داریوش محمدپور- برای من قاعدهای شده است که همهی مناسبتها را، نشانه میدانم؛ نشانهای برای چیزی؛ اسباب تذکری. هر چه جهان آدمی وسیعتر میشود، ظرفیت و انعطافپذیری مفاهیم و مناسبتها هم میتوانند به همان نسبت بیشتر شوند. دربارهی شب یلدا، آنقدر مضمون و معنا پرداخته شده است با سطوح و درجات متفاوت که به بهانهاش «یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت». این درازترین شبِ سال – بسته به موقعیت جغرافیایی ناظر هم دارد البته – که شب تولد خورشید است و ناماش با نام عیسا مسیح پیوند خورده است و عیسا خود نفسی داشت که مردگان را زنده میکرد و این شب میتواند مثالی باشد برای قیامتی در باطن آدمی؛ مثالی باشد از احیای درون. همین خط را بگیرید و ادامه بدهید. از سطر سطر و لفظ لفظاش معنای تازهای میشکفد و مضمون نو و خیال بدیعی تراوش میکند. ولی امسال، مثل این چند سال گذشته، کار ما خیالپردازی و پرواز دادن تخیل یا حتی تمثیلهای عارفانه و معنوی نیست.
مدتی است که برای من، بزرگترین ممثول شب یلدا، همین وضعی است که بر ایران حاکم است. یعنی فقط این اشارت حافظی که «صحبت حکام ظلمت شب یلدا» نیست که یادآور این قصه است. حکایت از استمرار ظلم در این ظلمت حقیقی ایران است. اینکه خورشید در آسمان باشد یا نباشد، اشارهای – به گمان من – به ظلمت مجازی دارد. ظلمت حقیقی همین است که ظاهراً نوری باشد ولی حقیقتاً همه در سرما و تاریکی محض باشند.
ایران را سراسر ظلمت گرفته است. ظلمت یعنی حالی و جایی که در آن جانهای روشن و خردهای بیدار در حبس باشد و مستور و محصور. بشمارید تعداد همهی کسانی را که در حبس آشکار هستند یا در حصر غیرقانونی و ناجوانمردانه. و ببینید چگونه آدمیان – حتی آنها که بیرون از زنداناند – جان و خردشان در حبس است. ظلمت، یعنی غیبت آزادی و آزادگی. هم آزادی بیرونی اندکشمار شده است و هم آزادی درونی کمفروغ است. آزادگی هم که این روزها کیمیاست. کافی است هر روز، به معنی دقیق کلمه «هر روز»، اخبار را بخوانی تا گوشهای تازه از وقاحتها و دریدگیها و سیاهی دل را در سیمای این بساط ولایی ببینی. از همین روزها به عقب برگردیم: ماجرای نامهی تلخ و هشدارآمیز ابوالفضل قدیانی به قاضیالقضات ولایت دربارهی رفتار شنیع بازجویان با علیرضا رجایی و خانوادهاش؛ قصهی نسرین ستوده و مجازات خانوادگی؛ وضعیت بهمن احمدی امویی و ژیلا بنییعقوب؛ ماجرای ستار بهشتی و همینجور قدم به قدم بروید عقب تا به ۲۲ خردا ۸۸ و قبل از آن برسید. سیاههی این سیاهیها بسی بلندتر از آن است که در دفترها بگنجد. طرفه آن است که آن که سلسلهجنبان این آزادیستیزی و آزادگیکشیهاست خم به ابرو نمیآورد. یک قطره خون و هزار قطره خون ندارد. یک حکم ظالمانه و صد حکم ظالمانه ندارد. اصلا ظلم و ستم در این دستگاه و نظام بیمعناست. این دستگاه ناتوان از بیداد است؛ تصویر ذهنی خودشان از خودشان همین را میگوید و عملشان به رساترین شیوهای این را فریاد میزند. و در دیاری که عدالت چیزی جز توهم و خیال نباشد؛ و دادگری مفهومی باشد ذهنی که تنها با ذهن صاحبان قدرت بتوان آن را سنجید، چیزی که مسلط است شب یلدایی بیپایان است.
ظلمت اندر ظلمت. تاریکی پشت تاریکی. خورشید آسمان هم در این سرزمین دروغین میتابد. روشنفکران و دانشوران یا مهجور و مطعوناند یا کنج احتیاط و عافیت گزیدهاند. و این کشتی طوفانزده همچنان بیشتر به کام این دریا فرو میرود.
این شب یلدا، نمادی است از شب طولانی ملت ما؛ یکایک افراد ملت ما. چه آنها که در زندان و حصرند و چه آنها که به ظاهر آزادند ولی در باطن ناشادند و گرفتار. روز، روشنایی، آفتاب با شادی، با رضایت، با آرامش، با راستی، با مهربانی، با دانایی معنا دارد. اینها اگر نباشد – که هر روز نشانههایاش را در ایران ضعیفتر و کمرنگتر میبینم – چیزی نیست جز شب؛ شبی یلدا که در آن جان آزادگی و آزادگان به زنجیر است. ولی در میانهی همین شبِ بیانتها، ما را، زندانیان ما را، ساکنان آن زندان عظیم و پهناور را، دستکم جانهای بیدارش را، یک چیز زنده و ایستاده نگه داشته است: امید.
برای من، در این روزهای شبآلودِ جانفرسا، این شعر سایه، خلاصه و چکیدهی رنجها و حرمانهای این شب و امید به پایان آن است:
«بالِ فرشتگانِ سحر را شکستهاند
خورشید را گرفته به زنجیر بستهاند
اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که:
– مرد!
خورشید را چگونه به زنجیر میکشند؟
گاهی چنان درین شبِ تبکردهی عبوس
پای زمان به قیر فرو میرود که مرد
اندیشه میکند:
– شب را گذار نیست!
اما به چشمهای تو ای چشمهی امید
شب پایدار نیست!»
این شب یلدا را با امید باید گذراند. و البته به یاد همهی زندانیان این شب قیرگون که دیواری ستبر است پیش چشم همهی آرزوها و امیدهای ما. یاد همهی آزادگان و عاشقان، شهدای مبارزه با بیداد، شهدای زندگی، عاشقان زیستن، و دلبستگان زندگی، در این یلدای تلخ، فرخنده باد.
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.