1Ghashghayee

قشقایی‌ها یک اتحادیه ایلی بزرگ و پرجمعیت ترک زبان ایران هستند که از قرن‌ها پیش در خطه‌های مرکزی و جنوبی ایران به کوچ نشینی و دامداری روزگار می‌گذرانیدند.* طوایف و تیره‌های متعدد ایلات قشقایی، هرکدام با پیشینه و تبار مختلف از مکان‌های متفاوت و در زمان‌های متفاوت به این مناطق آمده‌اند. بخش بزرگی آز آنها از ترکان قره داغی (ارسباران) بخشی از آسیای میانه، بخشی از شام، سوریه، آناتولی و عراق امروزی و گروهی هم از ایل کلهر از کرمانشاه، آمده‌اند و پاره‌ای از آنها نیز از بقایای غزنویان و سلجوقیان و ترکمانان آق‌قویونلو و قره‌قویونلو هستند. قشقایی‌ها از زمان قدرت گرفتن ترکان صفوی در اصفهان، ابتدا شیعه شدند و سپس با حمایت آنها، در منطقه فارس بزرگ، نقش بسیار مهمی در امور سیاسی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی خطه جنوب به عهده گرفتند. این ایل در پرتو حمایت شاهان صفوی ( به علت ترک بودن – شیعه بودن و ادعای قرابت خانوادگی با اوزون حسن آق قویونلو)* صاحب نفوذ و قدرت شدند و با تشکیل اتحادیه‌ای قدرتمند، از ترک‌های خلج، قشقایی و فارسیمدان و سایر ترک‌های پراکنده در جنوب، شاه عباس صفوی را در دفاع از بنادر جنوبی ایران به خصوص حفظ بندرگمبرون از تهاجم پرتغالی‌ها، پشتیبانی کردند. سپس با نادر شاه افشار در جنگ‌های داخلی و خارجی همکاری کردند ولی بعد مورد غضب و بی مهری و کوچ اجباری قشقایی‌ها به خطه خراسان شدند.

ظهورکریمخان زند از طوایف لر زبان، درخلا قدرت پس از نادرشاه، به خان بازمانده قشقایی (اسماعیل‌خان که توسط نادرشاه کور شده بود)، فرصت داد تا به کریمخان نزدیک شده و ایل تبعید شده قشقایی را از خراسان به فارس بر گردانده و در به قدرت رسیدن کریم خان زند نقش مؤثری ایفا کنند و به صدارت و مشاورت و قاضی القضاتی کریم‌خان برسد. انتقال پایتخت به شیراز درزمان زندیه، قشقایی‌ها را برای اولین بار به قدرت مرکزی نزدیک کرد و باعث جاه و جلال آنها شد. اما این پدیده دیری نپایید و آقامحمد خان از ترکمانان قاجار که در ابتدا با خان قشقایی هم پیمان بود، پایتخت را به تهران (محدوده توان ایلی قاجار) منتقل کرد* و دست قشقایی‌ها را از نفوذ در حکومت مرکزی کوتاه نمود. از آن زمان به بعد، چالشی درازمدت بین خاندان ترکمانان قاجار با قشقایی‌های ترک زبان جنوب به جریان افتاد که یکبارهم منجر به کوچ دسته جمعی قشقایی‌ها به کرمان شد. (در اعتراض به دستگیری محمدعلی‌خان ایلخانی توسط حسینعلی میرزا فرمانفرما، شاهزاده قاجاری که والی فارس بود.)

آنچه که طوایف مختلف این ایل بزرگ را به هم پیوند می‌داد، تبار ایلی، فرهنگ مشترک و زبان ترکی قشقایی بود که شاخه‌ای از زبان ترک‌های غزغربی است و از گروه زبان‌های آلتایی به حساب می‌آید. لذا با ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی یک ریشه است و فقط از نظر گویش و کاربرد بعضی ازافعال قدری متفاوت می‌باشد.*

شرکت قشقایی‌ها برعلیه پرتغالی‌ها در خلیج فارس، در حمایت از شاه عباس صفوی، جنگ‌های قشقایی‌ها و دشتستانی‌ها در برابر تجاوز انگلیسی‌ها به جنوب، به رهبری صولت الدوله قشقایی (ملقب به سردار عشایر)*، همکاری پسران صولت الدوله، ناصر خان، خسرو خان و محمد حسین‌خان قشقایی با جبهه ملی، شورش‌ها و نا فرمانی‌های قشقایی‌ها از حکومت پهلوی و نافرمانی آنها در مورد خلع سلاح عشایر جنوب و تخته قاپی (یکجا نشینی اجباری) و در پایان، مقاومت مسلحانه آنها در برابر جمهوری اسلامی، از اقدامات تاریخی معاصر آنهاست که در کارنامه طولانی زندگی آنها ثبت شده است.*

تأسیس مدارس همگانی عشایری با مدیریت یکی از فرهیختگان قشقایی به نام محمد بهمن بیگی که در مناطق عشایری فارس و سپس ایران گسترش یافت، از دیگر خدمات درخشان قشقایی‌ها در سطح ملی است که شاید به اندازه کافی به چگونگی و چرایی آن پرداخته نشده است.

 

2g

قشقایی ها تا قبل ازکودتای (انگلیسی-آمریکایی) ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، یک زندگی شبانی – ایلی و سنتی داشتند. قدرت جنگاوری و توانایی بسیج نیروهای سواره نظام، امکانات زندگی خود کفا، اتحاد و فرمان برداری بدون چون وچرا ازایلخانان و سایربزرگان ایل، روابط خویشاوندی وخونی نزدیک ومستحکم طوایف پنجگانه قشقایی ها، ازدواج های درون گروهی، آشنایی وشیفتگی آنها به تفنگ واسب وتیراندازی*، مهارت درحد نبوغ آنها به جنگ و گریزبا قوای مهاجم دولتی، هویت مشخص زبانی و فرهنگی، موسیقی وادبیات رزمی، بزمی وعاشیقی که ازاجداد آذربایجانی آنها به یادگار مانده بود، همه با هم برای این قوم موقعیتی استثنایی درایران و جهان فراهم کرده بود.

عده ای از محققین از جمله  ابرلینگ* وداگلاس*، صولت الدوله قشقایی را پادشاه بدون تاج وتخت می نامیدند که در جنوب ایران حکومتی نیمه خود مختار تشکیل داده بود. وبالاتر از آن، در سر سودای نفوذ درحکومت مرکزی ایران وامنیت چاه های نفت جنوب و استقلال مملکت فارس را داشت.
حکومت های مرکزی و قدرت های پرنفوذ خارجی هم ازاین پدیده بی خبر نبودند. از همه مهمترانگلیسی ها برای حفظ امنیت چاه های نفت در جنوب وامنیت تجارت با هند، بارها با صولت الدوله از در آشتی و تطمیع درآمدند ولی هربار مایوس شدند و لذا سیاست تخاصم و به انزوا کشاندن صولت الدوله را در پیش گرفتند. بنا به گفته کریستوفرساکس،”انگلیسی ها رسما با قوام الملک والی فارس که یکی ازوابستگان قاجار بود تماس می گیرند و از وی تقاضا می کنند  تا صولت الدوله را که ازاعضای موثر حزب دمکرات فارس  بود* ازمقام ایلخانی گری قشقایی  برکنار کرده ودیگری را به این سمت انتخاب کنند”. :که البته چنین تلاش هایی هم شد ولی همگی بی نتیجه بودند.
با پایان رسیدن دولت قاجار و روی کارآمدن رضا شاه، یک دوره پر نشیب و فراز سیاسی- اقتصادی  را برای قشقایی ها رقم زد. رضاشاه گاهگاهی به خاطرگرایشات اولیه به آلمان ها، خود را متحد صولت الدوله وقشقایی ها می دید. لذا او صولت الدوله و پسرش ناصرخان را به تهران خواند وصولت الدوله را به مجلس فرستاد. اما در عمل نتوانست قدرت گروه های قومی و حکومت ها ی خود مختارمحلی را تحمل کند چرا که با برنامه های دولت مدرن او (حکومت واحد- ملت واحد-  زبان واحد  –و لباس واحد) و یکپارچه اوهمخوانی نداشت. لذا صولت الدوله راازمجلس بیرون کشید و به زندان انداخت و ناصر خان را در حبس خانگی نگه داشت.

این اقدام رضاشاه برای قشقایی ها و سایر ایلات فارس و کهگیلویه و بویراحمد، گران آمد که منجر به ایجاد اتحادیه عشایر جنوب شد و در جنگی تمام عیاربا رهبری علی خان سالار، برادر صولت الدوله، با حکومت مرکزی، رضاشاه را واداشت تا صولت الدوله و پسرش را از زندان آزاد کرده ودر پی مماشات با قشقایی ها باشد. او می خواست تا مسایل ترکمن ها، کردستان، آذر بایجان و لرستان وشیخ خزعل را حل و فصل کرده و سپس کار قشقایی ها را یکسره کند، که چنین هم کرد و بار دوم از درآشتی جویانه صولت الدوله را به تهران آورد و دستور لغو مصونیت سیاسی اورابه مجلس داده واو را دوباره به زندان انداخته و با فشارتمام ازهوا وزمین به قشقایی ها حمله کرد و مقاومت آنها را درهم شکست. آنها را خلع سلاح کرده وبه اجبار (تخته قاپی) کرد تا به اصطلاح خودش این عامل عقب ماندگی و شوربختی ایران را پایان دهد*.( سیاست آتاتورک درترکیه هم همین بود) . چند صباحی بعد صولت الدوله درزندان فوت کرد و یا به قولی مسموم شد. این رویداد ها منجر به  یک دوره درازدشمنی قشقایی ها با سلسله پهلوی وانگلیس شد که شاید هنوز هم ته نشین نشده باشد.

بروز جنگ جهانی دوم، اشغال ایران توسط متفقین، تبعید رضاشاه و گشایش نسبی آزادیهای سیاسی و اجتماعی، همراه با  ضعف حکومت مرکزی، برای پسران صولت الدوله فرصتی طلایی فراهم آورد تا از دوره طولانی تبعید و حبس خانگی، از پایتخت فرار کرده و به فارس برسند و ایل ازهم پاشیده و شکست خورده قشقایی را دوباره سرو سامان بدهند.

در زمان کوتاهی خانه های گلین ( تخته قاپی) تخریب شد و ده نشینان اجباری قشقایی با کمک خوانین وسایرهم ایلاتی ها، به تهیه اسب و تفنگ و گوسفند پرداخته و به زندگی ایلی روی آوردند. مراتع ازدست رفته و مصادره شده خود را بدست آوردند. تفنگ، اسب، گوسفند و مرتع ( ییلاق و قشلاق)، چهار چرخ ماشین زندگی ایلی و کوچ نشینی عشایر قشقایی را سامان می داد که تقریباهمگی از دست رفته بودند.

ناصر خان و خسروخان، و سایر رهبران و کلانتران این ایل بزرگ، موفق شدند تا امکانات چنین نیازهای حیاتی را که رضا شاه از آنها گرفته بود، دوباره برای ایل فراهم کنند. مراتع را گسترش دادند. پاسگاهها و ستون های نظامی را خلع سلاح کرده و مسلح شدند. و در پناه این قدرت و توانایی، توان معیشتی و گوسفنداری ایل را توسعه دادند و در جایگاه قهرمانان ایل جای گرفتند و چنان به قدرت و احترام رسیدند که دولت مرکزی چاره ای نداشت جز این که آن ها را به رسمیت شناخته وبه نوعی آزادی آنها را در جنوب تحمل کند.

یک دوره ازجنگ های مرکزی– پیرامونی، در این زمان ها به وقوع پیوست که درحقیقت جنگ های سنت و مدرنیته نو پا بود والبته از هر طرف که کشته می شدند، ایرانی بودند.

