🔹جامعه ایرانی( روشنفکر و توده) باید برای مدتی آینده را کنار نهد. عمیقا در گذشته فرو رود. باید بیرون از خود بایستد و خود را درون گذشته اش بنگرد. و از جایی در گذشته آغاز کند.

🔹به نظر می رسد توده در حال یادآوری گذشته است. توده ها خاطره ازلی جمعی خویش را به یاد می آورند(گرامشی). این یادآوری بیشتر در شکل یک حس جمعی بروز می کند. حسی که زبان عامه از بیان فلسفی و دقیق آن عاجز است. خاطره ازلی که بصورت شعارها و نمادهای معنادار متجلی می شود.

🔹کهن الگوها مفاهیمی دیرینه اند و در شمار پرمعناترین تجلیات روان جمعی به شمار می روند. کهن الگوها محتویات ناخودآگاه جمعی بشرند.
گویی کهن الگوی مام میهن، پیرخردمند، قهرمان و رستاخیز ایران در ناخودآگاه جمعی توده ها فعال شده است. در این صورت موج نیرومندی از وطن خواهی و دادخواهی و یا خشم به راه خواهد افتاد. کهن الگوها دو چهره دارند. روشن و تاریک! (و اینجاست که مسئولیت روشنفکر و فیلسوف سیاست آغاز می شود)

🔹در ناخودآگاه جمعی توده ها سرگذشت ایران همیشه برسر یک دو راهی تعیین شده است. در یک راه پس از یک دوره سخت در فرودی نسبتا آرام قدرت می چرخد و شخص یا نهادی که نماینده فرزانگی ایرانی است حکومتی بر پایه خرد و فرهنگ ایرانی- همراه با اقتدار لازم- شکل می دهد و بسمت سامان سیاسی(گرچه موقت) پیش می برد.
و راه دیگر پس از یک دوره پر آشوب و سقوط، اقتدارگرایی به قدرت می رسد که فرزند شمشیر است و پایه های حکمرانی اش در دوره طولانی تصفیه حساب با مخالفان استوار می گردد.

🔹در کنش های اخیر مردم چند ویژگی دیده می شود. ناخودآگاه توده در حال بازخوانی گذشته است. اولین و بنیادی ترین مطالبه و شعار توده مردم رو به میهن ایستادن، میهن دوستی و نفی تاراج منابع ایران است. در نتیجه سپردن قدرت به هر طیف بی وطن یا ایران ستیز را خوفناکترین حالت می پندارد و عمیقا بدنبال وطن خواهی است. دیگر اینکه توده دادخواه است و در زمانه ای که داد ضعیفان به هیچ گرفته نمی شود و در پی دادگری مقتدر می گردد. دیگر اینکه توده نگران فرزندان خویش است. از نومیدی فرزندان خود و آینده تیره آنها می ترسد و دردهایش (سونامی خودکشی و فرار جوانان از کشور و ابتذال فرهنگی و فقر) به آشوبی در ناخودآگاهش بدل گشته است. توده ها امید می خواهند و البته نان و آب می خواهند.

🔹پس کهن الگوها متجلی می شوند و خاطره ازلی جمعی به یاد می آید. از جمشید پیشدادی تا کوروش بزرگ و از خسروان تا نادر و رضاشاه. در ناخودآگاه تاریخی مردم ایران زمین الگوی نجات بخشی وقتی رخ داده که شخصیتی ملی، دادگر و مقتدر قدرت را به دست گرفته است. اما الگوی حکمرانی موفق آنگاه بوده که نجات بخش با همراهی فرمدار بزرگ یا وزیران خردمند امور کشور را به دست گرفتند، بار عام دادند، دین در خدمت خرد ملی در آمده و آبادی ایران در اولویت اول قرار گرفته است. دوران پیشرفت محسوس ایران و آرامش برای توده مردم.

