اگر «حسد» و «کینه» قابل تجمع و تبدیل به مواد بود بیشک معادن عظیم رشک و حسد، بخش بزرگی از صادرات غیرنفتی امروز ما را تامین میکرد. بخشی از آنها در کتب ادبیات ضبط شدهاند که بیشتر آنها را اساتید رشته ادبیات دانشگاههای تهران و حومه با تکنیکهای محیرالعقولی – برای تفسیر ناله و نفرینهای شاعرانه علیه «رقیب» و «بدخواه» به مضامین عرفانی و الهی – از معنای اصلی دور کردهاند و به سماوات و لاهوت نزدیک کردهاند. با اینحال، خوشبختانه، ادبیات فکاهی و هجوآمیز فارسی تا حدودی از دست تطاول آنها در امان مانده است، شاید به این خاطر که اهل هجو و هزل معمولا به صراحت لغات و تشبیهاتی بکار میبردهاند که هیچ سریشی به عرفان و عرفانبازی نمیچسبد.
مثلا سنایی غزنوی درباره شخصی به نام «حکیم صابونی» که گویا مرتکب شعر هم میشده سرود:
همچو خواجه حسین صابونی آن زبونگیرتر ز مابونی
هنری گشته از هزار پدر خاصه اشنان فروش و صابونگر…
خرمی لیک نارسیده به میم فرخی لیک خای از او شده جیم…
گرچه آن جاهلک زنخ زنکست طرفهتر قحبه مادر و زنک است…
به این ترتیب فقط در چهار بیت، صابونی بیچاره، مخنث، هزار پدر، خر، فرجی و مادر قحبه خطاب شده است.
همین حکیم بزرگ، در اثر عرفانی بزرگ خود حدیقهالحقیقه (که به الهینامه هم مشهور است)، شاعر دیگری به نام «حکیم طالعی» را چنین توصیف میکند:
دل و جان تیره همچو تودهی گرد دهن و کون یکی چو مهرهی نرد
هزل و شعرش سعیر صورت و هوش سخنش زمهریر شه ره گوش
خیره رویی ز تیرهرایی به بیزبانی ز ژاژخایی به
سخنش سربرهنه همچو تنش معنیاش کوندریده همچو زنش…
که مشخص نیست اگر حکیم طالعی بد شعر میگفته و احتمالا حکیم سنایی را آزرده بوده، زنش این وسط چه گناهی کرده است. صرفا اینقدر هست که که چنین اشعاری استعداد چندانی برای چسبیدن به لاهوت ندارند، حتی اگر در الهینامه آمده باشند. نتیجهگیری دیگر آنکه انگار «حکیم» هم در روزگار قدیم کاربرد «دکتر» و «استاد» در روزگار فعلی را داشته است و لابد خیلی بد بوده کسی حکیم خوانده نشود، حالا چه سنایی چه صابونی.
ای خاقانی، ای بچه…!
در یادداشت قبلی دیدیم که هجو صاحب منصبان و صاحبنعمتان غالبا – همچون مدح آنها ریشه در مسائل مالی -داشت. اما بخشی از هجوهای شاعران علیه اشخاص، ربطی به امیران و صاحب نعمتان نداشت و در مورد اشخاص معمولی که شاعر به دلیلی از آنها رنجیده بوده یا سایر شاعران سروده شدهاند. هجوگویی شاعران علیه یکدیگر با انگیزههایی نظیر رقابتهای شاعران در نزدیکی به دربار امیران وقت، حسادت و کینههای شخصی بخشی از این نوع طنز و شوخطبعی در ادبیات کلاسیک فارسی را تشکیل میدهند. چنین هجوهایی معمولا هیچ حد و مرزی نداشتند. مثلا خاقانی شروانی نه فقط رشید وطواط، شاعر همعصر خود را هجو گفت بلکه مدتی پس از آنکه دختر استاد خود ابوالعلا گنجوی را به زنی گرفت با استاد سابق و پدرزن اختلافش افتاد و او را نیز هجو کرد. ابوالعلا نیز متقابلا او را هجو گفت. این یکی از هجویههای کوتاه و غیر رکیک در ادبیات فارسی از زبان ابوالعلا خطاب به خاقانی سروده است:
خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا
یک نکته گویمت بشنو رایگانیا
هجو کسی مکن که ز تو مِه بوَد به سن
شاید تو را پدر بود و تو ندانیا!
