چطور بقایای فرقهای اسلامگرا به ارتشی بیرحم تبدیل شد که اکنون دولت نیجریه از پس آن برنمیآید؟
چند سالی است که نام «بوکوحرام» را در رسانهها بیشتر میشنویم. بوکوحرام یعنی «تحصیلات غربی حرام است». نسل اول این گروهک «ضدنخبه» را دانشجویان و نیز عدهای از نخبگان سیاسیاقتصادی نیجریه تشکیل دادند. درگیریهای خشونتبار این گروهک سلفی با دولت نیجریه، تاکنون هزاران نفر را به کام مرگ فرستاده و حداقل یکونیم میلیون نفر را آواره کرده است. اندرو واکر نویسندۀ کتاب «قلب کافر را بخور» بعد از ده سال قلمزدن دربارۀ نیجریه، در نوشتار حاضر داستان تولد بوکوحرام را روایت میکند.
تخمین زمان مطالعه : ۲۹ دقیقه
گاردین — در ماه فوریۀ سال ۲۰۰۹، در پایانۀ مسافربری در شهرک مارابا۱ ایستاده بودم و به موتورسیکلتسوارانی نگاه میکردم که سرشان را با گیاهان خشکشده پوشانده بودند. پلیس نیجریه اخیراً قوانین سختی برای استفاده از کلاه ایمنی توسط رانندگان و سرنشینان موتورسیکلتها به اجرا گذاشته بود. در شمال نیجریه به تاکسیهای موتوری «آچابا» میگویند. اگر کسی از این تاکسیها استفاده کند، رانندۀ موتورسیکلت باید برای مسافر نیز کلاه ایمنی فراهم کند. همهمهای برپا بود. همه میدانستند که سفرکردن با آچابا کار خطرناکی است. رانندههای این موتورسیکلتها به بیمسئولیتی و کارهای خطرناک شهره بودند. اما بسیاری از شهروندان نیجریه نیز از قانون جدید راضی نبودند.
اول از همه، این قانون به پلیس فرصت زورگیری و اخّاذی میداد. یکی از رانندگانِ تاکسیِ موتوری به من گفت که خرید دو کلاه ایمنی دههزار نایرا، حدود چهل پوند خرج روی دستش میگذارد. ازآنجاکه او روزانه تنها سیصدتاچهارصد نایرا، کمتر از دو پوند، درآمد داشت، پیروی از قانون جدید برای او عملاً غیرممکن بود. همه میدانستند چه اتفاقی خواهد افتاد. پلیس گشتهای سیّارش را در نقاط شلوغ شهر مثل بازار، پایانههای مسافربری و معابر شلوغ برپا خواهد کرد و در کمین موتورسواران خواهد نشست. موتورسواران نیز وقتی میفهمند که به دام پلیس افتادهاند، سعی میکنند با سرعت تمام از معرکه دور شوند و پلیس هم با باتوم و چماق به جانشان میافتد.
رانندگان آچابا معمولاً از ضعیفترین طبقات جامعهاند. فقط هم مردان به این حرفه مشغولاند. آنها افرادی هستند که سواد اندکی دارند و معمولاً فاقد هرگونه مهارت شغلیِ دیگری هستند. بسیاری از آنها خیابانخواباند و شبها را زیر پل یا سایبان مغازهها سر میکنند. بعضی از آنها نیز برای محافظت از تنها منبع درآمد خود، شب را نیز روی موتورسیکلتشان میخوابند. مسافران این وسیلۀ نقلیه نیز عمدتاً افراد فقیرند. تعداد زیاد آچابا در خیابانهای نیجریه حکایت از مشکلات اقتصادی این کشور دارد. از دید بسیاری، قانون جدیدِ استفاده از کلاه ایمنی نیز صرفاً فشار دیگری بر این قشر آسیبپذیر و در معرض خطر است.
