سامی رمضانی – این یادداشت ادامهی مقالهی من در ژوئن ۲۰۱۱ با عنوان «بعد از بهار» دربارهی خیزشها در جهان عرب است.(۱) نگارش این مقاله ناراحتکننده است چرا که پیشبینیهای ناگواری در آن میشود و تحلیلی بدبنیانه از شورشها، دستکم در کوتاهمدت، در شماری از کشورهای عربی داده شده است. پیآمدهای بالفعل و پیآمدهای بالقوهی این شورشها نیز در ابعاد بسیار مهمّ جدیدی نمایان شده است. این پیآمدها شامل درگیریهای پیچیده به همراه تدارکی پرشتاب برای حملهی احتمالی به ایران و جنبهی مسموم و فرقهگرایانهای است که میتواند نتیجهی ازهمگسیختگی سوریه و خاورمیانه باشد.
اما علاوه بر آن با اعلام این که همهی خبرها بد نیست تسلّا مییابم. شورش مردم مصر هنوز راه درازی تا پایان دارد و به رغم تلاشهای سازمانهای بنیادگرا برای فرونشاندن خشم و مطالبات عمومی، کارگران و دانشجویان و فعالان زن درگیر مبارزهای بیامان برای حذف حاکمیت نظامیان و دستیابی به حقوق واقعاً دموکراتیک هستند. در تونس، اتحادیههای کارگری و سازمانهای چپ هنوز قدرتمندند و هر روز درگیر مبارزات سیاسی و اجتماعیاند. آنها همچنین موفق شدهاند آرای مهمی در مجلس به دست آوردند و با گرایش دولت تازه انتخابشدهی اسلامگرا به ناتو مخالفت کنند. جنبش حماسی مردم در بحرین همچنان خانوادهی بیرحم سلطنتی و تانکهای عربستان سعودی را تحت فشار قرار داده است. در یمن به رغم تلاشهای سعودی و ایالات متحده برای سرکوب شورش صدها هزار نفر هنوز خیابانها را در اختیار دارند. و شاید در رسانهها گزارش نشده باشد اما جنبش اعتراضی قدرتمندی در عراق علیه استمرار حضور ایالات متحده و فساد رژیم وجود دارد. به همین ترتیب، اعتراضات ضدّ حکومتی در اردن و مراکش و عربستان سعودی را نادیده میگیرند.
سال گذشته، گزارش کردم نیروهای ضدانقلاب در رویارویی با شورشهای قدرتمند و تهدیدات جدّی به بنیادهای دیکتاتوریهای تمامعیار از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس واکنش سبعانهای داشتهاند. این واکنش شامل خاندان سعودی میشود که تانکهایشان را برای سرکوب به بحرین فرستادند و هواپیماهای جنگی و نیروهای ویژهی ناتو که برای پشتیبانی از شبهنظامیان به لیبی گسیل شدند تا دیکتاتوری قذافی را سرنگون کنند و نظم سیاسی ضعیف و ازهمگسیختهای را مستقر سازند که بیشتر باب طبعشان باشد. همچنین گفتم کوششهایی برای تکرار سناریوی لیبی در سوریه که مناطقی از آن در اشغال اسراییل است، وجود داشته است.
از آن زمان، رخدادها نشاندهندهی زیرکی سیاسی و واکنش کاملاً هماهنگ حاکمان عرب و پشتیبانان امپریالیستشان است. آنان از دورهی شوک، سردرگمی و تردید گذر کردند و اکنون دستکم موفق شدهاند ابتکار عمل را از چپ سکولاری که در سطح وسیعی حضور داشت بگیرند و تلاشهایش را برای رهبری مبارزه در راستای دموکراتیک و ضدّامپریالیستی به چنگ آورند. طبقات حاکم، گذشته را فراموش کردهاند و پشتیبانیشان را صرف یکی از جریانهای بسیار فعال در شورشهای ضدّ حاکمیتشان کردهاند: سازمانهای بنیادگرا. یکشبه نیروهای سکولار، دموکراتیک و ضدامپریالیستی با نیروی مهیبی روبهرو شدند، نیرویی که از نفوذ و پشتیبانی مردمی برخوردار است، نیرویی از درون، که بخشی از امواج خروشانی بود که خیابانهای تونس و مصر را دربرگرفت و دو دیکتاتور نیرومند خاورمیانه را سرنگون کرد.
