دربارهی آیین و فرقهی بهاییت کتابهای زیادی به رشته تحریر در آمدهاند. در نقد و نفی یا تایید و اثبات آن منابع بسیاری میتوان یافت و هرکس خود با خواندن این منابع به بررسی صحت و سقم این آیین و نقش این فرقه در مذهب و سیاست بپردازد. چه بهاییت تنها یک آیین و فرقهای مذهبی نیست و در مقام جریانی سیاسی نیز در تاریخ معاصر ایران ایفای نقش کرده است. کتاب “بهاییگری” نوشتهی مرحوم کسروی و فصل “داستان باب” در کتاب “امیرکبیر و ایران” نوشتهی فریدون آدمیت به نقد فکری و سیاسی این فرقه پرداختهاند. علاقمندان میتوانند برای بحث مفصل به آنها مراجعه کنند؛ در این مختصر اما، ابتدا نگاهی تاریخی به برآمدن بهاییت میاندازیم و سپس رفتار حکومت با بهاییان را بررسی میکنیم.
کسروی در کتاب بهاییگری خود، تاریخ برآمدن این فرقه و آیین آن را به اختصار اما مفید و خواندنی آورده است. بر این باور است که این فرقه ریشه در باور مهدویت دارد و فرقهای برآمده از آن تفکر است. بنیانگذاران بهاییت را برآمده از فرقهی شیخیه میداند؛ فرقهای که رهبران و بنیانگذاران آن از علمای روحانیت و جزو اخباریون بودهاند. بنابر احادیث و اخبارهایی که از گذشتگان آمده و متکی بر ایدهی مهدویت، این آیین، و فرقهی بهاییان را استوار نمودهاند. از میان شاگردان سید کاظم – یکی از بزرگان شیخیه که برای خود جانشینی برنگزیده بود – سه تن دعوی ریاست و بزرگی نمودند. یکی کریمخان در کرمان، دیگری حاجی میرزا شفیع در تبریز که شیخیه را به دو شاخهی اصلی تبدیل نمودند و بعد از مدتی هر دو فرقه از بین رفتند. سومی اما جوانی بیست و چند ساله بهنام سید علیمحمد بود که مدعی شد باب امام زمان است. از آنجا که سید کاظم جانشینی برنگزیده بود و گفته بود ظهور امام زمان نزدیک است، و از آن روی که سید احمد یکی دیگر از سلسلهجنبانان شیخیه مدعی شده بود گوهر امامزمانی در کالبدی دیگر پدید میآید، سید علیمحمد خود را آن کالبد میدانست که ظهور امام زمان در آن پدید آمده است. اما هنوز جسارت اینکه خود را امام زمان بنامد، نداشت و خود را باب امام میخواند. علیمحمد باب بنابر احادیث و اخباری که دربارهی ظهور امام زمان تا آن زمان رسیده بود، تدارک ظهور خود و دعوی امامت زمان را میدید. به ملاحسین نامی از یاران خود دستور داد به خراسان برود و با گرد آوردن یاران و ایجاد سپاه، با پرچمهای سیاه از آنجا به سمت مرکز ایران حرکت کند و در راه مردمان را بشارت ظهور دهند. خود وی قرار شد به مکه رود و از آنجا با شمشیر آخته دعوی امامت نماید. ملاحسین و یاران آوازهی ظهور وی را در میان مردم درانداخته و در مردم تکانی ایجاد کرده بودند، اما باب هنوز جسارت دعوی امامت نیافته بود و شمشیر را غلاف نمود و در سکوت از مکه بازگشت و در بوشهر اعلام ظهور کرد. حسینخان والی فارس وی را بازداشت و به شیراز روانه نمود و در خانهی خود حصرش کرد. چندتن از روحانیون را خواندند و با باب به بحث آزاد پرداختند. چون سخنی تاثیرگذار و منطقی قوی نداشت به ریشخندش گرفتند و والی دستور داد فلکش کنند، رویش را سیاه کردند و در مسجد به منبرش بردند و دعوی خویش را پس گرفت. بعد از این واقعه علیمحمد باب خود را در خانه حبس کرد. اما از سرتاسر ایران کسانی به امید دیدن امام زمان یا باب او راهی شیراز میشدند و به خانهی او برای زیارت و ملاقات میرفتند. بسیاری کسان که آن زمان دانشی داشتند و خواندن و نوشتن فارسی و عربی میدانستند، با دیدار یا دیدارهایی به خامی و بیسوادی وی پی میبردند و ره خویش میگرفتند و او را به حال خود رها میکردند. روزی کسی که عربی را نیک میدانست به او خرده گرفت که مگر مجبوری این همه جملات غلط عربی را به هم میبافی؟ و او پاسخ داده بود: «صرف و نحو گناهی کرده و تاکنون در بند میبود. ولی من چون خواستم خدا گناهش را بخشید و آزادش گردانید!» میزان غلطبافیهای اینچنینی به قدری زیاد بوده و مایهی آبروریزی که بهاءالله بعداً دستور میدهد تمام آنها را از میان ببرند و اجازه ندهند که به دست مردم بیفتند.
