶٠ نفر بودند، هرروز برای احوالپرسی به دیدن من میآمدند و درخواست میکردند که اگر کاری داشته باشم، برایم انجام دهند. آنها سه وعده غذا میخوردند، من از خوردنیها و نوشیدنیها استفاده نمیکردم. تحمل این وضع برای همبندیهایم، خیلی دشوار و سخت بود. تعداد زیادی از آنها، زمانی که مشغول صرف غذا بودند، مدام از من معذرت خواهی میکردند. اما سه نفر از آنان که به اتهام یک حزب به اصطلاح سیاسی در زندان بودند، در کنار تخت من همیشه به خوردن مشغول بودند و استفاده آنان از مواد خوراکی در جلو تخت من، در واقع برایم خیلی زجر آوربود. آنها بیتفاوت نسبت به موقعیت من، نوشابه گازدار را باز میکردند و گاز آن به صورتم میخورد. اینها چون پدر و مادر پولدار داشتند همیشه از غذاهای رستوران استفاده می کردند یعنی در زندان هم فاصله طبقاتی به اندازه ی زیاد و باور
ناپذیر است.
شاید این سئوال برای خواننده پیش بیاید که انسان در زمان اعتصاب غذا، تمایل به چه چیزی دارد؟ من به مواد خوراکی، فکر نمیکردم فقط به پیروزی فکر می کردم. اما زمانی که این افراد کنار تختم مشغول خوردن بودند، دلم میخواست همهی نوشابههای آنها را یکجا سر بکشم، بارها از خودم میپرسیدم که آیا زنده خواهم ماند تا یک بار دیگر نوشابه بخورم. این سئوال ها همیشه در فکرم مثل برق عمل می کرد اما بعد از گذشت چند روز از اعتصاب غدا وضعیت جسمیام به شدت وخیم و تصورم این بود که بعد از خوابیدن هیچگاه بیدار نخواهم شد ودر سرم این فکر بود و هزار و یک فکر دیگر.
به هر حال روز به روزحال جسمی ام بدتر می شد. چند بار آقای صادقیطلب، حفاظت زندان، پیش من آمد. او در یکی از دیدارهایش گفت که من از طرف دادستان آمدهام و دادستان از شما درخواست کرده است که به اعتصاب غذا پایان دهید تا قرار بازداشت موقت به وثیقه تبدیل شود او در ادامه گفت که این قول دادستان صد درصد قطعی است.
روز شنبه ١٠ فروردین ١٣٨٧ساعت ١٠ صبح به دادگاه احضار شدم و در شعبه چهارم بازپرسی توسط قاضی مبارکی دادگاهی شدم. او از من تقاضا کرد که به اعتصاب غذا پایان دهم.
سرانجام با درخواست مردم، خانواده و دادستان ساعت ٢ بعداز ظهر روز شنبه ١٠/١/١٣٨٧ با خوردن سوپ به اعتصاب غذای خشک خود پایان دادم.
روز یکشنبه ١١/١/١٣٨٧ساعت یک و سی و پنج دقیقه ظهر از طرف زندان طی حکمی که از شعبه چهارم بازپرسی صادر شده بود به من ابلاغ شد که در آن قرار بازداشت موقت به ۴٠ میلیون تومان وثیقه تبدیل شد. این خبر را به اطلاع خانوده و دوستان رساندم و از آنها خواستم که برای آزادیام اقدامات لازم را انجام دهند. علاقمندان در زندان و بیرون از آن بابت این خبر، خیلی خوشحال شدند.
روز پنجشنبه ١۵ فروردین ١٣٨٧ساعت ٩ و ۴۵ دقیقه صبح به دفتر افسر نگهبانی احضار شدم. وقتی وارد افسرنگهبانی شدم نماینده دادگاه هم حضور داشت.
نماینده دادگاه گفت: “آقای صالحی، من آمدم تا حکم جدیدی که از طرف شعبه چهارم بازپرسی صادر شده به شما ابلاغ کنم. حکم به شرح زیر است:
طی نامه شماره ٨۶٠۵٠۶ – ٣٠ در شعبه چهارم بازپرسی قرار وثیقه ۴٠ میلیون تومانی شما به قرار بازداشت موقت برای بار دوم تبدیل شده است. آیا به این حکم اعتراض دارید یا خیر؟”
من در پاسخ گفتم: “خیر، به هیچ کدام از احکامی که از طرف دادگاه صادر میشود، اعتراض ندارم. به این دلیل که در کشور ما چیزی بنام قانون وجود ندارد، اگر قانون وجود داشت چطور در عرض ۲ روز در یک شعبه دو بار دادنامه صادر میشود؟”
با تبدیل شدن قرار وثیقه به قراربازداشت موقت و اطلاع مردم از این حکم ناعادلانه، بسیاری از مردم از صدور این حکم نگران بودند. من هم باید خود را برای دور دیگری از مبارزه آماده میکردم پس رهنمودهای لازم را به
خانوادهام دادم.
