با فروپاشی شوروی مرزها و واحدهای سیاسی جدید در اروپا، آسیای میانه و منطقه قفقاز، در برخی بدون خون ریزی و در پاره ای با جنگ و خون ریزی بر مبنای قومی و دینی شکل گرفت. غرب و ناتو در پاره ای از سرزمین های شوروی سابق ریشه دوانده و در بسیاری دمکراسی حاکم گردید. می توان این دوران کوتاه پس از فروپاشی شوروی را دوران باروری دمکراسی و اقتصاد بر پایه بازارهای آزاد به حساب آورد. با قدرت گیری پوتین در روسیه، امکان پیوستن روسیه به اروپا و به طور کلی غرب، از میان برداشته شد. می توان گفت که اگر چنین تحولی صورت نمی گرفت و روسیه به اروپا، دستکم از نظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی می پیوست، مردم روسیه از آزادی و به احتمال زیاد از سطح زندگی بالاتر در مقایسه با امروز برخوردار می شدند. روسیه نتوانست این گام مهم به سوی آینده روشن تر را بردارد و در عوض در رویای زنده کردن دوباره امپراتوری تزاری – شوروی، به مخالفت با غرب دست زد. گردش پر اشتباهی که برای روسیه و نسل های آینده گران تمام خواهد شد.

نتیجه جنگ جهانی دوم، روشن شدن مرزها و مناطق نفوذ دو ابر قدرت بود. کنفرانس یالتا تا مقدار زیادی مناطق نفوذ ابر قدرت ها در جهان را روشن کرد. برمبنای این خط کشی اتحادهای نظامی در دو قطب جهان و اتحادهای کوچک تر در مناطق نفوذ هر ابر قدرت زاده شدند. دو اتحاد بزرگ نظامی ناتو و پیمان ورشو، هریک با هزاران کلاهک هسته ای در مقابل یکدیگر در اروپا صف بستند. البته هردو ابر قدرت در دیگر نقاط جهان وارد اتحادهای منطقه ای گردیدند. در آن دوران مشگل بود که سرزمینی بی طرفی خود را در این رقابت حفظ نماید. به ویژه اگر با ابر قدرت مرز مشترک داشته و یا دستکم در منطقه نفوذ واقع شده بودند. با تغییر حکومت در چین، ابر قدرت دیگری زاده شد که تصور می رفت در حلقه نفوذ شوروی قرار  خواهد گرفت. اما چندی نگذشت که چین بدل به رقیب ایدولوژیک و نظامی شوروی گردید. با حذف یاد داده های مائو در چین و سقوط شوروی، موازنه قوا در جهان در ابتدا به مقدار زیاد به سود غرب سنگینی کرد تا هنگامی که چین به عنوان یک ابر قدرت واقعی و روسیه با ترمیم پاره ای از زخم های حاصله از سقوط شوروی و این بار تنها زیر سایه زرادخانه هسته ای و یاری درآمد از منابع فسیلی، در پهنه جهانی ظاهر شدند.

ابر قدرت کیست؟

اگر قدرت را توان اثر گذاری، در مقایسه با دیگر کشورها، تعریف کنیم، پس ابر قدرت ها از توان بسیار بالاتر اثر گذاری سیاسی، اقتصادی و نظامی برخوردار هستند. قدرت از دو نوع سخت و نرم تشکیل شده است. قدرت سخت خود را به سه صورت سیاسی، اقتصادی و نظامی به نمایش می گذارد. قدرت نرم فرهنگ حاکم بر هر کشور است که می تواند مورد استقبال یا تنفر دیگر کشورها گردد. این دونوع قدرت در داخل و خارج کشور بر یکدیگر اثر می گذارند. اگر قدرت نرم یک کشور، یعنی فرهنگ حاکم برجامعه و حکومت آن کشور، چهره کریه، مهاجم و خشنی از خود ارایه دهد، جوامع دیگر و به ویژه همسایگان، پذیرای آن نخواهند بود و آن طرز زندگی در جهان کششی ندارد. مقاومت در برابر چنین فرهنگی، به خودی خود به وجود می آید. این چهره “کریه، مهاجم و خشن” در مقایسه با وضعیت فعلی هر جامعه و کشور در برابر انتظار و امید آنان از آینده می باشد. پس قدرت نرم، اشاره به آینده دارد و باید بتواند نوید زندگی بهتر و آزرم انسانی را به ارمغان آرد. اما مشاهده شده که بسیاری از ایدئولوژی های توتالیتر در حالی که چهره زشت خود را به نمایش می گذاشتند، همزمان توانستند در سرزمین خود و حتا خارج از سرزمین های خود، هواداران وفادار و فعال بدست آورند. جذابیت این حکومت ها در آینده ای بود که ترسیم می کردند. دو ایدئولوژی نازیسم و کمونیسم، که یکی بخشی از مردم جهان و دیگر تمامی گیتی را می پوشاند، بخش بزرگ جذابیت خود را براثر نوید در آینده کسب می کردند. انسان آمادگی دارد که حال را فدای آینده کند. هردو رژیم نامبرده بدون نوید دادن در آینده، نمی توانستند کم ترین توده انسانی را به خود جذب نمایند. با تمام بدبختی و ستمی که بر ملت های تحت سلطه کمونیسم می رفت، بازهم میلیون ها افراد در تمام جهان و حتا دمکراسی های غربی، بخاطر نوید دست آوردها در آینده، به این جنبش می پیوستند. قدرت نرم اگر بتواند جذابیت خود در حال حاضر و آینده را یک جا ارایه دهد، از توانایی جلب توده ها در دیگر سرزمین ها به شدت برخوردار است. از این رو مقایسه دمکراسی با خودکامگی، در درآزمدت دمکراسی برنده گردید. در تاریخ ایران بالاترین قدرت نرم در دوره های نخستین سلسله هخامنشی به دست آمد و دیگر نیز آن شکوه تکرار نگردید.