در شیراز که وبا افتاد، والی اصفهان – منوچهرخان معتمدالدوله – که بابی شده بود، کسانی را فرستاد تا باب را به اصفهان ببرند و در کنف حمایت خود داشت تا مرد. بعد از آن بردارزادهی منوچهرخان که جانشین او شده بود باب را تحویل حکومت مرکزی داد و آن را به ماکو تبعید کردند. زندانی و تبعید کردن باب موجب هیاهویی عظیم در میان مردمی شد که در تضاد تاریخی با حکومت بودند و چون هر آنکس که حکومت با وی سر ستیز داشته باشد را نیک میپندارند، اقبال و تمایل به باب زیاد شده بود. در همین حال وزیر مختار روس نیز از بیم اینکه مبادا در ناحیهی مرزی قفقاز شورشی در گیرد و بابیگری در آنجا رونق یابد، تقاضا نمود که علیمحمد باب را از ماکو دور کنند. وی را به قلعهی چهریق در نزدیکی اردبیل آوردند. برای فرونشاندن هیجان مردم باب را به تبریز آوردند و دوباره مجلس بحث و مناظرهای بین او و برخی علما در حضور ولیعهد وقت (ناصرالدین شاه بعدی) برگزار کردند. اینبار نیز سیدعلیمحمد نتوانست از پس مناظره برآید. اگرچه پرسشهای علما نیز به قول آدمیت بیمایه بودند و به قول کسروی بیشتر به چیستان میماندند تا پرسشهایی جدی، اما باب یارای پاسخ گفتن به همانها را هم نداشت، و تنها به گفتن نمیدانم و نمیتوانم اکتفا نمود. سید نوبه و استغفار نمود و در توبهنامهی خود نوشت: «غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم… این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد… بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصهی حضرت حجهالله علیهالسلام را محض ادعای مبطل، و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعایی دیگر…»
باب را در همان قلعه نگاه داشتند تا محمدشاه بمرد. با مرگ محمدشاه و در دوران فترت (تا بر تخت نشستن ولیعهد و شاه شدن و قدرت گرفتنش) شورشهایی در سرتاسر ایران به راه افتاد، از جمله شورش طرفداران علیمحمد باب؛ بابیان به رهبری ملاحسین بشرویهای و دیگران در مازندران سپاهی ساخته، دژی برافراشتند و با سپاهیان دولتی به جنگ برخواستند. در زنجان ملامحمدعلی و در یزد سیدیحیی دارابی کار را به خشونت کشاندند و چند تن کشته شدند. بابیان به جنگ مسلحانه و قیام خونین با دولت و مردم پرداختند. بابیان که خود را یاران پای در رکاب امام زمان میدانستند و با حدیثهای متعدد و متنوع – اعم از جعلی و غیر جعلی – بر صحت مهدویت سیدعلیمحمد ایمان آورده بودند، به منظور پاک نمودن دنیا از گناهکاران و استقرار حکومت عدل امام خون میریختند. بین سپاهیان دولت به وزارت میرزاتقیخان امیرکبیر با بابیان شورشی، حدود ۲ سال جنگهای خونین در جریان بود. در این جنگها تمام بزرگان بابی کشته شدند و در نهایت سیدمحمدعلی نیز که در قلعهی چهریق در بند بود و هیچ نقش مستقیمی در این طغیانها نداشت، فدای این شورشها شد. بعد از باب میرزا یحیی نوری که ازل نامیده میشد – بنابر نامهای از شخص باب – جانشین وی شد. چند سال بعد بابیان در صدد انتقام برآمدند و قصد کشتن ناصرالدینشاه را کردند. این زمانی بود که میرزاتقیخان نیز کشته شده بود. سه تن از آنها برای ترور شاه به نیاورن رفتند، اما تیرهاشان به هدف نخورد. شاه و درباریان تصمیم گرفتند که بابیان را هرجا یافتند بکشند. حدود سی تن از آنان را گرفتند و به بدترین شکل ممکن