جنگ های کارزین، دشت موک، سمیرم و کازرون، درهمین دوران به وقوع پیوست و آسیب پذیری دولت مرکزی را برای قشقایی ها بیشترنمایان ساخت وبرغرورو قدرت رهبران قشقایی افزود. لذا آنها با همکارب بویراحمدی ها، آشکارا قدرت حکومت مرکزی را به چالش کشیدند و دررقابت های قدرت های جهانی به آلمان ها  نزدیک شدند.                                ظاهرا اوضاع درجهت برنامه ها وآرزوهای رهبران قشقایی پیش می رفت. این ورق برگشتن به نفع قشقاییها، ستاره اقبال آنها را به تلالو انداخت ودرزمان کوتاهی چنان قدرت وابهت و یکپارچگی وغرور به ایل روی آورد که در تاریخ قشقایی ها بی سابقه است. زبان، فرهنگ و لباس قشقایی ها، حتی درروستاها و شهرک های فارس نشین، همگانی شد و چنان قدرت و اعتماد به نفسی به رهبران ایل و توده مردم به ارمغان آورد که ناصر خان از سازمان ملل در خواست کرد تا زبان و فرهنگ قشقایی در سازمان ملل به عنوان یکی از اقوام ایران به رسمیت شناخته شود.
اما این تلالو و غرور دیری نپایید. و به قولی  دوباره ورق بر گشت……

 

 کوچ قشقایی ها ( دیروز) نقاشی از: پرویز کلانتری

کوچ قشقایی ها ( دیروز) نقاشی از: پرویز کلانتری

جامعه ایل قشقایی دراین زمان، هنوز سنتی و ایلی بود وازدو طبقه مختلف المنافع تشکیل می شدند. اول طبقه فرمان روایان و دوم طبقه فرمان بران. این دو طبقه، قرن ها با مناسبات مشابهی بدون تغییرادامه حیات داده بودند. و مردم عادی هم چنین سنتی را پذیرفته بودند.

طبقه فرمان روایان شامل طبقه خوانین، کلانتران و کدخدایان بزرگ بودند که همگی نسبت به دوری و نزدیکی به ایلخانان قشقایی، مناصب واختیارات و قدرت نفوذ مختلفی داشتند و این قدرت و نفوذ را ارثی و اجدادی و یک نوع حق ویژه می پنداشتند. و ازاین طریق به آب و ملک وروستاهای زیاد دست یافتند. ییلاق ها و قشلاق های خود را گسترش دادند و بر تعداد گوسفندان و رمه ها وتفنگ ها افزودند.

اما، طبقه فرمانبران که توده ایلی و دامداررا تشکیل میدادند یا آدم خان بودند یا آدم ایل.* آدم های خان، زنان ومردان ساده ایلی بودند که تمام وقت در خدمت دستگاه عریض وطویل خوانین و کلانتران و کدخدایان بزرگ بودند که شامل: ناظرها، منشی ها، فراش ها، آشپزها، پیشخدمت ها،آبدارچی ها،قهوه چی ها، تفنگچی ها،قوشچی ها، گاردهای شخصی،سربازان تمام وقت، دربان ها، شکارچی ها، کوه ران ها، کوله کش ها، مهترها( نگه دارندگان اسب)، چوپان ها، رمه بان ها، له له ها (ننی ها)، بافنده ها، ساربان ها، چنگی ها، هیزم کش ها، جارو کش ها، ملکی دوزها، غربتی ها، مطرب ها و حتی نوازندگان(چالانچی ها) ومیرزاها و دیگران که کار اصلی شان خدمت دادن به دستگاه عریض وطویل ایلخانی، خوانین و کلانتران بود. و آدم های ایل هم توده گله دارودامپرورایل بودند که از خود صدایی نداشتند. به خان مالیات و سرباز و اجاره ییلاق وقشلاق (رسووم، مالیات گوسفند، صدی سه گله بگیری، …) می دادند. نه حکومت مرکزی رامی شناختند ونه با حکومت مرکزی کاری داشتند. آنها برمرتع ییلاقی و قشلاقی هم مالکیت نداشند. مالکیت عمدتا به طایفه ها و تیره ها تعلق داشت ونه به افراد. هویت آنها هم به ندرت در دفاتر دولتی ثبت و ضبط می شد. چون مایل نبودند که به دولت مرکزی سرباز بدهند. لذا اساسا شهروند ایرانی محسوب نمی شدند. لذا جمعیت آنها نامشخص وازخدمات و تسهیلات حکومت مرکزی دراستان هم اصلا سهمی نداشتند. بنابراین نه مدرسه ای داشتند که بچه هایشان ثبت نام کنند ونه امکانات بهداشتی که از بیماریهای مسری در امان باشند. در تصمیم گیریهای سرنوشت ساز ایل ( نحوه رابطه با حکومت مرکزی، جنگ و صلح و…) هم نقشی نداشتند و این تصمیم های کلان فقط به عهده خوانین و کلانتران طوایف پنجگانه بود.
طایفه عمله (یعنی کارگزاران و سپاه جاویدان ایلخانی) هم مشکلات اداری، بسیج اجتماعی، وصول مالیات، دعواهای  حقوقی و سازمان دادن به ییلاق ها و قشلاق ها و حتی مشکلات خانوادگی و طایفه ای آنها را حل و فصل می کردند. خوانین و فرمانروایان قشقایی نیز با حکومتهای مرکزی تضاد، کشمکش و رقابت داشتند و کشمکش آنها معمولا بر سر قدرت، ثروت، املاک و حیطه نفوذ بیشتربود و مقاومت در حفظ زبان مادری شان ترکی قشقایی و نگهداری سنت ها ، آداب و رسوم و فرهنگ خاص خودشان بود، آن هم با حفظ یکپارچگی ایل و جدا نگه داشتن جامعه ایلی ازجامعه شهری و تاکید بر روابط ایلیاتی و خونی . چرا که تداخل به زندگی شهری به معنی ضعیف  شدن ساختمان سنتی ایلی بود. لذا هر گونه تداخل و ازدواج با شهری ها عیب و عار تلقی می شد و درهم ریختگی خونی و حتی نژادی به حساب می آمد. در نتیجه، توده مردم ایل اززندگی شهر نشینی ودست آوردهای جدید دنیای مدرن، مثل بهداشت، آموزش و پرورش، کتاب، روزنامه خبری نداشتند وهرگونه آشنایی و نزدیکی به زندگی روستایی و یا شهری مذموم و خود باختگی قلمداد می شد. در این اواخر بود که رهبران ایل به تجربه دریافتند که برای گسترش وابقا نفوذ و قدرت ایل باید به روستا و شهر نزدیک شوند و با حکومت مرکزی درداد وستد بوده و از طریق حضور وتعامل و فعالیت در قلب حکومت در تهران و مراکز استان ها، در سیاست های منطقه ای، ملی و جهانی ایفای نقش کنند. لذا پاره ای ازخوانین، خود به زندگی روستایی و شهری روی آوردند و صاحب ملک و خانه و زمین در روستا و شهر شدند وازخان ایلی به فئودال زمین دارروستایی تبدیل شدند. فرزندان خود را به مدارس شهری فرستادند و بعد راهی فرنگ کردند تا در کنار هویت ایلی، با دنیای مدرن هم آشنا شده تا رهبران آینده ایل شوند. لذا برای اولین بار، ۵ تن از خان زاده های قشقایی برای تحصیل به آمریکا فرستاده شدند. این رویکرد و دور اندیشی جدیدی بود که با همکاری و مشاورت ناصر خان و خسرو خان، و چراغ سبز سیاستمداران آمریکایی صورت گرفت.
تغییرات جهانی، شکست متحدین بخصوص سقوط برلین، درجنگ جهانی دوم واثرات ناشی از آن بر مردم ایران، برای خوانین و ایل قشقایی بسیار گران آمد چرا که شکست قطعی آلمان ها به منزله شکست متحدین آنها و بالاخص قشقایی ها نیزبود. قشقایی ها به طور سنتی مخالف نفوذ انگلیسی ها در ایران بودند و چندین بارهم درجنوب با قوای انگلیس جنگیده بودند. و ازاین جهت به آلمان ها گرایش داشتند. چرا که چنین می پنداشتند که ( دشمن دشمن من دوست من است.)*
با تکیه بر این سیاست بود که دوتن از برادران قشقایی به آلمان رفتند و در حین تحصیل وارد ارتش آلمان نازی شدند و گروهی از افسران اطلاعاتی ارتش آلمان راهمراه با چند ایرانی دیگر، به ایل فرستادند تا به رهبران ایل، ادوات جنگی و مشاوره بدهند. آنها درسرزمین های قشقایی ها با چتر پایین آمدند و درمناطق کوهستانی ایلی( فراشبند) فرودگاه اضطراری ساختند و درانتظارتسلیحات سنگین آلمان ها بودند تا برعلیه انگلیسی ها وحکومت مرکزی وارد عمل شوند.* اما سرنوشت جنگ به شکل دیگری رقم خورد و نیروهای آلمان در جبهه های مختلف عقب می نشستند و متفقین پیش می تاختند . قوای انگلیس هم از شرق و جنوب و مرکزایران، حلقه محاصره را براردوی قشقایی ها تنگتروتنگ ترمی کردند. در همین گیر ودار ملک منصور خان و محمد حسین خان قشقایی ، آلمان را ترک کرده و می خواستند تا از طریق بغداد به ایل باز گردند که توسط انگلیسها دستگیر شده و به قاهره انتقال یافتند.

فشاربر قشقایی ها از هر طرف ، افزایش  می یافت. اختلاف در بین خان های قشقایی عمیق ترمی شد و امکان عکس العمل ضعیف تر می گردید. تیم نظامی و اطلاعاتی آلمان دستگیر و به نیروهای انگلیسی تحویل داده شدند…..

بار دیگر ورق به ضرر قشقایی ها برگشت. قشقایی ها یک باردیگر درطرف بازنده قرارگرفتند* وانگلیس ودربار، این بار تصمیم گرفتند تا کارآنها را یکسره کنند. خلع سلاح عشایر جنوب چون بختگی برآنان فرود آمد و فشار و محدودیت  در ییلاق و قشلاق کردن ایل نیز افزایش یافت. و… و… و..

عنان گسیختگی و نفوذ همه جانبه قوای انگلیس درایران و دربار، باعث رشد خود جوش افکار ملی و ضد انگلیسی و استقلال طلبی شد. بر بستر چنین تب ضد انگلیسی، شرایط برای قدرت گیری جبهه ملی فراهم گردید..

جنبش استقلال طلبی و ملی گرایی و ضد انگلیسی درایران به رهبری دکتر محمد مصدق، موهبتی بود برای ایل قشقایی که هم ازانگلیس دل خونی داشتند وهم از دربار پهلوی. رهبران قشقایی ها( ناصرخان ، خسرو خان و محمدحسین خان و ملک منصورخان)، دوباره به شوق آمدند تا ازاین فرصت استفاده کرده،  شکست ها را جبران نموده و آب رفته را به جوی باز گردانند. برادران قشقایی درتهران، به عنوان نمایندگان مجلس، دارای نفوذ و اعتباربودند وبزودی تا حد مشاورو سخنگوی فراکسیون جبهه ملی ارتقا یافتند و با عالی ترین مقام های حکومتی مثل دکتر فاطمی، رزم آرا، مصدق و حتی خود شاه  در ارتباط بودند. همکاری و همیاری رهبران قشقایی ها با نهضت مردم ایران، زنگ خطری دوباره بود  برای انگلیسی ها و  متحدین خزنده حریص آمریکایی آنها که البته نه مصدق توانست هماهنگی سیاست خارجی انگلیسیها و آمریکایی ها را ببیند و نه رهبران قشقایی ها.

بنا به  گفته ملک منصور خان ،” آمریکایی ها با فرستائدن سفیر خود به اردوی قشقایی ها، به برادران قشقایی، پیشنهاد پول، نماینگی مجاس، پیشنهاد خودگردانی در سر زمین  قشقایی ها را ارایه کردند تا دست از مخالفت با شاه بردارند و از جبهه مصدق بیرون بیایند که رهبران قشقایی نپذیرفتند”. البته این ادعا تا کنون از هیچ منبع موثق آمریکایی تایید نشده است.

کودتای مرداد ۳۲ ، آخرین و کارا ترین ضربه ای بود که بر پیکر زخم خورده ایران، جبهه ملی و قشقایی ها فرود آمد و آنها را به شوک روانی درازمدت فروبرد.

شکست جبهه ملی، شکست مردم ایران و قشقایی ها نیزبود. یک بار دیگر قشقایی ها در طرف بازنده قرار گرفتند* ( البته قشقایی ها درتمام درگیری های داخلی با حکومت مرکزی، جز یک مورد همیشه طرف بازنده بوده اند. آن یک مورد هم در زمان کریمخان زند بوده  که آنهم به قولی  دولت مستعجل بود) و این بار کل هستی و هویت آنان در یک قدمی زوال و نیستی بود.

لذا دست اندر کاران کودتا و مشاورین خارجی آنها، به خصوص انگلیسی ها، دشمنی تاریخی خود با قشقایی ها را با جدیت بیشتربه جان خریدند وانهدام آن ها را (به بهانه امنیت چاه های نفت جنوب وهمکاری با جبهه ملی و گرایش تاریخی آنها با آلمان ها)  با جدیت و بدون تاخیر دربرنامه خود قرارداده وتوانستند به دست آمریکایی ها، جنبش ملیون و قشقایی ها را  یک جا درهم بشکنند .

