آسیبشناسی یک “آسیبشناس”!
نقدی بر مصاحبههای فروغ اسدپور با رادیو همبستگی
نوشته: امید بهرنگ
بخش اول
مقدمه
اخیراً فروغ اسدپور طی چند مصاحبه رادیویی (که هنوز ادامه دارد) تحت عنوان آسیبشناسی جنبش چپ، بر اهمیت کار نظری تأکید کرده است. (۱) او در این مجموعه گفتارها، بیتوجهی و کم علاقگی اکثریت فعالین جنبش چپ ایران به تئوری را نقد کرده و بر ضرورت بازسازی تئوریک جنبش چپ تأکید کرده است. در شرایطی که رخوت سیاسی و راحتطلبی تئوریک به شکل آزاردهندهای فراگیر است باید از چنین هشدارها و نقدهایی استقبال کرد. قصد ما از این پلمیک، دامن زدن به بحثی مثبت و سازنده است.
بیشک، تا زمانی که نادانی تئوریک فضلیت قلمداد شود، شاهد هیچ راهگشایی درهیچ زمینهای نخواهیم بود. همانگونه که لنین تأکید کرد “بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد.” بدون تئوری انقلابی نه میتوان پراتیک انقلابی سازمان داد و نه جهتگیری درست پراتیک را تضمین کرد. اما آنچه ما را بر آن داشته که به بررسی این مجموعه مصاحبه بپردازیم پرسشهایی نه دربارهٔ اهمیت تئوری که دربارهٔ محتوی این تئوری است، اینکه متد درست برای تدوین تئوری صحیح کدام است؟ و چگونه و بر چه پایهای میتوان صحت و اعتبار یک تئوری را قبل از آنکه به عمل درآید تشخیص داد؟ آیا راه و تدبیری که فروغ اسدپور پیشنهاد میدهد مشکلی از مشکلات بیشمار جنبش کمونیستی حل خواهد کرد یا بر معضلات و سردرگمیهای آن خواهد افزود؟ و سرانجام اینکه امروزه با پاسخ به کدام پرسشهای کلیدی و از طریق کدام تئوری و با چه مختصاتی میتوان راه را برای رفع بحران جنبش کمونیستی و مهمتر از آن تغییر این جهان وارونه گشود؟ جهانی که دهشتهای آن به اوج رسیده و خونریزی از پیکر بشریت و نابودی محیط زیست به امر عادی و روزمره بدل شده است.
مصاحبههای فروغ اسدپور محورهای گوناگونی را در بردارد: او از بحرانی نام میبرد که چپها بعد از فروپاشی بلوک شرق دچارش شدهاند؛ بهضرورت جمعبندی از شکست سوسیالیسم قرن بیستم و ضرورت مفهومپردازی دوباره اشاره میکند؛ همگان را به تأمل بر نقد و بازسازی مفاهیم قبلی مارکسیسم بهویژه در حیطه فلسفه و اقتصاد فرا میخواند. برای این کار از همگان میخواهد که به سرچشمههایی چون هگل و مارکس بازگردند، متدهای مارکس را وارسی و واکاوی کنند، و سرانجام در پرتو فلسفه علم رئالیسم انتقادی (۲) روی باسکار و نحلهٔ فکری دیگری به نام “دیالکتیک نظاممند” (۳) متد فراگیری ارائه دهند تا بتوان به مشکلات جامعهای چون ایران پرداخت. هرچند فروغ اسدپور از کار نظری خویش انتظار خدمت بیواسطه به پراتیک سیاسی را ندارد اما میتوان تا حدی نتایج و مابه ازای سیاسی تئوریهایش را در جهان امروز یافت. البته ایشان نکات زیاد و متنوع دیگری طرح کرده، ازجمله در مورد رابطهٔ تئوری با فعالیت حزبی، نقش و جایگاه روشنفکران (مشخصاً روشنفکرانی که به فعالیت تئوریک مشغولاند) با فعالیت انقلابی سازمانیافته، نقد فضای “غیر دمکراتیک و ناسالم” در میان فعالین چپ و همچنین اشاراتی نادرست و نادقیق به تاریخ جنبش کمونیستی – بهویژه درزمینهٔ فعالیت نظری – که به آنها اشاراتی خواهیم کرد.