سلاخی کرده و کشتند. بسیاری از آنها هیچ نقشی در ترور شاه نداشتند و بیگناه عقوبت شدند. دو تن از بابیان – حاجی سلیمانخان و قاسم تبریزی – را شمعآجین کردند. در بدنهاشان سوراخهایی ایجاد کردند و در هر سوراخ شمعی گذارده و افروختند. در کوچههای تهران گردانیده و بعد از بدرفتاریهایی که مردم با آنها کردند، بیرون شهر تهران چهار تکهشان کردند و از دروازههای شهر آویختند. بابیان شناخته شده، یکییکی و دو به دو از ایران خارج میشدند، چه دیگر جای ماندن در ایران نداشتند. میرزا یحیای ازل با لباس درویشی از ایران خارج و در بغداد سکنا گزید. میرزا حسنعلی بها که در زندان بود، زنده ماند و به سفارش کنسول روس آزاد شد و به همراه غلامی از کنسولخانه به بغداد رفت و به ازل پیوست. بعد از مدتی که رهبران بابیان نسبت به رفتار او معترض و متعرض شده بودند، از بغداد بیرون شد و به سلیمانیه رفت و در میان کردهای این دیار با درویشان زندگی میکرد. در بغداد بابیان با خود و با شیعیان تضادهایی داشتند که موجب زد و خورد و کشت و کشتار نیز میشد. علمای شیعه در آنجا نیز بابیان را تاب نیاورده و خواستند که از بغداد بیرونشان کنند. دولت عثمانی نیز همهی آنها را به استانبول و بعد از چند ماه به ادرنه فرستاد. علیمحمد باب بشارت ظهور امامی بعد از خود را داده بود و وی را من یظهرالله نامیده بود. بهاء که طی این سالها برخی سران بابی را به خود جلب نموده بود، مدعی من یظهرالهی شد و چنین گفت:«آن کس که میبایست پدید آید منم. باب یک مژدهرسانی برای پیدایش من بوده است. اینکه در این چند سال ازل جانشین باب و پیشوای بابیان نشان داده شده، بهر این بوده که هوشها به آن سو گردد و من و جایگاهم از دیدهها دور مانده از گزند و آسیب ایمن باشم». بهاء دعوی خود را علنی ساخته و به ایران نامهها و پیامها میفرستاد. میرزا یحیی و بسیاری دیگر از سران بابی این دعوی بهاء را نمیپذیرفتند و در برابر وی ایستادگی نمودند. ولی بهاء به کار خود ادامه میداد. علیه یکدیگر تبلیغ میکردند و هرکس دیگری را به جرمی متهم مینمود. بهاء میگفت ازل قصد خوراندن زهر به او را داشته تا بکشتش؛ میرزا یحیای ازل نیز همین اتهام را به بهاء میزد و هریک دیگری را به مباهله میخواند. دولت عثمانی هر دو را با پیروانشان به دادگاه خواند و دستور داد که جدا و در مناطقی دور از هم زندگی کنند. ازل و پیروانش را به قبرس فرستاد و بهاء و یارانش را نیز به عکا و دستور داد که هر کدام در قلعهای زندگی کنند. پیروان ازل، ازلیان و پیروان بهاء، بهاییان نام گرفتند. میرزا یحیی چون به جزیرهی قبرس تبعید شد به مرور فراموش شد و کارش از سکه افتاد. اما بهاء به همراهی پسرش میرزا عباس و با تقیه کار خود را پیش میبرد و با بهاییان در ایران تماس داشت و نامهنگاری میکرد. وی بیش از بیست سال در عکا زیست و کتابی به تقلید از قرآن و به نام “اقدس” نوشت که کارشناسان و آنان که زبان عربی را نیک میدانند، آن را در مقایسه با قرآن بیشتر به جوک شبیه میدانند و معتقدند از ادبیاتی سخیف و سبک برخوردار است. محتوای آن نیز چنگی به دل نمیزند و بیش از آنکه احساسی را برانگیزد یا دانشی بیافزاید، به خرافه میگراید. در همین کتاب، خود را شریک خدا در خلقت جهان و گردانیدن آن دانسته و نیز خود را خدا خوانده است.