با اعدام و زندانی کردن رهبران جبهه ملی و تبعید رهبران ایل قشقایی، و مصادره اموال گسترده آنها در فارس، ایل قشقایی از وجود رهبران کاریزماتیک خود بی نصیب ماندند و زمینه برای ورود سرمایه داری نو پای آمریکایی- انگلیسی – ایرانی در پناه ارتش و ژاندارمری، هر چه زود تر فراهم شد.

هنوز به درستی روشن نشده که رهبران ایل قشقایی با کدامین حسابگری و با کدامین تحلیل و دور اندیشی به این جبهه پیوستند و با چه سیاستی، ایل قشقایی را در روبروی حکومت کودتا و برنامه ریزان انگلیسی و آمریکایی آنها تنها گذاشته،
هم خودشان رابه گرداب نیستی سوق دادند وهم توده قشقایی را بازنده اصلی و به اصطلاح گوشت دم توپ کردند؟؟

در حقیقت همان هایی که قشقایی ها را از خاک سیاه بیرون کشیدند و به آنها هویت و قدرت دادند، همان ها نیز این بار آنها را به سختی به زمین کوبیدند. کوبیدنی که مجال برخاستن دوباره را  تقریبا از آنها گرفت.!!!!*

(  ملک منصورخان قشقایی در کتاب خاطرات خود، ص ۴۸۶ گفته است که ما برادران با حمایت خود از جبهه ملی و مصدق ، آخرین تیشه را بر پای خود و قشقایی ها فرود آوردیم بعد هم توجیه کرده است که ” چاره ای دیگر هم نداشتیم چرا که غیرت و خوشنامی از همه ….)

 خسرو خان قشقایی ، دکتر محمد مصدق و محمد حسین قشقایی در سال 1331

خسرو خان قشقایی ، دکتر محمد مصدق و محمد حسین قشقایی در سال ۱۳۳۱

پس از کودتا، هنوز سازمان ایل دست نخورده مانده بود و فقط سران و رهبران ایل به طور مکانیکی از ایل حذف شده بودند ولی بدنه یا لاشه ایل با هویت فرهنگی، شیوه سنتی دامداری و کوچ نشینی و جنگاوری خود پا بر جا بود. در مدت کوتاهی افسران ارتشی کودتا این خلاء رهبری را پر کردند تا به اصطلاح ایل قشقایی را دوباره خلع سلاح کرده واداره ایل را بدست گیرند.

پیوستن دو تن از خان های قشقایی به کودتا که هر کدام کلانتر و رهبر دو طایفه از پنج طایفه بزرگ قشقایی بودند*، و همکاری علنی آنها با افسران انتظامات ایل، به معنی پشت کردن آنها از رهبران بلا منازع ایل بود. این اتفاق، ضربه روانی دیگری برانسجام و یکپارچگی ایل وگسترش ناکامی و احساس شکست و توهین شدگی وافسردگی به همراه آورد.

( شاید موسیقی حزن آلود و ملودی های اندوهناک قشقایی ها، ترجمان این افسردگی و ناکامی تاریخی آنها در برابر این شکست های پیاپی باشند.)

با آمدن فرخ به عنوان استاندارنظامی فارس، چماق استبداد برفرق قشقایی ها به حرکت درآمد. ترکی صحبت کردن جرم شناخته شد و کلاه دوگوشی ناصر خانی که نماد ابهت وغروروهویت ایل بود، غیرقانونی گردید. لباسهای زنان و مردان قشقایی به سخره گرفته می شدند و نام قشقایی از کتاب ها پر می کشیدند و از شناسنامه ها فرار می کردند از این زمان به بعد، به دلیل تبعید و حذف رهبران ایل،  نا فرمانی ها، تمرد و مقاومت پراکنده قشقایی ها برای حفظ تمامیت فرهنگی و هویتی خود، هیچگاه نتوانست ازانسجامی کافی برخوردار باشد. ژاندارم ها و ماموران خلع سلاح، هر سازی را که خوش بود می نواختند و هیچ محدودیتی در تحقیر و آزار این مردم نمی شناختند و گروه ها و احزاب سیاسی محلی و مرکزی هم که سخت شیفته مدرنیسم شده بودند، به این گونه خشونت ها بی تفاوت بودند!!!؟؟؟…………….

بر زمینه این ناکامی وشکست و توهین شدگی و بی پناهی وافسردگی، این بارقشقایی ها، به یک عقب نشینی محتاطانه روی آوردند. خودشان را ازشهر ها و تیر رس ژاندارمها و ارتشی ها دور نگه داشتند و به کوه های صعب العبور فارس پناه گزیدند و با جنگ و گریز های کوتاه و مقطعی، پاسگاه های ژاندارمری را خلع سلاح می کردند و در تنگه های کوهستانی، ستون های ارتشی راکه برای خلع سلاح و دستگیری مخالفان گسیل شده بودند، غافلگیرکرده، تلفاتی وارد کرده وخود سالم ازمهلکه جان به در می بردند.
پاره ای از افسران بی اطلاع ویا مزدورژاندارمری و ارتش پا را از چار چوب ماموریت های خود فرا تر نهاده و حریم خصوصی ایلات را شکسته و به بهانه خلع سلاح و یا گوشمالی یاغیان( مبارزان) به درون خانه های ایلاتی ها تجاوز کرده وبرای درهم شکستن روحیه مقاومت آن ها، گروهی ازمردان ایل را به میدان های اعدام کشاندند* و گروهی بیشتر را به بهانه اینکه به یاغیان کمک میکنند، به زندان و گروهی را در همان ایل و در پیش چشم خانواده ها مورد آزار و اذیت و تنبیه قرار می دادند.*.نمونه بارز این خشونت افسار گسیخته، قتل عام تقریبا ۸۰ تن اززنان و کودکان و مردان طایفه ( لر نفر) در سال ۱۳۴۳ است که به فرمان سرهنگ اشرفی در منطقه( صحرای باغ) در حوالی شهرستان لار صورت گرفت. اعدام بهمن قشقایی (علی رغم دادن تامین جانی به ایشان  به وساطت اسد اله علم )، به دستور تیمسار مین باشیان فرمانده کل عملیات جنوب در شیراز در سال ۱۳۴۴،  صفحه ای دیگر از کتاب خشونت  حکومت مرکزی بر علیه این قوم است. .

از نمونه های بارز وتکان دهنده دیگر، اعدام گروهی ازافراد طایفه صفی خانی از فرزندان شیرخان گویجلو به بهانه همکاری با یاغیان است که در سال ۱۳۴۶ انجام شد..

دامنه  دستگیریها، خان های بزرگ مثل: سهراب خان بهادری قشقایی، حسین خان شش بلوکی و ابراهیم خان نمدی تا افراد عادی ایل مثل: مهدی و میرزاقلی از تیره جامه بزرگی و محمود امامقلی وجواد از تیره بهی را شامل می شد!

زندانی کردن ها، فشارها و سرکوب های سازمان یافته حکومتی به حدی خصمانه و لجام گسیخته بود که به جرات می توان ادعا کرد که حکومت مرکزی ایران با تحمیل عمدی این شرایط غیرانسانی درفکرنابودی بخش بزرگی ازقشقاییها بود که این خود با یکی ازمفاد قانون نسل کشی سازمان ملل متحد مصوب ۱۹۴۸میلادی همخوانی دارد.

لذا قشقایی ها به درستی در یافته بودند که این اقدام ها می تواند به معنی انهدام کل هویت و زندگی وتاریخ قشقایی ها  قلمداد  شود چرا که  یک بار در زمان رضا شاه این تجربه تلخ را از سر گذرانده بودند. این بار هم به طور طبیعی، تضادی آشتی ناپذیر بین قشقایی ها و حکومت مرکزی به وقوع پیوست. لذا طبیعی بود که  قشقایی ها خود را از شهرها که در تسلط عوامل کودتا بود دور نگاه دارند و ازهرفرصتی استفاده کرده تا دست به مقاومت بالا ببرند ودرحرکت های خود جوش و عصیانی ایلی، به نقاط ضعف حکومت حمله برند. پاسگاه های ژاندارمری را خلع سلاح کنند، راه های ارتباطی بین شهری را مسدود کرده، و گاه گاهی دست به غارت انبارغله و سایر خوارو بار دولتی بزنند و به طورسمبلیک به حکومت بفهمانند که هنوز زنده اند و می توانند به قدر قدرتی حکومت خدشه وارد کنند .

در این گونه جنگ و گریزهای کوهستانی معمولا ژاندارم ها و ستون های گسیل شده ارتشی بیشترین تلفات را متحمل می شدند و یاغیان یا متمردین جان بسلامت می بردند. و حکومت برای زهر چشم گرفتن، طوایف متمرد را گوشمالی می داد و به اجبار به این طرف و آن طرف کوچ می داد ویا درمحاصره و قرنطینه نگاه می داشت .( نمونه بارز آن کوچاندن تیره هایی از گله زن ها در تابستان ۱۳۴۴ از مناطق ییلاقی آنها به منطقه دشت مهگان در سرحد چهار دانگه در نزدیک آباده بود که توسط سروان زاهدی ازافسران تیمسارمین باشیان به اجرا در آمد و بعد ها در همین مکان بود که دشتی و مسیح دو تن از یاغیان بنام ایل، در یک نشست آشتی جویانه ولی فریبکارانه به دست عوامل دولتی ترور شدند.)*

تسلط وتجاوز ارتشی ها و ژاندارم ها بر جان و ما ل وآ بروی ایلاتی ها تمامی نداشت. گاهی، افراد بی گناهی را به عنوان یاغی وراهزن درهمان ایل به جوخه اعدام می فرستادند و هیچ خبرنگاری یا روزنا مه ای هم به چنین اخباری دسترسی نداشت.

گروهی از خان های درجه ۲ قشقایی، و کدخداها به اجبار به عنوان چریک های ایلی به خدمت قوای نظامی در می آمدند و گروهی هم فرصت طلبانه با گرفتن وام های کلان کشاورزی و تلمبه و آبادی، و تفنگ و فشنگ،  کاسه از آش داغ تر شده ودرخدمت ارتش و ژاندارمری وساواک، با تفنگچی های خود درتعقیب یاغیان و مبارزان ایل بودند واز این نمد ها کلاه های سنگین و رنگین بافتند.( و به مناسبت های مختلفی در معیت فرماندهان ژاندارمری وارتش به تهران آورده می شدند تا به شرفیابی و دستبوسی اعلیحضرت نایل شوند. جالب تر این که پاره ای ازهمین خان ها، به محض بازگشت ناصر خان و خسرو خان از تبعید، ازاولین یاران خسرو خان قشقایی شدند و در آبسکویه و مهکویه دراردوی مسلحانه ایشان شرکت داشتند….!؟…).

قشقایی ها به غریزه و به تجربه دریافته بودند که برای ادامه حیات و حفظ فرهنگ ایلی خود یک راه بیشتردر پیش رو ندارند و آن هم مبارزه و مقاومت است. در سایه این مقاومت ها،  بار دیگر توانستند با افت و خیز هایی به زندگی کوچ نشینی خود، پرورش گوسفندان و بافتن قالی ها گلیم های پر نقش و نگار* روزگار بگذرانند. و نام خود را زنده نگاه دارند. این کشمکشها و جنگ و گریزها با شدت و ضعف، تا انقلاب بهمن۱۳۵۷،  ادامه داشت. *…

تقسیم اراضی یا اصلاحات ارضی و ملی شدن مراتع و جنگل ها، برنامه ای بود درجهت کوتاه کردن دست خوانین و بزرگ مالکان ارضی و شاید موثر ترین تکانی بود به ساخت جامعه ایلی مبتنی بردامداری و بزرگ زمین داران ایلی.  شاید   محدود کردن شرایط زیستی وطبیعی دامداران سنتی، و وارد کردن گوشت و دام ارزان ازخارج،  سیاستی بود تا مردم عشایر و روستایی ازفرم زندگی و معیشت سنتی خود دست بشویند و از زیر بارمالکان و کلانتران  بیرون آمده و در خدمت مناسبات سرمایه داری جدید دنیای مدرن قرار بگیرند .