تجمع در مقابل زندان
روز ۴/١/٨٧ مصادف با پایان حکم یک سالهام بود و باید از زندان آزاد میشدم، اما حکم قرار بازداشت موقت، مانع از این شد. صبح آن روز گروههای زیادی از مردم شهرهای مختلف ایران جلوی دَر زندان مرکزی سنندج جمع شدند تا شاهد آزادیام باشند. آنها تصمیم گرفته بودند که تا آزادی من به تجمع و تحصن خود جلوی دَر زندان و دادگستری ادامه دهند. هنگامی که مسئولین زندان با این وضعیت مواجه شدند، نیروهایشان را در داخل زندان به حالت آمادهباش در آوردند و شروع به فیلمبرداری و گرفتن عکس از جمعیت کردند. اما تجمع کنندگان به هیچ کدام از تهدید های نیروهای زندان و ماموران نیروی انتظامی توجه نکردند و تا چند ساعت جلوی زندان به تجمع خود ادامه دادند و در نتیجه تجمع کنندگان تصمیم گرفتند که در تاریخ ۵/١/٨٧ جلو ی درب دادگستری به تجمع خود ادامه دهند.
جمعیت معترض، تجمع خود را در روز ۵/١/٨٧ در مقابل دادگستری سنندج انتقال دادند و خواستار آزادیام شدند. ساعاتی بعد، اداره اطلاعات خانواده مرا احضار کرد و از آنها خواسته بود که به تجمع پایان دهند تا محمود را آزاد کنیم…
خانوادهام نیز از جمعیت حاضر در جلودرب دادگستری خواستند که به تجمع خود پایان دهند. آنها نیز به خانههای خود بازگشتند. اما اداره اطلاعات سنندج قول خود را عملی نکرد و هر روز خانواده مرا احضار و آنان را تهدید میکردند و…
از طرف دیگر دادستان و معاون او چندبار به خانوادهام گفته بودند که اگر محمود متنی برای ما بنویسد و در آن قید کند که دیگر کاری به هیچ چیز ندارد او را آزاد خواهیم کرد، در غیر این صورت باید در زندان بماند و… وقتی که
خانواده، اظهارات آقای دادستان و معاون اورا به من اطلاع دادند، در جواب همهی آنها گفتم: “هیچ جرمی مرتکب نشدهام تا اظهار ندامت کنم، اگر تا مردن هم در زندان باشم چیزی نخواهم نوشت و از کاری که انجام دادهام، پشیمان نیستم. از کارگران و مردم زحمتکش دفاع کردهام، اگر این جرم است، پس من مجرمم و بگذار در زندان بمانم…”
در این شرایط برادرم با معاون دادستان درگیر شد. معاون دادستان پرونده من را داخل گاو صندوق خود گذاشته بود و گفته بود که: “تا من دادستان اینجا هستم، این پرونده باید در این گاو صندوق بماند هیچ کسی نمیتواند به آن دست بزند، یا باید محمود یک متن بنویسد و اظهار ندامت کند یا اینکه تا زنده است باید در زندان بماند، این خواست ماست. دیگر در این منطقه آفتابی نشوید، اگر اینجا بیایید، شمارا بازداشت خواهیم کرد. ”
با تهدید معاون دادستان، خانوادهام از آزادی من ناامید شده بودند و خود را برای مبارزه ای طولانی مدت آماده می کردند.
قابل ذکر است که در این تجمع و اعتراض ها دهها نفر شرکت کرده بودند که شجاعتشان در تاریخ جنبش کارگری ایران ثبت شده است. مسن ترین افراد این تجمع متولد ١٣٢٩ و ١٣٣٢ بودند. و کم سنترین آنها “شوان خیرآبادی متولد ١٣٨۶ و تنها ١٧۴ روز سن داشت.
مردم تعریف می کنند که در زمان تجمع جلو درب زندان شوان که پسر بچه خردسالی بود گریه می کند ولی مادرش از شیردادن به او خودداری می کند وقتی بچه ها به او می گویند که به بچه شیر دهد مادرش می گوید که” محمود صالحی بر اثر اعتصاب غذا در حال مرگ است؛ من چطور به بچه ام شیر دهم و…” ماموران زندان در
زمان تجمع مردم جلو زندان به داخل بند آمدند و برای زندانیان صحبت می کردند و زندانیان از آنان سئوال می کردند که آن تجمع به خاطر چیست؟ ماموران در جواب می گفتند که به خاطر آزادی محمود صالحی است و ما نمی توانیم از زندان خارج شویم به این دلیل که بچه های کوچک را در جلو در گذاشتند و مردم اجازه نمی دهند که ما از زندان خارج شویم. هر چند ماموران نیروی انتظامی آمدند و از مردم درخواست کردند که محل زندان را ترک کنند اما کسی به حرف ماموران گوش نداد و همچنان خواستار آزادی محمود صالحی هستند.