ابر قدرت، کشورهایی می توانند باشند که در جهان از برتری بی چون چرای نظامی، سیاسی و اقتصادی در مقایسه با بقیه کشورها برخوردار بوده و همزمان در رقابت با ابر قدرت های دیگر، در قدرت نرم نیز برتری داشته باشند. می توان روسیه با اقتصادی هم تراز ایتالیا و وابستگی شدید به درآمد از منابع نفتی و نداشتن قدرت نرم، آن سرزمین را از رده ابر قدرت ها خارج کرد. اقتصاد پویا و در حال گسترش مورد نیاز است تا بتواند، هزینه ی نهادهای سیاسی و نظامی در سطح بالا و در سطح جهانی را تامین کند و همزمان با دست یابی دایم به تکنولوژی جدید، یک گام از نظر تجهیزات و اطلاعات جلو باشد. با ساختار خودکامگی در روسیه و جدا شدن از اروپا که ایستایی فنی را تضمین می کرد، دیر یا زود این کشور از رده ابر قدرت ها خارج می شد. اکنون با جنگ در اوکراین این فرآیند تسریع گردید. هرچند که از درآمد بالا بخاطر منابع طبیعی برخوردار باشیم، نمی توان با اقتصادی ایستا و غیر خلاق، حتا به عنوان قدرت منطقه ای شناخته شد. عربستان، کویت، امارات و قطر سرزمین های شناخته شده در این رده می باشند.

از پایه های قدرت سخت، توان نظامی است. یک ابر قدرت، باید هم از توان نظامی بازدارنده (پدافندی) و هم آفندی برخوردار باشد.

توان نظامی بازدارنده. بدون تردید، بالاترین بازدارنده از حمله نظامی دشمن، دارا بودن جنگ افزارهای کشتار جمعی و از آن میان جنگ افزار هسته ای، هم از نوع کوچک و تاکتیکی آن و هم از نوع بمب های پرتوان که به ویژه برای از میان بردن مراکز جمعیتی و صنعتی طراحی شده می باشند. البته ابزار بسیار مهم دراین معادله، وسیله حمل و رساندن آن به مقصد است. قدرت های هسته ای دیگر در جهان، افزون بر آمریکا، روسیه و چین عبارتند از انگلستان، فرانسه، هندوستان، پاکستان، کره شمالی و اسرائیل که برآورد می گردد زرادخانه آنان بسیار کوچک تر از ابر قدرت هاست. البته نداشتن جنگ افزار هسته ای، دلیل عدم توانائی مالی و فنی بسیاری از کشورها به دست رسی به این تکنیک نمی باشد. بسیاری از کشورهای جهان و از آن میان در بخش کم تر توسعه یافته، مانند آمریکای لاتین و آفریقای جنوبی، افزون بر شاید تمامی سرزمین های توسعه یافته، توانائی فنی و مالی تولید و حمل این جنگ افزار را به راحتی دار هستند. شاید بالاترین عدم خواست این کشورها به دست یافتن به چنین جنگ افزاری را باید در عامل فرهنگی جستجو کرد. به ویژه در اروپا که دوجنگ جهانی را برپا داشت و با در نظر گرفتن میلیون ها قربانی و خرابی بسیار، جامعه آن کشورها هنوز چنین آمادگی را به دست نیاورده اند. ژاپن نیز در همین راستا و به عنوان تنها سرزمینی که برآن چنین بمبی فرود آمد، آمادگی روانی تولید چنین جنگ افزاری را ندارد. البته باید اشاره گردد، که در نبود چتر حمایت هسته ای آمریکا، این کشورها به احتمال بخاطر نیاز تا کنون بر مانع روانی چیره شده و به تولید این جنگ افزار دست می زدند.

شرایط استفاده از جنگ افزار هسته ای، به ویژه در کشورهای دمکرات بسیار سخت می باشد. از این رو دمکراسی های جهان حق پیش دستی در استفاده از آن را لغو کرده اند. دمکراسی ها با برقراری  دستگاه های نظارتی بر استفاده از این جنگ افزار، و نظارت غیر نظامیان بر نیروهای مسلح، در مقایسه احتمال کم تر دارد که دست به حمله هسته ای زنند. از سوی دیگر دو کشور خودکامه شوروی – روسیه و چین سابقه درآزمدت تولید و ذخیره آن را دارند و تاکنون در خویشتن داری در استفاده از آن موفق بودند. اسرائیل با وجودی که هیچگاه داشتن چنین توانی را نه تائید و نه تکذیب کرده است، چون به جبهه غرب[i] وابسته است و همچنین امکان تهدید جدی بر موجودیت آن کم است، در استفاده از این توان با احتیاط می باشد. کره شمالی با خودکامگی کامل، و ضعف ارگان های دمکراتیک در پاکستان، نقاط پر تنش و پر تهدید در جهان می باشند. می توان تصور کرد که چین با تسلطی که بر کره شمالی دارد، ترمزی در استفاده از این جنگ افزار باشد. به ویژه که نقاط حساس چین به راحتی در تیر رس بمب های کره شمالی قرار دارند. تاکنون چین از کره شمالی برای فشار به غرب استفاده کرده است. اما چون اتحادها در دنیا با تحول در منافع کشورها به سرعت می توانند دگرگون گردند، چین مجبور است که با احتیاط تمام در رابطه با کره شمالی رفتار نماید. همزمان چین نمی خواهد، ژاپن را در موقعیتی قرار دهد، که به دنبال چنین جنگ افزاری که به سادگی و به فوریت قادر به تولید آن است، به آن سوی حرکت کند.