سیستم سرمایه داری نو پا از این طریق می خواست شکاف عمیق و تاریخی شهروروستا را به هم نزدیک کند. این گذار سریع ازسیستم زندگی شبانی(ماقبل فئودالیسم) به سیستم فئودالی و زمین داری و سپس به مناسبات سرمایه داری، تکانه های اجتماعی بزرگی بودند که قشقایی ها فرصت تجربه ودرونی کردن آن را نیافتند و در نتیجه آن یگانگی و انسجام سنتی و تاریخی را از دست داده ونتوانستند سیستم منسجم و جدیدی را برای خود جانشین کنند. و این در حالی بود که سرمایه داری نو پا وحریص با احتیاجات جدید به نیروی کار ارزان، از شهرها به شهرک ها و روستا ها گسترش می یافت و مبانی زندگی مدرن با سرعتی نا متناسب در زمانی کوتاه  برای جذب ودرونی کردن، جامعه قشقایی را در خود می بلعید.

لذا در سیستم جدید، همه فرهنگ ها و خورده فرهنگها می بایست درجامعه به اصطلاح مدرن حل  بشوند تا همه چیز همگانی شود. و مناسبات فئودالی و ملوک الطوایفی ازمیان رفته و دولت مرکزی، متمرکزومقتدرگردد. آموزش همگانی، بهداشت همگانی، خدمت سربازی همگانی، لباس و فرهنگ همگانی و یکسان، زبان همگانی ، یعنی فارسی گفتن و فارسی نوشتن نیز باید همگانی می شد و زبان های قومی به خصوص تورکی، کردی و بلوچی می بایست درزبان فارسی حل می شد که تا حدی هم عملی شد. چرا که آموزش و پرورش، کتابهای درسی و معلمان دانشسرا دیده، همگی از مرکز سازماندهی واجرایی می شدند.

نقش آموزش همگانی عشایر ایران و برنامه های عریض و طویل آقای بهمن بیگی را باید در این رابطه دید و تحلیل کرد. آقای بهمن بیگی مبتکر این آموزش همگانی نبود. آموزش همگانی ضرورت جامعه سرمایه داری و نیاز مبرم ایران آن روز و امروز است. لذا آقای بهمن بیگی، کار گزارصدیق و باهوش و پرکار این دگرگونی اجتماعی بود و تضاد آقای بهمن بیگی با خوانین قشقایی، تضادی شخصی یا ایلی نبوده و نیست. بلکه تضاد دو سیستم اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و هویتی است. در آن زمان یکی نماینده نو بود که به حال تعلق داشت و دیگری نماینده کهنه که به گذشته و سنت گره خورده بود.

به نظر می رسد که نقش آقای بهمن بیگی در بستر چنین نیازها و تحولات و دگر گونی های اجتماعی در ایران و در جامعه ایلی آن روز، معنا پیدا میکند. برنامه های همگانی آموزش عشایروترغیب دختران ایل به سواد آموزی و مامایی، یکی از عوامل تغییر دادن مناسبات خانواده و در نهایت تغییر در بافت جامعه ایلی قشقایی هاست  که متاسفانه تا کنون، فرهیختگان ایلی و غیر ایلی بدان نپرداخته اند…

اگر بهمن بیگی نبود احتمالا شخص دیگری چنین نقشی را در تاریخ به عهده می گرفت. کما اینکه خیلی پیشتراز آن، اولین دارالتربیه های عشایری در ترکمن صحرا و سپس درقشقایی(فسا- شیراز و فیروزآباد) شروع شده بود و چندی بعد در سال ۱۳۲۷ ، اولین اقدام جدی برای آموزش ایلات کوچرو درکابینه دولت قوام پی گیری شد و سال بعد توسط دولت ساعد و کارشناسان آمریکایی به مرحله اجرا درآمد. و در این اواخر، دکتر محمود حسابی وزیر فرهنگ دوران مصدق چنین برنامه ای رااز لرستان شروع کرده بود و حتی خود ناصر خان قشقایی همزمان با دکتر حسابی، برنامه های مشابهی را ازایل قشقایی شروع کرد که  تاسیس مدارس قاموس و صولت قشقایی در فیروزآباد ویکی دو مدرسه دیگر در آباده  و اهدا زمین و تاسیس بخشی از دانشکده ادبیات شیراز،* قسمتی ازاین برنامه ها  بود که کودتا فرصت اجرایی و گسترش آن ها را نداد. این مدارس نیز، همگانی بودند و اختصاص به طبقه خاصی نداشتند. بچه های روستایی و ایلی و شهری با شرایط تقریبا یکسان وارد این مدرسه ها می شدند و آموزش می دیدند.
لذا نقش آقای بهمن بیگی وسیستم آموزش عشایری بر اساس یک ضرورت تاریخی و نیاز جامعه ایرانی آن زمان به وجود آمد. و باید هم ازایلات فارس( بخصوص قشقایی و خمسه) شروع می شد نه از شاهسون یا بلوچستان. چرا که ایل قشقایی با آن پشتوانه تاریخی ، سیستم پیچیده اجتماعی و رهبری و توانایی های جنگاوری و اقتصاد خود کفا و خود گردان ، یکی ازبزرگترین موانع برنامه های ایران به اصطلاح مدرن آن روز بود وباید تکلیف آن روشن می شد. قشقاییها ازمتحدین خط اول جبهه ملی نیز بودند و حساسیت های سیاسی دربارو پشتیبانان آمریکایی و انگلیسی انها را در مورد قشقایی ها  باید به حساب آورد.

از پایان جنگ دوم جهانی، شاه، آمریکایی ها و از همه بیشتر انگلیسیها به دنبال تعیین تکلیف با قشقایی ها بودند.* وراههای متفاوتی را نیز آزمودند. در گیری مسلحانه، بمباران ایلات در کوچ بهاره، دستگیری و تبعید رهبران ایل، استخدام خان های درجه ۲ به عنوان مشاور دستگاه ها و خرید آنها به عنوان ساواکی، استخدام فرماندهان چریکهای ایلی وابسته به ژاندارمری ( بخوانید سپاه پاسداران عشایر)و حتی تخته قاپی کردن ایل و حتی کوچاندن اجباری طوایف مسلح و مبارز قشقاییها  تحت نظارت ارتش و ژاندارمری* و) همان سیاستی که آمریکایی ها با قبایل سرخ پوستان هوپی در آریزونا  اجرا کرد)….. اما هیچ کدام نتیجه بخش نبود تا بالاخره با صلاحدید مشاوران آمریکایی در تهران و شیراز ( بخصوص( Mr. Goodwin   نمایندهCIA    و (William Warren)*نماینده اصل ۴ ترومن، راه درازفرهنگ زدایی  (aculturalization)  ویا استحاله فرهنگی (assimilation  ) در برنامه قرار گرفت. درحقیقت برآمدن آقای بهمن بیگی همزمان است با افول قدرت خانواده جانی خانی یا شاهیلو و سایر خوانین درجه یک قشقایی و این دو درارتباط تنگاتنگ با یکدیگر قرار داشتند. اوج یکی همراه است با افول دیگری. البته این دگر گونی و جابجایی، آرام و بدون تلاطم صورت نمی گرفت مقاومت های خونین و بحران ها فرونمی نشستند.
برزمینه این تحولات، بخشی از خوانین و طبقه فرمان روایان، که خود فئودالهای بزرگی بودند، در برابر این تغییرات دست به مقاومت بالا بردند و درسنگر دفاع از هویت فرهنگی قشقایی، ( درحقیقت مخالفت با اصلاحات ارضی)، شورش های  چندی را دامن زدند که شاید مقاومت مسلحانه حبیب خان شهبازی رئیس طایفه سرخی ودرگیری مسلحانه ابراهیم خان نمدی از ایل عمله ازاین نمونه ها باشند. درگیرو داراین نا امنی ها وشورش های ایلی در مخالفت با اصلاحات ارضی شاه ، در یک راه بندان، در تنگاب فیروز آباد، یکی از مهندسین بنام اصلاحات ارضی( ملک عابدی) کشته شد ودوباره خصومت بین حکومت مرکزی وعشایر جنوب شعله کشید. در فارس یک حکومت نظامی نا نوشته بر قرار شد. ایل راه ها – چشمه سارها – تنگه های صعب العبور، ییلاق ها و قشلاق ها در قرق و محاطره ارتش و ژاندارمری و چریکهای محلی- دولتی قرار گرفت. و محمد رضا شاه تصمیم گرفت تا در میان این همه نا امنی در معیت چندین اسکادران هواپیماهای جنگی و تانکهای ارتشی درشهریور۱۳۴۲ ازفیروز آباد دیدن کند و با چند خانواده دست چین شده قشقایی سلام وعلیک کرده و چنین وانمود کنند که همه چیز امن وامان است. ( نشان دادن امنیت روانی).

در همین گیرودار، گروهی ازقشقایی های جوان نیز با الهام گرفتن ازانقلاب های کوبا وچین، و با بهره گیری تبلیغاتی کنفدراسیون دانشچویان ایرانی در خارج، مخفیانه به جنوب آمدند تا شورش ها و مقاومت های مسلحانه ایلی موجود را سازماندهی کرده وبه اصطلاح شهرها را از طریق روستاها وایل ها به محاصره درآورند و حکومت مرکزی را به عقب برانند (فعالیت های بهمن قشقایی، ایرج و عطا کشکولی، از نمونه های این تلاش های چریکی صحرایی- کوهستانی است) که هیچ کدام مجال گسترش نیافت..

همزمان با این نا آرامی ها و خشکسالی ها،  گروه های پراکنده ای از طایفه عملهو سایر طوایف، نیز دست به یاغیگری زده و هر از گاهی با ژاندارم ها و نیروهای ارتشی به جنگ و گریزپرداخته، راه های ارتباطی بین شهری را بسته و به اموال و ذخایر دولتی دست اندازی کرده ودر یکی دو مورد آنها را به نفع ایلاتی های قحطی زده مصادره کردند که این عصیان ها و شورش های خود جوش، عمدتا فاقد برنامه و سازمان دهی بودند و طبیعتا نمی توانستند ادامه دارو گسترده شوند. شورش های برادران موصلو، مسیح بلوردی و دشتی گله زن، محمد نوروزششبلوکی، بولوت جعفرلو و دیگران از آن جمله اند)*. مردم عادی قشقایی ازاین نابسامانیها به سختی آسیب می دیدند و این گونه جنگیدن دایمی و نا امنی را مناسب زندگی عادی خود نمی دیدند و به دنبال راه فرجی بودند.
مشاوران آمریکایی «اصل چهار ترومن» از سالها ی ۱۳۲۷به طور آرام در همه جا، بخصوص در فارس حضور داشتند، و به نو سازی آموزش و پرورش ومبارزه با مالاریا و توسعه بهداشت همگانی، کمک می کردند. این برنامه در اصل برای ایجاد کمربند سبز نا نوشته ای بود در قبال نفوذ اتحاد جماهیر شوروی آن روز. کمک های اصل چهار ترومن، نو سازی کشورهای خط مقدم این جبهه بخصوص ایران – ترکیه –یونان و مصررا در بر می گرفت. کمک به توسعه بهداشت و نوسازی آموزش و پرورش و آموزش همگانی و رایگان در حقیقت چتر حمایتی سیاست ضد کونیستی برنامه ریزان آمریکایی بود. مشاوران آمریکایی بدنبال افراد باهوش و تحصیلکرده محلی بودند تا با تجهیز و حمایت آنها بتوانند برنامه های عریض و طویل و طولانی خود را به پیش ببرند. آنها در فارس آقای بهمن بیگی را کشف کردند و به او نزدیک شدند . او که خود درد مردم داشت و دلبسته یاد گرفتن و یاد دادن بود به این درخواست روی موافق نشان داد.

آقای بهمن بیگی از دانشگاه تهران درحقوق فارغ التحصیل شده بود و به چم وخم زندگی پایتخت و روشنفکران آن آشنا بود و خود ازخان های درجه دوم قشقایی محسوب می شد که در کودکی با خانواده خود و گروهی بزرگ از خوانین قشقایی به تهران تبعید شده بودند. اوبه غیراز ترکی و فارسی به زبان های انگلیسی و آلمانی هم آشنا شده بود. لذا ایشان شخصی بودند که برنامه ریزان اصل چهار ترومن بدنبالش می گشتند. ایشان به زودی جذب شدند و به عنوان مترجم و مشاور گروه اصل ۴ به این طرف و آن طرف می رفتند و گاهگاهی هم مسئولین اصل ۴ شیراز و تهران را به اردوی خوانین می بردند  ودر دیدارهای آنها با ناصرخان قشقایی نقش مترجم را ایفا می نمودند. در زمانی که تیم نظامی- اطلاعاتی آلمان ها در اردوی ناصر خان بودند، بهمن بیگی در نقش مترجم در اردوی ناصر خان بود.