وقتی این قانون بهاجرا درآمد، اتفاق عجیبی افتاد. ازآنجاکه تقریباً هیچکس کلاه ایمنی نداشت، آنها راههای عجیبوغریبی برای پوشاندن سرشان ابداع کردند. در خبرها عکس کسانی منتشر شد که سطل و قوطی رنگ سرشان کرده بودند. عجیبترین موارد موتورسوارانی بودند که سرشان را با پوست هندوانه یا پوست سوراخسوراخِ کدو پوشانده بودند. پیش از اختراع ظروف پلاستیکی، از اینجور چیزها بهجای آبکش استفاده میکردند.
این رانندگان آچابا در مقابل زورگیریهای تقریباً رسمیِ پلیس ایستادند. این مقاومتِ آنها اساساً در مخالفت با این قانون بود. اما بیشترِ شهروندان نیجریه عکسالعملی نداشتند. صرفاً قانونی دیگر به قوانین مفصل و دشوارکنندۀ زندگیشان اضافه شده بود. آنها تنها دعا میکردند. امیدوار بودند که پلیس بهزودی دست از سختگیری بردارد و آنها نیز به زندگی عادی خود بازگردند.
اما در یک قسمت از نیجریه، این موشوگربهبازی میان پلیس و موتورسواران تبعات بسیار جدیتری بههمراه داشت. در شهر مایدوگوری، مرکز ایالت بورنو در شمال شرقی این کشور، بهاجراگذاشتنِ قانون استفادۀ اجباری از کلاه ایمنی موجب بروز درگیریهای خشونتباری میان پلیس و گروه اسلامگرای تندرویی شد که تا آن زمان در جهان شناختهشده نبود. همین مسئله درنهایت نیجریه را وارد جنگی تمام عیار کرد.
دو سال بعد، من مجدداً آنجا بودم. مرد جوانی را دیدم که به ساختمان «جوخههای مسلّح ویژۀ مبارزه با دزدی»۲ در شهر مایدوگوری میبردندش. این ساختمان میان افراد محلی به نام «کارکشته» شناخته میشود؛ ظاهراً به این علت که جایگاه نیروهای نخبۀ پلیس است. ویژگی دیگر این ساختمان این است که اگر کسی را به این ساختمان ببرند، احتمالاً دیگر بیرون نخواهد آمد.
این مرد جوان محمد زکریا نام داشت. دو مأمور لباسشخصی او را به این مکان بردند. او چند روز پیش از آن، پس از توقف خودرویش در یکی از ایستهای بازرسی پلیس، بازداشت شده بود. هیکلی نحیف داشت و بهنظر میرسید هنوز بیست سالش هم نشده باشد. پیراهن بلند و گشاد صورتی رنگی که بهتن داشت، کثیف و مندرس بود و لکههای خشکشدۀ خون روی آن خودنمایی میکرد.
زکریا به من و دیگر همکار روزنامهنگارم، عبداللهی کاورا ابوبکر که برای شبکۀ بیبیسی کار میکرد، گفت: «اسلحهای زیر صندلی پنهان کرده بودیم. آنها کشفش کردند.» زمانی که پلیس به او و همدستش دستور داد برای بازرسی از ماشین پیاده شوند، فردی که همراه زکریا بود تلاش کرد تا با خودرو از معرکه بگریزد. نیروهای سیار پلیس هم خودروی آنها را به رگبار بستند و فرد همراه او کشته شد. خودروی قرمزِ هاچبک آنها، که حالا سوراخسوراخ شده، هنوز در حیاط مرکز فرماندهی پلیس بورنو قرار دارد.