بر مبنای این منطق، پس باید هر کشور مستقل برای امنیت ملی خود به دنبال دست یابی به تولید و وسیله حمل جنگ افزار هسته ای، باشد. این منطق اگر اجرا گردد می تواند به تمام کشورها تعلق یابد و از این رو مسابقه تسلیحاتی و به ویژه در میان همسایگان را آغاز و شدت بخشد. مسابقه تسلیحاتی به تمامی بشریت آسیب می رساند و احتمال درگیری هسته ای سهوی و یا عمدی را به مرحله غیر قابل مهار می رساند. خودکامگی، ایدئولوژی (مذهبی و سیاسی) و عدم مدیریت کارآرا، همگی اشاره به امکان و احتمال بالای جنگ هسته ای می کنند. تولید این جنگ افزار در یک سرزمین، بدون تردید تلاش دیگر کشورهای ذینفع و به ویژه همسایه را به رقابت وامی دارد. چنین مسابقه هسته ای جهانی، اگر درمی گرفت، توان سیاسی جهان قادر به مهار آن نمی بود. همه و از آن میان ابر قدرت ها در تلاش در پیش گیری از تولید این جنگ افزار در درازای این سال ها بودند.

شاهدیم که جنگ افزاری که بایستی تضمین امنیت ملی را می کرد به بزرگ ترین تهدید کننده امنیت بدل می گردد. پس چگونه باید مشگل امنیت در شرایط امروز جهان را حل کرد و یا به سخن دیگر، مناسب ترین راه دست یابی به امنیت به ویژه برای کشورهای کم توان چه می باشد.

پاسخ در این است که اگر نتوانیم به موقعیتی دست یابیم که در زمره ابر قدرت ها محسوب گردیم، هیچگاه نمی توانیم به امنیت کامل، یعنی تضمین دستکم حفظ سرزمین، دست یابیم. باید توجه کرد که حتا ابر قدرت ها هم دارای امنیت کامل نیستند و زندگی آنان هر لحظه می تواند، بازهم سهوی و یا عمدی، وسیله رقیب و یا رقبا در هم ریزد. از این رو اکثریت بزرگ کشورهای جهان باید پذیرای این امر باشند که امنیت ملی آنان به طور نسبی می تواند شکل گیرد و آنهم به وضعیت حاکم برکشور، وضعیت همسایگان و موقعیت جهانی، بستگی تام دارد.

اما در هر حال با وجودی که می دانیم استفاده از جنگ افزار هسته ای، امکان درگیری جنگ سوم جهانی و در نتیجه پایان جهان را به تحقق نزدیک می کند، بازهم نمی توانیم اطمینان داشته باشیم که چنین امری به ویژه در مورد استفاده از بمب های هسته ای تاکتیکی، تضمینی صد در صد است. بمب های تاکتیکی کارآیی پایین دارند و خسارت آن محدود می باشد. داشتن این مشخصات امکان استفاده از آن را بالا می برد. به عنوان مثال، می توان این پرسش را مطرح کرد که در صورت استفاده روسیه از این جنگ افزار در سرزمینی که از نظر امنیت غرب اهمیت حیاتی ندارد مورد استفاده قرار گیرد، واکنش غرب چه خواهد بود؟[ii] برای بسیاری از احتمالات، هیچ کشوری داری پاسخ کامل نمی باشد.

توان نظامی آفندی و پدافندی به چه عواملی وابسته اند؟ هر ابر قدرت باید توانایی جنگ سنتی همراه با زرادخانه جنگ افزار هسته ای را دارا باشد. افزون برآن از توانائی جنگیدن همزمان در چند جبهه در سراسر جهان، برخوردار باشد. اکثریت بزرگ جنگ های نیابتی،  دور از مرزهای ابر قدرت ها انجام می گیرد. آمریکا با برنامه ریزی برای دو جنگ ونیم همزمان، در این پارامتر، از دو ابر قدرت دیگر، یک سروگردن بالاتر ایستاده است. پایگاه های متعدد در سراسر جهان، امکان حضور فوری نیروهای پیاده، رساندن توپخانه و نیروی زرهی، سوخت گیری، پرواز، اطلاعات، خدمات درمانی ووو را می دهد. داشتن این تعداد پایگاه هم در مورد جنگ های سنتی و هم جنگ اتمی مهم هستند. ابرقدرت های دیگر در مقایسه از امکانات کم تر برخوردار هستند. گرچه چین بسرعت در پی جبران چنین کمبودی می کوشد. امتیاز دیگر آمریکا بر رقبا در رابطه با جنگ افزار هسته ای، امکانات بمب افکنی بالا می باشد. اگر حتا توان موشکی روسیه را با آمریکا یکی بدانیم، در دیگر وسایل حمل و پرتاب، آمریکا بسیار جلوتر است. زیردریایی های هسته ای که در ژرفای اقیانوس می توانند در مدت زیاد بدون صدا حرکت کنند (برخلاف زیردریایی دیزلی) و از این لحاظ یکتا می باشند، رصد یابی آنان را بسیار مشگل نموده و آنان را قادر به شلیک بمب های خود با دقت زیاد از عمق اقیانوس می نماید. وجود پایگاه های هوایی پراکنده در جهان و هواپیماهای سریع و رادار گریز، سرعت رسیدن سالم به هدف، برای هواپیماهای بمب افکن را بالا می برد. از همه بالاتر، داشتن متحد در سراسر جهان است که هم توان آفندی و هم پدافندی را به شدت افزایش می دهد. امتیازی که تاکنون دیگر رقبا از آن محروم بوده اند. 