این مشاوران آمریکایی،  راه چاره را در آموزش نسل جدید قشقایی یافتند و حکومت شاه را قانع کردند که با قشقایی ها باید چاره ای دیگر بیندیشند و برنامه «آسیمیلاسیون» (یا استحاله فرهنگی) قشقایی ها در جامعه بزرگ و نو پای مدرن ایران را با حوصله زیاد اجرایی کنند.  آنها تاکید می کردند که این راهی طولانی است ولی نتیجه بخش است..

آقای محمد بهمن بیگی شخصی بود که این مهم به عهده اش گذاشته شد* او یکی از اعضای تیم سه نفره ای بود که ماه ها در شیراز و تهران به چاره اندیشی ورای زنی می پرداختند. William Warren از طرف اصل ۴ ، آقای فاطمی از طرف دولت وبهمن بیگی از طرف قشقایی ها.
درست درهمین ایام است که  Glen Gagon از دانشگاه Young ازایالت یوتا به شیراز می آید و با بهمن بیگی ملاقات می کند. این استاد دانشگاه، خود مبتکر آموزش کودکان سرخ پوست درایالت آریزونا بوده وخود نیزبه تازگی، تز دوره دکترای خود را در مورد آموزش کودکان قشقایی و باصری در مدارس سیارعشایری به پایان رسانده بود. حتی قبل از بر پایی (تعلیمات عشایری) در فارس. ایشان  ماموریت می یابد تا آقای بهمن بیگی را به طور مخفیانه به  ایا لت یوتا در آمریکا برده و او را با رئیس دپارتمان آموزش و پرورش سرخ پوستان آشنا  کند .
دکتر lois Beck که خود ریئس بخش مردم شناسی دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس هست و سالها در ایل قشقایی زندگی کرده و چندین کتاب معتبر در مورد قشقایی ها نوشته در صفحه ۲۷۳ کتاب تحقیقی خود می نویسد که :  آقای بهمن بیگی در سال ۱۳۳۰ (دو سال قبل از کودتا)  به طور مخفیانه با همراهی  دکتر  Gagon به ایالت آریزونا می روند تا از نزدیک برنامه های آموزشی سیار سرخ پوستان قوم هوپی(Hoppi) رامشاهده کنند واز آن برنامه ها برای با سواد کردن قشقایی ها، تجربه اندوزی کنند.(ولی خود بهمن بیگی از این مسافرت سخنی به میان نیاورده است.) آقای دکتر تقی فرور (۲۰۰۷) و همکارش دکترGrazia Borrini در کتاب پژوهشی خودشان،  مشارکت در قدرت(۲۰۰۷)، نیزبه این سفر بهمن بیگی و دیدار ودرس آموزی از تجربیات مدارس سیار قوم هوپی در آریزونا اشاره می کنند.
در بازگشت از این سفر تیم ۳ نفره  به طور جدی تر دست به کار می شود تا برنامه ها را پیش ببرند. اعضای اصلی این تیم، William Warren مسئول اصل ۴ ترومن در شیراز، تقبل می کند امکانات تهیه چادر، زیلوو لوازم تحصیلی را فراهم کند و آقای فاطمی از طرف حکومت پهلوی قبول می کند تا بخشی از حقوق معلمین و کتاب های درسی راتهیه کند و بهمن بیگی و دو خان قشقایی هم بخشی دیگراز حقوق و مخارج معلمان را برعهده بگیرند) . و لی هنوز اداره  این مدارس عشایری در فارس تحت سرپرستی  دکتر Gagon  است که مغز متفکر و تئوری پرداز این برنامه است. او خود در تز دکترای خود چگونگی اجرای مدارس سیار عشایری ( for Qashqa’i and Basseri Tribes Moving tent schools                تشریح کرده است.
خبر گزاری  رویترز، در خبری که در سال ۱۳۳۲ از ایران گزارش می کند ، GlennGagon را مبتکر راه اندازی و مدیر مدارس عشایری معرفی می کند و هنوز ازآقای بهمن بیگی اسمی به میان نمی آورد اما آقای بهمن بیگی با تکیه برتجربیات خود و مشاهدات عینی خود از زندگی عادی مردم ایل و آشنایی نزدیک با اندیشه های متفکران، وسیاستمداران پایتخت، به این نتیجه رسیده بود که دگر گونی زندگی قشقایی ها فقط از طریق سواد آموزی میسر است. باید قلم ها را جانشین تفنگ ها کرد. ایشان ، در حقیقت، ازتغییر سیاست  مشت های آهنین رضا شاه، به اصلاحات از بالا در زمان محمد رضا شاه، نهایت استفاده رادر پیش برد آموزش عشایر فارس به کار گرفتند.
.
آقای بهمن بیگی، در سال ۱۳۲۴ در کتاب ( عرف و عادت در عشایر فارس) ، به روشنی نظرات خود را بیان کرده بود و از مسئولین فرهنگی تقاضای کمک نموده بود. ایشان با استفاده ازاین زمینه ها و با آشنایی به زبان انگلیسی وآشنایی به چم وخم جامعه ایلی و با تیز هوشی استثنایی خود توانست اعتماد دو تن از کلانتران بزرگ  قشقایی، دولتیان، شاه، برنامه ریزان اصل ۴ ترومن رادر یکجا به دست آورده ودر پیش برد فورمول حل مسئله قشقایی ها، نقشی کلیدی خود را  بازی کند.

بالاخره، اولین مدارس سیارعشایری به کمک پاره ای از خوانین و کدخدایان قشقایی، از سالهای ۱۳۳۰ آغاز به کارمی کنند و با نشیب و فرازهایی چند ساله، سرانجام حکومت قبول می کند تا مسئولیت آموزش کودکان قشقایی و باصری را در هیات وزیران قانونی کرده و اعتبار لازم را فراهم کند. لذا اولین دانشسرای تربیت معلم عشایری با ۴۳ نفر دانش آموزپسر در مهرماه ۱۳۳۶ در شیرازبرای قشقایی ها و باصری ها شروع به کار می کند و آقای بهمن بیگی از طرف وزارت آموزش و پرورش کشور، مسئول دایره تعلیمات عشایری می شود که در طبقه دوم اداره آموزش و پرورش استان فارس در دو اتاق تو درتو کار خود را شروع می کنند. آقای کاظمی ازطایفه باصری و بیژن بهادری از طایفه کشکولی از اولین یاران بهمن بیگی در این دگرگونی اجتماعی بودند.
او همچون بند باز ماهری روی ریسمان شکننده ای درهوا راه میرفت. یک اشتباه ویا محاسبه عجولانه می توانست همه چیز را به هم بریزد و دوباره آتش جنگ شعله ورشود.
. قشقایی ها، حکومتیان، شاه و آمریکایی ها چنین چیزی را نمی خواستند. و بهمن بیگی با هوش تر از آن بود که این فرصت را از دست بدهد.

موفقیت سیستم آموزش عشایردر قشقایی و باصری، به زودی باعث گسترش این سیستم سواد آموزی به سایر نقاط حساس عشایری ایران مثل کردستان، بلوچستان، بختیاری، اورومانات کرمانشاه، شاهسون ها، اعراب حومه سوسنگرد، کهگیلویه و بویراحمد، و … می شود.  در نتیجه، امریکا، شاه و قشقایی ها را ذوق زده وخوشحال کرده واعتماد به بهمن بیگی را بیش از پیش تضمین می کند و نام بهمن بیگی و سیستم آموزش عشایری مرزهای ایران را در می نوردند و به سازمان ملل می رسند.
اوبا تیزهوشی تمام شرایط آن روز جامعه ایران و قشقایی را به خوبی باز شناخت ودرتیم برندگان، نه در تیم  بازندگان در  مسیرآن به پیش رفت واین تحول تاریخ را سرعت بخشید. وی توانست تا حدی با حفظ ساخت جامعه ایلی، قشقایی را حفظ کرده وبر ترس و بی اعتمادی حکومت مرکزی و قشقایی ها پلی را ایجاد کند تا نو و کهنه، سنت و مدرنیته در کنار هم و با هم زندگی کنند واین نمی توانست به سادگی عملی شود مگر با ایجاد یک طبقه جدیدآموزش دیده و نو پا در جامعه قشقایی و باصری .(طبقه متوسط نیمه شهری نیمه روستایی با فرهنگ ایلی که دیگر نمی خواست آدم خان یا آدم ایل باشد و می خواست آدم خودش باشد) ولذا این طبقه جدید که گرایش به مدرنیته هم داشت، تن به تصمیم گیری های فردی خان در منطقه  یا تصمیم گیری های فردی ایلخان باز گشته از تبعید نمی داد.

جامعه قشقایی، برای اولین بار در تاریخ چند صد ساله خود، آرام آرام، به یک جامعه چند صدایی تبدیل می شد. چرا که نسل جدید قشقایی هم پسران و هم دختران، به سرعت با سواد می شدند و با شیوه های زندگی شهر نشینی، انس والفت می گرفتند و برترس و بیگانگی خودشان مسلط می شدند ومیدان زندگی شان فراختر وافق دیدشان  گسترده تر می شد.

این تغییرات جدید  در روان شناسی اجتماعی ایل، زمینه ساز تضاد بیشتر دستگاه تعلیمات عشایر با خوانین قشقایی شد و این خوانین به ناگاه تنها ماندند و از حمایت مادی و معنوی توده جوان قشقایی بی نصیب شدند. چرا که این نسل جدید آموزش دیده و گسترش یافته قشقایی دیگرمایل نبودند به شیوه قدیم چادرنشینی- سنتی زندگی کنند و از خان ها فرمان بگیرند. در حقیقت برنامه های دراز مدت Glen Gagon و محمد بهمن بیگی به نتایج پیش بینی شده خود می رسید. و بذرهایی که کاشته بودند، بار می داد…..

در کنار اصلاحات ارضی و ملی شدن مراتع و جنگل ها – توسعه آموزش و پرورش همگانی دربین قشقایی ها و نقش آفرینی آقای بهمن بیگی و دستگاه تعلیمات عشایری، عامل دیگری که باعث تغییرات کمی و کیفی در ساختمان ایل قشقایی شد، ورود دختران و زنان قشقایی به آموزش، تحصیل و کسب مهارت های جدید شهرنشینی بود که بافت خانواده سنتی و پدرسالاری در ایل را تا حدی تغییر داد. جامعه قشقایی در این برهه زمانی با ۳۷ درصد جمعیت آموزش دیده از تمام اقلیت های قومی ایران پیشتاز شد . ( در همین دوره کردها ۲۷ درصد و بلوچ ها ۱۹ درصد جمعیت تحصیلکرده را  داشتند)*

این جمعیت جوان  ومیان سال تحصیلکرده و ماهر، زندگی متفاوتی را طلب می کردند و زندگی شهرنشینی را بر زندگی سنتی و یا کوچ نشینی ترجیح می دادند به آموختن زبان فارسی و کار در ادارات دولتی، رغبت بیشتری نشان می دادند.
نسل جدید می خواست برای خودش باشد وبرای خودش صدایی داشته باشد وسرنوشت خودش را خود به دست بگیرد نه خان و نه ژاندارم. این جوانان جدید و تحصیلکرده، در حقیقت به تدریج توانستند بین جامعه سنتی ایلی و جامعه مدرن شهری پلی بسازند تا جامعه شهری، ایلاتی ها را بپذیرند و از خود بدانند و هم ایلاتی ها  با جامعه شهری آشناتر شده و از در آشتی در آیند. تفکر این تغییرات اجتماعی هم از سالهای بعد از ۱۳۳۰ شمسی با ایجاد مدارس عشایری و سپس تاسیبس دانشسرای تربیت معلم عشایری در شیراز(۱۳۳۶) و دبیرستان مختلط شبانه روزی تیز هوشان عشایری (۱۳۴۶)آغاز گردیده بود. جوانان قشقایی و سایر ایلات که حالا معلم و حقوق بگیر دولت شده بودند ، آرام آرام خود را هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی ارتقا می دادند واز محدوده ایلی خود فرا می رفتند ودر لباس معلمی به دورترین نقاط عشایری  کشور گسیل می شدند و با اقوام دیگرایرانی مثل کردهای کردستان و کرمانشاه ، شاهسون های سبلان، اعراب بنی کعب خوزستان – بلوچ های سراوان و بختیاریهای زرد کوه و بویر احمدی های کهگیلویه آشنا می شدند  یاد می دادندو یاد می گرفتند.