زکریا میگوید در سه عملیات قاچاق اسلحه شرکت داشته است. هر بار، او و همدستانش مسافت ۱۲۰کیلومتری مایدوگوری تا محل تحویل محمولۀ اسلحه را با خودرو طی کرده و سلاحها را از فرد دیگری تحویل میگرفتند. آن فرد قاچاقچی نیز خود، سلاحها را از طریق رودخانه و با قایق کوچک پارویی از مناطق کوهستانی هممرز با کامرون به آنجا میآورده است. قاچاقچیها هر بار چندین اسلحۀ کلاشنیکف و تعداد زیادی جعبۀ مهمات به آنان تحویل دادهاند. آنها نیز اسلحه و مهمات را در خودرو جاسازی میکردهاند. زکریا این سلاحها را از طریق شهر مایدوگوری به خانۀ بزرگی در حومۀ شهر داماتورو، مرکز ایالت یوبه میبرده است.
فرد قاچاقچی که با زکریا در ارتباط بود، این کار را در سال ۲۰۱۰ به وی پیشنهاد کرد؛ زمانی که زکریا به فروش کفش و شارژر موبایل اشتغال داشت. او میگوید: «آنها علنی دعوت به همکاری میکردند و همه میدانستند که آنها چهکارهاند.»
«آنها» اعضای گروه تندرو و اسلامگرایی بودند که بین سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۶ در ساختمانی در منطقۀ راهآهن شهر مایدوگوری شکل گرفته بود. این گروه که به نام «بوکوحرام» شناخته میشود، آهستهآهسته افراد بیشتری را جذب تشکیلات خود کرد. بوکوحرام بهلحاظ لغوی یعنی «تحصیلات غربی حرام است».
مردی که ما برای صحبت با او به مایدوگوری آمده بودیم، مدتی عضو این گروه بود. نام مستعار وی در این گروه ابودُجانه بود که از یکی از صحابۀ پیامبر اسلام [ص] به این نام اقتباس شده است. او فضای حاکم بر مرکز فرماندهیِ این گروه در مایدوگوری را با ادبیاتی دینی توصیف میکند. شیوۀ زندگی در درون این مجموعه را محمد یوسف، رهبر کاریزماتیک این گروه تعیین میکرد. او نیز شیوۀ سختگیرانهای برای اجرای مناسک دینی توسط اعضای گروه داشت. ابودجانه با افتخار میگوید: «بله؛ من آنجا زندگی میکردم. در تمام کشور یک مسجد مثل آنجا پیدا نمیشد؛ جایی که بتوانی بروی و دانش بسیاری کسب کنی.»
در بیستم فوریۀ سال ۲۰۰۹، تعداد زیادی از اعضای این گروهِ مذهبی برای شرکت در یک مراسم تشییع جنازه راهی سفر بودند. تعداد زیادی از افراد حاضر در این کاروان با موتورسیکلت عازم مقصد بودند. پلیس آنها را متوقف کرد. نیروهای پلیس بخشی از نیروهای مسلح دولتی بودند که در عملیاتی موسوم به «عملیات ضربتی» شرکت داشتند. این گروه نظامیِ دولتی در سال ۲۰۰۵ برای مبارزه با اراذل و اوباشِ سیاسی شکل گرفت که در انتخابات دو سال پیش از آن دست به قتل و غارت زده بودند. دعوا میان اعضای گروه بوکوحرام و نیروهای پلیس بر سر پوشیدن کلاه ایمنی بالا گرفت. طبق برخی گزارشها، پلیس دست به اسلحه شد و بهسوی آنان شلیک کرد؛ اما عدهای نیز میگویند یکی از اعضای این گروه یکی از نیروهای پلیس را خلعسلاح کرد و تلاش کرد با اسحلۀ وی به دیگر نیروهای پلیس تیراندازی کند. داستان هرچه که بوده، پلیس درنهایت بهسوی آنان شلیک کرد و تعدادی از اعضای آن گروه را کشت. تعداد دیگری نیز زخمی شدند.