باری بهاییان دین خود را ختم ادیان میدانند و بر این باورند که با گستردن این دین همهی جهان را پاکی و درستی فراخواهد گرفت و در تلاشاند که دین خود را جهانی سازند. برآمدن آنان در ایران، آن چنان که از تاریخ میتوان دریافت، به سان داعشیان امروزین بوده و با خشونت و قتال و کشتار قصد پاک نمودن جهان را داشتهاند. زیرکی و کاردانی میرزا تقیخان امیرکبیر اجازه نداد که به سان داعشیان امروز قدرت گیرند که اگر چنین میشد، ایرانیان گرفتار نسلکشی میشدند و ننگی دیگر در تاریخ بشریت ثبت میشد. اگرچه بعد از امیر با آنها بسیار بد کردند و هنوز هم ننگی در تاریخ ایران، اما در مظلومیت بابیان، ثبت است. علمایی که نفوذ کلام خود را در زمان قاجار، در میان مردم از دست داده و دل به خرافه بسته بودند، از پس سخنان دور از دانش و خرافاتی بابیان برنمیآمدند و فتوا به قتل آنان داده بودند. اما امیر هرگز تن به فتوای علما نداد و همواره با مدارا قصد به راه آوردن بابیان میکرد و به مناظره با آنها میپرداخت. تا زمانی که دست به سلاح نبرده بودند و حمایت روس و انگلیس را در مخالفت با دولت امیرکبیر همراه نکرده بودند، امیر با آنها به جنگ نپرداخت. رفتار امیرکبیر با بابیان شبیه به رفتار علی (ع) با خوارج بود. چه تا زمانی که دست به سلاح نمیبردند و خون کسی را نمیریختند، آزاد بودند که آیین خود را تبلیغ کنند و حتی با علمای شیعه به مناظره بنشینند. اما افسوس که آنها نیز گستردن دین و آیین خویش را در خشونت یافته بودند و با کشتار قصد جهانی کردن دین خویش کرده بودند. مخالفت امیر با بابیان هرگز از سر تعصب دینی نبود، چه امیر را به تعصب راهی نبود. زمانی که بابیان به جنگ با دولت و قتل مردم پرداختند، امیر به دفاع برآمد و با آنها به جنگ پرداخت. مخالفت امیرکبیر کاملاً طبیعی و در جهت ایجاد امنیت و استقلال ملی بود.