اکنون ائتلاف گستردهی نیروهای سکولار و مذهبی که همزمان در تجمعات گستردهی تودهای در تونس و قاهره گردآمده بودند درهم شکسته است. رهبران سازمانهای بزرگتر بنیادگرا، ازجمله اخوانالمسلمین و سلفیها، به پشتوانهی دلارهای نفتی عریستان و قطر و فتواهای مذهبی و شبکهی تلویزیونی الجزیره و پشتیبانی استراتژیک ایالات متحده، همکاری و تقسیم قدرت با جناحهای نظامی رژیمهای پیشین را پذیرفتهاند. در لیبی، حتی با تروریستهای کهنهکار القاعده که از سلولهای شکنجه در خلیج گوانتانامو فارغ شدهاند همکاری شده است. آنان جنگجویانی به سوریه میفرستند تا به گروههای آنجا بپیوندند.
نظریهپردازان توطئه
در اینجا لازم است به نظریههای توطئه بپردازیم که در خاورمیانه جریان دارد. براساس این نظرات، بهاصطلاح «بهار عربی» بخشی از نقشهی امپریالیستها برای مهار کردن نفرت تودهها از دیکتاتورها است، در عین حال که از طریق آن نفوذ خود را در منطقه تحکیم میکنند. رسانههای رسمی تمایل دارند ریشههای انگیزههای ایالات متحده و ناتو برای مداخله در منطقه را به این عنوان که بخشی از نظریههای توطئه است نادیده انگارند. مثلاً مایلند باور کنیم که مداخلهی ناتو در لیبی تنها به سبب انگیزههای بشردوستانه بوده، نه دنبال کردن منافعشان در منطقه.
من در عین حال که قاطعانه نظریههای توطئه را رد میکنم، گمان میکنم باید به نحوهی واکنش کشورهای ناتو و همپیمانانش در منطقه، بهویژه دیکتاتوریهای قطر و سعودی، و عنصر برنامهریزی از پیش که به مداخله در شورشهای خودبهخودی و نظامیشدن اعتراضات در لیبی و اکنون سوریه انجامیده است توجه دقیقتری داشته باشیم.
یک جنبهی مداخلهی ایالات متحده که موردتوجه قرار گرفته تشکیل گروهی از کارشناسان ایالات متحده پیش از شورشها برای بررسی امکانات تغییر در مصر و دیگر جمهویهای منطقه، اما دورنگهداشتن عربستان سعودی و سلطنتهای «باثبات» از آن است. بر اساس دستورات باراک اوباما در ژانویهی ۲۰۱۰ ادارهای محرمانه تشکیل شد. اسناد ویکی لیکس و نیویورک تایمز افشا کردهاند که حمایت گسترده از برخی گروههای اپوزیسیون مصر به زمان دولت بوش در سال ۲۰۰۵ بازمیگردد. این حمایت از جمله شامل جنبش مخالف مشهور شش آوریل میشود. حمایت ایالات متحده از برخی از این گروهها بر آموزش آنها در استفاده از سایتهای شبکهای اجتماعی مانند فیس بوک و توییتر متمرکز شده بود.
در پی مداخلهی ناتو در لیبی، استمرار حاکمیت حامیت نظامیان در مصر، استقرار چهرهی دیگری در یمن که از پشتیبانی از ایالات متحده ـ عربستان سعودی برخوردار است، انتخاب یک گروه بنیادگرا در تونس که مدّعای ضدامپریالیستی داشت و اکنون با ناتو همکاری میکند و مسلح ساختن ارتش آزاد سوریه توسط یک کشور عضو ناتو، یعنی ترکیه، بر شمار نظریهپردازان توطئه در جهان عرب افزوده میشود. اما چرا امریکا باید رژیمهای مبارک، بنعلی و دیگر رژیمهای وفادار به خود را بیثبات سازد؟ پاسخ مدافعان این نظریه آن است که این کشورها آمادهی انقلاب بودند و ایالات متحده با مهندسی رخدادها در جهت منافع خود مانع آن شد.
نظریهپردازان توطئه اغلب پیآمدهای یک رخداد را از دلایل آن جدا میکنند. بنابراین میگویند که حملات تروریستی یازده سپتامبر را امریکا مهندسی کرد چون میخواست از آن برای توجیه مداخلهی نظامی در افغانستان و عراق بهره ببرد؛ بنابراین مداخلهی ناتو در لیبی و استمرار حاکمیت نظامیان در مصر را اثبات آن میدانند که امریکا پشت سر بهار عربی است. این واقعیت که توطئهگرایان اشتباه میکنند به معنای آن نیست که حقیقتی در پس ادعاهایشان نیست. درک این مسئله به ما کمک میکند اختلافات در میان چپ و نیز سایر گرایشها بهویژه بر سر لیبی و سوریهی امروز را بهتر درک کنیم.