فارغ التحصیلان دبیرستان عشایری در کنکورهای سراسری کشوربه طور چشمگیری می درخشیدند و دانشگاه ها ، بیمارستان ها، مراکز علمی و صنعتی کشور را یکی پس از دیگری تسخیر می کردند و آرام آرام به شیوه زندگی شهری و مناسبات جامعه مدرن آشنا می شدند .
آقای بهمن بیگی در راس چنین دگر گونی، از حیطه آموزش و پرورش پا را فراتر نهاد و در ارایه خدمات پزشکی، مامایی،حرفه ای، ورزشی، دامپزشکی، قالی بافی و سایر خدمات اجتماعی  به مردم ایل و روستا، به چنان جایگاهی رسید که عابد وعامی و ارتشی ویاغی و شهری وروستایی و ایرانی و آمریکایی همه اورا از خود می دانستند و ارج و قرب اش می نهادند و سازمان یونسکو برایش چایزه  آموزشی می فرستادند…….

 

5shah

بازدید محمد رضا شاه پهلوی از دبیر ستان مختلط – تیز هوشان- شبانه روزی عشایری در شیراز ۱۳۵۴

انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ تمام کاسه کوزه ها را بر هم ریخت و جامعه قشقایی را این بار به شوک اجتماعی و گیجی روانی دراز مدت دیگری  فرو برد. با وجودی که رهبران ایل پس ازسالها تبعید و در بدری با خوش بینی فراوان به ایل باز گشتند و با رده های بالای جمهوری اسلامی دست همکاری و اخوت دادند، و در اولین انتخابات به مجلس شورای اسلامی راه یافتند، اما متاسفانه سیاست حکومت جدید، در رابطه با قشقایی ها بر اساس ترس و بی اعتمادی بود و نتیجه اش همان سیاست حذف، به حاشیه راندن واستحاله بود. این بار استحاله قشقایی ها به شکلی گسترده ترو خونین تر با سر پوشی از اسلام، در دستور کار حکومت جدید قرارگرفت. برنامه ریزان جمهوری اسلامی با تشکیل سپاه پاسداران مسلح عشایر جنوب، همان ارتش قزلباشان ترک را در ایلات جنوب بازسازی کردند تا هرگونه مقاومت محلی و ملی را به دست همان ایلاتی های تازه قزلباش و تازه شاهسون به خاک و خون کشیده و برنامه ناتمام استحاله فرهنگی وقومی قشقایی ها را به انجام برسانند. اما به شکلی دیگر. این بار به شکل استحاله شدن درامت بزرگ اسلامی. چرا که حکومت جدید با بهره گیری از تجربیات شاهان پهلوی، حل مشکل قشقایی ها را در حل شدن فرهنگ، زبان، موسیقی و زندکی کوچ نشینی قشقایی ها در فرهنگ مسلط حاکم می دید آن هم نه به دست فارس ها یا دیگران، بلکه توسط خود قشقاییها. برنامه ریزان و جامعه شناسان حکومت اسلامی با کپی کردن برنامه های شاه و اصل ۴ ترومن، این بارهم استحاله وانهدام قشقایی ها به دست قشقایی های شیعه را اجرایی کردند تا خصومت و مقاومت دربرابرحکومت اسلامی را به حد اقل رسانده و دشمنی و نفاق و دو دستگی را در جامعه قشقایی به حد اکثربرسانند. این بارباید ساز ها و نقاره ها توسط پاسداران شیعه قشقایی شکسته می شدند.(همان سیاستی که فرخ استاندار نظامی پس از کودتا در مورد قشقایی ها به اجرا گذاشت).

لباس های رنگارنگ وشاد زنان قشقایی دگر گون شده و اسلامی می شدند، مدارس سیارعشایری بالکل شکل اسلامی می گرفتند و کارهای آموزشی وخدماتی بهمن بیگی با برچسب غیر اسلامی بودن، یکی پس از دیگری منحل می شدند ویا در سیستم آموزش و پرورش هرمنطقه ادغام می شدند و در نهایت فرهنگ قشقایی بالکل با امت بزرگ اسلام  یکی می شد وبا اجبار، میلیون ها افراد عشایر جنوب می بایست ذاتا دگرگون شده وبه شیوه ای که حکومت اسلامی می خواست، زندگی کنند؟؟!! که البته چنین چیزی عملی نبود….

سیاست حکومت اسلامی در مورد قشقایی ها، کاملا متفاوت با سیاست های آن با سایر خلقها و گروه های قومی ایران بود. برای مثال در برخورد با خلق کرد، حکومت اسلامی کردهای شیعه کرمانشاه و اطراف را به کار گرفته و با استفاده نابجا از تفاوت های شیعه وسنی، با بسیج و سازماندهی کردهای شیعه درجنوب، به سرکوب اهالی کردستان در شمال مشغول شد که این سیاست برادرکشی هنوز هم ادامه دارد. در بلوچستان، حکومت اسلامی برنامه متفاوتی پیش گرفته و با مسلح کردن خوانین و سرداران بلوچ، با خرید ن و تطمیع آنها، به سرکوب مردم بلوچستان کمر بسته است. اما در قشقایی ها نه مسئله شیعه و سنی وجود داشت ونه باقیمانده خوانین حاضر به همکاری با حکومت اسلامی شدند.

خوانین قشقایی پس ازمقاومت مسلحانه دربرابررژیم، به رهبری ناصر خان، خسروخان وفرزندان ناصرخان :هما بی بی قشقایی ودکترعبداله خان قشقایی، دیگر هرگونه امکان کنا رآمدن با حکومت واعتماد متقابل را ازدست داده بودند و حکومت نو بنیاد اسلامی هم در عمل نمی توانست دیگر قدرت قشقایی ها را در جنوب تحمل کند. لذا نتیجه این کشاکش قدرت، به سرعت تضاد آشتی ناپذیر ونا خواسته ای را بین خوانین قشقایی و حکومت مرکزی به وجود آورد.

گرفتن امان نامه برای خسروخان به وساطت مهندس طاهری نماینده کازرون ازطرف آیت اله خمینی، دامی بود که خسرو خان گرفتارش شد. او به شیرازآمد. خانه امن او لو رفت. دستگیروشکنجه شد وپس ازیک مصاحبه تلویزیونی تحت فشار واعترافات تکان دهنده سوال برانگیز، در فیروزآباد پایتخت نا نوشته قشقایی ها، به جوخه اعدام سپرده شد.اتفاقی که هیچ قشقایی،تصورش را هم نمی کرد. پس از اعدام خسرو خان، قشقایی های دیگری ازهرگروه و سن وسال و تحصیل به بهانه های طاغی و یا ملحد گاهی با یک دادگاه یک دقیقه ای و گاهی بدون پروسه دادگاه، حلق آویز شدند و یا تیر باران. جعفر کشکولی، جهان پولاد کشکولی، حسن کشکولی، اله قلی جهانگیری، مهین و حیدر قلی جهانگیری همرا با ۲۰ نفر دیگر از این گروه، سهراب خان و فرزندش مهرداد زند کشکولی، بهرام صفی خانی، فریبرز نجفی، برادران برزگرلوها و جهانگیر طالبی و صدها تن دیگر، یکی پس از دیگری قربانی خشونت های حکومت اسلامی شدند. پس از آن چاقوی ( پاک سازی ادارات و آموزش عشایر) تیزتر و برنده تر شد و معلمان و دانشجویان و کارمندان زیادی را از کار و تحصیل محروم  کردند……

اعدام خسرو خان قشقایی و دیگر قشقایی ها، تیری بود که از طرف حکومت جدید اسلامی بر قلب قشقایی ها  شلیک شد و غرورو حیثیت وهویت تاریخی قشقایی ها را خون باران کرد. و قشقایی ها را به یک شوک روانی دراز مدت فروبرد. لذا باقیمانده خوانین هم دست از مبارزه فعال با حکومت شسته و تا حد زیادی توانستند خودشان را با تمایلات شهروندی و زندگی مدرنیته تطابق داده و در کنار توده ملیونی قشقایی ها قرار گرفته و در مقام دفاع از تمامیت فرهنگی و قومی و زبانی قشقایی ها، همراه وهمگام شوند.
در نتیجه این تحولات، جمهوری اسلامی با سازمان دادن بخشهایی ازهواداران و کارگزاران خود تحت نام  ( سپاه  پاسداران عشایر)و( بسیج عشایری)  درایل، توانست تا حدی سیاست های ضد قشقایی خود را اجرایی کند، لذا با برخوردهای تنگ نظرانه و زور گویانه، با مسایل ایل مثل: زبان، فرهنگ، موسیقی، کوچ، زمین های کشاورزی، مراتع، ایل راه ها و به خصوص سیستم آموزش عشایری، مردم قشقایی را به سر در گمی طولانی فرو برده وگروه های زیادی رابه سوی روستا ها و شهرک ها به مهاجرت واداشت و باعث گسترش بی رویه زندگی حاشیه نشینی گردید.( بنا به گزارش روزنامه قانون در تهران، ۶۰ در صد بی خانمان های آواره در تهران بزرگ ازمناطق روستایی و ایلی آمده اند). توده های هویت گم کرده ، ازآن جا رانده و از این جا مانده. نه ترکی صحبت کردن را افتخاری می دانند و نه فرهنگ وزبان فارسی را درونی کرده اند، سرگردان در هویت ازدست داده دیروز و نا آشنا و ترسان ازهویت امروز و بدون چشم اندازی برای هویت فردا.

اما نسل جدید قشقایی بر بستر آگاهی های تاریخی و قومی خود، به سرعت با کسب مهارتهای امروزی، بدون چشم  پوشی از گذشته، روی به فردا دارد. این بارنسل جدید و قشرهای تحصیل کرده و روشنفکر قشقایی ها به سه شیوه متفاوت به جمهوری اسلامی واکنش نشان دادند. گروه اول با الهام گرفتن ازمقاومت و مبارزه اقوام ترکمن و کرد به سازمان دهی دهقانان و ایلاتی ها روی آورده و به اشکال مختلفی در برابر تهاجم حکومت جدید به مقاومت برخاستند( مبارزات گروه اله قلی جهانگیری در مناطق روستایی و ایلی فارس و اصفهان،  نمونه بارز این نوع مقاومت بود).

از طرف دیگر، سازمان دهی دانش آموزان، دانشجویان و معلمان عشایری حول مبارزات ضد فئودالیسم و ضد امپریالیسم جان تازه ای می گرفت و می رفت تا مفاهیم عدالت و حقوق مساوی شهروندی را آموزش داده و همگانی کند که منجر به اخراج ها، تبعید ها، اعدام ها ی برق آسا شد. گروهی دیگرازاین جوانان به درون نظام خزیدند وتا حد سرداران سپاه و نمایندگان مجلس و معاونت وزیر پیش رفتند تا هم از این نمد برای خود کلاهی بسازند و هم به اصطلاح از تمامیت ایل و فرهنگ قشقایی محافظت کنند!

در دوره ۸ ساله ریاست جمهوری رفسنجانی، قشقایی ها ۶  نماینده مجلس، ۲ معاون وزیرو چندین سردار سپاهی و تعدادی مدیر کل اجرایی درحکومت داشتند که در چهار چوب برنامه ها وایدئولوژی سیاست های حکومت اسلامی نقش آفرینی می کردند نه در جهت خواست ها و مطا لبات قومی قشقایی ها ولی امروزه بعضی هاشان نویسنده، اصلاح طلب و استاد دانشگاه شده اند…..
گروه های دیگری از قشقایی ها، دل آزرده و تار شکسته، از این بازی ها روی گردانده و به فعالیت های فرهنگی(نه سیاسی ) روی آوردند تا زبان، موسیقی و فرهنگ قشقایی را از نابودی و استحاله نجات دهند. فعالیت های درخشان  فرود و فرهاد گرگین پور، بیژن بهادری کشکولی، محمود اسکندری،  طهمورث کشکولی،  منوچهر کیانی، افسانه جهانگیری، پروین بهمنی، امین آقایی، ابراهیم کهندل پور، برزو طیبی ودیگران در این مقاومت فرهنگی جایگاه ویژه و بایسته ای دارند.

 

6saz

این گونه مقاومت های فرهنگی همچنان به اشکال مختلف در جریان  است. *

بر زمینه این ناشی گری ها و ندانم کاری ها در۳۲ سال گذشته، جمهوری اسلامی، نا کار آمدی برنامه های خود را در رابطه با قشقایی ها آشکار کرده وعملا سیاست انگلیسی ها را درمورد قشقایی ها به کار برده است. یعنی سرکوب قشقایی ها به دست قشقایی ها ودامن زدن به تضاد واختلاف درقشقایی ها با توجیهات خودی و ناخودی یا اسلامی وغیراسلامی (برای مثال اعدام خسرو خان، معروف ترین خان قشقایی، به دست سپاه پاسداران قشقایی وانحلال سیستم آموزش عشایری سیار واخراج و تعقیب و زندان و اعدام فعالین جوان ایل، نمونه های بارز این سیاست است). در نتیجه این بی سیاستی، زمینه خصومت و پدر کشتگی یا گرایش به گذشته را در بخشی از جوانان قشقایی دامن زده  تا جایی که امروز حکومت ، تلاش می کند باقیمانده ایل را از درون چند تکه کرده تا در یگانگی و یکپارچگی آن اخلال ایجاد کند.

