” قصه ی شب ”
.
.
.
.
.
.
.
.
تلویزیون که نبود ، ما هم دلمون به یه رادیو ترانزیستوری خوش بود ، که اونم مال بی بی ام (مادر بابام ) بود .
که اونم (بی بی ام رو میگم ) مثل ” جان شیرین ” ازش محافظت میکرد .
گه گداری هم دلش به حال من و دادشم میسوخت ، روشنش میکرد (بیشتر اوقاتی که به قول اون داشتیم آتیش میسوزوندیم)
و میگفت ؛ ننه مهرداد ، دست داداشت رو بگیر بیاین بشینین رادیو گوش کنین ، داره قصه میگه ، ما هم بچه (ساده ) دست دادشم رو مهدی رو میگرفتم می رفتیم می نشستیم پای رادیو ، ولی هر چی گوش میکردیم یا آهنگ بود یا اخبار ، بعد از یه ربع بیست دیقه و بعد از دیدن لبخندهای یواشکی بی بی ام احساس میکردم سرمون ” گول مالیده ” (بچه و ساده بودم ولی خر که نبودم ) دوباره شروع میکردیم به ” آتیش سوزوندن .
بعد یه مدت کشف کردم که رادیو قصه میگه ولی نه اونموقع که بی بی ام من و داداشم رو با سلام و صلوات ازمون میخواد بریم بشینیم پای رادیو (در واقع اونموقع که بی بی ام من و داداشم رو ” خر ” فرض میکنه ).
رادیو ساعت ۱۰ شب قصه میگفت ، وقتی من و داداشم این رو فهمیدیم دیگه شبها خواب نداشتیم تا بی بی ام خوابش ببره و یکی از ما بتونیم رادیوی بی بی ام رو کش بریم و” قصه ی شب ” رو گوش کنیم .
ولی یه مشکل دیگه پیدا کردیم ، اونم این بود که بابام یا مامانم مدام میومدن و میگفتن ؛ شما نمیخواین بخوابین ؟!
نمیدونم چکار داشتن که میخواستن ما زودتر بخوابیم !!! یا شاید هم به فکر این بودن که من و داداشم صبح به موقع از خواب بیدار بشیم و خواب نمونیم !!!
خلاصه این شد که ما ( من و مهدی داداشم ) هیچوقت نشد که ” قصه ی شب ” رادیو رو تا آخر گوش کنیم ، ولی اولش خوب یادمه ، بعد آهنگ اولش ( ریتمش هم اینجوری بود ، دادادادام ، دادادادام ) گوینده میگفت ؛ قصصصصه ی شب ، بعد یه صدای زنگ تلفن میومد و دوباره گوینده انگار داشت جواب تلفن رو می داد میگفت ؛ ارادتمند شما جانی دالر…………….
(مهرداد تقربی )
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
اولا که متن طنز نوشتن یک ذوق ویژه ای میخواد که امیدوارم کمی هم نصیب شما شود
بقول جوانترها یه چیزی شنیدی ها!!!
قصه شب یک برنامه ای نمایشی و مسلسل بود که شبها ساعت ده شب تا ده و نیم پخش میشد. آهنگ آغاز برنامه هم همانی بود که نوشتی. شهرزاد کورساکف. این برنامه جمعه پخش نمیشد و تقریبا هر هفته یک داستان بود. گاهی نریشن یا راوی داشت اما بیشتر نمایش بود تا اینکه کسی قصه تعریف کند.
قصه را ظهر جمعه تعریف میکردند و فقط یک برنامه کوتاه مدت بود
اما درینگ درینگ”الو اراداتمند جانی دالر” یک برنامه نیم ساعت (قصه پلیسی)در هفته بود که فقط شبهای جمعه بعد از برنامه آقای راشد در ساعت ۸/۵ شب پخش میشد. خواستم بگم که قصه شب هیچ ربطی به جانی دالر ندارد.
شنبه, ۱۷ام بهمن, ۱۳۹۴
از بوسعید ابوالخیر پرسیدند جوانمردی چه باشد؟
فرمود که شوخ دراویش به روی ایشان نیاوری
شنبه, ۱۷ام بهمن, ۱۳۹۴