دو مسئله
به طور خاص باید دو مسئله را بررسی کرد. شناسایی یکی و نادیده گرفتن دیگری ریشهی اختلافنظرها در زمینهی سوریه است.
مسئلهی نخست این است که هنوز باید روشن ساخت که شماری از دولتهای عربی تحت حاکمیت دیکتاتوریهای بیرحم و فاسدی هستند که که اکثریت فراگیر مردم از آنها بهشدّت نفرت دارند. آزاداندیشان، فعالان اتحادیهای، فعالان زنان و انواع و اقسام دموکراتها طی چند دهه همگی قربانیان این رژیمها بودهاند. شکنجه، زندان، اعدام و تبعید ابزارهای خاموش کردن مخالفان و مردم به طور کلی بوده است. مقاومت در برابر چنین سرکوبی نیز طی دههها ادامه داشته است. بهار عربی در سال گذشته هرچند دامنه و مقیاس منحصربهفردی داشت اما انگیزههایش جدید نبود.
نادیده گرفتن این جنبه به اظهارنظرهایی از این دست منجر میشود که مبارزه برای دموکراسی و آزادی در کشورهای عربی مانند لیبی یا سوریه صرفاً تجلی توطئههای امپریالیستی است و تنها مبارزهی مردم در مثلاً عربستان سعودی یا بحرین مشروعیت دارد.
اما مسئلهی دومی نیز به همان اندازه مهم و مرتبط با مسئلهی نخست برای تلاش به منظور درک بهتر رخدادهای مهمّ خاورمیانه و شمال افریقا وجود دارد. مسئله این است که تمامی ساختارهای دولتهای عربی، بهرغم برخی اصلاحات به دنبال استقلال یا دورههای منازعه با قدرتهای امپریالیستی، حاصل حاکمیت استعمار است که با سلطهی امپریالیستی نواستعماری دنبال شد.
عدمشناخت روشن جنبهی دوم به تصویر ناقصی منجر میشود که تمامی نزاعها و رخدادهای منطقه را صرفاً محصول تضادها و اختلافات داخلی میداند. این دیدگاه قدرتهای امپریالیستی را از هرگونه مداخله و مسئولیت دربرابر دستکم برخی از منازعات مبرا میکند.
در مقالهی قبلیام در مشاهدهی بزرگترین جنبش اسلامی منطقه نوشتم که «به رغم این واقعیت که اعضای جوانتر اخوان (المسلین) بخشی از ائتلاف گروههایی هستند که موج نخست تظاهرات اعتراضی را شعلهور ساختند، بخش اعظم رهبرانشان آمادهی معامله با رژیم مبارک بودند و وقتی مبارک، عمر سلیمان، آدم خودش را به جانشینیاش برگزید، علناً این کار را انجام دادند. این منجر به شورشی گسترده در ردههای اخوان شد و به عقبنشینی شتابزدهشان انجامید.
«اخوان همواره به مثابه تبلور برخی مطالبات فقیرترین مردم عمل کردهاند و اغلب در برابر مقامات محلی و مرکزی قرار داشتند. اما از اوایل دههی ۱۹۷۰ و دوران سادات این نقش دوچندان شد و آنان علیه محافل بهغایت ثروتمند حاکم که ایالات متحده از آنان حمایت میکرد همچون دریچهای برای بروز خشم خروشان مردم شمرده میشدند.»
اخوان و سلفیها در مصر معادلهای خودشان را در بخش اعظم جهان عرب دارند. هرچند مثلاً حضور اخوان در عراق ضعیفتر بود حزب اسلامی آن را نمایندگی میکرد که با مداخلهی نظامی ایالات متحده همکاری کرد. گروههایی از سبک و سیاق سلفی در بخشهایی از عراق بهشدت رشد کردند و به حملات تروریستی علیه جماعتهای شیعه اقدام کردند. در سوریه اخوان یک پیرو بزرگ دارد که طی چند دهه علیه رژیم سکولار جنگیده است.
صرف نظر از ایدئولوژی آنها که مدافع سرمایهداری است، یک جنبهی مهمّ اخوان و دیگر جنبشهای بنیادگرا طی چهار دهه بعد از جنگ دوم جهانی این است که غرب و رژیمهای عربی آنان را همپیمانان سودمندی علیه «کافران کمونیست» میدانستند. نخست عربستان سعودی بود که از حماس در فلسطین حمایت مالی کرد و اسراییل در برابر رشد اولیهی آنها چشمان خود را بست زیرا آنها را جبههای در برابر فتح و جبههی خلق و جبههی دموکراتیک خلق میدانست که گرایش چپ داشتند. در پی تغییر وازنهی قوا در مصر و برتری اخوان پس از انقلاب سال گذشته، اکنون بحث سیاسی شدیدی درون حماس سرگرفته که آیا باید با اخوان در مصر و سوریه همپیمان شوند.