١٨/١/٨٧
ساعت ٩.٣٠ دقیقه صبح روز ١٨/١/٨٧ از طرف افسرنگهبانی به من اطلاع دادند که به دادگاه احضار شدهام.
ساعت ١٠ صبح جلو دَر شعبه اول دادگاه انقلاب رسیدیم. وقتی وارد اتاق شدم، آقای بابایی قاضی شعبه اول دادگاه انقلاب نشسته بود. آقای بابایی مردی میان قد و انسانی مصمم و با کت و شلوار سرمهای، پشت میز خود نشسته بود قبل از اینکه از من سئوال کند، از زیر چشم چندبار مرا ورانداز کرد و با چهرهای خشن گفت:
اسم؟
محمود صالحی.
چند مدت است که در زندان هستید؟
یک سال.
قاضی: کمونیست مُرد، کمونیست تمام شد، شوروی از بین رفت تنها کوبا مانده، آن هم بزودی از بین خواهد رفت.
بدون هیچ صحبتی به آقای قاضی نگاه میکردم و پیش خود فکر میکردم که صحبتهای آقای قاضی چه ربطی به دادگاه من دارد، من که به اتهام کمونیست بودن در زندان نیستم، چرا آقای قاضی حرفهای خود را با حمله به کمونیستها شروع کرد.
بعد از۱۵ دقیقه یک نفر دیگر آمد و کنار آقای بابایی نشست. بعدا” متوجه شدم که آن شخص آقای کامیانی قاضی شعبه چهارم دادیاری است. هر دو نفر قاضی بطور مشترک از من سئوال میکردند.
قاضی: چند مدت است که در زندان سنندج هستید؟
مدت یک سال.
قاضی: آیا در طول این یک سال به مرخصی رفتید؟
خیر، نرفتم.
قاضی: شما سواد دارید؟
خیر، من سواد آکادمیک ندارم.
قاضی: با چه کسی خارج از زندان تماس دارید؟
با خانواده و دوستان.
قاضی: شما از چه طریق مقالههای خود را به خارج از زندان انتقال میدهید؟
مگر کسی میتواند با این تدابیر امنیتی در داخل زندان چیزی به خارج انتقال دهد، این غیر ممکن است جناب قاضی.
قاضی: شما برای کارگران خاتون آباد پیام فرستادید؟
بله، سال ۱۳۸۴ برای کارگران خاتون آباد پیام فرستادم نه در زندان.
قاضی: شما برای دانشجویان در روز دانشجو پیام فرستادید؟
باید پیام را مشاهده کنم، آن وقت جواب خواهم داد.
قاضی: اگر شما را آزاد کنیم، مثل برهان دیوارگر فرار نمیکنید؟
هر کس مسئول خودش است، من تنها میتوانم برای خودم تصمیمگیری کنم نه برای دیگران؛ در ایران مشکلی ندارم تا فرار کنم، کسانی از ایران فرار میکنند که مشکل دارند.
قاضی: خیلیها فعالیت سیاسی میکنند، ولی هیچ وقت جرأت نداشتند از کاری که انجام دادهاند و یا به آن اعتقاد دارند دفاع کنند و… برای نمونه یک نفر باسواد را دستگیر کردند و به این شعبه آوردند، بعد از اینکه با قرار وثیقه آزاد شد، شوهر و فرزند خود را رها کرد و از ایران فراری شد، حتی جرأت نداشت روی آن صندلی بنشیند و از اعتقادات خود دفاع کند و… شما چکاره هستید میخواهید چکار کنید؟
من یک کارگر هستم اگر یک روز کار نکنم، بچههایم از گرسنگی خواهند مرد، از حقوق خود و هم طبقهایهایم دفاع میکنم و…
قاضی: خوب هرکسی به شکلی کارگر است پدر من هم کارگراست.
جواب: من از حقوق کارگران دفاع میکنم از جمله پدر شما، اگر در این راه جانم را از دست بدهم، برایم افتخار است. در این جامعه بزرگ حتی یک بلوک (در منطقه ما با بلوک چون از نظر حجم بزرگ است و قیمت آن ارزان است خانه می سازند) هم ندارم که از دست بدهم، حالا باید از چه چیزی بترسم؟
قاضی: حکم قرار بازداشت شما را به ۴٠ میلیون تومان تبدیل میکنم، شما میتوانید با خانواده خود تماس بگیرید تا سند بیاورند.