در حال حاضرقشقایی ها ، با ۴ تفکرو صدای متفاوت خود را نشان می دهند. دریک  طرف بازمانده تفکرات خان خانی و پان تورکیسم ناسیونا لیست ۷۰-۶۰ سال پیش پرو بال گشوده اند و بر طبل هویت یابی کهنه می کوبند برگذشته با شکوه خود چشم دارند و تا می توانند بر افکار و احساسات نوستالوژیک پای می فشارند و ازرهبران ایلی دیروز قهرمان می سازندو  از اسب و تفنگ و گوسفند حرف می زنند و بر روابط خونی و تفکرات پدرسالاری و خان سالاری دلخوش اند.        درطرف دیگر طرفداران آقای بهمن بیگی وآموزش عشایر صف کشیده اند و شکوه و عظمت و هویت قشقایی ها را به دوران محمد رضاشاه وگسترش تعلیمات عشایری مربوط می دانند وآزآقای محمد بهمن بیگی چنان یاد می کنند که گویا نابغه ای بوده در حد فردوسی ویا پیغمبر گونه ای بوده که  در ایل قشقایی ظهور کرده است !! ولذا هیچ انتقادی را بر ایشان برنمی تابند حتی اگر پخته و سنجیده و مستند باشد.
گروه سوم  که نو پا و تازه اسلا میزه شده اند و هویت جدید یافته اند. و بر بستر تفکرات و ایدولوژی حکومت اسلامی شیعیان حاکم و وابستگی به جناح های قدرت، اسم ورسمی جدید یافته اند و پوستی نو در انداخته اند. به پستهای میانی دست یافته اند. این قشر تازه وارد و  تازه هویت یافته، درعمل برنامه وهویت دو گروه اول را نمی پذیرند و هردو را یکجا به حاشیه می رانند و گاهی هم به طور مصنوعی بین این دو گروه نفاق افکنی و آتش پراکنی می کنند  تا آنها را سرگرم کرده وبیشتر منزوی ساخته، انرژی آنها را کاهش داده تا آنها را از صحنه برانند و خود را تنها صدای قشقایی ها و عشایر جنوب جا بزنند. این گروه نو ظهوراشتهای زیاد هم دارند و سخت شیفته قدرت اند و افکار و رفتار وکردارشان ژله ای است . بهمین جهت قابل پیش بینی نیستند چرا که شخصیت شان هنوز قوام نیافته و با هر جناحی که در قدرت باشد، به سادگی با آن جناح بیعت می کنند.

هر دو گرایش اول، دیگر به گذشته تعلق دارند وامکانات زندگی دوباره را از دست داده اند. هویت قشقایی ها امروز نه بر پشت اسبان تیز تک  یا برنوهای خوش دست و یا رمه ها، شترها، ییلاق ها و قشلاق های فراخ معنا پیدا می کند و نه در شعرآقای ابراهیم با بادی در «گچ سفید فشنگم، تخته سیاه تفنگم»* در چادر های سفید عشایری در کنار چادر های سیاه ایلاتی های دیروز. چرا که دیگر نه نشانی از آن چادر های سیاه باقی مانده ونه از آن چادرهای سفید مدارس سیارنشانی .
اما گروه چهارم که نسل انقلاب اند و عکس شیر را در کتاب دیده اند و رستم را در شاهنامه. سرشار از خواستن و نتوانستن. اکثرا دانشگاه آزاد رفته وفارغ التحصیل شده. که بخش زیادی شان بیکار. سخت به آینده چشم دوخته اند. آینده ای که چندان هم روشن نیست و گذشته را نیز فراموش نکرده اند . خوب می خوانند و خوب می نویسند و حافظه تاریخی شان هنوز خوب کار می کند وبسرعت می توانند گذشته ها را به یاد بیاورند. از این دعواهای قومی- ملی چیزی نمی دانند و نمی خواهند بدانند ویا آگاهانه دم به تله نمی دهند . از روابط ارباب و رعیتی به کلی کنده شده اند . خان ورعیت به مفهوم انسان مساوی برایشان معنی دارد نه شمارش اسب ها ، تفنگها و گوسفندان و املاک. حقوق فردی و حقوق شهروندی  و آزادی های اجتماعی برایشان کشش بیشتری دارد تا دوری و نزدیکی پدران شان با ایلخان .

این توده نسل جدید،درچگونگی ارتباط منطقی ومدرن هویت قومی – ملی – ایرانی هنوز به جمع بندی روشنی نرسیده اند. ماهیان نا آرامی هستند که در برکه ای کوچک دست و پا می زنند. حتی چشمهایشان در آن طرف مرزها سیر می کنند. به اینترنت وفیس بوک و توییترو ماهواره اخت شده اند .با تلفن های همراه اسکایپ می کنند و فیس تایم. تازگی ها what’s up را هم راه انداخته اند. از من وتو بهتر برندگان فیلمهای بزرگ دنیا را می شناسند خیلی خوب می دانند که در برزیل چه گذشت و برنامه افق در صدای آمریکا در مورد (نشست ژنو ) چه گفته است. فارسی را با انگلیسی قاطی می کنند و به سرعت به فارگلیسی می نویسند و به فینگلیش می خوانند. ده ها آی دی تقلبی در جیب دارند. ترکیب رنگها و مدل های لباس را قبل از این که در تهران ودوبی و استانبول باب شود تجربه می کنند.

از خسرو خان و بهمن بیگی گذشته اند. گرچه هردو راارج می نهند ولی هر دو جریان را اتفاقات تاریخی می دانند که به گذشته تعلق دارند و از کنار دعواهای نسل دومی ها ( گروه اول و دوم)که هربخشی سینه چاک یکی از این شخصیت هاهستند،به آرامی می گذرند بدون این که یکی را بر سر دیگری بکوبند چرا که باور دارند هرکدام بخشی نا گسستنی از هویت قشقایی ها هستند که بنا به ضرورت های تاریخی به وجود آمده اند و دیگر مجال باز پروری و زنده کردن آنها نیست. این بخش از قشقایی ها دست پرورده نظام آموزشی و فرهنگی حکومت نو پای شیعیان هستند و بیشتر از همه از این فرهنگ فاصله گرفته اند. به نماز جمعه نمی روند مگر این که پای جان در میان باشد. روزه نمی گیرند. قران نمی خوانند. نمازبه جا نمی آورند چرا که به سرعت فهمیده اند که ریا کاری است. آن که بیشتر نماز می خواند بیشتر بانک می دزدد و یا به خارج فرار داده می شود یا به کابینه می رود. اما تا بخواهی به موسیقی های شاد زیر زمینی وآهنگهای طنز آلود و تیز شاهین نجفی خشنودند. از مشروب خوردن بدشان نمی آید و از پارتی های مختلط گاهگاهی و شبانه در دانشکده و خانه های امن محظوظ می شوند. از ازدواج های سفید چیز هایی شنیده اند. بدشان نمی آیدکه آن را هم تجربه کنند. از تجربه کردن و به آینده دلبسته شدن، شاد می شوند. به تغییرات آرام اجتماعی دل بسته اند و از خشونت و ایدولوژی های تمامیت خواه بیزارند. با آزادی های یواشکی شوق می گیرند. به تساوی حقوق زن و مرد – ترک و تاجیک – فارس و غیر فارس و مذهبی و غیر مذهبی باور دارند. هویت قومی را یک واقعیت می دانند که نمی شود آن را با تفنگ وتوپ در” پستوی خانه” پنهان کرد و هویت ملی را نیز به جان پاس می دارند وگرنه سرزمین های گسترده فارس و خوزستان وبوشهر و هویزه از خون آنان رنگ نمی گرفت. شاید هنوز به درستی نمی دانند که هویت قشقایی آنها در چه چیز هایی نهفته است و گاهی به غلط این هویت را در تناقض با هویت ایرانی خود میدانند. هنوز نمی دانند که هویت قشقایی چه معنا و مفهومی دارد و هویت ایرانی ما از ترکیب آگاهانه و داوطلبانه اقوام مختلف ایرانی به وجود می آید و یکی بدون دیگری معنی ندارد . مثل ماهی است در آب ذلال. آب بدون ماهی و ماهی بدون آب را که دیده است؟ خوشبختانه،این نسل، از دو نسل دیگر کنجکاوترند. چرا که چشم به گذشته ندارند. می خواهند بدانند یک من ماست چند مثقال کره می دهد. می خواهند از همه چیز سر در بیاورند. بی تاب دانستن و سرک کشیدن در هر چیزی هستند و زندگی امروزی مدرن را به شکلی غیر قانونی تجربه می کنند وخوشمزگی آن را دریافته اند لذا بیشتر می خواهند. از تعالیم مذهبی و قید و بندهای خفقان آور آن خسته شده اند و می خواهندکه مذهب فقط مسئله ای خصوصی باشد نه حکومتی و دولت نماینده مردم باشد و دست نشانده آنها نه نماینده خدا در زمین. دوست دارند گذشته ها را بکاوند برای درس آموزی آینده. به نظرمی رسد که فرد گرا هستند و خود مرکز بین ولی راهی است اجباری تابه هویت فردی برسند و به ( من) خود معنی و قوام بدهند تا پخته شوند نه سوخته. هنوز به تعهد(Commitment ( نرسیده اند. تعهد به خود، خانواده، ایل، تبار،کشور،انسانیت و حقیقت. مفهوم قشقایی در ذهن این جوانان همانی نیست که من وتو می فهمیم و باور داریم. خیلی هاشان متاسفانه ترکی صحبت کردن را فراموش کرده اند و یا می خواهند فراموش کنند و به فرزندان خود اول فارسی می آموزند تا تورکی! اما با این وجود در قلب تهران، لندن، تورنتو و واشنگتن هم به غرور، خود را قشقایی می دانند. به تار فرود سرخوش اند وبه ساز گنجی می رقصند.
سرعت یادگیری این گروه اعجاب انگیز است. همراه با سرعت جهان پیش می روند و هیچ فرصتی برای ماندن در گذشته ندارند. از نسل اولی ها جدا شده اند و با نسل دومی ها که پدران و مادران و معلمان شان هستند دائما در کلنجار هستند. زبان آنها و شیوه زندگی آنها را نمی فهمند و از بازی های سیاسی وریاکارانه آنها سر در نمی آورند. بین رنگها سفید را بر سیاه و سبز را بر نارنجی ترجیح می دهند. ولباس هایشان را شاد می خواهند و همسایگانشان را نیز. از ازدواج های برون گروهی نگران نیستند و اگر فرصتی بیابند جراحان، حقوقدانان، مهندسان، موسیقی دانان، معلمان، روزنامه نگاران، نویسندگان، استادان دانشگاه و ماماهای به درد بخوری می شوند. این نسل جدید قشقایی که فرزندان انقلاب هستند و تحصیلکرده وآشنا به زندگی شهروندی جدید که چشم به فردا دارند و اگر فرصتی یابند انقلاب را می بلعند.

ساخت اجتماعی و نوع معیشت قشقایی ها هم در ۵۰-۶۰ ساله اخی، دچار تحول عظیمی شده است. امروز جمعیت دو ملیونی قشقایی ها به چهارشیوه مختلف زندگی و امرار معاش  می کنند گروه کوچکی هنوزبه شیوه قدیم به شبانی مشغولند و از راه دامداری و ییلاق و قشلاق کردن روزگار می گذرانند و زندگی سخت و پرخطر و کم رفاهی دارند. چرا که ایل راه ها بسته شده اند و شهرک سازی ها و جاده های عریض وطویل منابع طبیعی را از آنها گرفته وزندگی به شیوه قدیم را تا حدی ناممکن کرده است.