قطر نقش اصلی را در تأمین مالی اخوان بازی میکند و به نظر میرسد به حماس وعده کرده که اگر با رژیم سوریه مخالفت کند و ستادهایش را از دمشق بیرون بیاورد و از ایران جدا شود تأمین مالی بازسازی غزه را برعهده میگیرد. ترکیه نیز با اخوان و حماس همکاری کرده و با تجهیز نظامی ارتش آزاد سوریه و حمایت لجستیک از آن پشتیبانی فعالانهای از اخوان سوریه ارائه کرده است. رهبران مذهبی وهابی سعودی که به خاندان حاکم نزدیکاند با نگرش تعصبآمیز و بیرحمانهشان در مورد مسایل اجتماعی به سلفیها بسیار نزدیکترند.
در میان منازعات و خیزشهای مردمی، بزرگترین خطری که نیروهای دموکراتیک و ضدّامپریالیستی با آن مواجهاند این است که خاندانهای سلطنتی سعودی و قطر که از حمایت ایالات متحده برخوردارند کارزار نژادپرستانه و فرقهگرایانهی خودشان را علیه ایران و جماعتهای شیعه در منطقه شتاب بخشیدهاند. آنان برای این کار بخش اعظم رهبران سازمانهای اسلامی در مصر، لیبی، تونس، سوریه، لبنان، اردن، عراق و ظاهراً علاوه بر آن برخی از فلسطینیها را با موفقیّت به خدمت گرفتهاند. این کارزار ناقوس تهدیدات ایالات متحده و اسراییل برای حمله به ایران را به صدا در میآورد. آنان سوریه را مانع اصلی برای متحد ساختن دولتهای منطقه علیه ایران و حزب الله در لبنان میبینند.
کارزار فرقهگرایانه
کارزار فرقهگرایانه چنان است که یکی از رهبران روحانی مخالف رژیم سوریه در یک ایستگاه تلویزیونی سعودی ظاهر شد و تهدید کرد که «همهی پشتیبانان علوی» رژیم را «به قتل خواهند رساند و اجسادشان را قیمهقیمه خواهند کرد» و در حالی که رژیم سوریه درگیر قتل معترضان مسالمتآمیز است، زنان سکولار، مسیحیان، کردها و دیگر اقلیتها مورد تهاجم تروریستهایی از جنس القاعده در سوریه هستند.
سوریه نقطهی کانونی تمامی مسایل و تضادهای مهمّ منطقه شده است. متأسفانه سازمانهای دموکراتیک و ضدّامپریالیستی که در آغاز جنبش اعتراضی مسالمتآمیز را رهبری کردند تحت شعاع نیروهای فرقهگرای اتحادیهی ملی سوریه و ارتش آزاد سوریه قرار گرفتهاند که ناتو از آن پشتیبانی میکند. مداخلهی خارجی شدیدی از طرف ترکیه، لبنان، اردن و عراق و منابع مالی از خاندان حاکم بر عربستان سعودی و قطر و نمایشهای فرقهگرایانهی بیوقفه از جانب شبکهی خبری الجزیره متعلق به قطر در جریان است. ویکی لیکس همچنین افشا کرده که نیروهای ویژهی ایالات متحده تاکنون در سوریه عملیات داشتهاند.
روشن است که که بدیل جاری برای دیکتاتورهای سوریه، در غیاب یک جنبش دموکراتیک متحد و قدرتمند، کشمکش خونین فرقهای است که مجموعهی رنگارنگ نیروهای فرقهگرا، مزدوران و چهرههای رژیم پیشین مانند میلیاردر پاریسنشین و معاون پیشین رییس جمهور عبدالحلیم خدام و میلیاردر سعودی نشین عموی بشار اسد رفعت اسد آن را هماهنگ میکنند.
لازم است چپ تشخیص دهند که مداخلهی امپریالیستی و سعودی ـ قطری ـ ترکیهای در سوریه صرفاً خطری مربوط به آینده نیست بلکه اکنون چند سالی است که جریان دارد.
سامی رمضانی استاد دانشگاه و فعال سیاسی است. وی در دوران حکومت صدام در تبعید بود اما فعالانه در کارزار علیه جنگ امریکا در عراق مشارکت داشت. وی از نویسندگان فعال در زمینه مسایل خاورمیانه در گاردین است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.