جناب قاضی با خانوادهام تماس می گیرم که سند بیاورند، اما مانند بار قبل نباشد که سند را نپذیرند و به آنها بیاحترامی کنند.
قاضی: من به شما میگویم که سند بیاورید.
چشم من به خانوادهام خبر میدهم.
بعد از این صحبتها، مأمورین مرا از اتاق قاضی بیرون بردند تا به زندان برگردیم. در راهروهای دادگاه یکی از دوستان که انتظار مرا میکشید را دیدم او را در جریان گذاشتم. او نیز بلافاصله با دوستان و خانوادهام تماس
گرفته و خبر را داده بود.
آقای مجید حمیدی قبل از رسیدن خانوادهام از سقز، خود را به شعبه یک دادگاه انقلاب رسانده بود و اعلام کرده بود که حاضر است ضمانت محمود صالحی را قبول کند. قاضی نیز دستور میدهد تا سند را کارشناسی کنند. در عرض دو ساعت کارهای اداری انجام شد. ساعت ٢ بعدازظهر وقتی که میخواستم با سقز تماس
بگیرم، آقای روشنی مدیر داخله گوشی را قطع کرد و مرا به داخل بند آورد در کنار زندانیان گفت:
آقای صالحی، شما آزاد هستید باید در عرض ١٠ دقیقه وسایلهای خود را جمع کنید و از دَر زندان خارج شوید.
– آقای روشنی من مدت یک سال است که در این زندان هستم باید به من اجازه دهید که از زندانیان خداحافظی کنم.
مدیر داخله: آقای صالحی، کلیهی دَر بندها را پلمپ کردند شما نمیتوانید با هیچ کدام از زندانیان تماس داشته باشید.
هنگامی که میخواستم وسایل شخصیام را جمع کنم، زندانیان بند پاک دو، همگی دور من حلقه زده بودند و اظهار خوشحالی میکردند عدهای فریاد میزدند که ما پیروز شدیم و…
آقای روشنی مدیر داخله چند بار از من خواهش کرد که سریع کارم را انجام دهم. بعد از جمع کردن وسایل شخصی که قسمت زیادی از آن را در بین زندانیان تقسیم کردم، با زندانیان بند روبوسی کردم. همگی با کف زدن مرا به طرف دَر خروجی همراهی کردند. وقتی که وارد کریدور شدم، متوجه پلمپ شدن دَر کلیهی بندها
شدم کسی هم داخل کریدور نبود. آقای روشنی مرا به افسرنگهبانی خارجه معرفی کرد. او گفت که تا برگ تسویه حساب نداشته باشد، نمیتوانیم ایشان را آزاد کنیم. معمولا” کسی که از زندان آزاد میشود باید برگهای را به تمام ارگانهای زندان ببرد و امضاء کنند، سپس آن را به افسرنگهبانی خارجه تحویل دهد که به منزله تسویه حساب میباشد.
مدیر داخله آقای روشنی به افسرنگهبان خارجه گفت که آقای صالحی را آزاد کنید بعدا” خودم شخصا” به کار تسویه حساب ایشان را انجام می دهم و آن را تحویل شما خواهم داد. افسرنگهبان دستور مافوق خود را اطاعت کرد و دَر زندان را برای من باز کرد. آقای روشنی تا دَر زندان مرا همراهی کرد. آقای کرمی خارج
زندان بود و تا سه راهییی که آن سوتر از زندان بود، با من آمد و مرا تحویل خانوده و دوستانم داد و رفت.
جمعی از دوستان حاضر و خانواده، پیشنهاد دادند که شب را در سنندج بگذارنم، اما این تقاضا از طرف خانوادهام رد شد بعد از گرفتن چند قطعه عکس، همراه عدهای از دوستان به طرف سقز حرکت کردیم.
واقعیت این است مبارزهایی نابرابر به رضا شهابی تحمیل شده است. با حمایتهای قاطع و طبقاتی خود، او را تا رسیدن به اهدافش همراهی کنیم.
۵ دی ١٣٩١
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
با آرزوی موفقیت در راه دفاع از حق طبقە کارگر برای آقای صالحی عزیز،امیدوارم روزی برسد کە هیچ انسانی در هیچ جای دنیا برای ابراز عقیدە مورد اذیت و آزار و زندان و شکنجە قرار نگیرد
زندەباد مبارزە علیە فاصلە طبقاتی در جامعە
درود بر مبارزان راه آزادی بیان و اندیشە
جمعه, ۸ام دی, ۱۳۹۱