بررسی رمان «او بازگشته است» نوشتۀ تیمور وِرمشِ
توجه: با خواندن این یادداشت بخشهایی از داستانِ کتاب لو میرود.
فرض کنید در یک بعدازظهر تابستانی در اوت ۲۰۱۱، مشغول قدم زدن در خیابانهای برلین هستید که ناگهان میبینید کسی با شکل و شمایل هیتلر جلوی شما ظاهر شده است و انتظار دارد در برابر او دست راستتان را بالا ببرید و «هیل هیتلر۱» بگویید. کسی که جلوی شما ایستاده دقیقاً شکل و شمایل هیتلر را دارد؛ همان یونیفرم، همان سبیل مشهور، همان موهایِ شانه شده به سمت چپ و البته همان صدا و لحن رعبآور. احتمالاً اول کمی ناباورانه به او نگاه میکنید و بعد هم به این نتیجه میرسید که یا دیوانه است یا بازیگری که برای استراحت، با گریم و لباس بیرون آمده و حالا میخواهد کمی سربهسر مردم بگذارد. در هر صورت او را به حال خود میگذارید و میروید. اما تصور کنید، اگر این فرد واقعاً هیتلر باشد چه؟ هیتلری که از همهجا بیخبر بیدار شده است و اصلاً نمیداند که از ۱۹۴۵ تا الان چه اتفاقاتی افتاده است. فکر میکنید هیتلر در این صورت چه میکند؟
خب، این دقیقاً چیزی است که تیمور وِرمشِ۲ آلمانی در رمانِ پرفروشش، او دوباره آنجاست۳ تصور میکند. آدُلف هیتلر بعدازظهرِ روز ۳۰ اوت ۲۰۱۱، در پارکی در برلین از خواب بیدار میشود. خودش نمیداند کجاست و چه اتفاقی افتاده، و هنوز تصور میکند در روزهای جنگ است و بعد از تکاندن خاک از یونیفرم نظامیاش راه میافتد تا به سمتِ ساختمان رایش برود. اول با کودکانی روبرو میشود که مشغول بازیاند و از اینکه او را به جا نمیآورند تعجب میکند، اما بزرگوارانه از تقصیر آنان میگذرد و به سمتِ ساختمانِ رایش میرود. اما در مسیر با روزنامهفروشی آشنا میشود و وقتی در دکۀ او مینشیند، توجهش به تاریخِ روزنامهها جلب میشود: بله، پیشوای ملت بزرگ آلمان نه در سال ۱۹۴۵، که در سال ۲۰۱۱ از خواب بیدار شده است – و البته همین هم باعث میشود بعداً به خودش افتخار کند که چون به خلاف استالین و چرچیل گوشتخوار نبوده، عمری چنین طولانی یافته است. پیشوا میفهمد که نه ساختمان رایشی در کار است و نه ارتشی و نه حزبی که تحت فرمان او باشند. به همین دلیل، فروتنانه میپذیرد که فعلاً شبها در دکۀ روزنامهفروش بخوابد تا بعداً راهِ دیگری پیدا کند – به هرحال او قبلاً هم بیخانمانی را تجربه کرده و توانسته است از آدمی آس و پاس به پیشوای بزرگِ ملتِ آلمان تبدیل شود. همین روزنامهفروش است که سرنوشت او را رقم میزند. دو نفر از مشتریان او برای شبکهای تلویزیونی کار میکنند که شوی کمدی معروفی در آن اجرا میشود. آن دو هیتلر را میبینند و به تصور اینکه او کمدینی است که البته بهتر از هر کمدینِ دیگری میتواند در نقشِ هیتلر فرو برود، او را استخدام میکنند. هیتلر که حالا با ابزارهای ارتباطیِ جدید، مانند یوتیوب و شبکههای اجتماعی، کمی آشنا شده است، آنها را ابزارهایی قدرتمند برای تبلیغ مییابد و سعی میکند که برای بازگشت به قدرت از آنها استفاده کند. هیتلر در آن شوی تلویزیونی شرکت میکند و آنقدر کارش میگیرد که به کمدینِ بزرگی در آلمان تبدیل میشود و ویدیوهای اجراهای او در یوتیوب بارها و بارها دیده و به اشتراک گذاشته میشوند.
