عنوان اصلی نوشته پیش رو حتما به دلایل قانع کننده ای «به روایت مردی که می خواست احمق نباشد!» تغییر کرده است.
به مناسبت نایاب شدن کتاب« از روزگار رفته: چهره به چهره با ابراهیم گلستان»
روایت مردی که میخواست احمق نباشد
« در این دنیا احمق کم نیست . شما هرگز فکر نکنید که در دنیا احمق کم است . حتی آدم باید به خودش بگوید نکند تو هم مثل این احمق های روزگار باشی ؟ … »
از روزگار رفته بر پیشانی خود عکسی از ابراهیم گلستان دارد؛ نمای کمی پایین تر از خط دید گلستان، پایی که روی پا افتاده و دست راستی که بالا آمده و کسی یا چیزی را خطاب می کند به حالتی پرسشگر و نه پرسشگری عادی بلکه شکلی طلبکارانه و هجومی !
این تصویر – که نمی توان به انتخابش فکر نکرد- شما را به درون کتابی هدایت می کند از پرسشگری نه چندان سرشناس و نام آشنا – حسن فیاد – در برابر چهرهای مطرح و آشنا در زمینه های مختلفی از ادبیات چون داستان کوتاه و رمان تا ترجمه و از سویی عکاسی و تهیهکنندگی و کارگردانی فیلم کوتاه و بلند داستانی و مستند همه این ها به کنار، گلستان انگار به هر کاری هم که دست زده آن را ارتقا داده و به همین دلیل از او با عناوین مختلفی بر تارک جریان های ادبی هنری یاد می کنند که خود این نیز محل بحث و انکار و اثبات درون گفتوگو می شود .
اما گلستان مدتی است در عرصه دیگری هم به نامآوری و نوآوری رسیده است؛ در کسوت مصاحبه شونده یا پاسخگر! این شهرت جدید با کتاب (نوشتن با دوربین ؛ رودررو با ابراهیم گلستان) به شکل استعدادی جدید و کشف نشده ظهور کرد و با این کتاب تازه احتمالا تثبیت می شود .
گلستان هم مولف است و هم سوژه تالیف
گلستان اما سیاق معمول پرسش و پاسخ را به هم میزند .چالش اول پرسشگر از گلستان از همان سوال اول ممکن است آغاز شود . او به راحتی می تواند در اصل سوال شک کرده و آن را نفی کند یا به آن پاسخ ندهد … تازگی این حرکت و نگاه ، بدون شک جهشی بزرگ در ساختار معمول چنین گفتوگو هایی بهوجود می آورد و در عین حال تلنگری است به انبوه گفتوگوهای قراردادی کسلکننده، ساختار پاسخ ها هم می تواند از یک کلمه تا چند صفحه در نوسان باشد . نکته مهم دیگر این است که در پایان گفتوگو در مرحله تدوین هم گلستان نظارت کامل خود را به مجموعه گفتوگو اعمال می کند تا آنچه احیانا از قلم افتاده یا به اشتباه گفته شده را اصلاح کند . به همین منوال گلستان از یک پاسخگوی صرف به مولفی تبدیل می شود که در کار بازگویی درونیاتش نیاز به تحریکی خفیف از عنصری خارجی دارد… نقش کمرنگ پرسشگر که گاه می تواند مورد شماتت و تشر بسیار قرار بگیرد و در لحظاتی تحقیر شود در بیشتر مواقع تنها رنگ و رو دادن به دموکراسی فرضی مفهوم « دیالوگ» است و گرنه احتمالا اصرار زیاد و پافشاری پرسشگر برای جستوجوی پاسخهایش می تواند اصل گفتوگو را به خطر بیندازد. با این حال شخصی که سراغ گلستان میآید از موهبت شعاع شهرت او بی نصیب نمیماند . شما کافی است تجسم کنید اگر پرویز جاهد کتاب « نوشتن با دوربین » را ننوشته بود امروز چقدراو را می شناختید یا همین آقای حسن فیاد …
اما ابراهیم گلستان در متن گفتوگویش با فیاد چه حرف تازه ای دارد ؟ تقریبا هیچ … به جز چند تعریض به فرهادی و سینمایش و اشاره به ترجمه گمشده مکبث تقریبا گلستان حرف های سابقش را تکرار می کند . به صراحت می توان گفت کتاب مملو از کلی گویی های ذهن توانمندی است که حتی نیازی نمی بیند پایه استدلالهای خود راروشن کند. نام بردن از توده ای از افرادی که هر کدام زنگی را در ذهن به صدا در میآورند و گاه قضاوتهای تک خطی یا تک جمله ای درباره آنها و میراثشان .