امروز اما بهاییان هرگز دست به سلاح نبردهاند، خون کسی را نریختهاند، پس به سان همهی شهروندان حقوقی دارند و باید در امنیت کامل آزاد باشند که زندگی کنند و از حقوق شهروندی برخوردار. حق نداریم و نمیتوانیم بهاییان امروز را به خاطر رفتار گذشتگان آنها محکوم کنیم. هرکسی آزاد است دین و آیین خود را هرچند غلط و سخیف، اگر مخالف عرف نباشد، تبلیغ کند، آنچنان که در حکومت علی (ع) هرکسی آزاد بود به مناظره و مباحثه با امیرالمومنین و خلیفهی مسلمین بپردازد و از آمدن به مسجد و مناظره و تبلیغ کردن منع نمیشد. پیرو دستور قرآن که میفرماید: فَبَشِّرْ عِبَادالَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه؛ باید اجازه دهیم که مردم همهی سخنان را بشنوند، چه در آزادی کامل بهترین آنان را خود تشخیص میدهند و پیروی میکنند. نباید کسی را به خاطر سخن گفتن و حرف زدن محکوم و از حقوق اولیهی انسانی محروم کنیم. قرآن در چندجا اختلاف در دین و عقیده را به خدا و آخرت واگذارده و حتی به مسلمین توصیه نموده که با مشرکان و کفار نیز تا زمانی که دست به سلاح نبرده و خونی نریخته و کسی را از خانهاش بیرون نکردهاند، در دوستی و مسالمت زندگی کنند. (در این باره میتوان به مقالهی بعثت و عدم خشونت در سایت زیتون مراجعه کرد.)
بهاییان از همان عقیدهای برآمدهاند که امروز کسانی دیگر نیز در همین جمهوری اسلامی میبینیم مبلغ آناناند. این فرقه ابتدا با وعدهی قریبالوقوع ظهور امام زمان آغاز شد، و امروز کسانی را میبینیم که همین وعده را میدهند و معتقدند آمریکاییها از ظهور امام زمان جلوگیری کردهاند. داستان باب با مناجاتها و ادعیههای شبانهروزیاش همراه با ادعای نزدیکی ظهور امام زمان آغاز شد و امروز میبینیم و میشنویم که همین ادعای ظهور همراه با تعریف و تمجید از مناجاتهای کسی همراه شده که مدعی است باب امام زمان است. کسی که در عکسها بین خود و مریدش، برای امام زمان کاسه و بشقاب میگذارد. کسی که به مردیش تلقین میکند تا از هالهی نور سخن گوید و یاران و هوادارانش با بیتالمال و پول نفت، مستند ظهور میسازند و در تیراژ میلیونی و به رایگان سیدی آن را بین مردم توزیع میکنند. در تاریخ این اعمال همراه با حمایت بیگانگان و استعمارگران بوده و هدفی جز استحمار مردم و به هم زدن امنیت اجتماعی و سیاسی و کسب قدرت به منظور تحمیل عقیدهی خویش نداشتهاند. مرحوم صدرحاجسید جوادی نیز در یکی از نامههایش به نفوذ بیگانگان با استفاده از ایدهی مهدویت هشدار داده بود، اما چگونه است که برای برخی علما، بهاییت دینی ضاله است، اما کسانی که به همان راه میروند، از مدیریت امام زمان برخوردارند و خداوند یاورشان است؟ چگونه است دیدار با بهاییانی که هیچ جرمی مرتکب نشدهاند و در آرامش با دیگر هموطنان خود زندگی میکنند، گناهی نابخشودنی و جرم است، اما رفتار آنان که طابق نعل به نعل تقلیدی است از رفتار علیمحمد باب و بهاء و دیگر بزرگان بهاییت، مدیریت امامزمانی است و رای به ایشان رای به امام زمان است و اطاعت از آنها اطاعت از خداست؟ آیا این یک بام و دو هوا نیست؟
