۱
نقد پوپولیسمِ نارودنیکی از موضع سرمایه‌داری دولتی

یکی از پیامدهای تأثیرگذار پیدایش مارکسیسم و جهان‌بینی مارکسیستی در جنبش کارگری این بود که از آن پس مبارزۀ طبقاتی یعنی مبارزۀ طبقۀ کارگر با طبقۀ سرمایه‌دار تحت شعاع مبارزۀ مارکسیست‌ها با آنارشیست‌ها، مارکسیست‌ها با نارودنیک‌ها، مارکسیست‌ها با لیبرال‌ها، مارکسیست‌ها با ناسیونالیست‌ها، مارکسیست‌ها با… قرارگرفت. به‌سخن دیگر، با شکل‌گیری و رواج مبارزۀ ایدئولوژیکِ احزاب چپ مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر با طبقۀ سرمایه‌دار به‌حاشیه رانده شد. به نسبتی که مبارزۀ «چپ» با «راست» پررنگ شد، مبارزۀ طبقه با طبقه رنگ باخت. با این همه، به‌حاشیه ‌رانده‌شدنِ مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر بر اثر رواج مبارزۀ حزبی ـ ایدئولوژیکِ یک جهان‌بینی با جهان‌بینی‌های دیگر صرفاً پدیده‌ای بیرون از طبقۀ کارگر نبود که از بالا و از سوی شخصیت‌ها و احزاب سیاسی بر جنبشa کارگری تحمیل شده باشد. شرایط مادی و عینیِ کار و زندگی طبقۀ کارگر، یعنی ضعف و ناتوانیِ تاریخی، پراکندگی و بی‌پشت و پناهی، عقب‌ماندگیِ فرهنگی و وجود پیش‌داوری‌های عقب‌افتاده و غیرطبقاتی خاصه گرایش‌های منجی‌طلبانه و فرقه‌گرایانه با آبشخورهای ایدئولوژیک در میان کارگران بود که راه را برای حاشیه‌ای‌کردنِ مبارزۀ طبقاتی از سوی احزاب سیاسی هموار می‌کرد.

 

محسن حکیمی

تا آن‌جا که به جنبۀ مادی و عینیِ ضعف و ناتوانی تاریخیِ طبقۀ کارگر روسیه مربوط می‌شود، پیش از هر چیز باید به جمعیت اندک و بدین‌سان قدرت اقتصادی و اجتماعیِ ناچیز این طبقه در اواخر قرن نوزدهم اشاره کرد. جمعیت طبقۀ کارگر روسیه در این سال‌ها را ــ چه بسا به‌علت تعریف‌های متفاوت از مقولۀ کارگر ــ با آمار و ارقام متفاوتی نشان داده‌اند. برای مثال، هلن کارِر دانکوس در کتاب لنین می‌نویسد در سال ۱۸۹۷ جمعیت روسیه ۱۲۳ میلیون و جمعیت طبقۀ کارگر این کشور ۳ میلیون نفر بوده است.۱ بر اساس این ارقام، طبقۀ کارگر روسیه در سال‌ مذکور فقط ۴/۲ % جمعیت کل کشور را تشکیل می‌داده است، حال آن‌که، طبق آمارِ همین کتاب، ۸۰ % جمعیت کل کشور دهقان بوده‌اند. برتراند راسل، که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و در سال ۱۹۲۰ به روسیه سفر کرد و کتاب پراکسیس و نظریۀ بلشویسم را بر اساس مشاهدات خود نوشت، جمعیت روسیۀ شوروی را در این سال ۱۲۰ میلیون نفر اعلام می‌کند که، به‌گفتۀ راسل، ۸۵ % آن از دهقانان تشکیل می‌شده است.۲ لنین در کتاب توسعۀ سرمایه‌داری در روسیه برای جمعیت طبقۀ کارگر روسیه در سال‌های میانی دهۀ ۱۸۹۰ رقم ۱۰ میلیون نفر را ذکر می‌کند، رقمی که او خود همان‌جا در پانوشت آن را تخمینی و نادقیق می‌داند.۳ افزون بر این، لنین این جمعیت را متشکل از پنج قشر می‌داند که از آن میان کارگرانِ صنایع و معادن و راه آهن فقط ۵/۱ میلیون نفر بوده‌اند و بقیه از کارگران روستایی، ساختمانی، چوب‌بُری و خانگی تشکیل می‌شده ‌است. به‌ هر حال، حتی اگر رقم ۱۰ میلیون نفر را مبنا قرار دهیم، طبقۀ کارگر روسیه در میانۀ دهۀ ۱۸۹۰ حداکثر قریب ۱۰ % جمعیت روسیه را تشکیل می‌داده است. حدود سی-سال پس از این تاریخ، در سال ۱۹۲۱، با وجود رشد جمعیت طبقۀ کارگر روسیه در این سال‌ها، لنین بازهم می‌نویسد طبقۀ کارگر «اقلیت کوچکی از جمعیت» روسیه را تشکیل می‌دهد.۴ اینها همه نشان می‌دهند که طبقۀ کارگر روسیه ــ حتی در دهۀ بیستِ قرن بیستم، چه رسد به دهه‌ها‌ی آخر قرن نوزدهم ــ با آن‌که به‌ویژه در عرصۀ مبارزۀ اقتصادی طبقه‌ای پرتحرک بوده، درصد اندکی از جمعیت روسیه را تشکیل می‌داده و طبعاً به-لحاظ مادی و اقتصادی ـ اجتماعی توان لازم را برای دگرگونی جامعه به سود منافع خویش نداشته است. افزون بر این، این طبقه در آن سال‌ها دوران نوزادی و حداکثر کودکی خود را می‌گذرانده و، از همین رو، در معرض انواع و اقسام عوارضِ به‌‌دنیا ‌آمدن در یک جامعۀ استبدادی و سنتی و عقب‌مانده قرار داشته است. اُسکار آنوایلر در کتاب ساویت‌ها، شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان ۱۹۰۵-۱۹۲۱ کارگرِ کارخانه‌ها‌ی روسیه را پس از اصلاحات ارضی سال ۱۸۶۱ «دوزیست اقتصادی» می‌نامد و می‌نویسد:

کارگران صنعتی روسیه ــ که در آستانۀ انقلاب اول [سال ۱۹۰۵] به‌زحمت به سه ‌میلیون نفر می-رسیدند ــ عمدتاً ریشه در روستا داشتند. حتی پس از رهاییِ سرف‌ها در سال ۱۸۶۱، کارگر کارخانه‌ها‌ی روسیه یک “دوزیست اقتصادی” بود: نخست به‌صورت فصلی در کارخانه کار می‌کرد، بعد به روستا باز می‌گشت تا بازهم دنبال کار برود، شاید در جایی دیگر در کارخانه‌ای کار پیدا کند. او [در عین کارگری] عضو جامعۀ روستا، میر(mir)، بود؛ قطعه زمینی داشت که آن را با خانواده‌اش کشت می‌کرد؛ و حتی از نظر قانونی دهقان شمرده می‌شد.۵

پُل لُ بلانک در کتاب لنین و حزب انقلابی می‌نویسد:

با آن‌که نیروی کارِ صنعتیِ روسیه از ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۳ چهار برابر شد، خطای عظیمی خواهد بود اگر همۀ افراد تشکیل دهندۀ این نیرو را کارگرانی بدانیم که خود را اعضای یک طبقۀ کارگرِ مشخص و متمایز می‌دانستند. بسیاری از آنها تازه از روستا به شهر آمده بودند و به فرهنگ دهقانیِ محل زندگی خود وابستگی‌های عمیقی داشتند. صفت مشخصۀ دهقانان و این کارگرانِ در حال گذار از زندگی دهقانی عبارت بود از «نوکرصفتی، فردگرایی و بی‌اعتنایی به زندگی اجتماعی» (به گفتۀ کیریانف، تاریخ‌دان شوروی)، وابستگی شدید به عقاید مذهبیِ تنگ‌نظرانه، پرستش «تزار، پدر مهربان ملت»، تمکین رعیت‌گونه در برابر مقامات دولتی، پذیرش عمومیِ بی‌عدالتی به‌منزلۀ تنبیهی که خداوند برای انسان‌های گناهکار مقرر کرده است، توسل به دعا یا ودکا به‌جای شوریدن بر ستمگر، و امیدواری به بهبود زندگیِ خویش از طریق به‌دست‌آوردن یک قطعه زمین کوچک و کارکردنِ روی آن.۶
کافی است که به این ویژگی‌ها عوامل دیگری چون رواداشتنِ تبعیض‌های جنسیتی و ملی و حرفه‌ایِ خودِ کارگران به یکدیگر را بیفزاییم تا پی‌ببریم که در این طبقۀ کارگر چه زمینۀ نیرومندی برای پیوستن به این یا آن فرقۀ ایدئولوژیک برای نجات از دست سرمایه‌داری وجود داشته است، زمینه‌ای که چند سال بعد خود را از جمله در پیوستن تودۀ کارگران به کشیش گاپون در یک‌شنبۀ خونینِ ۹ ژانویۀ ۱۹۰۵ نشان داد.

اما فقط به کشیش‌ها و رهبران فرقه‌ها‌ی مذهبی نبود که کارگران روس برای نجات از ستم طبقاتی روی می‌کردند. کارگران شهری و باسواد برای یافتن راه حل مشکلات زندگی خود عمدتاً به احزاب سیاسیِ اپوزیسیون متوسل می‌شدند. بلانک در ادامۀ مطلب فوق می‌نویسد:

از همان دهۀ ۱۸۷۰، شمار روزافزونی از کارگران شهری، «در جست‌و‌جوی رنج‌آور خود برای دست-یابی به حقیقت» … به اندیشه‌ها‌ی روشنفکران لیبرال، رادیکال و انقلابی روی می‌آوردند.۷

گرایش و روی‌آوری کارگران به این یا آن «روشنفکر خشمگین»۸ در اکثر موارد برای نجات خود از دست فقر و سیه‌روزی و دیگر مصائب اقتصادی و اجتماعی بود، نجات به‌یاری روشنفکران بورژوایی که به‌راحتی می-توانستند گرایش منجی‌طلبانۀ کارگران را به سکویی برای دست‌یابی به قدرت سیاسی و پیاده‌کردن اهداف طبقاتی خود تبدیل کنند.

از سوی دیگر، این سال‌ها در سطح جهانی سال‌های پس از شکست کمون پاریس، انحلال انترناسیونال اول و شکل‌گیری انترناسیونال دوم بود که، برخلاف انترناسیونال اول، صرفاً از احزاب مارکسیستی و اتحادیه‌ها‌ی کارگریِ وابسته به این احزاب تشکیل می‌شد. انترناسیونال اول در همان عمر کوتاه خود توانسته بود گرایش-های فرقه‌ایِ جنبش کارگری را به‌ویژه در کشورهای انگلستان، فرانسه و آلمان به ‌حاشیه براند. اما بر بستر پایان عمر تاریخیِ این تشکل طبقاتی و بین‌المللیِ کارگران، و البته شکستِ بازهم تاریخیِ کمون پاریس، فرقه‌گراییِ به‌حاشیه‌رانده‌شده دوباره جان گرفت و به متن آمد و، به‌گفتۀ مارکس، آن‌چه کهنه شده بود خود را در شکلی نو نشان داد.۹ از این پس، در کنار مذهب و ناسیونالیسم و لیبرالیسم و آنارشیسم، مارکسیسم نیز محمل نظریِ فرقه‌گرایی در جنبش کارگری شد، فرقه‌گرایی‌یی که این بار خود را به جامۀ «حزب سیاسی طبقۀ کارگر» می‌آراست. گسترش مارکسیسم از غرب به شرق، به‌ویژه در کشورهای استبدادی و عقب‌مانده‌ای چون روسیه و چین، این فرقه‌گراییِ حزبی را بیش از پیش تقویت کرد. چنین شد که روشنفکران چپ و «فعالان» جنبش کارگری در این کشورها به‌عرصۀ سیاست درآمدند و بدین‌سان مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر را به‌‌حاشیه راندند. آنان نه همچون کارگران کمونیستی که ــ آن گونه که مانیفست کمونیسم اعلام کرده است ــ خود را جدا از جنبش کارگری نمی‌دانند و برای خود هیچ منفعتی جز منفعت این جنبش قائل نیستند و به‌همین دلیل حزب جداگانه‌ای تشکیل نمی‌دهند، بلکه چون اعضای یک حزبِ متمایزِ بیرون از جنبش کارگری عمل کردند که وظیفۀ خود را انطباق جامعه با اصول مارکسیسم می‌دانست.

لنین نیز از این قاعدۀ کلی مستثنی نبود. در فصل بعد خواهیم دید که چه‌گونه در مورد لنین این به‌ حاشیه‌ رانده‌ شدنِ مبارزۀ طبقاتی نه تنها از طریق جایگزینی مبارزۀ نظریِ طبقۀ کارگر با مبارزۀ ایدئولوژیک مارکسیست‌ها، و سازمان‌یابی توده‌ایِ طبقۀ کارگر با سازمان‌یابی حزبی، بلکه از راه تبدیل مقولۀ طبقاتیِ «کارگر» به مقولۀ فراطبقاتیِ «انقلابیِ حرفه‌ای» انجام گرفت. اما پیش از آن باید به نوع نگاه و نقد لنین به سرمایه و بدیل او برای شیوۀ تولید سرمایه‌داری بپردازیم.

آغاز فعالیت سیاسیِ لنین و حضور او چون یک فعال مارکسیست در عرصۀ جامعه همزمان بود با مقطعی از رشد سرمایه‌داری روسیه که پیشتر به ویژگی‌های آن اشاره کردم. پُل لُ بلانک در کتاب نام‌برده می‌نویسد هنگامی که لنین در ۲۳ سالگی در سن‌پترزبورگ اقامت گزید، محافل انقلابیِ آن‌جا او را «مارکسیستی بس فاضل»۱۰ می‌دانستند. تا آن‌جا که به جنبۀ فلسفیِ مارکسیسم مربوط می‌شود، پلخانف در مبارزۀ نظری با نارودنیک‌ها راه مارکسیسم روسی را هموار کرده بود و لنین، جز در دو مقطع زمانی یعنی سال ۱۹۰۸ در مبارزه با باگدانف و لوناچارسکی و بازارف و… و سال‌های ۱۹۱۵-۱۹۱۶ در جریان مطالعۀ آثار هگل، که تا حدودی از دیدگاه‌های فلسفیِ پلخانف فاصله گرفت، همیشه آثار فلسفیِ او را تأیید می‌کرد و می‌گفت هیچ کس بهتر از پلخانف مارکسیسم را شرح نداده است. افزون بر این، پلخانف بود ــ و نه لنین ــ که به تبعیت از سوسیال‌دموکراسی آلمان «گروه رهایی طبقۀ کارگر» را در خارج کشور سازمان داد و بدین‌سان سوسیال‌دموکراسی روسیه را بنیان گذاشت. به‌این معنا، پلخانف را باید بنیان‌گذار مارکسیسم روسی دانست. تا آن‌جا که به فلسفۀ مارکسیسم مربوط می‌شد، لنین تا سال ۱۹۰۸ خود را در فلسفه نه صاحب‌نظر بلکه یک مارکسیست «معمولی» می‌دانست. بنابراین، او از همان آغازِ فعالیت خود به‌منزلۀ مارکسیست وظیفۀ خود را مبارزه در زمینه‌ها‌ی اقتصادی و سیاسی و به‌ویژه تشکیلاتی می‌دانست. چنین بود که لنین در همان ۲۳ سالگی (بهار ۱۸۹۳) نخستین اثر خود را در زمینۀ اقتصادی منتشر کرد، نوشته‌ای با عنوان تحولات اقتصادیِ نوین در زندگی دهقانان، که در آن او نه در مقام یک عضو پیشرو طبقۀ کارگر ــ که البته در مبارزه‌اش با سرمایه‌‌‌داری بیش از هر نظریۀ دیگری بر نظریۀ مارکس استناد می‌کند ــ بلکه از جایگاه یک مارکسیست و از موضع ایدئولوژی مارکسیسم دیدگاه‌ها‌ی اقتصادیِ نظریه‌پردازی نارودنیکی به نام پُستنیکف را به نقد می-کشد. همین جایگاه ایدئولوژیک، مارکسیستی و بدین‌سان حزبی است که افق دید لنین را محدود می‌کند و نقد او و به‌طور کلی آثار ضدنارودنیکی‌اش را، چنان‌که نشان خواهم داد، به نقد پوپولیسم (خلق‌گرایی) از موضع سرمایه‌داری دولتی تبدیل می‌کند.