اگرچه فروغ اسدپور میخواهد این مباحث را با انگیزه دستیابی به بدیل سوسیالیستی در جهان امروز بهپیش برد اما واقعیت این است تاکنون بحثهای وی تمرکز چندانی بر سر این موضوع مرکزی نداشته است. او تاکنون نه به مبارزات عظیمی که در تاریخ جنبش کمونیستی جهان بر سر مفهوم سوسیالیسم جاری بوده کاری داشته، نه به بحثهای پیشرفتهتری که امروزه جریان دارد توجه چندانی نشان میدهد. تحت عنوان “سوسیالیسم با هر تعریفی” عملاً مرز میان تجارب مثبت و منفی و شناخت درست و نادرست از ماهیت سوسیالیسم را مغشوش میکند به همین دلیل فروپاشی بلوک شرق را مترادف با فروپاشی سوسیالیسمی دانسته که برایش اشک ریخته است. حالآنکه فروپاشی بلوک شرق تنها برای کسانی اندوه به بار آورد که در توهمی تاریخی نسبت به ماهیت سرمایه دارانه شوروی به سر میبردند.
نادیده انگاشتن بحثهای تاریخی در درک از ماهیت سوسیالیسم، جدل در مورد بدیل سوسیالیستی را دچار محدودیت پایهای میکند. بحثهایی که در دهه شصت و هفتاد میلادی در افشای شوروی پس از مرگ استالین، بهعنوان یک کشور سرمایهداری و امپریالیستی بهویژه از سوی حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو صورت گرفته است. مسئله صرفاً تأکید بر مرزبندیهای مهم و تعیینکننده تاریخا مشخص نیست. بلکه در نظر گرفتن و تکیهبر دانش انباشت شده کمونیستها در این زمینه است. از آن گذشته هرگونه بحث در مورد بدیل سوسیالیستی عملاً گرهخورده به پایهایترین مفهومی که مارکس در این زمینه جلو گذاشته است. مفهوم “دولت دیکتاتوری پرولتاریا” که مارکس آن را ازجمله خدمات مهم خود دانسته و تمام عمر کوشش کرده تا با بررسی واقعیات نظام سرمایهداری ضرورت ایجاد چنین دولتی را به طریقی علمی اثبات کند. (۴)
فروغ اسد پور بهدرستی کسانی را که با “شلختگی مفهومی” علم را جدی نمیگیرند مورد نقد و سرزنش قرار میدهد اما واقعیت این است که “فراموشی مفهومی” بدتر از “شلختگی مفهومی” است. امروزه هرگونه بحث در مورد بدیل سوسیالیستی، بهطور مستقیم با بحث در مورد مقوله دیکتاتوری پرولتاریا گرهخورده است. این کلیدیترین مسئله را نمیتوان دور زد. بدون جمعبندی از تجارب دولتهای سوسیالیستی که در قرن بیستم بهواسطه انقلابهای پرولتری شکل گرفتهاند و ارزیابی صحیح از جایگاه تاریخی آنها و ارزیابی علمی و انتقادی از دستاوردها و کمبودهایشان، نه میتوان بدیل سوسیالیستی ارائه داد و نه میتوان جمع بست درست و تاریخی از علم کمونیسم و تکامل متدهای آن عرضه کرد. در ادامه این نوشتار مشخصتر به این مسئله خواهیم پرداخت که چرا صحبت از هرگونه مفهومسازی جدید در زمینه فلسفه، اقتصاد و سیاست مارکسیستی در درجه اول به جمع بست درست از دو تجربه تاریخی بزرگ سوسیالیستی چین و شوروی در قرن بیستم پیوند خورده است (در بُعد تاریخی موج اول انقلابهای پرولتری که با انتشار مانیفست کمونیست در سال ۱۸۴۸ آغاز شده و با شکست انقلاب چین در سال ۱۹۷۶ پایان یافت).
فروغ اسدپور در طول مصاحبهاش مدام نگران آن است که مبادا چپها به دلیل ضعف تئوریک دچار “چپروی” شوند یا دنبالهرو “گرایشهای سیاسی افراطی” شوند. اگرچه هیچ هشداری بهخودیخود زیانبار نیست اما هشداری میتواند موجب هشیاری شود که پایهٔ عینی و ذهنی خطری موجود باشد. به صدا درآوردن زنگ خطر به دلیل “چپروی” که موجود نیست آب به آسیاب “راستروی” ریختن است. فقط کافی است نگاهی به وضعیت سیاسی و پراتیک سیاسی جنبش چپ بیندازیم: اغلب جریانات سیاسی چپ ایرانی منتظر قطاری هستند که به راه افتد تا سوار آن شوند بدون اینکه از خود بپرسند، قطار به چه سمتی میرود و لکوموتیو ران آن کیست. یک روز سوار قطار سوسیالیسم چاوز و سیریزا میشوند، روز دیگر سوار قطار روژئآوا و پیروزی انتخاباتی حزب دمکراتیک خلقهای ترکیه. طنز ماجرا آن است که هرگونه نقد به چنین دنبالهرویهایی “چپروی و افراطیگری سیاسی” قلمداد میشود و منتقدان این بهاصطلاح چپروی اغلب دنبال تئوریهایی میگردند که چنین دنبالهرویهای راست روانه و رایج در دنیای سیاست کنونی را توجیه کند.