این نخستینباری نبود که عملیات ضربتی به درگیری با نیروهای گروه بوکوحرام میانجامید. رهبر این گروهِ تندرو پیش از این واقعه نیز به این نتیجه رسیده بود که هدف از این عملیات نظامیِ مشترک درگیری مستقیم با این گروه است. در خلال چند هفتۀ پس از این واقعه، یوسف تعدادی سخنرانی ایراد کرد. نوارها و سیدیهای این سخنرانی بهمیزان وسیع منتشر شد. فایلهای آن نیز از طریق بلوتوث دستبهدست میگشت. او در این سخنان از مسلمانان میخواهد تا «برای جهاد آماده شوند». آنگونه که او در این سخنرانیها میگوید، «بخشی از این آمادگی، مهیاشدن مادی است؛ مثل فراگیری مهارت تیراندازی، خرید اسلحه و بمب و نیز آموزش سربازان اسلام برای مبارزه با کفار. شما باید روح خود، خودروی خود و موتورسیکلت خود را برای خدا فدا کنید».
یوسف زمین کشاورزی بزرگی نیز در ایالت باوچی داشت که پایگاه گروه او بود. پس از انتشار سخنرانیهای مذکور، دولت نیجریه دستور حملۀ پلیس به زمین کشاورزی وی را صادر کرد. در یورش پلیس به زمین یوسف، صدها عضو شبکۀ بوکوحرام دستگیر شده و چندین نفر از اعضای آن نیز به قتل رسیدند. پس از آن نیز، پلیس مقر فرماندهی این گروه در مسجد ابنتیمیّه در شهر مایدوگوری را به محاصرۀ خود درآورد. ابودجانه به من گفت: «آنها بهجای آنکه با ما تعامل کنند، ما را تحریک میکردند و با جیپهای نظامی دورتادور پایگاهمان رژه میرفتند. ما منتظر فرصت مناسب بودیم و بهمحض فراهمشدن فرصت، از آن استفاده کردیم.»
وقتی نیروهای دولتی عقبنشینی کرده و دستور دادند به اعضای بوکوحرام از فاصلۀ دور تیراندازی شود، افرادِ داخل پایگاه نیز خود را مسلح کرده و به بیرون هجوم آوردند. بهگفتۀ ابودجانه، آنها به چند گروه تقسیم شدند. او خودش رهبری یکی از شاخهها را به عهده داشته که وظیفهاش گشتزنی در شهر و یافتن نیروهای مسلح پلیس و ارتش و حمله به آنها بوده است. بوکوحرام برای چهار روز متوالی مشغول آشوب و وحشتافکنی در خیابانهای مایدوگوری بود. آنها علاوهبر قتل نیروهای پلیس و سربازان ارتش، تعداد زیادی از غیرنظامیانی را که در خیابانها پرسه میزدند، مانند حیوانات سربریدند.زمانی که مقامات دولتی مجدداً کنترل شهر را بهدست گرفتند، ارتش، محمد یوسف را بازدشت کرد. او در مقابلِ خبرنگارانی بازجوییشد که با گوشیهای تلفن خود از او فیلم میگرفتند. پس از آن، یوسف را به پلیس تحویل دادند. چند دقیقۀ بعد، او مرده بود. پلیس میگوید درحالیکه او قصد فرار داشت، به او شلیک کرده است؛ اما هیچکس این را باور نکرد. سپس پلیس جسد گلولهخوردۀ او را برای عکسبرداری به خبرنگاران نشان داد.
یک نفر پیدا شد که نیروی نهفته در این گروه رادیکال را شناسایی کرد؛ گروهی که درعین داشتنِ عقاید تندروانه، از خاستگاهی ویژه و خانوادههایی نخبه برآمده بودند. نام او محمد یوسف بود.
یوسف از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ بهطور مداوم به مناطق شمال شرقی نیجریه سفر میکرد و سخنرانیهای متعددی در آنجا ایراد نمود. از همان زمان، او با اهالی این مناطق در ارتباط بود و بر همین اساس شروع به یارگیری در شهرهای مختلف کرد. یوسف سخنران محبوبی بود و مستمعین زیادی در این مناطق داشت. تفکرات تند او دربارۀ دولت نیجریه که آن را دولت کفر میدانست، خریداران زیادی درمیان مردم یافت. او در مساجد مختلف به ایراد نطقهای آتشین میپرداخت و در رادیو و تلوزیونهای محلی نیز به بحث و مناظره با دیگر اندیشمندن اسلامی مینشست.