پُستنیکف در اثر خود به‌نام کشت‌و‌کار دهقانان جنوب روسیه نوشته بود علت فقر در روسیه کوچک‌ بودن اندازۀ زمین است، که خود باعث می‌شود دهقان نتواند از نیروی کار خانواده‌اش به‌طور کامل استفاده کند و، به-همین دلیل، مازاد جمعیت به‌وجود می‌آید. لنین در نقد دیدگاه پُستنیکف می‌نویسد کوچک‌بودن اندازۀ زمین و مازاد جمعیتِ ناشی از آن خود معلول فقر است و نه علت آن. به نظر لنین، فقر ناشی از ستیز منافع اقتصادیِ مختلف در میان دهقانان است، که علت آن نیز «تولید برای فروش» و رقابت در بازار است:

اگر، در یک سوی [این ستیز]، دهقانی توسعۀ زمینِ زیرِ کشت خود را سودآور می‌یابد علتش آن است که او می‌تواند محصولش را در بازار بفروشد. و اگر، در سوی دیگر آن، دهقانِ دیگر دست‌کشیدن از کشت را سودآور می‌یابد و به کارگر تبدیل می‌شود بدین سبب است که ارضای بخش عمدۀ نیازهای او مستلزم خرج‌کردن پول است، که خود در گرو فروش محصول است؛ و از آن‌جا که او در فروش محصول کشاورزیِ خود با رقیبی در بازار رو‌به‌رو می‌شود که نمی‌تواند با او رقابت کند، تنها کاری که برایش باقی می‌ماند فروش نیروی کار خویش است. در یک کلام، بستری که پدیده‌ها‌ی بالا در آن رشد می‌کند تولید برای فروش است. علت اساسیِ ستیز منافع اقتصادی در میان دهقانان وجود نظامی است که در آن بازار، تولید اجتماعی را تنظیم می‌کند.۱۱

در پاسخ به این استدلال لنین باید گفت دهقان مرفه پیش از آن‌که بتواند محصولش را در بازار بفروشد باید آن را تولید کند، و برای آن‌که آن را تولید کند باید پیش از هر چیز کالایی به نام نیروی کار را در بازار پیدا کند، کالایی که ارزشی بیش از آن‌چه که صرف آن می‌شود تولید می‌کند. بنابراین، اگر دهقان مرفه می‌تواند زمینِ زیرِ کشت خود را توسعه دهد علتش نه فروش محصول در بازار بلکه تولید ارزش اضافی از سوی نیروی کارِ خریداری شده است. در واقع، بر اساس نظر مارکس در کتاب سرمایه، همین ارزش اضافی و تبدیل آن به سرمایه است که دهقان مرفه را قادر به انباشت سرمایه و توسعۀ زمینِ زیرِ کشت خود می‌کند. از سوی دیگر، اگر دهقان فقیر نیروی کار خود را در بازار می‌فروشد علتش نه سودآور بودنِ این معامله ــ آن-گونه که لنین می‌گوید ــ بلکه سلب مالکیت از او و بدین‌سان اجبار او در تبدیل‌شدن به تولیدکنندۀ ارزش اضافی برای دهقان مرفه است.

به‌نظر مارکس، خرید و فروش کالا و پیدایش بازار ویژگی تولید کالاییِ ساده یا پیشاسرمایه‌دارانه است. آن‌چه به تولید کالاییِ سرمایه‌داری ویژگی می‌بخشد و اساس آن را تشکیل می‌دهد خریدوفروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی است و نه صرفاً «تولید برای فروش» و بازار و رقابت. لنین البته رابطۀ اجتماعی خرید و فروش نیروی کار و استثمار کارِ مزدی در سرمایه‌داری را انکار نمی‌کند، اما از این رابطه نه همچون یک شیوۀ تولید متمایز بلکه صرفاً به‌عنوان مرحلۀ تکامل‌یافته‌ترِ تولید کالاییِ ساده سخن می‌گوید، به‌طوری‌که گویی تولید کالاییِ ساده به‌رغم کالاشدنِ نیروی کار دست‌نخورده باقی می‌ماند و از میان نمی‌رود. انگار کالاشدنِ نیروی کار فقط به‌معنای اضافه‌شدنِ یک کالای جدید به‌ انبوه کالاهای دیگر است. در نگاه لنین، اساس و محور سرمایه‌داری همان تولید کالاییِ ساده است، با این تفاوت که در سرمایه‌داری کالایی به نام نیروی کار به کالاهای دیگر افزوده می‌شود:

طبق نظریۀ مارکس، ویژگی‌های اساسیِ سرمایه‌داری عبارت‌اند از ۱- تولید کالایی به‌منزلۀ شکل عمومی تولید. محصول، در متنوع‌ترین ارگانیسم‌های تولید اجتماعی، شکل کالا به خود می‌گیرد، اما فقط در تولید سرمایه‌داری است که این شکل از محصولِ کار حالت استثنایی، منفرد و تصادفیِ خود را ازدست می‌دهد و عمومی می‌شود. ۲- ویژگی دوم سرمایه‌داری این است که نه فقط محصول کار بلکه خودِ کار، یعنی نیروی کار انسان، شکل کالا به خود می‌گیرد.۱۲

صرف نظر از معادل گرفتن کار و نیروی کار، که بی‌دقتی آشکار لنین را نشان می‌دهد، آن‌چه او در این‌جا آن را «نظریۀ مارکس» می‌نامد درواقع نظریۀ مارکس نیست. به‌نظر مارکس، فقط با غلبۀ کالا شدن نیروی کار است که تولید کالایی عمومیت می‌یابد. به بیان دیگر، عمومیت یافتن تولید کالایی پیامد تفوق کالا شدن نیروی کار است. مارکس شرط اساسیِ شیوۀ تولید سرمایه‌داری را وجود طبقۀ کارگرانِ مزدی می‌داند، همان که لنین آن را فقط «ویژگی دوم سرمایه‌داری» می‌نامد. به‌نظر مارکس، با غلبۀ کالا ‌شدنِ نیروی کار، تولید کالاییِ پیش از سرمایه‌داری به‌تمامی نابود می‌شود و تولیدی که حاکم می‌شود فقط تولید سرمایه‌داری است، که بر اساس خرید و فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی انجام می‌گیرد. او در جلد دوم سرمایه می‌نویسد:

همان اوضاعی که پیدایش شرط اساسی تولید سرمایه‌داری، یعنی وجود طبقۀ کارگران مزدی، را باعث می‌شود، گذار هرگونه تولید کالایی را به تولید کالاییِ سرمایه‌داری تسهیل می‌کند. با گسترش تولید سرمایه‌داری، تمامی شکل‌های قدیمیِ تولید به تحلیل می‌روند و تجزیه می‌شوند، شکل‌هایی که عمدتاً برای برآوردن نیازهای مستقیم تولید کنندگان به‌وجود آمده‌اند و در آنها فقط مازاد تولید به کالا تبدیل می‌شود. تولید سرمایه‌داری فروش محصول را به منفعت اصلی بدل می‌کند، در مرحلۀ اول بی ‌آن‌که ظاهر خودِ شیوۀ تولید [قدیمی] را تغییر دهد. برای مثال، نخستین تأثیر تجارت دنیای سرمایه‌داری بر کشورهایی چون چین، هند، کشورهای عربی و نظایر آنها از این دست بود. اما، در مرحلۀ دوم، تولید سرمایه‌داری هرجا ریشه می‌دواند تمامی شکل‌های تولید کالایی را، که یا بر کار تولیدکنندگان برای ارضای نیازهای خویش و یا صرفاً بر فروش محصولات مازاد به‌عنوان کالا متکی هستند، نابود می‌کند. تولید سرمایه‌داری ابتدا تولید کالا را عمومیت می‌بخشد و سپس به‌تدریج تمامی تولید کالایی را به تولید کالاییِ سرمایه‌داری تبدیل می‌کند.۱۳

به‌عبارت دیگر، به‌نظر مارکس، آن‌چه تولید سرمایه‌داری را از تولید کالاییِ پیشاسرمایه‌داری متمایز می‌کند فقط کالاشدنِ نیروی کار یعنی خرید و فروش این نیرو برای تولید ارزش اضافی است. عمومیت‌یافتنِ تولید کالا، که لنین از آن به‌عنوان ویژگیِ نخست تولید سرمایه‌داری نام می‌برد، نتیجۀ تبعیِ کالاشدنِ نیروی کار و تولید ارزش اضافی به‌منزلۀ وجه مشخصۀ شیوۀ تولید سرمایه‌داری است. در واقع کالاشدنِ نیروی کار و تولید ارزش اضافی است که سرمایه‌داری را به یک شیوۀ تولید متمایز از فئودالیسم و برده‌داری تبدیل می‌کند. شیوۀ تولید سرمایه‌داری به صِرف تولید کالایی یا عمومیت‌یافتن آن از شیوه‌ها‌ی تولیدِ پیش از خود متمایز نمی‌شود. شیوه‌ها‌ی تولیدی که در تاریخ به‌وجود آمده‌اند بر اساس چه‌گونگیِ استخراج کارِ اضافی از طبقات تحت‌ستم از یکدیگر متمایز می‌شوند. در سرمایه‌داری، کارِ اضافی عمدتاً از طریق تبدیل نیروی کار به کالا از جسم و جان انسان‌ها بیرون کشیده می‌شود. رواج و چیرگی کارِ مزدی است ــ و نه عمومیت‌یافتنِ تولید کالا ــ که سرمایه‌داری را از فئودالیسم و برده‌داری متمایز می‌کند. صِرف تولید کالایی نیست که فئودالیسم را از میان بر می‌دارد. در طول حاکمیت برده‌داری و فئودالیسم، تولید کالایی وجود داشته و تعارضی با این شیوه‌ها‌ی تولید، یعنی استخراج کار اضافی از برده و سرف (رعیتِ وابسته به زمین) نداشته است. تنها پس از رواج و حاکمیت رابطۀ سرمایه یعنی خرید و فروش یک محصول خاص به نام نیروی کار برای تولید ارزش اضافی است که (در جوامع اروپایی) شیوۀ تولید فئودالی از میان می‌رود و جای خود را به شیوۀ تولید سرمایه‌داری می‌دهد.

روشن است که درک لنین از سرمایه مغایر با درک مارکس است. مارکس سرمایه را همان رابطۀ اقتصادی ـ اجتماعیِ خرید‌ و ‌فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی می‌داند، حال ‌آن‌که از نظر لنین سرمایه‌داری عبارت است از تولید کالایی + خرید‌ و فروش نیروی کار. نتیجۀ درک لنین دربارۀ سرمایه‌داری این است که گویا خرید و فروش نیروی کار می‌تواند از میان برداشته شود بی‌ آن‌که تولید کالایی از میان برود. یا، قانون ارزش اضافی را می‌توان لغو کرد بی‌ آن‌که خدشه‌ای به قانون ارزش وارد شود. این همان فرمولی است که بعدها در دهۀ ۴۰ قرن بیستم، در زمان حکومت استالین، اقتصاددانان شوروی برای اثبات این که سرمایه‌داری در شوروی از میان رفته است به آن استناد کردند. آنان برای اثبات این ادعای خود به مارکس استناد می‌کردند که در نقد برنامۀ گوتا می‌گوید درمرحلۀ نخستِ جامعۀ کمونیستی (که لنین آن را «سوسیالیسم» می‌نامد) هرکس به‌میزان توانش برای جامعه کار می‌کند و به‌میزان کارش (و نه نیازش) از جامعه دریافت می‌کند. به‌نظر این اقتصاددانان، این مبادله به معنای تولید ارزش در مرحلۀ نخست جامعۀ کمونیستی بود. اما مارکس در همان جا می‌گوید، با آن‌که این مبادله بر اساس همان اصل قدیمیِ مبادلۀ کالا انجام می‌پذیرد، اما مضمون و شکل آن تغییر کرده است، به‌گونه‌ای که هیچ‌کس چیزی جز کارش به جامعه تحویل نمی‌دهد و چیزی هم جز وسایل مصرف شخصی‌اش از جامعه تحویل نمی‌گیرد.۱۴ مارکس اصل مبادلۀ کالا را در مرحلۀ نخست جامعۀ کمونیستی فقط در عرصۀ توزیع حاکم می‌داند و نه در عرصۀ تولید. به‌عبارت دیگر، آن‌چه مارکس آن را نابرابری و بی‌عدالتی در این مرحله می‌داند صرفاً به توزیع (و نه تولید) محصول در جامعه بر اساس «حق برابر» افراد مربوط می‌شود که، به نظر مارکس، مانند هرحق دیگری حاوی نابرابری است. مارکس به‌صراحت می‌نویسد در این مرحله هیچ ارزشی تولید نمی‌شود، یعنی هیچ کاری برای تولید کالا به‌قصد فروش انجام نمی‌گیرد.۱۵ این نظر مارکس بیان دیگری است از همان دیدگاه او در کتاب سرمایه که در سطور پیشین نقل شد، دیدگاهی که حاکمیت تولید سرمایه‌داری را به‌معنای نابودی هرگونه تولید کالاییِ پیشاسرمایه‌داری می‌داند. به این بحث در فصل مربوط به دیکتاتوری حزب بلشویک‌ بر روسیه در کتاب حاضر مفصل‌تر خواهم پرداخت و خواهم کوشید تا نشان دهم که اولاً آبشخور فکریِ اقتصاددانان دورۀ استالین همان نظرات اقتصادیِ لنین است و، ثانیاً، توجیه سرمایه‌داری دولتی و استثمار طبقۀ کارگر در شوروی بر تحریف آشکار دیدگاه مارکس در سرمایه و نقد برنامۀ گوتا مبتنی بوده است.