در چنین اوضاعی فروغ اسدپور ما را به آکادمیسین های “سوسیالیستی” ارجاع میدهد که با تئوریهایشان چنین دنبالهرویهایی را پوشش میدهند و درنهایت قادر نیستند که راه فراری از این دنیای دیوانه ترسیم کنند. بیجهت نیست که فردی چون لبوویتز مشاور دولت چاوز می شود، روی باسکار (دقیقاً به خاطر تفکر فلسفیاش) آشکارا به معنویت روی میآورد. امثال تونی اسمیت تحت عنوان تحلیل از جهانیسازی، رسالت خود را بازسازی بدیل سوسیال دمکراتیک قرار میدهند و یا کسانی چون آلبریتون ندا سر میدهند که در جهان امروز انقلاب ممکن نیست، بهتر است به کنترل دمکراتیک سرمایهداری روی بیاوریم. (۵)
مسئله نفی خدماتی نیست که هر یک از این آکادمیسن ها در حیطههای خاص انجام داده و میدهند. بیشک نقد و تحلیل آنان بر زوایایی از کارکرد نظام سرمایهداری میتواند به درک عمیقتر ما از جهان یاری رساند. آنان علیرغم هر نیت یا گرایش سیاسی ایدئولوژیکی که داشته باشند با طرح انتقاداتی از تجارب گذشته جوامع سوسیالیستی، میتوانند توجه ما را به پرسشهای مهم جلب کنند. همه اینها میتواند مثبت واقع شود اما به شرطی که بدانیم دنبال چه هدف حقیقی بر پایهٔ کدام تئوری علمی هستیم و بدانیم این تئوری را با تکیهبر کدام مصالح و متد به دست آوریم.
امروزه کمونیستها و مردم جهان به تئوری انقلابی نیاز دارند که اعتقاد به پایداری نظم کهن را در هم شکند. این کار به قول مارکس زمانی میسر است که “روابط درونی درک شود”. تنها از این طریق است که “کلیت اعتقاد تئوریک در مورد ضرورت دائمی شرایط موجود قبل از اینکه این شرایط در عمل فروپاشد در هم میشکند.” (۶) تئوری انقلابی تنها با مطالعه و شناخت صحیح از واقعیات (اجتماعی، تاریخی و طبیعی) میسر است. واقعیات عینی تضادمندی که راهحل تغییر را نیز به ما عرضه میکنند. این واقعیات را میتوان بر پایه علمی و با استفاده از روش و رویکرد علمی درک کرد و بر راهحل واقعی تغییر جهان پرتو افکند. این مجموعهٔ انتقادی گامی در این جهت است. ما در این مجموعه سلسله نوشتارها نشان خواهیم داد که مفهومپردازیهای فروغ اسدپور در تحلیل نهایی در خدمت زدودن ماتریالیسم از فلسفه مارکسیستی، مشخصاً کمرنگ کردن ماتریالیسم از معرفتشناسی و متدولوژی مارکسیستی، جدا کردن منطق از تاریخ و کنار گذاشتن ماتریالیسم تاریخی، محو مفهوم امپریالیسم از اقتصاد سیاسی و در نهایت و در صحنه پراتیک سیاسی نفی ضرورت انقلاب و ارائه درکی ایده آلیستی و غیرعلمی از جامعه سوسیالیستی است.
این مجموعه که بهمرور نگاشته و منتشر میشود و بهتدریج منسجم خواهد شد، شامل این سرفصلها خواهد بود:
الف – بازگشت به سرچشمهها یا انحلال منحنی شناخت
ب – درک ایده آلیستی از مفهومپردازی؛ جایگزینی رئالیسم بهجای ماتریالیسم تحت عنوان فلسفه علم
ج – در جستجوی متد فرا تاریخی یا گریز از واقعیات مادی؛ جدا کردن منطق از تاریخ تحت عنوان دیالکتیک
د – سوسیالیستهای شرمسار و اتوپی سوسیالیسم خودکار
ه – آسیبهای واقعی کدماند؟ کدام فعالیت تئوریک؟ نقش و جایگاه روشنفکران دراینارتباط
قابل تأکید است که نقطه رجوع نقد ما، مجموعه مصاحبههای فروغ اسد پور است نه آرای مستقیم روی باسکار یا محققین “دیالکتیک نظاممند”. هرچند هر جا که لازم باشد و شناخت ما اجازه دهد، به آنها نیز اشاراتی خواهیم داشت. طی فرایند بحث تلاش خواهیم کرد منابع قابل رجوع خود را نیز دقیقتر به خوانندگان معرفی کنیم. پیشاپیش لازم به ذکر است که آثاری که باب آواکیان درزمینهٔ علم و رویکرد علمی مشخصاً در رابطه با علم و ایدئولوژی در مارکسیسم و نقد آرای کارل پوپر نگاشته (۷) و همچنین دو مطلب مهمی که تاکنون درزمینهٔ رابطه علوم اجتماعی و علوم طبیعی و رابطه علم و فلسفه در نشریهٔ “خط تمایز” منتشرشده (۸) منابع مهمی برای ارائه این نقد هستند.