آموزش نظامی، اهمیت خود را یک بار دیگر در جنگ اوکراین ثابت کرد. سربازان روسی که اکثر آنان را سربازان وظیفه تشکیل می دهند، سطح آموزش و انظباط آنان بسیار پایین بود. از این رو نه تنها نتوانستند به هدف های خود در زمان معین برسند، بلکه مجبور به دادن تلفات سنگین گردیدند. پس از جنگ ویتنام، آمریکا به تدریج بدنبال ایجاد ارتش حرفه ای رفت که تمامی افراد، از رده پایین گرفته تا بالا، همگی در استخدام ارتش درآمدند. این ارتش حرفه ای در عراق و افغانستان ثابت کرد که از آموزش و کارآیی بالا برخوردار بوده. جنگ ویتنام و پس از آن عملیات نظامی آمریکا در عراق و افغانستان بدون برد برای آمریکا تمام شد. اما این بدان معنا نیست که سرزمین های متخاصم امتیازی بدست آوردند و یا به طور حتم باید همیشه در جبهه مخالفین آمریکا قرار می گرفتند. پس از خروج نیروهای نظامی آمریکا، ویتنام، با حمله متحد خود در دوران جنگ، یعنی چین روبرو گردید. دشمنی ها و ادعاهای منطقه ای، ریشه عمیق تری دارند تا دشمنی در چند هزار کیلومتر فاصله. امروزه، ویتنام با جدیت بدنبال دست یابی به سرمایه گذاری و دادوستد با آمریکا می باشد. شاید در پس فردا، با توسعه هراس انگیز نظامی چین، بدنبال اتحاد با آمریکا برآید. عراق، منهای حامیان نظام اسلامی و یا جهادی ها، بدنبال حفظ روابط نزدیک با آمریکا برای موازنه با قدرت های خارجی (ایران، ترکیه، عربستان، اسراییل و روسیه) می باشد. پس از برقراری ثبات در عراق، سرمایه گذاری در رشته های دیگر افزون بر نفت و گاز و حتا اتحاد نظامی، دور از تصور نیست. با تغییر شرایط سیاسی، متحدان نوین ایجاد خواهند شد. 

می توان نتیجه گرفت که روسیه با توان نرم بسیار ضعیف همراه با اقتصادی که تا مقدار زیاد به درآمد از منابع طبیعی وابسته بوده و تمامی کشور و نیروی صنعتی آن در مقایسه با دیگر کشورها از سطح تکنیکی پایین برخوردار است و در حالی که عملکرد ضعیف نظامی خود را اوکراین به نمایش گذارد، دیگر نمی تواند در رده ابر قدرت ها جایی داشته باشد. عامل موثر دیگر، آمادگی و میل کشور برای جنگ در راه رسیدن به هدف می باشد. آمریکا در درآزای تاریخ خود ثابت کرد که آمادگی جنگ را دارد. این شهرت تاریخی، با خروج همراه با دست پاچگی از افغانستان پس از ۲۰ سال حضور نظامی، به شدت آسیب دید. از دید جهانیان، این حرکت آمریکا، تعبیر به عدم آشتها برای جنگ می باشد. همانند اروپای باختری که پاسیفیسم حاکم بر جامعه، سد بزرگی در راه پدافند ملی می باشد. از سوی دیگر چین با داشتن جمعیت بسیار بزرگ حتا می تواند ۱۰۰ میلیون قربانی در جنگ را، گرچه نه از نظر روانی اما دستکم از نظر آماری تحمل کند. 

ابر قدرت های آینده کدامین کشورها خواهند بود؟

• روسیه

جنگ در اوکراین تعیین کننده می باشد. می توان گفت که پس از سقوط شوروی جنگ اوکراین دارای توان بالفعل بزرگ ترین تحول استراتژیک می باشد.

نخست ماباید برنده و بازنده جنگ را تعریف نمائیم. برای روسیه، حتا با ویرانی کامل اوکراین، برنده شدن معنایی ندارد. هزینه این جنگ برای روسیه با فدا شدن اسطوره ابر قدرتی آن سرزمین پهناور می باشد.[iii]  برخلاف آمریکا در ویتنام، افغانستان و عراق که هزاران کیلومتر از آمریکا فاصله داشت، روسیه در مرزهای خود دست به جنگ زد. آمریکا در ویتنام، افغانستان و عراق درگیر جنگ در سرزمین هایی شدند که از نظر فرهنگی هیچگونه نزدیکی با جمعیت آن نداشتند. همچنین شوروی در افغانستان در منطقه ای می جنگید که از لحاظ فرهنگی غریبه بودند. اما اوکراین و روسیه از یک نژاد، مذهب و از نظر زبانی بسیار با یکدیگر نزدیک هستند. افزون برآن روسیه در جنگی وارد شد که با سنت جنگی روسیه که اتکا زیاد به واحدهای سنگین موتوریزه باشد، در گیر است. با این حال، در دوران اشغال ۲۰ ساله افغانستان، آمریکا کم تراز ۲۵۰۰ نفر از نیروهای مسلح و همراه با کمابیش ۲۰۰۰ نفر مزدوران غیر نظامی، تلفات داد که به احتمال زیاد برابر می باشد با تلفات روسیه در هفته نخست جنگ اورکزاین. پس از دو هفته از آغاز نبرد، تلفات روسیه در اوکراین از تلفات اشغال افغانستان وسیله ی آن کشور در پیش از چهل سال قبل، بیشی گرفت.