به نقد لنین بر دیدگاه اقتصادی نارودنیک‌ها باز می‌گردم. لنین در آثار اقتصادیِ خود در سال‌های دهۀ ۹۰ قرن نوزدهم، که در نقد نظرات نارودنیک‌ها و نیز پیوتر استرووِه نوشته شده‌اند، در همه‌جا نه خرید و فروش نیروی کار برای تولید ارزش اضافی بلکه تولید کالا برای فروش در بازار و عمومیت‌یافتنِ آن را اساس و محور سرمایه‌داری می‌داند. برای مثال، در کتاب توسعۀ سرمایه‌داری در روسیه می‌نویسد:

آن‌چه برای بازار اهمیت دارد به‌هیچ‌وجه سطح رفاه زندگی تولیدکننده نیست، بلکه این است که او چه‌قدر پول دارد؛ کاهش سطح رفاه زندگی دهقانِ مردسالار، که پیشتر در یک اقتصاد طبیعی زندگی می‌کرد، با افزایش پولی که در اختیار دارد منافات ندارد، زیرا هراندازه این دهقان خانه‌خراب‌تر شود، به‌همان میزان اجبار او برای توسل به فروش نیروی کارش بیشتر و سهم او از وسایل معاشِ (البته ناچیزی) که او باید [با پول] از بازار بخرد فزون‌تر می‌شود.۱۶
این گفته به‌روشنیِ کامل نشان می‌دهد که، به نظر لنین، خلع ید از دهقانان با این هدف صورت می‌گیرد که آنان مجبور شوند با فروش نیروی کار خود برای خرید کالاهای سرمایه‌داران در بازار پول به‌دست آورند. چنان‌که گفته شد، مارکس جوهر سرمایه‌داری را انباشت دم‌افزون سرمایه از طریق تولید ارزش اضافی و افزایش سرمایۀ ثابت و طبعاً کاهش سرمایۀ متغیر می‌داند؛ حال آن‌که جان کلام لنین دربارۀ سرمایه‌داری این است که سرمایه‌دار از یک‌سو با خرید نیروی کارِ کارگران و تولید کالا بازار را انباشته از کالا می‌کند، و از سوی دیگر انگیزۀ کارگران برای مصرف این کالاها را تقویت می‌کند. و از آن‌جا که در واقعیت نه سرمایه‌دار بلکه بازار است که میزان فروش و بدین‌سان مقدار تولید کالا را تعیین می‌کند، پس ستون خیمه و محور سرمایه‌داری، بازار است. بدین‌سان، جای تعجب نیست اگر، همان‌گونه که پیش‌تر آمد، لنین سرمایه‌داری را نظامی تعریف ‌کند که در آن «بازار، تولید اجتماعی را تنظیم می‌کند».۱۷ این تعریف از سرمایه‌داری، همچون یک تعریف ایدئولوژیک، رابطۀ اجتماعیِ انسان با انسان را ــ رابطه‌ای که در آن یکی از سر اجبار و ناچاری نیروی کار خود را می‌فروشد و دیگری به سبب برخورداری از مالکیت وسایلِ تولید آن را می‌خرد تا از آن ارزش اضافی بیرون بکشد ــ در پس شیئیتی به‌نام بازار پنهان می‌کند. این تعریف در عین حال به‌این معناست که اگر «دولت کارگری» اقتصادِ مبتنی بر بازار را به اقتصاد برنامه‌ریزی‌شدۀ دولتی تبدیل کند سرمایه-داری از میان می‌رود و جامعه سوسیالیستی می‌شود. لنین به‌درستی آنارشی تولید را ناشی از مالکیت خصوصی می‌داند و «مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی آنارشیک» را «بنیادهای مبارزۀ طبقاتی و سلطۀ طبقاتی» معرفی می‌کند:

تمام تاریخی که تا کنون گزارش شده تاریخ مبارزۀ طبقاتی و توالی حکمرانی و پیروزی برخی طبقات اجتماعی بر طبقات دیگر بوده است. و این امر ادامه خواهـد داشت تا زمـانی که بنیادهای مبـارزۀ طبقاتی و سلطۀ طبقاتی ــ مالکیت خصوصی و تولید اجتماعیِ آنارشیک ــ از میان برود. ۱۸

اما مشکل او این است که مالکیت خصوصی را همان انقیاد ناشی از تقسیم اجتماعیِ کار نمی‌داند. از‌همین‌رو، برای الغای مالکیت خصوصی به‌جای آن‌که اقتصادِ مبتنی بر رفع انقیاد تقسیم کار از طریق الغای کارِ مزدی را مطرح کند اقتصاد متکی بر مالکیت دولتی را پیش می‌گذارد. به‌عبارت دیگر، برنامۀ لنین برای از میان برداشتن آنارشی تولید، نه رفع انقیاد ناشی از تقسیم کار از طریق الغای کارِ مزدی بلکه برنامه‌ریزی همان تولیدِ مبتنی بر تقسیم کار از سوی «دولت کارگری» است. بنابراین، روشن می‌شود که، به نظر لنین، عیب اصلی شیوۀ تولید سرمایه‌داری فقدان دولتی است که اقتصاد مبتنی بر کار ِمزدی را برنامه‌ریزی کند. درست به همین دلیل است که او آنارشی تولید را به‌معنای بی‌دولتیِ مورد نظرِ آنارشیست‌ها می‌گیرد و به این نتیجه می‌رسد که شیوۀ تولید سرمایه‌داری عبارت است از تولید آنارشیستی و بی‌برنامۀ کالا برای بازار، و اگر این تولید به مالکیت دولت درآید و دولت (یعنی «دولت کارگری» مورد نظر او) آن را برنامه‌ریزی ‌کند مالکیت خصوصی و آنارشی تولید از میان می‌روند.

اما، در شیوۀ تولید سرمایه‌داری، روی دیگر سکۀ آنارشی تولید در سطح کل جامعه، استبداد سرمایه در درون هر واحد تولیدی است، که از تقسیم کار در آن واحد تولیدی سرچشمه می‌گیرد. مارکس در جلد اول سرمایه آنارشی تولید را برای توصیف تقسیم اجتماعیِ کار و استبداد سرمایه را برای توصیف تقسیم کار در هر واحد تولید سرمایه‌داری به کار می‌بَرَد. لنین، برخلاف مارکس، تولید سرمایه‌داری را در حاکمیت بازار و آنارشی تولید در سطح کل جامعه (به معنای تولید اجتماعیِ بی‌برنامه) خلاصه می‌کند و استبداد سرمایه را در هر واحد تولیدیِ سرمایه‌داری نادیده می‌گیرد، استبدادی که کارگر را به عامل صرف کارِ مادی و مجری بی‌ارادۀ تولید سرمایه تبدیل می‌کند و او را از هرگونه دخالت در فرایند تولید و توزیع و این‌که چه چیزی، با چه کیفیت و کمیتی تولید و توزیع شود محروم می‌کند. مارکس این محرومیت مطلق از هرگونه دخالت کارگران در فرایند تولید و توزیع را به رابطۀ سرمایه یعنی خرید و فروش نیروی کار نسبت می‌دهد و می‌گوید کارگر با فروش نیروی کارش هرگونه تصمیم‌گیری دربارۀ چه‌گونگیِ مصرف این نیروی کار را به سرمایه‌دار وامی‌گذارد و بدین‌سان خود را از تصمیم‌گیری در این مورد که چه چیزی و با چه کمیت و کیفیتی تولید و توزیع شود محروم می‌سازد. بدیهی است که، بر اساس درک مارکس، از ‌میان ‌برداشتن این محرومیت در گرو الغای کارِ مزدی یعنی خرید و فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی است. حال ‌آن‌که لنین ــ چنان ‌که خواهیم دید ــ «سوسیالیسم» را ( او مرحلۀ نخست جامعۀ کمونیستی را چنین می‌نامد) نظامی می‌داند که در آن اولاً دولت همچنان به موجودیت خود ادامه می‌دهد و، ثانیاً و مهم‌تر از آن، همۀ مردم به «مستخدمان مزدبگیرِ دولت» تبدیل می‌شوند:

حسابرسی و کنترل ــ این است عامل عمده‌ای که برای «تسهیل امور» و برای کارکرد صحیح مرحلۀ نخست جامعۀ کمونیستی لازم است. تمام شهروندان جامعه به مستخدمان مزدبگیرِ دولتی بدل می‌شوند که از کارگران مسلح تشکیل شده است. تمام شهروندان به مستخدم و کارگر یک «سندیکای» دولتیِ واحد و سراسری تبدیل می‌شوند. همۀ آن‌چه لازم است این است که آنها به‌طور مساوی کار کنند، سهم مناسب خود را از کار ادا کنند و به‌طور مساوی مزد بگیرند.۱۹