ما پیش از آنکه مسلمان، مسیحی، زرتشتی و یهودی و بهایی و بیدین و … باشیم، پیش از آنکه پیرو دین و مرام و ایدئولوژیای باشیم، انسانیم و به صرف انسان بودن دارای حقوقی هستیم که باید رعایت شوند. به صرف انسان بودن دارای ارزشیم و مرگ هرکداممان فارغ از اینکه چه دین و آیینی داریم، برابر با مرگ همهی بشریت است. این ارزش ذاتیای است که خداوند فارغ از اینکه این انسان چه دین و ایمانی دارد و اینکه خدا را میپرستد یا نه و چگونه میپرستد، به انسان داده است و امروز و در دنیای جدید تحت عنوان حقوق بشر شناخته میشود. اینها حقوقیاند که خداوند به انسان داده و ذاتی او هستند و هرکس که حقی از این حقوق را ضایع نماید به مخالفت با خدا پرداخته و به سان فرعون ندای منم رب برتر سر داده است. بهاییان نیز انساناند و مخلوق خدا و از حقوقی برابر با دیگر انسانها برخوردارند. این حقوق را خداوند فارغ از دین و آیینشان به آنها داده و ما حق نداریم این حقوق را از آنها سلب نموده و تضییع کنندهی آنها باشیم. همهی انسانها از نفسی واحد برآمدهاند و فارغ از هر باوری که دارند به طور برابر از روح خدایی در آنها دمیده شده و عیال خداوند محسوب میشوند. همه برابرند و هیچکس به کسی برتری ندارد مگر در تقوا و میزان و معیار بیشی و کمی تقوا نیز جز در نزد خداوند نیست. پس ما حق نداریم کسی را به این اتهام که دینش باطل است و در گمراهی به سر میبرد، مجرم بدانیم و محکومش کنیم. تنها میتوانیم با آنان که در گمراهی میدانیم و سخنان، عقاید و ایدههاشان را بر حق نمیدانیم به بحث و مناظره، آن هم به بهترین روش، بپردازیم تا در برخورد آراء و عقاید به راستترین و حقترین عقیدهای که موجود است راه بریم و از ظلمت نادانی و جهالت قدری به در آییم. بهاییان امروز با آنان که در ابتدا قصد جهانگشایی داشتند و به جنگ مسلحانه با دیگران پرداختند، متفاوتاند. اکنون شهروندانی آرام و قانونمنداند که در چارچوب قانون زندگی میکنند و آزارشان به کسی نمیرسد. در این شرایط حتی اگر کافر و مشرک هم باشند، بنابر دستور قرآنی در آیهی هشت از سورهی ممتحنه، باید با آنان به مدارا رفتار شود و در حقشان بیعدالتی و تعدی صورت نگیرد. آنان اگرچه دین شان با ما متفاوت است، اما در خلقت با ما برابرند و بنابر فرمان علیابن ابیطالب (ع)، امام اول شیعیان باید به آنان مهر ورزید و با عدالت رفتار نمود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
به عنوان یک بهایی میگویم این مقاله پر از اتهامات و دروغ پردازی درباره بهاییان است.
دوشنبه, ۳ام خرداد, ۱۳۹۵
• «تریبون زمانه» مطالبی را نشر نمیدهد که استنباط شود در آن کسی یا کسانی، گروهی، یا گروههایی به صورتی دلخواه و بیپایه در مقام مظلوم یا در مقام ظالم نشانده شدهاند، با دستهبندیهای دلخواه و تابع میل فردی یا گروهی، امتیازور شدهاند یا متهم شدهاند که صفاتی کاملا ناپسندیده و منفی دارند.
دوشنبه, ۳ام خرداد, ۱۳۹۵
مطلب فوق از دروغ پردازیهای رژیم ایران سرچشمه گرفته سوتی را هم با علی علیه السلام نوشتنش معلومه…(کارگزارن رژیم ایران فقط به ائمه خودشان احترام می گذارند و به سایر ادیان و مذاهب اسلامی با احترام صحبت نمی کنند)
دوشنبه, ۳ام خرداد, ۱۳۹۵
مقاله دارای اشتباهاتی فاحش می باشد. مثلاً بهائیان دین خود را ختم ادیان نمی دانند و معتقدند در طول تاریخ ادیان مطابق نیاز زمان خواهند آمد و بعد از دین بهائی نیز ادیان دیگری بموقع خود خواهند امد. در مورد آنچه با استناد به کتاب ردیۀ کسروی در فوق آمده است باید گفت کسروی علیرغم بعضی نکات مثبت در آثارش، در مورد دیانت بابی و بهائی اشتباهات فاحشی داشته است. در این سایت می توانید نقد بهائیگری کسروی را ببینید: http://www.kasravi-va-bahaigari.com/
جانتان خوش باد
چهارشنبه, ۵ام خرداد, ۱۳۹۵