یک قدرت نظامی تنها به داشتن جنگ افزار نمی تواند متکی باشد، به ویژه در جنگ سنتی. از نظر مدیریت جنگ، از لحاظ لجستیکی و اطلاعاتی، بیمارستانی و برنامه ریزی، روسیه مانند یک قدرت جهان سومی عمل کرد. نمونه های بسیاری از نرسیدن غذا، دارو، سوخت، مهمات وو دیده شد. بخاطر نبود اطلاعات جنگی، حملات روسی متوجه مکان های جمعیتی گردید که نشان دهنده ضعف روابط عمومی و تبلیغاتی می باشد. محافظت از زرادخانه جنگی بسیار بد انجام گرفت. تعداد زیاد بالگرد، تانک و به ویژه دو ناو، از میان رفتند. تعداد تلفات ژنرال های روسی در مقایسه بسیار بالا بودند. آموزش و انظباط سربازان روسی بسیار کم تر از میزان انتظار بود که سبب قتل عام غیر نظامیان و اعدام اسیران گردید. روسیه با اتهام سنگین جنایت جنگی روبروست. برخلاف یک ابرقدرت، روسیه از عدم توان جابجایی سریع نیرو و مهمات و سوخت به طور آشکار در مضیقه بود. در مقایسه، آمریکا در ۴۰ سال پیش کمابیش ۵۰۰ هزار نیروی نظامی در ویتنام داشت و چنین کاستی لجستیکی دیده نشد.

جنگ به چند صورت می تواند در اوکراین پایان یابد. تا هنگامی که پوتین در مسند قدرت قرار دارد، امکان صلح و آتش بس، ضعیف است. بالاترین احتمال صلح در اوکراین، وسیله ی تحول داخلی در روسیه است که بر اثر شکست نظامی، نیروهای آن سرزمین مانند سال ۱۹۱۷ اشتهای جنگیدن را از دست داده و حکومت را فلج و یا دست به کودتای نظامی زنند. احتمال دوم، براثر فشار مالی و تحقیر شکست در جنگ، مردم روسیه که خواهان ادامه جنگ نیستند، با اعتراضات خیابانی ، حکومت را فلج کنند. امکان آخر شکست اوکراین و تسلیم شدن ارتش آن کشور می باشد که آنهم با در نظر گرفتن فعالیت شدید غرب، ضعیف است. می توان گفت که نتیجه جنگ بهر صورت که پایان یابد، روسیه از دید جهانی و ملت  آن، برنده نخواهد بود.

سقوط روسیه از مقام ابر قدرتی، پس لرزه های خارجی و داخلی شدید بهمراه خواهد آورد. روسیه می تواند به دامان اروپا پناه آورده (به بخش اروپا رجوع شود) که احتمال بیش تر دارد و یا همچنان در جبهه مخالف عمل نماید. در صورت ادامه کم و بیش سیاست های کنونی، توان سیاسی آن کشور نیز بموازات سقوط توان نظامی و اقتصادی، در جهان کاهش خواهد یافت. در آن صورت، روسیه بیش از بیش مجبور است که بر چین تکیه کند. درست بهمین خاطر و افزون برآن، بخاطر خرید نفت ارزان و دسترسی به ذخایر کانی، چین تا اندازه زیاد، از نشیب روسیه استقبال می کند. اما از سوی دیگر، یاری روسیه در رقابت با غرب و به ویژه با آمریکا، از دست خواهد رفت که شکست سیاسی برای چین می باشد. همزمان، چین باید نگران بی ثباتی داخلی روسیه باشد که از سوی دیگر، فرصت برای امتیاز گیری بیش تر از روسیه را برای چین فراهم می سازد. بی ثباتی داخلی در روسیه با اغتشاش در مراکز سنتی ضد روسی و به ویژه در منطقه قفقاز آغاز خواهد شد. چنین اغتشاشی می تواند به نواحی دیگر روسیه نیز سرایت نماید. به طور کلی می توان گفت  که روسیه بیش از آن از نظر سرزمینی بزرگ و از نظر جمعیتی و اقتصاد کوچک است که بتواند در درازمدت و به ویژه در دوران افول، یک پارچه باقی ماند.[iv] روسیه با داشتن بیش از ۱۶ میلیون کیلومتر مربع (ویا ۱۱% کل جهان)، تنها ۱۴۰ میلیون جمعیت  (با رشد منفی) دارد. چین با ۱.۳ میلیارد نفر در همسایگی تنها ۶.۳% از خاک جهان را اشغال کرده است. کمابیش ۷۵% سرزمین روسیه، میان کوه های اورال تا پاسفیک قرار دارد. اما تنها ۲۵% جمعیت یا کم تر از ۴۰ میلیون نفر در آن بخش از روسیه ساکن هستند. با زوال روسیه، مشگل بتوان ولادی وستک در کرانه اقیانوس آرام را از مسکو ۶۵۰۰  کیلومتر دورتر، اداره کرد. سال هاست که چینی ها در امتداد مرز با روسیه ساکن شده و دست به ایجاد شهرک زده اند. بدون تردید پس از جنگ اوکراین این روند شدت یافته و چین برای حل مساله جمعیت، به روسیه نگاه خواهد کرد. می توان انتظار داشت که: یکپارچگی سرزمینی از کوه های اورال به سوی خاور با روسیه (با احتمال مداخله شدید چین) قطع گردیده و چند واحد سیاسی نوین تشکیل می گردد. روسیه – شوروی با سابقه دراز ایجاد تجزیه در سرزمین های دیگر، به زودی خود با این مساله روبرو خواهد شد. 