روشن است که در چنین نظامی کارگران، افزون بر محرومیت از هرگونه دخالت در فرایند تولید به علت استبدادِ ناشی از تقسیم کار، باید صابون دیکتاتوری و اقتدار سیاسیِ دولتِ حزبی را نیز به تن خود بمالند و با فرمان‌هایی چون «انضباط کار» و «شنبه‌ها‌ی کمونیستی» ــ که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ اجرا و مرسوم شد ــ بارآوری کار را به سود این دولت بیش از پیش افزایش دهند.
به‌طور کلی، توصیف شیوۀ تولید سرمایه‌داری صرفاً به‌منزلۀ تولید بی‌برنامه از یک‌سو و «بازارمحور» از سوی دیگر، بی ‌آن‌که بر خرید و فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی بر اساس انقیاد ناشی از تقسیم کار ــ اعم از تقسیم اجتماعیِ کار و تقسیم کار در هر واحد تولیدیِ سرمایه‌داری ــ و بدین‌سان محرومیت مطلق کارگران از هرگونه دخالت در فرایند تولید و توزیع تأکید شود، بیانگر آن است که لنین از همان دوران جوانی و آغاز فعالیت سیاسی‌اش در مقام یک فعال مارکسیست بدیل تولید سرمایه‌داری را تولید متمرکزِ مبتنی بر برنامه‌ریزیِ دولتی می‌دانسته است. او در کتاب مضمون اقتصادی نارودیسم و نقد آن در کتاب آقای استرووِه، که در اواخر ۱۸۹۴ و اوایل ۱۸۹۵ نوشته شده است، «سازمان‌دهی برنامه‌ریزی‌شدۀ اقتصاد ملی» را «نشانۀ گسست کامل از نظام سرمایه‌داری» می‌داند.۲۰ لنین، درجایی دیگر از همین کتاب، نظر منتقدانش را، که می‌گفتند مارکسیسم خواهان «مالکیت کارگران بر وسایل تولید» است، تأیید می‌کند.۲۱ مالکیت «کارگرانِ» تازه به‌قدرت‌رسیده بر وسایل تولید به معنای مالکیت دولت «کارگری» است که، چنان‌که در فصل مربوط به دیکتاتوری حزب بلشویک خواهیم دید، در روسیۀ پس از انقلاب اکتبر همان دولت بلشویک‌ها بود. در آن فصل به اقدام حزب بلشویک برای پیاده کردن سرمایه‌داری دولتی در روسیه خواهم پرداخت، اما در ادامۀ بحث مربوط به دیدگاه لنین دربارۀ سرمایه‌داری دولتی در این‌جا اشاره به شباهت دیدگاه او و نظرات اقتصادیِ کائوتسکی را لازم می‌دانم.

دیدگاه اقتصادی لنین دست کم از دو جنبه تحت تأثیر نظرات کائوتسکی است. نخست این‌که کائوتسکی بود که برای اولین بار مالکیت کارگران بر وسایل تولید را مطرح کرد. کائوتسکی، به پیروی از دیدگاه انگلس در آنتی‌دورینگ، که مشکل اصلی شیوۀ تولید سرمایه‌داری را ناسازگاری تولید اجتماعی با مالکیت خصوصی می‌داند، همین دیدگاه را به‌صورت تضاد بین مالکیت فردیِ ابزار تولید در تولید خُرد و «مالکیت اشتراکیِ کارگران» در تولید کلان این‌گونه فرمول‌بندی می‌کند:

مالکیت خصوصیِ ابزار تولید در تولید خُرد ریشه دارد. تولید فردی مستلزم مالکیت فردی است. برعکس، تولید کلان به‌معنای تعاون و تولید اجتماعی است. در تولید کلان، افراد به‌تنهایی کار نمی‌کنند بلکه شمار زیادی از کارگران، کل انسان‌های مشترک‌المنافع، با هم کار می‌کنند تا یک کل را تولید کنند. از همین روست که ابزارهای مدرنِ تولید جامع‌الاطراف و قدرتمندند. [در تولید کلان] مالکیت کارگرِ تک و تنها بر ابزار تولیدش یکسره ناممکن شده است. با فرارسیدن مرحلۀ کنونی بر اثر تولید کلان، فقط دو نوع نظام مالکیت می‌تواند وجود داشته باشد. نخست، مالکیت خصوصیِ افراد بر وسایل تولیدی که با کار تعاونی مورد استفاده قرار می‌گیرند؛ این همان نظام موجود تولید سرمایه‌داری است که در آن سهم کارگران زنجیرۀ فقر و استثمار و سهم سرمایه‌دار وفور خفقان‌آور [ثروت] است. دوم، مالکیت اشتراکیِ کارگران بر ابزار تولید، یعنی نظام تعاونیِ تولید و الغای استثمار کارگرانی که مالک محصولات خود می‌شوند و خود مازادی را متصرف می‌شوند که، در نظام کنونی، سرمایه‌دار آن را از آنان دریغ می‌دارد.۲۲

چنان‌که می‌بینیم، در دیدگاه کائوتسکی، مالکیت اشتراکیِ کارگران بر ابزار تولید به‌معنای الغای استثمار کارگران است که، به‌نظر مارکس، تنها با الغای خرید و فروش نیروی کار میسر می‌شود. لنین، با تأیید این‌که سوسیالیسم همان «مالکیت کارگران بر وسایل تولید» است ترجیح می‌دهد کنار کائوتسکی بایستد تا مارکس.

مورد دیگری که لنین را در کنار کائوتسکی قرار می‌دهد پرداخت مزد به کارگران در سوسیالیسم است. کائوتسکی «تمام شکل‌های پرداخت مدرن مزد» را اقدام‌هایی می‌داند که «با روح جامعۀ سوسیالیستی سازگار» است:
تمام شکل‌های پرداخت مدرن مزد – حقوق ثابت، مزد بر اساس قطعه‌کاری، مزد بر اساس زمان کار، پاداش – با روح جامعۀ سوسیالیستی سازگارند؛ و بسته به نیازها و سنت‌های اعضای جامعۀ سوسیالیستی و نیز الزام‌های تولید، هر کدام از این شکل‌ها می‌تواند نقشی در این جامعه ایفا کند.۲۳