که با توجه به چیزهایی که شاعران به یکدیگر نثار میکردهاند این شعر یک نمونه از هجو لطیف به شمار میآید و بیشتر نشانهی لطف ابوالعلا به خاقانی بوده است.
البته محمدرضا ترکی معتقد است این هجویه به احتمال قوی ترجمهای از شعری مشابه به زبان عربی است که شاعری به نام «عبدان اصفهانی» درباره ابوالعلا سروده است و بعدا توسط دیگران به ابوالعلا منسوب شده است. به هر حال این یک نمونه از هجوهای شاعران علیه یکدیگر با انگیزههای صنفی و شخصی است. ضمن اینکه چنین هجویاتی یکی دو تا هم نیستند. یک نمونه دیگر از ابوالعلا در هجو خاقانی:
من آن دم که از مادر دهر زادم به فضل و هنر در جهان اوستادم…
تو خود قرهالعین و فرزند مایی منت هم پدرخوانده هم استادم…
به یزدان نگفتم که من گادم او را اگر گفتهام نیست بالله یادم…
که خب البته با توجه به قسم جلالهی شاعر کهنسال، باز هم میتوان آن را در ردیف لطف ابوالعلا به خاقانی به شمار آورد!
چرا عنصری نمرد؟
شاعرانی متعددی همدیگر را تند و تیز هجو گفتهاند از جمله سایل همدانی و حیرتی ؛ سدید الدین اعور کرماج و اثیرالدین اخسیکتی (دو شاعر معاصر در قرن ششم هجری)؛ و ادیب صابر و رشید وطواط .
در این میان گهگاهی شاعران از زن و فرزند و نشیمنگاه شاعر مقابل صرفنظر میکردهاند و هجوهای خود را محترمانهتر علیه همکار یا رقیب خود صادر میکردهاند. مثل «لبیبی» قصیده سرای مشهور نیمه اول قرن پنج هجری که در سوگ فرخی، شاعر دربار غزنویان، عنصری آن یکی شاعر دربار را هجو کرد و سرود:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد؟ پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنش هر زیان دیوانهای بماند و ز ماندنش هیچ سود
همسر آقای همگر
مرز بین شوخی توهینآمیز، اخوانیات (شعرهای شوخطبعانه ملایم یا هجوهای دوستانه شعرا برای همدیگر) و سر به سر گذاشتن، در ادبیات چندان پررنگ نیست. مثلا عبید زاکانی در رسالهی دلگشا، زن مجدالدین همگر، شاعری که با عبید بگومگوهای شاعرانه داشته را بینصیب نمیگذارد:
«مجد همگر زنی زشت رو در سفر داشت روزی در مجلسی نشسته بود غلامش دوان دوان بیامد که خواجه خاتون به خانه فرود آمد گفت کاش خانه به خاتون فرود آمدی!»
«مجدالدین با زنش ماجرایی میکرد. زنش بغایت پیر و بدشکل بود. گفت: خواجه کدخدایی چنین نکنند که تو میکنی
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گفت خاتون زحمت خود مده، پیش از من بوده باشد اما پیش از تو نبوده باشد.»
شوخیهایی که بر خلاف رسم زمانه رکیک نیستند ولی از برجستهترین طنزپرداز اجتماعی و منتقد اخلاقی در ادبیات فارسی، نویسنده اثر عمیق و بینظیر اخلاقالاشراف، بیش از آن انتظار میرود که به تلافی مشکلش با مجد همگر، پیری و زشترویی زنش را نشانه رود. (شاید هم نمیرود و زیادی خودمان را تحویل میگیریم. هوم؟)
—————
منابع:
دیوان هزلیات سنایی (لینک دانلود مستقیم)
طنزپردازان ایران (از آغاز تا پایان دوره قاجار)، حسین بهزادی اندوهجری
کلیات عبید زاکانی ، تصحیح و مقدمه عباس اقبال آشتیانی
* بخش نخست از سلسله یادداشتهای “خنده و فراموشی ایرانی” را در این آدرس و بخش دوم را در این آدرس میتوانید مطالعه کنید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.