 

• اروپا

اگر در آینده، روسیه به اروپا بپیوندد، نه تنها بازار بزرگ و گسترده ای در جهان بوجود می آید که می تواند با آمریکا و چین در سطح جهان رقابت نماید، بلکه کابوس امنیتی غرب از جانب روسیه و همچنین روسیه از جانب غرب برای همیشه از میان برداشته می شود. با ایجاد تدریجی اروپای متحد در غرب آن قاره پس از پایان جنگ دوم، احتمال درگیری نظامی میان رقبای سابقه دار که دو جنگ جهانی را بوجود آوردند، نزدیک به صفر گردید. باید توجه کرد که اروپای متحد برپایه ی دو ستون توانمند، دمکراسی و بازار آزاد بنا گردید. این فرهنگ مشترک تضمین صلح به جای جنگ و رقابت آزاد به جای دادوستد زیر قوای نظامی، در این اتحادیه را فراهم کرد. پس از فروپاشی شوروی پاره ای از کشورهای اروپای شرقی که توانستند استاندارد های ذکر شده در مورد دمکراسی و بازار را به دست آورند، به تدریج به این اتحادیه پیوستند. حکومت روسیه که می توانست از فرصت تاریخی به دست آمده بهره برداری کند، با استفاده از شرمساری مردم به خاطر شکست پروژه شوروی، لنگ لنگان با دست آویز بر ناسیونالیسم زخم خورده روسی، حکومتی فاسد که برپایه پول بادآورده از منابع نفت و گاز و حمایت بی چون و چرای پلیس امنیتی، را برپا کرد. از آن پس جهان با سه ابر قدرت روبرو بود که دو ابر قدرت نخست، یعنی آمریکا و چین تمامی شرایط ابر قدرتی یعنی اقتصادی، سیاسی و نظامی را برخوردار بودند. روسیه در سایه زرادخانه عظیم هسته ای و آوازه نیرومندی ارتش، بدون برخورداری از اقتصادی پویا و توانمند، در این جمع قرار داشت. حال اگر روسیه در ده سال آینده دگرگونی مورد نیاز را از خود نشان دهد و تلاش نماید که به اروپا بپیوندد، ابر قدرت اقتصادی و نظامی اروپا با قدرت نرم پر توان که بر پایه ی اجتماع حمایتی و تضمین حداقل سطح زندگی بنا گردیده و جمعیت  کما بیش ۷۵۰ میلیونی، رقیبی در خور بدل خواهد گردید. در آن صورت، رویای اروپای فارغ از جنگ، نزدیک به واقعیت می گردد.

• آمریکا – چین.

اما رقابت اصلی برای ابر قدرتی در جهان مجبور است که میان آمریکا و چین، دو اقتصاد بزرگ جهان، درگیرد. فراز چین در جهان به عنوان یک ابر قدرت، برخلاف سابقه تاریخی ابر قدرت های دیگر، بنسبت با آرامش انجام گرفت. چین تلاش می کرد که خیزش اقتصادی خود را تا آنجا که ممکن بود صلح آمیز نشان دهد و با نظم جهانی که وسیله آمریکا بناشده و نگاهبانی می گردید، مخالفت نکرده و از آن چون گذشته، سود برد. از یک دهه پیش تاکنون، گفتار و کردار چین با تحکم و نمایش قدرت بیش تر، همراه گردید. نرخ تاریخی رشد اقتصادی چین، با اختلاف زیاد از کشورهای غربی بالاتر است. با وجودی که نشانه های آهسته شدن این نرخ دیده می شود، اما هنوز هم با اطمینان می توان گفت که در آینده قابل دید، اگر چین دچار بی ثباتی شدید داخلی نگردد، همچنان سرآمد رشد اقتصادی در جهان باقی خواهد ماند. هر گامی که چین در راه کاستن از اختلاف تولید ناویژه خود با آمریکا بر می دارد، تنش میان این ابر قدرت با آمریکا و اروپا شدت خواهد یافت. همزمان حوزه دو اقیانوس پاسفیک – هند، به قلب تولیدی و بازرگانی جهان بدل شده است. بازرگانی در این آب ها به مراتب از بازرگانی در اتلانتیک پیشی گرفته است. اهمیت این منطقه، به هزینه خاورمیانه و اروپا در درازمدت، روبه افزایش است.