منابع و یادداشتها
۱ – بخشهای مختلف این مصاحبه در سایت اینترنتی رادیو همبستگی – سوئد قابلدسترس است.
۲ – آرای روی باسکار به فارسی عمدتاً توسط فروغ اسدپور در جزواتی چون “رئالیسم انتقادی و مارکسیسم” (در نشریه کندوکاو – بهمن ۱۳۹۳) و “رئالیسم انتقادی” (در نشریه آلترناتیو – تیر ۱۳۹۰) و ارائه برخی مقالات دیگر معرفیشده است. برخی دیدگاههای روی باسکار درزمینهٔ جوانب گوناگون فلسفه مارکسیستی در “فرهنگنامه اندیشهٔ مارکسیستی” که در سال ۱۳۸۸ با ترجمه اکبر معصوم بیگی منتشرشده، بازتاب یافته است.
۳ – فروغ اسدپور با ترجمه سه کتاب تحت عناوینی چون “دیالکتیک جدید و سرمایه” / کریستوفر جی آرتور (نشر پژواک ۱۳۹۲)؛ “جهانیسازی” / تونی اسمیت و “دیالکتیک و شالوده شکنی در اقتصاد سیاسی” / رابرت آلبریتون و ارائه برخی مقالات دیگر تلاش کرده مکتب موسوم به “دیالکتیک نظاممند”را معرفی کند.
۴ – مارکس خدمت خود را چنین معرفی کرده است: “هیچ امتیاز ویژهای به خاطر کشف وجود طبقات جامعه مدرن یا مبارزه میان این طبقات، به من تعلق نمیگیرد. خیلی پیش از من، تاریخدانان بورژوا تکامل تاریخی این مبارزه طبقاتی را توضیح داده و اقتصاددانان بورژوا آناتومی اقتصادی طبقات را ارائه داده بودند. آنچه من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نکات بود: ۱ – وجود طبقات صرفاً با مراحل تاریخی خاص در تکامل تولید پیوند میخورند. ۲ – مبارزه طبقاتی ضرورتاً به دیکتاتوری پرولتاریا میانجامد. ۳ – این دیکتاتوری خود تنها مرحله گذاری به امحا کلیه طبقات و به یک جامعه بی طبقه است.” – از نامه مارکس به ژوزف ویدمیر در نیویورک (۵ مارس ۱۸۵۲) – منتخب مکاتبات مارکس و انگلس.
۵ – برای نمونه به نقد و معرفی کتاب “بگذار آشغال بخورند”/ رابرت آلبریتون (نشر اختران، ۱۳۹۳) در نشریه آتش شماره ۴۸ آبان ۱۳۹۴ رجوع کنید.
۶- به نقل از نامه مارکس به کوگلمان نقلشده در کتاب “آمریکا در سراشیب” /ریموند لوتا انتشارات بنر شیکاگو، ۱۹۸۴
۷- برای نمونه این مقالات از باب آواکیان: “مارکسیسم بهمثابه یک علم در رد کارل پوپر- ابطالپذیری مارکسیسم، تقلب کاری پوپر و یک رفتار علمی”؛ “درباره فهمیدن و تغییر جهان”؛ “مارکسیسم بهمثابه یک علم – در مخالفت با ماتریالیسم مکانیکی، ایده آلیسم و تعصب مذهبی”؛ “معیارها و حقیقت – منافع طبقاتی و واقعیت”؛ “اندیشهها و مشاجرات – درباره اهمیت ماتریالیسم مارکسیستی، کمونیسم بهمثابه علم”؛ “کمونیسم علم است نه ایدئولوژی علمی”
۸ – برای نمونه مقاله طولانی و مفصل “آجیت – تصویری از بازمانده گذشته” اثر اسحاق باران و ک. ج. آ که در دسامبر ۲۰۱۴ در نشریه “خط تمایز Demarcations شماره ۴ منتشرشده است. این مقاله در نقد نظرات “آجیت” یکی از رهبران گروه جنگ خلق هند که متأسفانه چندی پیش توسط پلیس هند بازداشتشده، نگاشته شده است.
همچنین مقالهٔ دیگر به نام “The Current Debate on the Socialist State System”—A Reply by the RCP, USA که در شماره دو همین نشریه درجشده است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.