کیخسرو در کنار دریا – شعری از مجید نفیسی

جمعه, 20ام خرداد, 1401

منبع این مطلب ایرون

نویسنده مطلب: مجید نفیسی
 

مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز می‌توانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

می‌بینم که دریا مرا به آرامش می‌خوانَد
اما در من هر چیز به شکل توفان درآمده است.
در این روز آفتابی، کولاک برف را می‌بینم
و جاپاهای محو شده‌ی کیخسرو را
هنگامی که در کلاغ‌خوانِ آن عصر جمعه
پیش از آغاز جشن پایان سال
تک‌و‌تنها بر زمین می‌خزید
و در حیاط فرش‌شده‌ی کودکستان پرتو
از سوزِ جدایی ضجه می‌کشید
تا آنکه رستم و گیو ظاهر شدند
و آقای پازوکی ویلن را از جعبه‌ی سیاهش درآورد
و خانم پازوکی بر سر او تاجی کاغذی گذاشت
و او را به صحنه فرستاد
و به هیاهوی جمعیت سپرد
که در برابر چشمان نزدیک‌بینش
چون آسمانی ابری می‌نمود.
اکنون به آن کودک چگونه بگویم
که او آن شب سرنوشت خود را چنین رقم زد
و پا در جاپاهای کیخسرو نهاد؟

در موج، سایه‌ی درهم خود را می‌بینم
و در ابر، جسم دود‌شده‌ام را.
به نقش پای این مرغ دریایی بر شن نگاه می‌کنم
که پس از هر چند قدم که برمی‌دارد
سربرم‌ گرداند و به جای خالی جفت خود می‌نگرد.
آیا در من توان تفسیر جهان به جا مانده است؟
آه ای شاه زنده!
ترا به جامِ جَم‌ات سوگند
به من بگو که معنای این همه چیست؟
چرا آن شب بر تخت کیخسرو نشستم
و آن تاج کاغذی را بر سر نهادم؟
چرا به رستم دل بستم
و از گیو یاری جستم؟
در من توانِ دیدن از میان رفته است
و بر هرچه می‌نگرم
جز شکل گمشده‌ای از خود نمی‌بینم.*

 

اول ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌شش 

 

* به گفته‌ی فردوسی در شاهنامه، کیخسرو دارنده‌ی جام جم پس از کشتن پدربزرگ مادری‌اش، افراسیاب، و کامیابی در خونخواهی پدرش سیاوش، از جهان سیر شده، پادشاهی را به لهراسب وامی‌گذارد. او پس از تن شستن در چشمه‌ای، در تاریکی ناپدید می‌شود. همان طور که پیش‌بینی کرده، فردای آن روز همراهان او در کولاک برفی که آن محل را فرامی‌گیرد از میان می‌روند. در شبی که من نقش کیخسرو را در کودکستان بازی می‌کردم، برادرم حمید در میان تماشاگران بود. او عکس مرا گرفت و به خانه‌ام برگرداند.

 

Kay-Khosrow at the Seashore

By Majid Naficy

 

I see that the sea calls me to serenity

But everything has turned into a storm within me.

On this sunny day, I see a blizzard

And the faded footprints of Kay-Khosrow

When in that crow-calling Friday evening

Before the beginning of his graduation party

He was creeping on the carpet alone

In the backyard of Partow Kindergarten

And shrilling from the pain of separation

Until his worriers Rostam and Giv appeared.

Then Mr. Pazoki took out his violin from its black box

And Mrs. Pazoki put a paper crown on his head

And sent him onto the stage

In front of a noisy audience

That appeared like a cloudy sky

To his nearsighted eyes.

Now how can I say to that child

That he sealed his fate that night

When he walked in the footprints of Kay-Khosrow?

In waves, I see my entangled shadow

And in clouds, my burnt-off body.

I look at the footprint of this seagull on the sand

Who each time, after walking a few steps,

Stops and turns back

And looks at the empty place of his mate.

Am I still capable of interpreting the world?

Oh, you living king!

I swear by your crystal ball

Tell me, what is the meaning of all this?

Why did I sit at Kay-Khosrow’s throne that night

And put that paper crown on my head?

Why did I take Rostam into my heart

And ask Giv for help?

I have lost the power of sight

And when I look at things

I cannot see save for

A lost shape of myself. *

                January 1, 1996

*- According to Ferdowsi in The Shahnameh, the mythological living king Kay-Khosrow, who held the Jam’s crystal ball, after killing his maternal grandfather Afrasiab in revenge for the murder of his father Siavash, lost interest in life and gave his kingdom to Lohrasb. Then he washed himself in a spring and disappeared in the dark. As he had predicted, his remaining entourage died in a blizzard a day later. The night that I played Kay-Khosrow in kindergarten, my brother Hamid was among the audience. He took my picture and brought me back home.              

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

مطلب را به بالاترین بفرستید

این مطلب خلاف آیین نامه تریبون است؟ آن را به ایمیل tribune@radiozamaneh.com گزارش کنید
Join

دسته‌بندی‌ها: تمام مطالب, فرهنگ

برچسب‌ها: |

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.