آمریکا از مدت ها پیش، خطر چین را درک کرده است. در راه پیش گیری و یا دستکم، کند کردن روند توسعه اقتصادی و ارعاب همسایگان وسیله چین، اقدام کرده است. از این رو، آمریکا می کوشد که از تعهدات خود در اروپا و خاورمیانه، هرچه زودتر بکاهد وتمام توجه را به خاوردور تمرکز دهد. سقوط روسیه از ابر قدرتی، یکی از موانع بزرگ پیش روی آمریکا در اروپا را از میان برخواهد داشت. منابع  آمریکا به مقدار زیاد آزاد خواهند شد که روی به خاوردور گذارند. یکی از دلایل آمریکا برای تنبیه شدید پوتین به این خاطر می باشد. زیرا آمریکا در پی حذف روسیه برای همیشه، به عنوان تهدید کننده دایمی بر اروپا، است. پس از اروپا اما همزمان، کانون توجه بر خاورمیانه می باشد. منابع فسیلی خاورمیانه در روزگاری، برای امنیت ملی تمامی کشورهای غربی، اهمیتی حیاتی داشت. پس از امنیت اروپای باختری و پاره ای از کشورهای خاوردور (ژاپن، کره چنوبی و تایوان)، غرب آماده جنگ تمام همه جانبه در این نقطه از جهان می بود. با کشف گاز در بسیاری از نقاط دیگر جهان و دست آوردهای فنی[v] وابستگی به انرژی فسیلی، کم تر می شود. البته تا مدت ها نیاز به نفت و گاز در جهان باقی خواهد ماند. اما نه به آن اندازه که ابرقدرت ها به این خاطر دست به جنگ تمام عیار زنند. سد راه تخلیه تدریجی نیروهای آمریکا در خاورمیانه، نظام اسلامی و گروه های تند مذهبی قرار دارند. از این رو برای غرب، حل مساله نظام اسلامی، از اولویت برخوردار است. مبارزه با گروه های تندرو مذهبی و جهادی ها، هر روزه بر دوش کشورهای حاکم منطقه قرار می گیرد.

بسیاری از واحدهای سیاسی در خاوردور از ترس چین و تهدیدی که بر امنیت آنان وارد می کند، به آمریکا نزدیک شده اند. چین با بسیاری از این کشورها اختلاف سرزمینی دارد. همزمان با پرکردن دریا در بسیاری از نقاط، مرزهای دریایی خود را افزایش داده است. با ایجاد پایگاه و مراکز شنود و ردیابی در سرزمین های مورد اختلاف و یا در سرزمین های بازیافته از دریا، ترس همسایگان افزایش یافته است. اما همزمان، بازرگانی این کشورها با چین از اهمیت بسیار برخوردار است. این واحدهای سیاسی از یکسو از قدرت نظامی چین هراسناک بوده و از سوی دیگر شاهد وابستگی رو به افزایش اقتصادی خود با آن کشور هستند. این امر بنوبه خود هراس این کشورها از چین را افزایش می دهد. افزایش حضور آمریکا در این بخش از جهان مورد اسقبال واحدهای سیاسی منطقه است.

پدافند آمریکا در این بخش از جهان به چند متحد درجه یک وابسته است: ژاپن، کره جنوبی، تایوان و استرالیا. تمامی این سرزمین ها مورد تهدید چین و متحد نزدیک آن، کره شمالی قرار دارند. تمامی این کشورها از توان تکنیکی و تولیدی بالا برخوردار بوده و به آسانی می توانند دست به تولید جنگ افزار هسته ای بزنند. چین می داند و امیدوار است که تا هنگامی که چتر هسته ای آمریکا برسر آنان گسترده است، این کشورها روی به تولید جنگ افزار هسته ای نخواهند زد. تجهیز ژاپن و کره جنوبی به توان هسته ای، برای چین ترسناک است. اما از سوی دیگر، هر کشوری که امنیت ملی آن به نوعی وابسته به قدرت خارجی می باشد، همیشه در این وسوسه به سر می برد که آیا کشور محافظ در هنگام لزوم، آماده به خطر انداختن بقاء خود خواهد بود یا خیر؟ هیچگاه پاسخ را نخواهیم دانست. تایوان از همه آسیب پذیرتر است. می توان گفت که همه ی جهان، تعلق تایوان به خاک اصلی چین را قبول کرده اند. حتا آمریکا در این مورد بحث جدی پیش نکشیده است. اما الحاق آن به چین منوط به رای مردم تایوان بوده و بکار بردن زور  مورد قبول نمی باشد. چین استفاده از نیروی نظامی را رد نکرده و در عین حال آماده پزیرش نظام کنونی تایوان و تضمین آزادی داخلی آن را، طبق الگوی بکار رفته در هنگ کنگ، می باشد. البته تجربه هنگ کنگ، برای قدرت نرم چین امتیاز قابل توجه نیاورده است.