 

7kooch

کوچ بخش کوچکی از قشقایی ها ( امروز) منطقه فیروز آباد۱۳۷۶

گروه بزرگی از قشقایی ها از جا کنده شده اند و هنوز جای گیر نشده اند و این گروه عظیم از زندگی چادر نشینی به روستاها و شهرک های اطراف اصفهان ، شیراز، شهرضا ، آباده ،اقلید، کازرون ، گچساران، فراشبند، کوار و فیروز آباد مهاجرت کرده و شهرک های ترک نشین یا نیمه ترک نشین به وجود آورده اند و اردوی کار ارزان و یا جمعیت نیمه بیکاران را به وجود آورده اند. نوعی زندگی بین ایل وشهرو بین سنت و مدرنیته را تجربه میکنندوبه جمعیت بیکران حاشیه نشین ها اضافه شده اند که البته آسیب شناسی اجتماعی و نا بهنجاری های رفتاری  خاص خود را هم دارند.
اما گروه سوم (که  از میزان جمعیت و پراگندگی آن  آمار معتبری در دست نیست)، گروهی مرفه تر، آموزش دیده ت، متنعم تر، آشناتربه زندگی امروزی ومدرن، کارآفرین تر، چشم وگوش بازتر که حصار تنگ زندگی ایلی/ روستایی و دور شهری را رها کرده ودر شهرهای بزرگی چون شیراز، اصفهان وتهران  زندگی می کنند و بخشی به عنوان تکنو کراتها، مستخدمین دولتی، بخشی از سیستم اداری جامعه شهری را به دوش می کشند وروی به آینده دارند تا به گذشته.
و گروه چهارم که راه مهاجرت به اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا را پیش گرفتند و از حصار تنگ و محدود کننده موجود به قلب مدرنیته روی آورده اند. این پدیده جدید مهاجرت و آشنایی با زندگی مدرن غربی برای کشورایران وقشقایی ها پدیده ای نو و هیجان انگیز است و به طور قطع در دگرگونی فردای ایران و قشقایی ها نقش موثری خواهد داشت چرا که آنها به تدریج افرادی چند فرهنگی و چند زبانه می شوند و از مرزهای ایلی- قومی و حتی ایرانی خود هم فراتر می روند.

چه عامل یا عواملی این ۴ گروه نا متجانس را به هم پیوند می دهد یا خواهد داد، ارزش واکاوی وکنکاش را دارد و شاید ازعاجل ترین وحیاتی ترین ضرورت های تاریخی این قوم باشد.
کنکاشی علمی و جمعی بایسته است تا روشن شود کدام عامل یا عوامل می تواند باردیگر این قوم چند ملیونی را به هم پیوند داده وآن را از انهدام نجات دهد؟ زبان تورکی قشقایی ؟ یا هویتی متفاوت  به نام قشقایی؟ و یا مفهومی وسیعتر به نام فرهنگ قشقایی؟ که به زبان ترکی قشقایی به آن می گویند: (قشقایی لیگ).ویا مطالبه عمومی برای به رسمیت شناختن استانی به نام  قشقایی؟
شاید بهتر باشد گروهی از تحصیلکرده های قشقایی دست ها را بالا بزنند و با ایجاد یک سازمان فرهنگی با کاری جمعی وعلمی این مهم را به انجام برسانند. گروهی فرهیخته، بدون برنامه سیاسی، آشنا به تاریخ وفرهنگ ایران و قشقایی، که نمایندگی هر ۴ گروه یاد شده قشقاییها را در بر بگیرد، و با نمایندگانی اززنان، جوانان و سا لمندان نسل پیشین ومهاجرین.
نسل جدید قشقایی، که بیشتر به دانش و مهارت های جامعه مدرن آشنا هستند، به درستی قدم به این واکاوی تاریخ گذاشته اند تا با نقد بی طرفانه وعلمی گذشته، نوری هرچند کوچک بر این تاریکی ها بتابانند و هاله تقدس وانتقاد ناپذیری را از چهره پدران و رهبران سیاسی و فرهنگی ایل بزدایند…………………………………………..

در پایان، با تکیه برداده های تاریخی بالا، ومشاهدات ۵۰ ساله این نویسنده، می توان چنین استنباط کرد که قشقایی ها در سده های اخیرنشیب و فرازهای مختلفی را پشت سرگذاشته اند و جزء نادر اقوام و ایلات  ایرانی هستند که هنوز زنده اند و بر پشتوانه تاریخی، فرهنگی و هوشی  خود، طوفان های بیشماری را پشت سر گذاشته اند از حکومت های مرکزی ایران ضربه دیده اند و برآن ها ضربه زده اند.  حکومت صفویان به قشقایی ها پرو بال دادند و وکریم خان زند به  آنها وکالت و صدارت بخشید. قاجارها تا توانستند بر آنها سیلی زدند و پهلوی ها عامدانه، به پاهایشان شلیک کردند و حکومت اسلامی به قلب ها شان. ولی مغزهاشان هنوزازکارنیفتاده است و مجالی برای فکر کردن و دوباره دیدن باقی مانده است.

قشقایی ها یک باردیگر در سر بزنگاه تاریخی خود قرارگرفته اند. بزنگاهی به مراتب خطرناک تراز گذ شته. به نظر می رسد باید از این (دامگه حادثه) با یکپارچگی، سخت کوشی، و تیزهوشی و تحمل یکدیگر بیرون روند. قشقایی ها یقینا چیزی برای گفتن دارند و سخنی برای شنیدن و تجربه ای برای آموختن. آن هم در ساختن ایرانی آباد و آزاد که همه شهروندان آن درعمل دارای حقوق اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و زبانی مساوی باشند. سر زمینی که در آن ترک و لر، فارس و کرد، بلوچ و ترکمن، روستایی و شهری، زن و مرد، بی دین و با دین، شیعه و سنی، همه به یک میزان ایرانی باشند. به یک میزان مالیات بدهند و به یک میزان اجازه کار، تلاش و تحصیل داشته باشند واز همه مهمتر به یک میزان انسان  باشند بدون هیچ  تبعیض و هیچ حق ویژه مذهبی، زبانی، قومی و جنسی.( یعنی ایرانی آزاد، آباد، و چند فرهنگی).

اگر قشقایی ها بتوانند با پشتوانه فرهنگی و زبانی و تاریخی خود به این سو کشیده شوند، در آبادی و آزادی ایران فردا نقش خواهند داشت وهویت قومی، زبانی و فرهنگی خود را حفظ خواهند کرد و به عنوان بخشی از جامعه چند فرهنگی ایران دوشادوش سایر اقوام و ملیت های ایرانی در ساختن جامعه فردا سهیم خواهند شد. وگرنه با آه و ناله کردن، دیگران را سرزنش کردن، برای گذشته مرثیه خواندن، بر طبل اختلافات ترک و فارس کوبیدن، از آبشخور پان تورکیست ها تغذیه کردن و غافل از ضرورت تاریخ بودن آنها را به عقب خواهد برد نه به جلو. زندگی مدرن (مدرنیته) با قدرت اعجاب برانگیزی پیش می رود و سنگرهای بومی و قومی را یکی پس از دیگری تسخیر می کند. ایستادن در برابر این مدرنیته برخلاف رود شنا کردن است و چشم پوشی بر ضرورت تاریخ و تحولات اجتماعی. نا گفته پیداست که هر گونه غفلت از این واقعیات، خطا وگمراهی نا بخشودنی است. به نظرمی رسد که بخشی از قشقاییها درکل این ضرورت را دریافته اند ولی در عمل هنوز وامانده اند. چشم پوشی از این ضرورت تاریخی جبران نا پذیر خواهد بود ودر نهایت تاسف برانگیزو بر قشقایی ها همان خواهد رفت که بر سر سرخپوستان درآمریکا یا زولوها درآفریقا و یا اینکاها درآمریکای جنوبی رفت و آنها را با آن همه جنگجویی و خود کفایی و مقاومت، به کتاب های تاریخی سپرد.

8girl

 اشکبوس طالبی – روان شناس – مریلند -۱۳۹۱


منابع فارسی: 

۱.افشار. ایرج : ایل ها، چادر نشینا ن و طوایف عشایری ایران. انتشارات هما. تهران ۱۳۶۶
۲.  پرهام. سیروس :ایلات و عشایر. انتشارات آگاه۱۳۶۲
۳. پرهام. سیروس :ایل قشقایی کی و از کجا به فارس آمده است؟انتشارات آگاه ۱۳۶۲
۳.نامه نور-ویژه نامه قشقایی ها.شماره ۴ و ۵ سال  ۱۳۵۸
۴ صفی نژاد جواد :عشایر مرکزی ایران . انتشارات امیر کبیر ۱۳۶۸
۵ رکن زاده ادمیت. محمد حسین: فارس و جنگ بین الملل ۱و۲ هنتشارات اقبال  ۱۳۷۰شمسی
۶. قهرمانی ابیوردی. مظفر: از باورد تا ابیورد. شیراز ۱۳۵۵ ش.
۷. بیات. کاوه شورش عشایری فارس سالهای ۱۳۰۷- ۱۳۰۹ نشر نقره ۱۳۶۵.ش.
۷. پیمان . حبیب اله: ایل قشقایی، توصیف و تحلیلی از ساختمان اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی . داشگاه تهران  ۱۳۴۷
۸.کیانی. منوچهر: پرچمدارحماسه جنوب، صولت الدوله قشقایی . نشر کیان – شیراز  ۱۳۸۲
۹ صولت قشقایی. محمد ناصر:سالهای بحران،خاطرات روزانه . موسسه خدمات فرهنگی رسا ۱۳۹۰
۱۰. صولت قشقایی. ملک منصور : خاطرات. نامک، تهران.۱۳۹۱
۱۱. قشقایی. محمد حسین خان :یاد داشت ها و خاطرات  ( یاد مانده ها) تهران ۱۳۸۶
۱۲. شوکت. حمید: نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتکو با ایرج کشکولی. نشر باز تاب( آلمان)۱۳۷۸
۱۳.حاتمی. سهراب : دست نوشته ای  در مورد وقایع ایل  بعد از کودتای مرداد ۳۲.(  ۱۳۹۱)
۱۴.افشار یزدی. محمود: ماهنامه آینده
۱۵. فراشبندی .  علیمراد: تاریخ جنبش مردم فارس ( تاریخچه حزب دمکرات فارس). انتشارات اسلامی ۱۳۵۹ ش.
۱۵  احمدی. سید محمد : تحلیلی جامعه شناختی از تاثیر آموزش و پرورش نوین بر تحول و تحرک اجتماعی در ایل قشقایی  نوید شیراز .۱۳۸۶
۱۶.روحانی. فضل اله: چادر های سیاه . انتشارات آرش – سوئد ۱۳۷۱ شمسی
۱۷. هیات . جواد: سیری در تاریخ زبا ن و لهجه های ترکی . نشر پیکان   ۱۳۶۵ شمسی
۱۸. بهمن بیگی. محمد . عرف وعادت در میان عشایر فارس . . انتشارات ………۱۳۲۴ ش.
۱۹. درداری. نوروز.بهمن بیگی و آموزش عشایر . انتشارات         شیراز ۱۳۹۱ش.

* یادداشت ها و مشاهدات شخصی نویسنده.*( نویسنده این مقاله، خودقشقایی است ، سالها به عنوان معلم سیارعشایری، همراه طوایفی از قشقایی ها کوچ کرده ، با آنها زندگی کرده ، از آنها آموخته ، به فرزندان آنها در ۶ پایه درس داده و پس از دانشگاه، دوباره به میان آنان برگشته و در دبیرستان مختلط شبانه روزی عشایری ودانشسرای تربیت معلم عشایری در شیراز تدریس کرده و وپس از انقلاب از کلیه مشاغل دولتی اخراج شده است و سالهاست که در امریکا به تدریس و تحقیق مشغول است.).


منابع انگلیسی:

  1. Barker, Paul 1981 Tent School of Qashqa’i: State University of New York Press
  2. Beck, Lois .1986 The Qashqa’i of Iran: Yale University Press.
  3. Beck, Lois.1991 Nomad A year in the life of a Qashqa’i Tribesman in Iran : University of California Press.
  4. Douglas, William O. 1951 Strange Land and Friendly people NY: Harper
  5. Duncan, David Douglas. 1982 The World of Allah. Boston: Houghton Mifflin Co ..
  6. Gagon ,Glen . S 1956 A Study of the Development Implementation of a System of Elementary    Education for Qashqa’I and Basseri Nomadic Tribes of Iran: Young University.
  7. Grazia, Borrini and colleague. 2007 Sharing Power: Rutledge Co.
  8. Holthus,Schulz. 1954 Daybreak in Iran : London.
  9. Oberling, Pierre 1974 The Qashqa’i Nomads of Fars: Mouton. Paris.
  10. Shahbazi, Mohamad.1998 Formal Education and Ethnic Identity among Qashqa’i of Iran :St. Louis.

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com