حدود یک ربع قرن پس از انتشار آثار اقتصادیِ اولیۀ لنین، او در اثر خود به نام دولت و انقلاب، چنان‌که گفتم، سوسیالیسم را نظامی معرفی می‌کند که در آن کارگران از دولت «مزد» می‌گیرند. نفس پرداخت مزد از سوی دولت به کارگران هیچ معنایی جز استثمار کارگران از سوی دولت ندارد، و همین یک قلم کافی است برای آن‌که «سوسیالیسم» لنین را سرمایه‌داری دولتی بدانیم. به‌طور کلی، در آثار لنین انبوهی از گفته‌ها‌ را می‌توان شاهد آورد که نشان می‌دهد منظور لنین از اقتصاد سوسیالیستی همان اقتصاد سرمایه‌داری است که در آن، بخش خصوصی جای خود را به «دولت کارگری» می‌دهد. دولتی نیز که این‌گونه به‌جای بخش خصوصی می‌نشیند همانا دیکتاتوری اقلیت جامعه بر اکثریت آن است. در فصل مربوط به دیکتاتوری حزب بلشویک نشان خواهم داد که دولتی که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه مستقر شد، برخلاف آن‌چه لنین در دولت و انقلاب گفته بود، نه دیکتاتوری اکثریتِ استثمارشونده بر اقلیتِ استثمارگر بلکه دیکتاتوری اقلیت حزبی بر اکثریت مطلق مردم روسیه بود. پیش از انقلاب اکتبر قرار بود تمام قدرت به ساویت‌ها (soviets) منتقل شود و سازمان اداره‌کنندۀ جامعه «دولت کارگران مسلح»۲۴ باشد. (در آن فصل نشان خواهم داد که خودِ ساویت‌ها نیز به‌جای تشکل‌های توده‌ای، مستقل و ضدسرمایه‌داریِ طبقۀ کارگر روسیه به تشکل‌های نمایندگان احزاب چپ این کشور و در نهایت به زیرمجموعه‌ و درواقع زائدۀ حزب بلشویک تبدیل شدند). اما در جریان این انقلاب، شعار «تمام قدرت به ساویت‌ها» صرفاً پوششی بود برای انتقال تمام قدرت به حزب بلشویک، و در عمل این حزب بلشویک بود که قدرت دولتی را به‌طور کامل و به‌تنهایی به‌دست گرفت. آن بخش از اقتصاد که به مالکیت دولتِ حزبی درآمد اقتصاد «سوسیالیستی» نام گرفت، و نزدیک‌ترین بخش اقتصاد به بخش دولتی، که «فقط یک پله با سوسیالیسم فاصله داشت» و برای گذار به سوسیالیسم باید «تحت کنترل و حسابرسی» دولتِ حزبی قرار می‌گرفت، «سرمایه‌داری انحصاریِ دولتی» نامیده شد.۲۵ اینها همه نشان می‌دهند که سوسیالیسمِ لنین چیزی جز سلطۀ مطلق «دولت کارگری» بر اقتصاد نبود، دولتی که اقلیت مطلق جامعه را تشکیل می‌داد، در مقام کارفرما عمل می‌کرد، به کارگران مزد می‌داد و از آنان ارزش اضافی بیرون می‌کشید تا از محل آن اقتصاد ملیِ روسیه را، که بر اثر جنگ جهانی اول و جنگ داخلیِ پس از آن ویران شده بود، صنعتی کند و به‌سود طبقۀ سرمایه‌دارِ دولتیِ جدید سر و سامان دهد. دولت در نظریه و عملِ لنین از چنان اهمیتی برخوردار است که او «ویژگی اساسیِ درک مارکسیستی از مبارزۀ طبقاتی» را «سازمان‌دهی قدرت دولتی» می‌داند.۲۶ افزون بر این، پس از انقلاب اکتبر و به‌ویژه پس از پایان جنگ داخلی موضع لنین دربارۀ دولتِ حزبی، یعنی حکومت اقلیت بر اکثریت، حتی دیکتاتورمنشانه‌تر از حکومت اقلیت شد و شکل عریان دیکتاتوری فردی را به خود گرفت، ‌به‌طوری که او از ضرورت اِعمال «مدیریت فردی»(one-man management) در ارگان‌های دولتی سخن گفت و اعلام کرد که «اِعمال قدرت دیکتاتوری و مدیریت فردی تضادی با دموکراسی سوسیالیستی ندارد».۲۷ لنین در همین سخنرانی، که در ۷ آوریل ۱۹۲۰ و خطاب به کنگرۀ سوم اتحادیه‌ها‌ی کارگری سراسر روسیه ایراد شد، «دیکتاتوری پرولتاریا» را متوجه خودِ پرولتاریا ساخت و اعلام کرد که «اساس دیکتاتوری پرولتاریا انضباط در کار است».۲۸ و البته این انضباط چیزی نبود جز تسمه کشیدن از گُردۀ کارگران برای برساختن نظامی که بعدها در زمان استالین با الحاق کشورهای اروپای شرقی به خود به «اردوگاه» پهناوری از سرمایه‌داری دولتی تبدیل شد که فقط نام سوسیالیسم را یدک می-کشید. بی‌تردید، بر اساس دیدگاه مارکس، گذار از سرمایه‌داری به کمونیسم به‌ویژه اگر با شرایطی چون جنگ داخلیِ روسیه توأم باشد دیکتاتوری طبقۀ کارگر را می‌طلبد و اگر در روسیه به جای حزب، شوراهای کارگری حاکم بودند آنها ناگزیر از اِعمالِ این دیکتاتوری بودند. اما، چنان‌که در فصل مربوط به حکومت بلشویک‌ها به‌تفصیل نشان خواهم داد، دیکتاتوری لنینی ربطی به دیدگاه مارکس دربارۀ دیکتاتوری طبقۀ کارگر نداشت. لنین مدت‌ها پیش از جنگ داخلی از تمرکز قدرت دولتی و سپس اِعمال قدرت حزبی زیر لوای دیکتاتوری پرولتاریا به‌منزلۀ یکی از هنجارهای جامعۀ سوسیالیستی دفاع کرده بود، و آن‌چه در روسیۀ سال‌های پس از انقلاب اکتبر در عرصۀ سیاست روی داد فقط تمرکز بیشترِ این دیکتاتوری حزبی تا حد تبدیل آن به دیکتاتوری فردی در نظر و عمل بود.

به سال‌های آغازین فعالیت سیاسی لنین باز می‌گردم. چنان‌که اشاره کردم، از نظر لنین، بدیل نظام سرمایه‌داری نظامی بود که در آن تولیدِ مبتنی بر بازار جای خود را به تولیدِ متمرکز و برنامه‌ریزی‌شدۀ دولتی می‌داد. تحقق این تولید و نظام سیاسیِ متناسب با آن مستلزم مبارزه برای تغییر جامعۀ روسیه بود، و طبعاً لنین می‌باید در پی تدارک مهم‌ترین ابزار این تغییر باشد: تشکیلات. مشغلۀ فکریِ اصلیِ لنین در سال‌های آغازین فعالیت سیاسی‌اش به‌ویژه پس از اقامت در سن‌پترزبورگ در سال ۱۸۹۳ برقراری ارتباط با مارکسیست‌ها برای ایجاد «حزب انقلابی» بود که بتواند به اتکای ایدئولوژی مارکسیسم و با «تکیه بر جنبش کارگری»۲۹ سوسیالیسم خود را در روسیه پیاده کند. از همین سال‌های آغازین دهۀ نودِ قرن نوزدهم برای لنین همچون یک فعال سیاسیِ مارکسیست گزینۀ مبارزه برای ارتقای جنبش خودانگیختۀ طبقۀ کارگر به یک جنبش ضدسرمایه‌داریِ خـودآگاه و متـکی ‌به ‌خود منتفی بود. تنها گزینۀ پیشِ روی او برای فعالیت سیاسی متکی -کردن جنبش خودانگیختۀ طبقۀ کارگر به حزب سیاسیِ مارکسیستی یا «سازمان انقلابیون حرفه‌ای» بود، حزبی که قرار بود کارگران را به «آگاهی سوسیالیستی» مجهز کند. زیرا فقط این راه می‌توانست او را به هدفش برساند: به‌کارگیریِ انقلاب اجتماعیِ طبقۀ کارگر برای به‌دست گرفتن قدرت سیاسی و سازمان‌دادن سرمایه-داری متمرکزِ دولتی.