در رقابت میان چین و آمریکا برای سروری در حوزه اقیانوس کبیر، دیگر کشور پرجمعیت جهان یعنی هندوستان نقش مهمی بازی خواهد کرد. هندوستان با برداشتن غل و زنجیر اقتصاد برنامه ریزی شده، شاید در حال حاظر توانسته مقام نخست در جهان در رشد اقتصادی دست یابد.[vi] برآورد می گردد که هندوستان همچنان به رشد اقتصادی خود در آینده قابل دید، ادامه دهد. توان نظامی و سیاسی هندوستان بهمان نسبت توان اقتصادی، بوجود نیامده است. گرچه هندوستان یکی از قدرت های هسته ای در جهان می باشد، اما هنوز در مقایسه نظامی بسیار از چین عقب تر ایستاده است. مسیر قدرت اقتصادی اشاره براین دارد که دیر یا زود، قدرت نظامی روی به افزایش خواهد زد. با وجود جنگ ۱۹۶۲ با چین و زدوخوردهای ادامه دار مرزی، هندوستان بیش از هر کشور دیگر امنیت خود، از سوی پاکستان مورد تهدید می بیند. آمریکا و چین هردو برای کسب همراهی هند خواهند کوشید. با این تفاوت که آمریکا از تجهیز هرچه بیش تر هندوستان برای موازنه در برابر چین و همچنین مبارزه با اسلامی های تندرو در منطقه، حمایت خواهد کرد ولی چین خواستار تقویت نیروی نظامی هندوستان و به ویژه در دریا نخواهد بود. هندوستان به سرعت در حال افزایش تولید جنگ افزار داخلی می باشد. همزمان هندوستان از روسیه، آمریکا و کشورهای دیگر جنگ افزار خریداری می کند. با نمایش جنگ افزارهای روسی در اوکراین، به احتمال زیاد خریدهای هند در این مورد کاهش یافته و درعوض غرب، سهم خود را بیش تر خواهد کرد. چین و هندوستان دو وارد کننده بزرگ انرژی فسیلی در جهان می باشند و برای تضمین دسترسی به این ماده، در رقابت دایم خواهند بود. خرید نفت ارزان از روسیه با کاسته شدن از مشتریان آن کشور در غرب مورد نظر هر دو می باشد. هم چین و هم هندوستان دارای منافع مهم در رابطه با پاکستان و افغانستان هستند و تا سال های در آینده نیز خواهند بود. هیچ یک از آن دو، از رشد تندروی مذهبی در آن دو سرزمین خوشنود نیستند. هندوستان و چین هردو از اتحاد مذهبی پاکستان با طالبان به شدت نگران می باشند. چین تلاش می کند که تهاجم نیروهای مذهبی از افغانستان به مناطق باختری کشور خود پیش گیری نماید. هندوستان، افزون برآن از نزدیکی پاکستان با وهابیون عربستان و امکان خرابکاری گروه های وابسته به پاکستان، در داخل نیز نگران است.

بدون تردید، هندوستان از موقعیت ممتاز خود در رقابت ابر قدرت ها در آینده استفاده سیاسی و اقتصادی خواهد کرد. باید توجه شود که از هم اکنون پس از چین و آمریکا، هندوستان به قدرت برتر در اقیانوس هند بدل گشته است. عامل مشترک جمعیت زیاد و نیاز به فضای تنفسی و ایجاد کار برای نسل آینده، می تواند هردو کشور هند و چین را به سوی تجاوز به دیگر کشورها و شاید درگیری با یکدیگر، سوق دهد. امری که در تاریخ جهان بسیار تکرار شده است. از این رو بسیاری بر این نظر هستند که اگر دمکراسی در چین استوار نگردد، خواه ناخواه، میلیتاریسم در آینده در آن کشور مجبور است که قوام گیرد. برای یافتن فضای تنفسی، چین به همسایگان و به ویژه خاور روسیه کنونی روی خواهد آورد. هندوستان بخاطر تنوع شدید مذهبی، قومی، زبانی و فرهنگی، از نظر روانی کم تر مهاجم بنظر می رسد. البته این برداشت در صورت نیاز شدید به سرزمین، می تواند بسرعت دگرگون گردد. 

فرهاد یزدی – ۱۰ ماه مه ۲۰۲۲

[i] – غرب، اشاره به اشتراک ارزشی و نه تنها جغرافیایی دارد. تمامی دمکراسی های موفق در این اتحادیه قرار دارند. از این رو، ژاپن، تایوان، کره جنوبی، استرالیا وو در این زمره می باشند. هندوستان با وجودی که بزرگ ترین دمکراسی در جهان می باشد، بخاطر فقر شدید و سطح زندگی پایین، در این گروه جا نمی گیرد.

[ii] – هر چه سرزمینی دور از متحدین درجه یک باشند و یا از نظر جغرافیایی از مراکز مهم غرب دورتر باشند (به عنوان مثال آسیای میانه و یا آفریقا) از امکان مداخله هسته ای غرب کاسته خواهد شد. نمی توان گفت که استفاده یک ابر قدرت از چنین جنگ افزاری به طور خودکار واکنشی برابر از سوی ابر قدرت دیگر به وجود خواهد آورد. 

[iii] – فاصله هوایی میان ولادی وستک در خاور تا سن پیترزبورگ در باختر آن کشور، ۶۵۳۷ و فاصله از راه زمینی ۹۹۴۷ کیلومتر می باشد. روسیه دارای ۱۱ حوزه زمانی می باشد.

[iv] – روسیه بزرگ ترین و پر جمعیت ترین کشور اروپا است.

[v] – هم در استخراج انرژی فسیلی و هم در تولید منابع جانشین ( هیدرژن، خورشیدی، آبی، باد و دریا) هم در مصرف، مانند خودروهای الکتریکی، غرب و چین گام های بلندی در این راه برداشتند. باوجود این هنوز جهان در روز یکسد میلیون بشکه نفت مصرف می کند.

[vi] – رشد اقتصادی هندوستان در سال های ۲۰۱۷، ۲۰۱۸، ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ به ترتیب برابر با ۶.۸%، ۶.۵%، ۴%، و ۷.۵% بوده است. تولید ناویژه هندوستان در سال ۲۰۱۹ از انگلستان و فرانسه پیشی گرفت. اگر تولید ناویژه ملی را برپایه قدرت خرید PPP محسبه کنیم، اقتصاد آن سرزمین از آلمان و ژاپن نیز بالاتر خواهد بود. اشکال هندوستان جمعیت بزرگ و فقیر آن می باشد. درآمد سرانه هندوستان برآورد می گردد کمی بیش از ۲۰۰۰ $ در سال در مقایسه با بیش از ۶۰۰۰۰$ در سال برای آمریکا، رسیده باشد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)