جذابیت شیوه گلستان اما با تمام این تفاسیر نه تنها کمرنگ نمی شود بلکه برای مخاطب شکلی چندوجهی می یابد . از سویی مخاطب ، خود را در برابرذهن پویا و فعال و تسلیم ناپذیر مردی نود و اندی ساله می بیند و از سوی دیگر از حجم ارتباطات و گستردگی حوزه های ورود و اطلاعات این شخص در شگرف می شود . شیوه بیانی انتقال احساسات گلستان هم این حس را تشدید میکند « تلگرام کردم … نوشتند در جلسه خصوصی نشان میدهیم. من گفتم غلط می کنید » اشاره به مسئولان جشنواره کن و از سویی اتوریته یا خواست اقتدارگرایانه پنهان شده در اضلاع وجودی گلستان را «طبیعی » نشان می دهد . « به من چه . من اصلا چنین چیزی نخواندهام چرا از خودشان نمی پرسید. من چه نظری دارم ؟ میگویم مزخرف است . » در پاسخ به این پرسش که نثر شاعرانه اش بر دیگر عناصر داستانهایش سایه انداخته است . این سیر و سیل منضبط و متحکم آرا ونظرات اما در جاهایی به سکته می افتد ؛ جاهایی که انگار ( البته به ندرت) فیاد او را گیر انداخته است . مثلا در بحث از برادر گلستان «شاهرخ» و ادعای کارگردانی فیلم «یک آتش » و تدوین و … گلستان با تمام تلاش و کوششی که می کند نمی تواند موضوع را جمع و جور کند و از سویی تلاشش برای دیده نشدن خواستش برای بیرون نزدن یک دعوای خانوادگی بینتیجه می ماند …
تحقیر، کارشکنی و نقطه عطف
اما نقطه عطف تمام کتاب – که کمی شلختگی عدم تداوم زمان و موضوع آزارش می دهد – در فاصله بین صفحات ۱۲۷ تا ۱۳۱ اتفاق می افتد . با این سوال «کارشکنی می کرد؟» از این جا با تعریف خاطره خانه پهلبد و قفل کردن در زیرزمین روی او تا بعد ، انگار بهصورتی ناخواسته گلستان ماجرای یک تحقیر را بازگو میکند . ورود به این ماجرا در نهایت این بخش را به انعکاس ظریف حسی در فاصله نفرت و ناتوانی تبدیل میکند، با آن که در آخر سرافراز یا به قول خودش بارش سبک تر شده بود . این قطعه با خط ذهنی کاملا خودآگاه دیگر بخش ها متفاوت است و بیشتر شکل گفتوگویی ذهنی را تداعی می کند در عالی ترین سطح عمود وجودش آن لقلقِ دراز بود که نمی دانم چه جور او را کاملا در اختیار خودش داشت . رفتم به دیدار آن وزیر ، اما او هم می خواست وزیرانه حرف بزند که نه جنماش را داشت و نه واقعا اختیارش را ، اختیار خودش را … مرد رندی هم آن قدر درش نبود برای نوعی تلافی کردن، این نوع تلافیکردن . حتما حس می کرد و از رفتارو لحن صدایش میفهمیدی که می فهمد از عهده این یکی بر نمی آید … بلند شدم بیایم بیرون . اظهار امید آبکی نثار ما کرد ؛ ما هم اظهار یاس آوری را خیلی سفت گذاشتیم جلوش … آمدم بیرون … بارم سبک تر شده بود برای آزاده تر شدن و مصممتر شدن در دعوای اصلی ام ، … واقعا نمی شود انکار کرد که این شیوه درخشان نتیجه خلاقیت و ممارست گلستان در نویسندگی نیست.
شاملو، دریابندری و مهرجویی مورد غضب گلستان
با آن که او هر بار انگار در گفتوگوهایش با التزامی باور نکردنی باید نجف دریابندری را فَلَک کند و به شکل مشکوکی ( به قول خودش ) مشکلات شخصی اش را با شاملو عمومی کند خواندن هر به اصطلاح گفتگو از گلستان غنیمت است … و با آن که او این بار بدون مبنا تاختن به مهرجویی را هم اضافه کرده آن هم طوری که هر جوان کافه نشینی در حین صرف اسپرسو می تواند درباره سینما صحبت کند نباید با او به سیاق یک « پدربزرگ انترسان !» برخورد کرد . از سویی نباید سعی در ندیدنش کرد زیرا نه تنها نظرات و روحیه او در نقد فضای هنری و ادبی و اسطوره شکنی یا اسطوره زدایی از جریانات و افراد می تواند راهگشا باشد ، به همان نسبت هم می تواند اثری معکوس باقی بگذارد . این جریان می تواند به شکل الگویی از تخریب همه جانبه از سوی افرادی بدل شود که نه توان ذهنی گلستان را دارند و نه امکان دسترسی به انواع هزارتوهای هنر و ادب و سیاست را که داشتن آن ها هم شرط لازم و جازمی نیست . در برخورد با گلستان او را با دیده حجاب و احترام و سن و سال و سابقه و قدمت دیدن، خود توهین بزرگی به اوست. هر نوع برخورد تساهلمابانه ای برابر با احمق فرض کردن اوست ؛کسی که در مرز فوبیای احمق بودن – مومنانه – ایستاده و پا پس نمی کشد و جهانش را بر مدار خودآگاهی هر روز و تلاش برای درنغلتیدن « به آن شکلی که خود میشناسد» استوارکرده است .
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.