بهگفتۀ حامیانش، یوسف یکی از هزاران نفری بود که با عنوان «فرزندان المَجیری» شناخته میشدند. آنها دستهای از طلاب علوم دینی بودند که برای گذران زندگی، در خیابانها گدایی میکردند. در سالهای ۲۰۰۰ و پس از آن، یوسف در مقام رهبر شاخۀ جوانانِ یک گروه سلفی در شهر مایدوگوری جایگاه ویژهای پیدا کرده بود. او در مسجد الحاجی محمدو ندیمی که یکی از مساجد محبوب شهر بود، پایگاهی برای خود دستوپا کرده بود.
یوسف به هواداران خود میگفت مسلمانانی که به هر شکلی در نظام دمکراتیک مشارکت کنند، مرتد بهحساب خواهند آمد و مؤمنین باید آنها را به قتل برسانند. بهعقیدۀ او، سرچشمۀ تمام فسادها نظام آموزشی این کشور است که بریتانیای مسیحی آن را در دوران استعمار در نیجریه پایهگذاری کرده. او بهجای آنکه روز جمعه سخنرانی کند، سخنرانیهای خود را در شهرهای شلوغ و روزهایی ایراد میکرد که بازارهای محلی برپا هستند. همین سنتشکنیِ او نهادهای اسلامی را به خشم آورد. این راهبرد موجب شد تا او بتواند پیروان زیادی را گرد خود جمع کند.
بهمحض بزگشت از عربستان در سال ۲۰۰۵، او شبکۀ خود در نیجریه را بازسازی کرد و مسجد و پایگاه ابن تیمیه را در منطقۀ راهآهنِ شهر مایدوگوری بنا نهاد. یوسف زمین این مسجد را با کمک مالی پدرزن خود خریداری کرد. وجود این پایگاه در آن منطقه از قلب شهر مرکزی ایالت بورنو، برای تجدید حیات این گروه ضروری بود. این بار درعوضِ رفتن به بیشهزار، این گروه پایگاه خود را در وسط شهر بنا کرد. به همین علت راههای ارتباطی زیادی برای یارگیری و تأمین هزینههای خود پیشرو داشت. جمعیت مایدوگوری طی سالهای اخیر بهشدت رشد کرده است. کویریشدن مناطق شمالی ایالت بورنو در یک دهۀ گذشته موجب ازبینرفتن زمینهای کشاورزی در این مناطق شده و سیل جمعیت روستایی را بهسوی شهر روانه کرده است. محمد کبیر عیسی، استاد دانشگاه احمدو بِلو در شهر زاریا، میگوید: «وقتی روستاییان بهدنبال زندگیِ بهتر راهیِ شهر میشوند، حباب میترکد و آنها میفهمند چیزی که بهدنبالش بودند در آنجا نیست. آنوقت است که آنها شکار آسانی برای سازمانهای نظامی و شورشی میشوند.»
تا پایان سال ۲۰۰۸، این گروه مانند دولتی درون دولت عمل میکرد؛ بهگونهای که نهادهای مستقل خود را برای ادارۀ این منطقه داشت: شامل مجلس شورا برای تصمیمگیری و پلیس مذهبی برای اجرای قوانین شریعت. این گروه حتی شکلی ابتدایی از سیستم رفاه عمومی را نیز فراهم کرده بود و افراد جویای کار را در زمینهایی که در ایالت باوچی بهچنگ آورده بود، بهکار میگرفت. آنها حتی به کسانی که میخواستند پروژههای خود را بهاجرا درآورند، وامهای کوچک میدادند. بسیاری از مردم پول این وام را برای خرید موتورسیکلت استفاده کردند و رانندۀ آچابا شدند. این گروه حتی ازدواج میان اعضای خود را تسهیل میکرد؛ اتفاقی که برای بسیاری از افراد فقیر این منطقه در زندگی عادی ممکن نبود. یوسف و هوادارانش در چشم مردم انسانهای عادی بودند؛ نه شورشیانی جنگجو.
