وقتی جلاد نهال زندگی خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را از پای درآورد، مردم به گل سرخ روی آورند تا از راه تشابه نام، یاد این شهیدان آزاده و دلیر را زنده نگاه دارند و هم به آن ستمگری که میخواهد گلزار ایران را به کویر لوت بدل کند، خشم و نفرت خود را نشان دهند. و مردم در این منظور خود موفق شدند. جلادان این نشانه را فهمیدند و کار به جایی کشید که ساواک به هر کس که به شکلی گل سرخی با خود داشت، با سوءظن مینگریست!
ممکن بود چنین تصادفی در تشابه نام روی ندهد. در واقع هم چنین تصادفاتی استثنایی است.دانشیان که همراه گلسرخی به پای تیر اعدام رفت، حکمتجو که چون تیزابی زیر شکنجه شهید شد و آن دهها و صدها فرزندان شایسته خلق که بیدریغ جان خود را در راه آرمان انقلابی خویش نثار کرده اند، نامهای «عادی» داشته اند. ولی مردم هر وقت امکان و فرصتی یافته اند، احساس خود را در باره قهرمانان خلق با برجسته کردن یک شعر، یک ترانه، یک نام و هر آنچه که بتواند بیانگر این احساس انسانی باشد، بروز داده اند. این سپاس خلق در برابر فرزندان قهرمان خویش در عین حال نشانه مقاومت و مبارزه است. و همین است که قهرمانان جدیدی را میپرورد. اگر گل زندگی گلسرخی، دانشیان، حکمتجو، تیزابی و دهها و صدها نفر دیگر از مبارزان راه خلق پرپر شده است، گل سرخی که مظهر شرف و آزادگی، نشانه مقاومت و مبارزه است، همیشه شکوفان است، زیرا که خلق که زاینده شرف و آزادگی، مقاومت و مبارزه است، جاویدان است.
رژیم شاه که برای حفظ سلطه شوم و اهریمنی خویش گروه گروه میهنپرستان را به دادگاههای فرمایشی نظامی و از آن جا به زیر شکنجه و یا به پای تیر اعدام میکشاند، گاه «مدارک دادگاهپسند» هم برای اثبات «جرم» متهمان در اختیار دارد. «ثابت میشود» و گاه متهمان خود «اعتراف» میکنند که برای سرنگون ساختن رژیم شاه، برای برچیدن بساط ظلم و استبداد به پا خاسته اند! ولی اتهام «توطئه برای ربودن افراد خانواده سلطنت»، که به گروه گلسرخی ودانشیان وارد شد، از بیخ و بن بیپایه بود. ساواک با تمام تلاشی که کرد و دادستان نظامی با تمام «مهارتی» که به خرج داد، هیچ کدام نتوانستند کوچکترین مدرک و دلیلی برای اثبات این اتهام ارایه دهند. و دادگاه نظامی فرمایشی به صورت خیمه شببازی مسخرهای درآمد. با این همه گلسرخی و دانشیان محکوم به اعدام شدند و شربت شهادت نوشیدند. چرا؟
فرمانروایان ستمگر، با وجود محدودیت فکری- طبقاتی خود، این واقعیت را درک میکنند که اگر افکار انقلابی امکان نشر داشته باشند، امکان تبدیل شدن به نیروی مادی را نیز خواهند یافت و این همان خطری است که موجودیت آنها را تهدید خواهد کرد. آنها این واقعیت را هم درک میکنند که نمونههای مقاومت، فداکاری و قهرمانی به مبارزان انقلابی، به خلق پیکارجو نیرو و امید میدهد، و این خطر نابودی نظام استثمارگران و ستمگران را تشدید خواهد کرد. دستگاه جاسوسی، پیگیرد، زندان، شکنجه و اعدامی که رژیم شاه بر پا ساخته برای آن است که از نشر افکار انقلابی، از تبدیل شدن افکار انقلابی به نیروی مادی جلوگیری کند؛ برای آن است که مظاهر مقاومت و مبارزه مردم را یا با وارد کردن به تسلیم و توبه و یا با نابودی جسمی خرد کند؛ برای آن است که امید خلق را به پیروزی آزادی و عدالت با نومیدی مبدل سازد.
گلسرخی و دانشیان به ندای خلق گوش فرا دادند، هنر خود را در خدمت خلق گذاشتند، وعدههای ستمگران آنها را نفریفت، شکنجه جلادان آنها را از پای در نیاورد و حکم اعدام اعتقاد و ارادهشان را سست نکرد. گلسرخی در شعر «فردا» گفته بود:
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان.
گلسرخی و دانشیان با ایثار جان خود به راه خلق، به آرمان انقلابی خویش وفادار ماندند، و کاری کردند کارستان! از نظر رژیم ضدخلقی شاه چه جرمی بالاتر از این ممکن است وجود داشته باشد؟
ولی فرمانروایان ستمگر وقتی میخواهند با تطمیع و تهدید، با نیرنگ و زور، با زندان و شکنجه و اعدام «خطری» که موجودیت ننگین آنها را تهدید میکند از بین ببرند، دیگر واقعاً در چارچوب محدودیت فکری- طبقاتی خود اسیرند. آنها نمیتوانند درک کنند که با زر و سیم و با داغ و درفش نمیتوان از تکامل تاریخ جلو گرفت، که خلقها با تن خونین از شکنجه ستمگران و با دل اندوهگین از شهادت همرزمان، ولی سرانجام به آزادی خود دست خواهند یافت. گل سرخی که پس از شهادت گلسرخی و دانشیان بیانگر احساس مردم نسبت به این جنایت رژیم شاه شد، پیک این فردای آزاد بود.
و برای آن که خورشید آزادی چشمان ما را با نور درخشان خود زودتر روشن کند، بیش از هر چیز و قبل از هر چیز، یگانگی آزادگان ضرور است. چه زیبا و چه درست گفته است گلسرخی که:
باید در هر سپیدۀ البرز
نزدیکتر شویم
باید یکی شویم.
اینان هراسان ز یگانگی ماست.
در سالگرد شهادت خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان و با یاد همه شهیدان راه آزادی میهن عزیز ما ایران، بار دیگر پیمان میبندیم که برای تحقق این یگانگی از هیچ کوششی دریغ نورزیم.
شعر بی نام
از: خسرو گلسرخی
بر سینه ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما،
ای سرو ایستاده نیافتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری.
در تو ترانههای خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
اینگونه چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است.
با خون تو،
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار میشود.
مردم
زان سوی توپخانه، بدین سوی
سر ریز میکنند
نان و گرسنگی،
به تساوی تقسیم میشود
ای سرو ایستاده!
این مرگ توست که میسازد.
دشمن دیوار میکشد
این عابران خوب و ستم بر
نام ترا، این عابران زنده نمیدانند
و این دریغ هست، اما
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب میشود.
این خلق،
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنیاش
آواز میدهد
نام تو پرچم ایران
خزر به نام تو زنده است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.