دور از ذهن نیست که این کتاب با چنین ایدۀ جذابی خیلی زود به کتابی پرفروش، ابتدا در آلمان و سپس در سایر کشورهای اروپایی، تبدیل شود. طرح جلدِ کتاب هم جذاب است: زمینهای کاملاً سفید با عنوانی که مربعی سیاهرنگ، شبیه سبیل هیتلر را شکل میدهد و در بالای آن هم مویی سیاهرنگ که به سمت چپ شانه شده است و کاملاً قیافۀ هیتلر را در ذهن تداعی میکند. احتمالاً این طرح جلد هم کمک فراوانی به فروش کتاب کرده و باعث شده است تا سال ۲۰۱۴، فقط در آلمان، حدود یک و نیم میلیون نسخه از کتاب به فروش رود. کتاب در سال ۲۰۱۴ به زبان انگلیسی هم، با نام «ببین کی برگشته۴» ترجمه شد و کتاب صوتیِ آن هم به بازار آمد. رادیو ۴ بیبیسی نمایشنامۀ رادیوییِ آن را اجرا کرد و در سال ۲۰۱۵، دیوید ونندت فیلمی به همین نام کارگردانی کرد. کتاب در ایران هم خوششانس بوده و انتشارات نگاه در سال ۱۳۹۲، ترجمهای خوشخوان از آن را تحت عنوان «او بازگشته است»، به قلم مهشید میرمعزی منتشر کرد و امسال هم چاپ دوم آن عرضه شد.
احتمالاً میتوانیم حرفهای قلنبهای دربارۀ این رمان بزنیم، مثلاً «هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود». یا بگوییم مردمان قرنِ بیستویکم هرچیزی را، مطلقاً هرچیزی را، دستمایهای برای خندیدن قرار میدهند و اگر دیکتاتورِ بزرگِ نیمۀ اول قرن بیستم، دوباره در آلمان، آلمانی که اتفاقاً این روزها مشغول حکومت به اروپاست، ظهور کند، در قامتِ یک کمدین ظاهر میشود، کمدینی بسیار موفق که ویدیوهایش در یوتیوب میلیونی میشوند و همۀ آلمانیهایی که زمانی پدرانشان با شنیدن همین سخنان، مو بر تنشان راست شده، با شنیدن آن از خنده ریسه میروند.
اما بهتر است هرچیزی را با حرفهای بیمعنی اینقدر پیچیده نکنیم. «او دوباره آنجاست» رمانی است سرگرمکننده که نشان از تخیل قدرتمند نویسندهاش دارد. نویسندهای که در ۱۹۶۷ در نورمبرگ به دنیا آمده؛ در دانشگاه، تاریخ و سیاست خوانده و در بسیاری از روزنامهها سابقۀ روزنامهنگاری دارد و تازه در میانۀ دهۀ پنجم زندگیاش، اولین رمانش را منتشر کرده و همین رمان هم که به سرعت به یکی از پرفروشترین کتابهای اروپا تبدیل شده، او را به نان و نوایی رسانده است. احتمالاً کسی ده سال بعد چیزی از این رمان را به خاطر نخواهد آورد و قطعاً این رمان برای تثبیتِ نامِ ورمش در تاریخ ادبیات آلمانی، حداقل در کنار بزرگانِ ادبیاتِ آلمان، کفایت نمیکند. اما موفقیتِ بزرگِ ورمش در این است که با چنین تخیلِ بازیگوشی توانسته است رمانی جذاب بیافریند که میتواند باعث شود خواننده یکنفس آن را تا آخر بخواند و وقتی کتاب را میبندد حس کند که حالا میتواند به اتفاقات اطرافِ خود از چشمِ هیتلر نگاه کند، حداقل از چشم نسخۀ بهروز شدۀ هیتلر در سال ۲۰۱۱.
اطلاعات کتابشناختی:
وِرمشِ، تیمور. او بازگشته است،ترجمهٔ مهشید میرمعزی، انتشارات نگاه، ۱۳۹۲
vermes, Timur. Look Who’s Back, Eichborn Verlag, 2012
پینوشتها:
[۱] Heil Hitler
[۲] Timur vermes
[۳] Er ist wieder da
[۴] Look Who\’s Back
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.