یوسف همچنین بین طبقات مختلف شهر پذیرفته شده بود و بهراحتی در میان آنها رفتوآمد میکرد. شهر مایدوگوری از قدیم بهلحاظ تجاری محل مهمی بود و بازرگانان مختلفی در این شهر رفتوآمد داشتند. نزدیکی این شهر به مرز سه کشورِ کامرون، چاد و نیجر آن را به محلی برای دادوستد کالاهای مختلف از جمله کود، نفت سفید، گازوئیل و بنزین تبدیل کرده بود. بازرگانان شهر مایدوگوری پول خوبی از راه تجارت این مواد بهدست میآوردند. برخی کسانی که جذب گروه سلفیِ یوسف شدند، بازرگانانی بودند که تصور میکردند باید کفارۀ زندگیِ مرفه خود را بپردازند.
با توافق یوسف و دولت نیجریه مسجد ابن تیمیه اجازۀ فعالیت داشت. این توافق با میانجیگریِ یکی از شیوخ سلفی در عربستان سعودی، میان جانشین فرماندار ایالت بورنو و یوسف به امضا رسیده بود. یوسف متعهد شده بود که ارتباطی با گروههای جداییطلب در کاناما نداشته باشد و دیگر هیچگاه به ترویج جهاد خشونتبار نپردازد. اما در سالهای بعد، او به تعهداتش پشت کرد. مأموران امنیتی چندبار او را بازداشت کردند؛ اما بلافاصله آزاد شد. خبرنگاری که برای اولینبار دربارۀ گروه یوسف گزارش تهیه کرده، معتقد است که او حداقل در این مراحل اولیه بهشدت مورد حمایت علی مودو شریف، فرماندار ایالت بورنو بود.
احمد سلکیدا، خبرنگارروزنامۀ دیلی تراست، در سالهای پیش از ۲۰۰۹ گزارشهای مفصلی دربارۀ این گروه منتشر کرد. او معتقد است که یوسف علیرغم اظهار بیمیلی به سیاست در فضاهای عمومی، به یارگیری سیاسی میپرداخت و با شریف، فرماندار بورنو، منافع مشترکی پیدا کرده بود. این دو از همکاری با هم سود میبردند. یوسف بهدنبال اجرای شدیدتر قوانین شریعت بود و شریف نیز بهدنبال انتخابشدن مجدد در سِمت خویش. بااینحال، شریف هرگونه همکاری یا توافق با این گروه را تکذیب کرده است.
پس از ملاقاتمان با زکریا، من و همکارم بیرون ساختمان پلیس ایستاده بودیم. هر دو بهشدت تحتتأثیر داستان زکریا قرار گرفته بودیم. من از همکارم پرسیدم: «آنها میخواهند این پسر را بکشند؛ اینطور نیست؟» کاورا تنها سرش را به نشانۀ تأیید تکان داد.
* این نوشتار برگرفته است از کتاب اندرو واکر، قلب کافر را بخور.
پینوشتها:
* اندرو واکر (Andrew Walker) نویسندۀ کتاب قلب کافر را بخور از سال ۲۰۰۶ دربارۀ نیجریه قلم زده است. او در ابوجا برای روزنامۀ دیلیتراست مینوشت و از آنجا برای بیبیسی گزارش تهیه میکرد.
[۱] Maraba: از شهرکهای اقماری اطراف ابیجا، پایتخت نیجریه.
[۲] Maiduguri» s Special Armed Robbery Squad
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.