مسافرت به خارج کشور برای تماس با «گروه رهایی طبقۀ کارگر» به رهبری پلخانف در اوایل سال ۱۸۹۵، بازگشت به روسیه در همین سال و تشکیل گروه مخفیِ «اتحاد مبارزه برای آزادی طبقۀ کارگر» در داخل کشور ــ گروهی که لو رفتنش به دستگیری و زندان و تبعید لنین تا اوایل سال ۱۹۰۰ انجامید ــ مهاجرت به خارج کشور با هدف انتشار نشریۀ ایسکرا برای انسجام ایدئولوژیکِ «حزب سوسیال‌دموکراتِ کارگریِ روسیه»، که در سال ۱۸۹۸ کنگرۀ اول خود را بدون حضور لنین برگزار کرده بود، انتشار نشریۀ ایسکرا در خارج کشور در سال ۱۹۰۰، و سرانجام نگارش کتاب چه باید کرد؟ در سال ۱۹۰۲ از جملۀ فعالیت‌هایی بودند که لنین آنها را در راستای ایجاد همین «حزب انقلابی» انجام داد. اهمیت این حزب را برای کل زندگی و فعالیت لنین از روی گفته‌ای می‌توان دریافت که او پس از شنیدن خبر خودکشیِ لورا مارکس(دختر مارکس) و همسرش پُل لافارگ به علت ناممکنیِ ادامۀ فعالیت سیاسی به زبان آورد: «اگر آدم نتواند برای حزب کاری بکند همان بهتر که با حقیقت رو‌به‌رو شود و مانند پُل و لورا لافارگ بمیرد».۳۰ حزب و وابستگیِ حزبی به‌طور کلی برای لنین تا بدان پایه مهم بود که او در کتاب چه باید کرد؟ در جدل با یکی از طرفداران «آزادی انتقاد» از مارکسیسم در روسیه، ضمن مقایسه جامعۀ تحزب‌نیافتۀ روسیه با جامعۀ تحزب‌یافتۀ آلمان، از هر ۱۰۰۰ نفر مردم روسیه ۹۹۹ نفرشان را به علت «سرسپردگی سیاسی و عدم درک کاملِ شرافت حزبی و وابستگی‌های حزبی تا مغز استخوان فاسد» اعلام کرد:

تبعۀ کشوری [روسیه] که از نظر سیاسی در اسارت است، کشوری که از هر هزار نفر ساکنِ آن نُه‌صد و نود و نُه نفرشان به علت سرسپردگی سیاسی و عدم درک کاملِ شرافت حزبی و وابستگی‌های حزبی تا مغز استخوان فاسدند، شهروند یک کشور مشروطه [آلمان] را به‌خاطر آن‌که بیش از حد «به عقاید حزبش وابسته است» متکبرانه سرزنش می‌کند!.۳۱
این نوع نگاه در عین‌‌ حال نشان می‌دهد که الگوی لنین برای «حزب سیاسیِ طبقۀ کارگر»، به‌رغم تمام تأثیرهایی که از احزاب سیاسیِ پیشین روسیه در نیمۀ دوم قرن نوزدهم و به‌طور مشخص حزب نارودنیک‌ها می‌گرفت، همانا حزب سوسیال‌دموکراتِ کارگریِ آلمان بود. با این مقدمه، به نظریۀ لنین دربارۀ حزب در کتاب چه باید کرد؟ می‌پردازم.

اردیبهشت ۱۴۰۱
پی‌نوشت‌ها:

Carrère d’Encousse, Hélène, Lenin, translated by George Holoch, Holmes & Meier, New York London, 2001, pp.15&17.

۲ Russell, Bertrand, The Practice and Theory of Bolshevism. George Allen & Unwin Ltd., Feb. 1921, pp.26 &76.

۳ Lenin, V.I., The Development of Capitalism in Russia, Collected Works, Vol.3, Progress Publishers, 1977, p.582.

۴ Lenin, V.I., “Once Again on the Trade Unions, the Current Situation and the Mistakes of Trotsky and Bukharin”, Collected Works, Vol.32, Progress Publishers, 1977, p.75.

۵ Anweiler, Oskar, The Soviets, The Russian Workers, Peasants, and Soldiers Councils 1905-1921, translated from the German by Ruth Hein, Pantheon Books, 1974, p.21.

۶ Blanc, Paul Le, Lenin and the Revolutionary Party, Humanities Press, 1993, p. 30.

۷ Ibid., p., 31.

۸ Ibid., p.,15. Quoting from John M. Thompson in The Revolutionary Russia, Blanc calls Lenin in the 1890s an “angry intellectual” who was becoming a “professional revolutionary”.

۹ Marx, Karl, Letter to Friedrich Bolte in November 23, 1871, Marx-Engels Selected Correspondence, translated by I. Lasker, edited by S. Ryazanskaya, Progress Publishers, 1975, p.253.

۱۰ Blanc, Paul Le, Lenin and the Revolutionary Party, Humanities Press, 1993, p. 17.

۱۱ Lenin, V.I., New Economic Developments in Peasant Life, Collected Works, Vol.1, Progress Publishers, 1977, pp.72-3. Emphasis added.

۱۲ Ibid., p.437.

۱۳ Marx, Karl, Capital, A Critique of Political Economy, Vol. 2, Progress Publishers, 1978, p.36.

۱۴ Marx, Karl, Critique of the Gotha Programme, Marginal Notes on the Programme of the German Workers’ Party, Marx’s Later Political Writings, edited and translated by Terrell Carver, Cambridge University Press, 1996,

p.213.

۱۵ Ibid.

۱۶ Lenin, V.I., The Development of Capitalism in Russia, Collected Works, Vol. 3, Progress Publishers, 1977, p.42.

۱۷ Lenin, V.I., New Economic Developments in Peasant Life, Collected Works, Vol.1, Progress Publishers, 1977, pp.73.

۱۸ Lenin, V.I., “Frederick Engels”, Collected Works, Vol. 2, Progress Publishers, 1977, p.19.

۱۹ Lenin, V.I., The State and Revolution, the Marxist Theory of the State and the Tasks of the Proletariat in the Revolution, Collected Works, Vol. 25, Progress Publishers, 1977, p.478.

۲۰ Lenin, V.I., The Economic Content of Narodism and the Criticism of it in Mr. Struve’s Book, Collected Works, Vol. 1, Progress Publishers, 1977, p.446.

۲۱ Ibid., p.379.

۲۲ Kautsky, Karl, The Class Struggle (Erfurt Program), translated by William E. Bohn with an Introduction by Robert C. Tucker, The Norton Library, 1971, pp.94-5.

۲۳ Ibid., p. 143.

۲۴ Lenin, V.I., The State and Revolution, the Marxist Theory of the State and the Tasks of the Proletariat in the Revolution, Collected Works, Vol. 25, Progress Publishers, 1977, p.477.

۲۵ Lenin, V.I., “The Tax in Kind”, Collected Works, Vol. 32, Progress Publishers, 1977, p.336.

۲۶ Lenin, V.I., “Liberal and Marxist Conceptions of Class Struggle”, Collected Works, Vol.19, Progress Publishers, 1977, p.121.

۲۷ Lenin, V.I., “Speech Delivered at the Third All-Russia Trade Unions Congress”, Collected Works, Vol.30, Progress Publishers, 1977, p.503.

۲۸ Ibid. p.504.

۲۹ Lenin, V.I., “The Tasks of the Russian Social-Democrats”, Collected Works, Vol. 2, Progress Publishers, 1977, p.340. Emphasis added.

۳۰ Krupskaya, Nadezhda Konstantinovna, Reminiscences of Lenin, International Publishers, New York, 1970, P,226. 31 Lenin, V.I., What Is to Be Done? Burning Questions of Our Movement, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.367.

 

*این بخش ادامۀ بخش‌های پیشین است که پیش‌تر با عنوان‌های «کمونیسم مارکس» و «آغاز دگردیسی کمونیسم مارکس» منتشر شده‌اند. یادآوری می‌شود که فصل‌هایی که از این پس زیر عنوان اصلی این بخش («لنین و دگردیسی قطعی کمونیسم مارکس») به‌تدریج منتشر می‌شوند صورت ویراستۀ فصل‌هایی هستند که پیش‌تر در کتاب زیر منتشر شده‌اند:
حکیمی، محسن، دگردیسی کمونیسم مارکس، از جنبش سرمایه‌ستیز طبقه‌ی کارگر به حزب ایدئولوژیک سرمایه‌داری دولتی، نشر اختران، چاپ دوم، بهمن ۱۳۹۶.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)