🔹کهن الگوی ملی( قهرمان و رستاخیز) و خاطره جمعی توده رضاشاه(قبل از افول) را همچون آخرین نماد فرزانگی و اقتدار ایران با فرمداران خردمند(بزرگان تجدد) به یاد می آورد که با برانگیختن حس ملی به نوزایی و توسعه ایران کمک شایانی کرد.
🔹تفاوت عملکرد و دستاوردهای رضاشاه و بزرگان پیرامونش با آنچه فرزندان شمشیر کردند در این مقال نگنجد. از نگاه جامعه شناسی سیاسی نیز گرچه در آن کانتکس رضاشاه از اقتدار نظامی و حمایت فراملی هم استفاده کرد اما پس از تثبیت قدرت، پروژه او و خردمندان همراهش بر احیای فرهنگ ملی و تجدد و وطن خواهی استوار شد و نتیجه حکمرانی اش به نوزایی و نوسازی ملی و احیای ایران انجامید.

🔹باید خشنود بود که ناخودآگاه توده ایرانی به این جنبه های مثبت کهن الگوی ملی و ملی گرایی دلبسته است. در پس این مطالبه و این زنده باد مفاهیم یک فرود آرام، دادخواهی عمومی، یک جریان ملی گرا و متجدد، امید به آینده، اقتدار حقوقی و اجرایی و یک ایران نو رو به جهان نو قرار دارد.

….

🔹اما کهن الگوها دو جنبه دارند.
اگر کهن الگوها در جنبه منفی بروز کنند میتوانند مخرب باشند. مثلا در شرایط سرکوب مداوم و تحقیر و نومیدی و سرخوردگی از کنش های مثبت کهن الگوها می تواند بصورت موج نیرومندی از خشم درآیند. در اینصورت بازهم توده بدنبال یک منبع نجاتبخش خواهد اما دیگر فرمداری و خردمندی و تجدد در دسترس نخواهد بود و تنها اقتدار پاسخگو خواهد بود. آنک شمشیر تعیین کننده خواهد بود.( در نگاه تاریخی شمشیر عقیدتی و طایفه ای امثال شاه صفی و آقامحمدخان تا حتی شمشیر اتحاد نادری)
نادرشاه بطور خاصی به قدرت رسید. او پس از دلاوری ها و سرکوب دشمنان خارجی و شورش داخلی در دشت مغان همه بزرگان و کدخدایان و روسای ایل را جمع کرد تا سرنوشت حکومت و کشور را مشخص کنند اما در آن شرایط نابسامان همه می دانستند کشور جز با شمشیر نادر سامان نخواهد گرفت.
نمونه نادر قابل تامل است. به قدرت رسیدنش با شمشیر، نتیجه دوره طولانی افراط مذهبی صفویان و زوال واقعی ایران بود. پس از اندکی تلاش برای مدارا و دیدن مصایب دوگانگی مذهبی فرهنگی و توفیق اندک در پروژه وحدت، ناچار بود با شمشیر ناراستان را راست کند. فارغ از ثمراتش برای سرزمین ایران ولی در نهایت از به خیش بستن ها، نتیجه فرهنگی پدید نیامد و تحجر به شکل مبتذل تر بازگشت…

🔹اما در برابر خاطره ازلی جمعی و کهن الگوها وظیفه روشنفکر چیست و فیلسوف سیاست چه نقشی دارد. روشنفکران موفق خاطره ازلی مردمان را می فهمند و همان را در قالب نو در می اندازند.
اما چگونه بیان روشنفکر به خاطره ازلی یک ملت نزدیک شود. چگونه روشنفکران دوره فرود و فراز و اقتدار را منور کنند تا قدرت نظامی نشود؟
وظیفه فیلسوف سیاسی در ایران امروز چیست. چگونه باید از جنبه منفی کهن الگوها به جنبه مثبت آنها گذر کرد.
و چرا جهان واقعی عرصه فانتزی های سیاسی تخیلی نیست!؟

در نوشتاری دیگر به طرح این ایده ها خواهم پرداخت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)